. . .

متروکه رمان گربه سیاه | laloush

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. ماجراجویی
  3. تاریخی
  4. تراژدی
  5. جنایی
  6. علمی_تخیلی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_(1)_0w40.png

*******. *******

نام رمان:گربه سیاه
نام نویسنده:laloush
ژانر:علمی-تخیلی، عاشقانه، تراژدی، ماجراجویی، جنایی، معمایی


خلاصه:
در دنیایی که جنسیت، ملیت، فرهنگ و اقلیت‌های هر فرد و انسان‌ها دیگه معنایی نداره مردم به دسته‌های منحصر به فردی تقسیم شدن.
در طول تاریخ بشریت در ابتدا انسان‌ها به این نتیجه رسیده بودن که قوی برتر از ضعیف هست و مردم به واسطه زور و قدرت دسته بندی می‌شدند، در اواسط تاریخ چندین هزار سالهٔ بشر بشریت به سمت پایه گذاری فاصله اجتماعی بر حسب مقام جایگاه اجتماعی سوق پیدا کرد، این امر ادامه داشت تا سیستمی بنا شد و بشریت به درک واقفی از دسته بندی مردم رسید!
که نه تنها در این درک واقف خبری از زور آزمایی و جایگاه اجتماعی نبود؛ بلکه خبری از نژاد و قومیت های گوناگون هم نبود و همه‌چیز از دسته بندی منحصر به ژن و ژنتیک شروع می‌شد. این دسته بندی قانع کننده است اما منصفانه نیست!
ماجرایی از گرگ‌هایی در لباس میش و بره‌هایی در لباس گرگ

مقدمه:
به دیوار‌های سرد و آجری تکیه زدم، روان از هم گسیخته‌ام ارتباط مستقیمی با ضعف کهنه و قدیمیِ درون تار و پود وجودم داشت، ضعفی که بزرگ‌ترین دشمنم شده بود...
سرمایی مثل یخبندان و صدای جیغ‌ها و ناله‌های پیاپی، بوی اسکناس‌های آغشته به خون و فساد، بوی امعإ و احشإ، صدای پارس طاقت فراسای سگ‌ها و در نهایت حس مسموم کالا بودن!
هیچ‌وقت یادم نمیره همه این‌ها کیفره‌ی دسته‌بندی نحس منه...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 46 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,136
امتیازها
178

  • #41
بخش چهارم:گروهک فرشتگان شیطانی
پارت سی و نهم : برگشت
..........................................................
محکم دفتر رو پرت کردم
مرور خاطرات دیگه بسه! قرار نیست اجازه بدم ادامه اون خاطرات بیاد توی ذهنم!
از سردرگمی در اومده بودم ، بازم این دفترچه‌ کمک کرد خودم رو پیدا کنم. نزدیک بود یادم بره که از همون اول من مصمم‌تر از این حرف ها بودم! باید برم منطقه جنوبی و تا می‌تونم یک دندگی کنم و بتونم سر نخ های بیشتری از فعالیت هاشون پیدا کنم !
دو روز دیگه توی تفریحگاه بالاخره به طور عادی گذشت! نه خبری از یک حیوون درنده بود! نه خبری بود از ویکتور و نه تمام اتفاقات هول هولکی ای که افتاد، مثل خنگ بازی من سر برگه خرید خوراکی ها! همه چی خوب بود و توی دو روز گذشته به بوم گردی رفتیم خوش گذشت و حالا قرار بر برگشتن شد، حسابی کار ریخته بود سرم مثل اینکه در نبود من آلفاها خیلی زیاد شده بودن و باید می رفتم و یه درس درست و حسابی بهشون می‌دادم! بچه پرو ها فقط منتظرند یک لحظه غفلت کنم و بعد از در و دیوار منطقه شمالی بالا برند !
چمدون رو باید می دادم به لوکاس، لئون که قرار بود برگرده منطقه خودش و در این حین لیام هم می خواست با لئون بره و از اونجایی که با لوکاس تو یه مجموعه سکونتی بودم عاقلانه بود که چمدون رو بیاره، خلاصه که اون میاره دیگه !
کلاهم رو روی سرم کشیدم و شالگردنم رو محکم کردم توی جاده هوا سرد می شد .
تند چمدون رو دادم و نانسی و میشل و بقیه هم برای خودشون جا باز کردند و راه افتادیم بعد یه رانندگی طاقت فرسا و رسوندن همه من ویلیام و لوکاس و مایلی و میسون وارد لابی شدیم، رایلی یه مدت قرار شد پیش میشل بمونه تا میشل توی کنترل حالات آلفاییش کمکش کنه!
هر کدوم به سمت خونمون رفتیم.
با وارد شدن به خونه با صدایی که می اومد اخم هام رفت توی هم، یکی داشت چیزی رو توی خونه جا به جا می‌کرد! با اخم آروم به سمت هال رفتم چطور جرعت کرده بود بیاد خونه من دزدی! به سمتش رفتم و پشتش قرار گرفتم مشتم رو اوردم بالا تا محکم از پشت روی سرش فرود بیارم که یهو برگشت چشم هام چهارتا شد!
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 13 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,136
امتیازها
178

  • #42
بخش چهارم:گروهک فرشتگان جهنمی
پارت چهل:جفت چشات!
.............‌‌‌....................
یا خود خدا! این ابلیس معلق وحشتناک اخمو چطوری اومده توی خونه من !
گرخیده نگاهش کردم به زور تلاش کردم لبخند بزنم:
-ت..تو ...تو....تو موجود بد جنس وحشی! توی شکنجه گر اتمی توی خونه من چیکار می‌کنی ؟!
با کش اومدن لبخندش پریدم رو مبل و تند جورابم رو در اوردم :
-ببین به خدا بیای نزدیکم همین رو میکنم تو جفت چشات !
همونطور که می‌خندید نگاهم کرد :
-حتی یک ذره هم عوض نشدی !هنوز همون خول و چلی که بودی هستی !
حق به جانب نگاهش کردم :
-هوی هوی! ببخشید ها ولی اینو کسی میگه که خودش یه ابلیس معلق وحشیه !
با خنده نگاهم کرد :
-نترس نیومدم باهات تمرین کنم بیا پایین از روی مبل !
اروم و با احتیاط اومدم پایین :
- آریا دستت بهم بخوره میرم به همه میگم آبروت رو ببرن !
بلند خندید :
-نکن دیوونه..من اومدم به مستر پرفکت و تدی غذا بدم رایلی بهم گفته بود .
سکته ای نگاهش کردم :
-پس نیومدی منو بزنی دیگه؟
-چجوری شاگرد عزیزم رو می تونم بزنم آخه؟
با سو ظن نگاهش کردم :
-اون اوایل هم همین رو میگفتی آریا خانم!
خندید :
-دیگه چه خبر ؟!
مثل برق گرفته ها سیخ وایسادم
-وای! آریا میخوام برم منطقه جنوبی! ویکتور اومده بود به تولد نانسی !
جدی و تیز نگاهم کرد
-تنها می‌خوای بری توی قلمرو اون مریض های روانی؟! ببین قبول دارم آلفای بی نظیری هستی ولی خیلی خطرناکه !
من آلفا نبودم..یه لحظه تو دلم ناراحت شدم ...
-با یکی به نام لوکاس میرم
-منم میام باهاتون !
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,136
امتیازها
178

  • #43
بخش چهارم:گروهک فرشتگان شیطانی
پارت چهل و یک:مکالمه
.................
متعجب نگاهش کردم آریا یه جورایی استاد من بود و همینطور فرمانده عملیاتی به نام گروهک فرشتگان شیطانی! و از طرفی خواهر ناتنی ژنرال واران بود و این ماجرا رو خیلی سخت ‌می‌کرد!
درسته که عملیات گروهک شیطانی با والکری ها ربط مستقیم داشت، ولی اونقدر هم صاف و ساده به والکری‌ها ختم نمی‌شد که تصمیم بگیره برای تحقیق با من بیاد! تای ابرومو بالا انداختم و گفتم :
-آریا چطوری میخوای بیای؟نمیشه که تو فرمانده عملیاتت هستی و عملیاتت هم ربطی به منطقه جنوبی نداره ...
لبخند زد و دستاش رو زد به کمرش :
-بی‌خیال! من برای شاگردم میام ! دو نفر برای اون اکتای و خواهر عجیب غریبش کافی نیست!
الحق که اگه آریا می اومد نیمی از نگرانیم بر طرف می شد بالاخره هرچی نباشه من توی اون سال ها که بهم رزمی و مبارزه خیابونی آموزش می‌داد ضربه دستش رو حسابی چشیده بودم! آریا یه بتا بود ولی نه هر بتایی ..بتایی بود که بهش افتخار می کردم ..
-بهت بگم ما فردا میریم مثل سر تمرین نکنی‌ دیر بیای ها..
-خب بابا پس من میرم تا فردا ..راستی تدی و مستر پرفکت می برم میدم واران نگه داره
-اوکی برو دیگه اه
با خنده و شوخی رفت که روی تخت دراز کشیدم
......
-اَه به خدا اگه دستم برسه بهت آریا چنان می‌زنمت که ..
با دستی که با ضربه خورد رو شونه ام سیخ وایسادم بعد کلی کتک خوردن ازش تو تمرین رو هوا می تونستم تشخیص بدم ضربه خودشه، همونطور که سکته ناقص رو رد کرده بودم نگاهش کردم :
-ت..تو اومدی آریا؟
با صدای لوکاس سمتش برگشتم
-به به ببین کی اینجاست؟ !
نگام به آریا افتاد که با اخم غلیظ نگاهش می کرد :
-ای جانی ! پسر! تو اینجا چیکار می‌کنی !
لوکاس خونسرد نگاهش کرد:
-اینجا خونمه مثلا !
نگاهم بینشون رد و بدل می شد که که عصبی داد زدم

*پایان بخش چهارم*
نام نامه :
آکتای:Aktay
ژاسمین:Zhasmin
دینوفسکی: Dionfsky
ویکتور:Victor
آریا:Arya
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,136
امتیازها
178

  • #44
بخش پنجم:جدال زوزه گرگ و لاشخور
پارت چهل و دوم:طبقات
............................................................................
-یا همین الان درست میگین این زیر پوستی تیکه پاره کردن همدیگه‌تون از کجا منشا می‌گیره یا همین‌جا گیس و گیس کشی راه می اندازم !
آریا یواشکی نگام کرد :
-هیچی بابا این مامانش با مامانم دوسته برا همین پرو بازی در میاره ..
با قیافه خبیث و چشم های گرد به لوکاس نگاه کردم :
-آره،تو پرو بازی در میاری؟
با دیدن قیافم یه ذره خندید و دوباره نگاهش تیز و برنده شد :
-قراره بریم یا نه؟
-چرا، چرا بریم بلیط ها رو هم گرفتم !
راه افتادیم تا بریم ترمینال دقیقا فاصله منطقه شمالی تا جنوبی اندازه یک قاره بود! در این حد از هم دور بودیم !
حدودا شیش ساعت توی پرواز بودیم و بعد اتلاف وقت توی فرودگاه عملاً وارد منطقه جنوبی شدیم، هوا به شدت سرد بود و بارونی؛ در واقع منطقه جنوبی بین چهار منطقه سرد ترین و بارونی ترین بود؛ همونطور که داشتم یخ میزدم به بهشون نگاه کردم :
-کلا سه روز می مونیم باید نهایت استفاده رو ببریم و اطلا...
با صدای بوق ماشین برگشتیم سمت صدا شیشه ماشین رو داد پایین نگاهم به ویکتور افتاد داخل ماشین
اولین نفر آریا با اخم سوار شد زیر چشمی به لوکاس نگاه کردم و نزدیکش شدم :
-لوکاس تو چیزی از منطقه جنوبی می دونی؟
بیخیال گفت :
-زیاد برای کار‌ اومدم ولی چیزی نمی دونم!
-گوشیت دستت باشه بهت پیام میدم
سوار شدیم
ویکتور: خوش اومدین
مغرور سر تکون دادم عمراً اگه به این ها رو بدم تا پرو بشن!
گوشی رو گرفتم دستم:
- ببین اینجا چند همسری آزاده چون طبقه مرفه امگا های طبقات دیگه رو میگیره
- چقدر بیکارن اینا پنجاه تا زن و بچه میخوان چیکار؟
- اه چه می‌دونم الان این مهم نیست !..و این‌که هشتاد درصد جامعه تو منطقه جنوبی افسرده و عصبی و دارای اختلالات روانی ان چون امگایی ندارند و بیست درصدی که زیر حاکمیت رهبر یعنی اکتای و ژاسمین هستند به شدت افراد کثیفی اند چون برای خودخواهیشون هشتاد درصد جامعه رو به گل و لای کشیدند تا اینجا فهمیدی چی شد؟!
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,136
امتیازها
178

  • #45
بخش پنجم:جدال زوزه گرگ و لاشخور
پارت چهل و سوم:کمیت انسانی!
............‌‌...................
-«گرفتم چی شد پس اینجا داره بر طبق رضایت اشراف و مرفه ها کار می‌کنه! اوف چه بی عدالتی با نظمی !»
-«دقیقا خوشم اومد! یه چیزایی حالیته! فکر کنم فهمیدی برای چی گفتم بیای؟!»
-«خیلی بیشتر از چیزی که فکر می کنی حالیمه! البته، مشخصا به چند نفر نیاز داشتی تا برتری ات رو از دست ندی!
مخصوصا که از بالا دستی ها این منطقه دچار آشوب و بی عدالتیه»
-«اره افرین کار زیادی ازت نمی خوام فقط و فقط همراهیمون کن بعدا مطمعن میشم برات جبران کنم »
-«اوکی »
با وایسادن ماشین هردوتامون سرمون رو همزمان بالا اوردیم که خنده ام گرفت، پیاده شدیم برعکس من ژاسمین از همون اول عاشق چیز های کلاسیک بود و این از خونشون که مثل یه امارت قرن نوزدهمی بود مشخص بود!
به پله ها نگاه کردم بالای صد تا پله بود ! به آریا خیره شدم حدودا دو سال پیش توی یکی از ماموریت هاش والکری ها به پاش چهارتا تیر زده بودند، و الان توی پاش پین و پلاتین بود و این کار رو برای بالا اومدن از پله ها براش سخت می‌کرد به سمتش رفتم و با خنده دست انداختم زیر بازوش:
-بیا بریم استاد
خندید و همراهیم کرد به بالا رسیدیم و وارد شدیم و از زیر بازوی آریا شونه خالی کردم بدون حرف دنبال ویکتور می رفتیم که پشت یک در وایساد :
-رهبر منطقه شمالی ..پرچم دار منطقه تو این اتاق ازتون پذیرایی می کنند ...
سر تکون دادم و بدون حرف با یک لگد کوچیک در رو باز کردم همون طور که دست هام توی جیبم بود وارد شدم، اونجا نشسته بود چند لحظه نگاهش کردم قبلا پوستش برنزه تر بود و حالا که پوستش روشن تر شده بود چشم های قهوه ای روشنش بیشتر تو چشم بود هیچ وقت نمی تونستم با موهای موج دار قهوه ای شرابی اش کنار بیام ! پوزخند زدم :
-هنوز تو این خونه ارواح زندگی می‌کنی! وای بر من!
از جاش بلند شد و به حالت شل و ول خندید :
-واو لنور عزیزم! هنوز از لحن سردت چیزی کم نشده یخ بستم! یکم ملایم تر...
تیز نگاهش کردم :
-ولی انگاری از آدم بودن تو کم شده مگه نه ؟
-اوه چقدر سخاوتمندی !ممنون از تعریفت
پوزخند زدم بهش و نشستم
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,136
امتیازها
178

  • #46
پخش پنجم:جدال زوزه گرگ و لاشخور
پارت چهل و چهارم :اقامت گزینی
.................................................................................
پاهامو روی هم انداختم و خیره نگاهش کردم:
-ژاسمین کجاست؟
خندید :
-داره دارو هاش رو می خوره نمی‌تونه برای دیدنت بیاد !
-خوبه!هنوز نمرده!
-چی؟منظورت چیه؟
-منظورم اینکه زیر دست یه شغالی مثل تو خوبه هنوز زنده است!
متعجب و عصبانی جواب داد :
-ببخشید ؟!!!
پوزخند زدم :
-عذر خواهیت رو می پذیرم !
همون طور که از حرص قرمز شده بود نشست
-لنور با خوش حالی منتظر زمانی ام که از منطقه ام گم شی بیرون ! برای چی اومدی !؟
غش غش خندیدم :
-منتظر نباش چون وقتی برم احتمالا با یه گروه پونصد نفری آلفای قدرتی و واران برمی‌گردم !
عصبی دست کشید لای موهاش :
-می تونید تو اتاق هاتون استراحت کنید ..
تیز نگاهش کردم :
-نیاز به سه تا اتاق نیست دوتا اتاق می خوام که با یه در متصل باشن
با قیافه گیج نگاهم کرد :
-چی؟هم‌چین اتاقی از کدوم قبرستونی برای تو بیارم!
بی حوصله گفتم :
-برام مهم نیست آماده اش کن بالاخره تو این قلعه مخوف جن زده ات باید یه هم‌چین اتاقی باشه !
دلیل پا فشاریم یک چیز بود، اینکه اگه هر کدوم از ما توی این منطقه تک بیوفتیم زنده بر نمی‌گردیم و این رو من خیلی خوب می دونم! اخلاق اکتای رو کاملا می شناسم و این چیز تازه ای نیست !
کلافه به ویکتور اشاره کرد و اروم توی گوشش چیزی گفت و بعد برگشت سمت ما
-می تونید برید ..یکی هست با این شرایط ولی زیاد مناسب نیست...یه مقدار خاک خورده
-اوکی
راه افتادیم دنبال ویکتور و وارد اتاق ها شدیم بی توجه به اتاق صبر کردم ویکتور بره بیرون و با خروجش تند برگشتم سمت لوکاس و آریا
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,136
امتیازها
178

  • #47
بخش پنجم:جدال زوزه گرگ و لاشخور
پارت چهل و پنجم:کُلت و چاقو
...................................................................................
-خب باید یه چیزی رو بهتون بگم..
سوالی نگاهم کردن که خیره شدم به آریا:
-اطلاعاتی از یک شب مافیایی به دستم رسیده که تو این منطقه است و من فردا شب می خوام توی اون شب حضور پیدا کنم
آریا خشمگین نگاهم کرد :
-لنور ساکت شو..حق نداری تنها بری !
تیز و محکم نگاهش کردم :
-آریا وسط حرفم نپر! داشتم می گفتم گوش کن..یکی از اعضا مورد اعتماد مافیا که خیلی وقته دنبالشیم توی اون گردهماییه باید برم اطلاعات جمع کنم !هر طور که شده!
برگشتم سمت لوکاس :
-لوکاس تو این مدت نمی خوام از آریا جدا بشی برای هر دوتون خطرناکه
ابروش رو داد بالا :
-پس خودت چی؟ اوه نکنه فرشته نگهبان داری! مسخره!
بهش چشم غره رفتم :
-من تنها میرم و بر می گردم از پس خودم بر میام ولی اگه یک در صد نیومدم
نگاهم رو نگران به آریا دوختم :
-وقت رو تلف نکنین و هر چی سریع تر برگردین قلمرو ...
آریا عصبی موهای بلندش رو انداخت رو شونه اش
-لنور اینطوری نگو برا چی نباید برگردی اخه !برا چی باید برگردیم اخه ! من نارفیق نیستم !
-آریا بچه نشو می دونم خودت هم می دونی که توی گردهمایی باند والکری ها حداقل ده تا پونزده تا کشته داریم !
سر تکون داد و جدی شد :
-کُلت نمی بری با خودت ؟
عصبی چشم هام رو روی هم فشار دادم :
-می دونی وقتی توی جو فرو میرم و اون والکری ها رو می بینم نمی تونم خودم رو کنترل کنم...نمی خوام قاتل چند تا حیوون بشم !
نگران نگاهم کرد :
-پس چیکار می کنی خطرناکه !
با صدای لوکاس به سمتش چرخیدم
-چطوره از این استفاده کنی !
نگاهم به چاقو جیبی ای افتاد که از توی جیبش در اوردش
متعجب گفتم :
-تو اینو برا چی داری با خودت !
چشم هاش رو تاب داد :
-برای ادب کردن کسایی که حد خودشون رو نمی دونن
چقد این پسره مسخره است هرچی می پرسی جواب رو با مسخره بازی میده !
 
  • لایک
  • گل رز
  • پوکر
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,136
امتیازها
178

  • #48
بخش پنجم:جدال زوزه گرگ و شغال
پارت چهل و ششم:حیاتی!
..........
گیج نگاهش کردم
-ولی من که بلد نیستم با چاقو کار کنم من فقط می تونم با کُلت و اسلحه گرم کار کنم خیلی کم پیش میاد چاقویی چیزی دستم باشه .
دو قدم اومد جلو و یهو تو یک ثانیه چاقو رو گذاشت زیر گردنم توی چند ثانیه نگاهم بهش رنگ باخت و وحشت زده بود که سریع خودم رو جمع و جور کردم ؛ لب باز کرد :
-فقط تو یه زمان مناسب چاقو رو برسون به نقاط حیاتی بدنش
یه قدم عقب رفتم و سر تکون دادم :
-خیلی خب !پس فقط چاقو رو می رسونم به بدن طرف
چاقو رو بین انگشت هاش چرخوند و انداختش تو بغلم
-بقیه اش به با عرضه بودن خودت بستگی داره
-بهتره استراحت کنیم ...
-من میرم تو اون اتاق دو قلویی که به اینجا متصله بخوابم
بدون حرف پشتش رو کرد و رفت من موندم و آریا
-آریا بشینیم فیلم ببینیم ؟
خندش گرفت :
-لنو تو دیوونه ای !
خلاصه نشستیم با آریا چند تا فیلم دیدیم و سر فیلم آخر کلی اشک ریختیم که زمان از دستمون در رفت ودیر وقت شد ، داشتیم بی هوش می شدیم !و کم کم هر دوتامون خوابیدیم ...
صبح با صدای آریا بیدار شدم با حس سوزش توی دست هام نگاهم رو بهشون دوختم نوک انگشت هام به کبودی میزد به خاطر دارو های تغییر هویت الان یه مدت باید دارو هایی بخورم که توانبخشی ای رو برای بدنم پایه گذاری بکنه ! اگه همینطور پیش بره سلول های بدنم از نظر پزشکی شروع به خود ویرانگری می کنن !و این میشه پایان من !
از جام بلند شدم و قرص هام رو از تو کیفم در اوردم و خوردم به آریا خیره شدم :
-آریا من دارو هام خواب اوره نباید من رو بیدار بکنین فقط اگه تا دوازده شب بیدار نشدم بیدارم کن تا برم برای شب مافیا...
چون دارو بدنم رو ریکاوری می کرد حدودا پنج دیقه بعد خوردنش نیاز به یک خواب عمیق دوازده تا هیجده ساعته داشتم و اگه این ما بین بیدار می شدم ریکاوری بدنم ناقص صورت می گرفت پس حیاتی بود که بیدار نشم !
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,136
امتیازها
178

  • #49
پخش پنجم:جدال زوزه گرگ و شغال
پارت چهل و هفتم:تغییرات
آروم لای چشم هام رو باز کردم یک کش و قوس به خودم دادم و نشستم ساعتم رو نگاه کردم
اوه!چه دقیق ساعت یازده و چهل و سه دیقه بود ! آریا از دسشویی بیرون اومد با تعجب همون طور که مسواکش تو دهنش بود نگاهم کرد
-اوه تو بیداری ؟
-اره الان حاضر میشم که برم
-اوکی پس حاضر شو
از جام بلند شدم لازم نبود امشب کسی بفهمه من دخترم !هرچی نباشه امگا ها ضعیف ترین هستن... حداقل امگا های دختر از امگا های پسر ضعیف تر ان برای همینه که امگا های پسر می تونن عاشق یه دختر بتا بشن ولی امگا های دختر هیچ حق انتخوابی ندارن !همش به خاطر اختلاف قدرته !
به پیراهن و کت های مردونه داخل چمدونم نگاه کردم ..اصلا مگه اون والکری ها رو آدم حساب می کنم که استایل رسمی بزنم ! تند از توی چمدونم یه هودی مردونه طوسی رنگ و یک شلوار ورزشی مشکی در اوردم و پوشیدم . موهام رو به سمت عقب هدایت کردم تا چهره ام مردونه تر دیده بشه انگشتر هام رو دستم کردم و کفش مردونه اسپرتم رو پوشیدم و اخرین چیز ...ماسکم رو به صورتم زدم ..اونطور که لیام می گفت باید به همراهه ماسک بالماسکه می رفتم ولی خب من از یه ماسک سیاه معمولی استفاده کردم تا جای چشم هام صورتم رو بپوشونه لنز های مشکی استایلم رو کامل می کرد ، بعد خداحافظی با آریا و بی توجه به لوکاس رفتم بیرون همون طور که انتظار داشتم ماشین بدون پلاک جلوی در عمارت آکتای بود دقیقا همون طوری که به لیام گفته بودم ! سوار شدم و با لیام تماس گرفتم :
-الو ؟
-سلام لیام پشت خط باش حتی یه لحظه هم غفلت نکن باید بتونیم راجب رئیس جدیدشون اطلاعات کسب کنیم !
-اوکی رئیس راستی اون جانور جنگلی رو یادته ؟
-الان واقعا وقتشه؟اره یادمه
-به چندتا از روستایی ها حمله کرده و روستایی ها شکارش کردن
-خب؟
-لنور جسدش خیلی عجیب بود..یک انسان پشمالو بود !
با تعجب گفتم :
-وا؟مگه میشه!!
-لنور جسدش رو دادم ازمایشگاه سازمان و مشخص شد جسد مال فردی به اسم فنریز سیانو بوده و..
-و..؟؟؟
-و روی بدنش شواهدی از ازمایشات ژنتیکی هست ! و اون حالتش به خاطر تغییرات ژنتیکی شدیدش بوده !
عصبی فرمون ماشین رو فشردم :
-عکس هاش رو برام بفرست من رسیدم مجبورم قطع کنم بعدا بیشتر حرف می زنیم
با اعصاب خورد پیاده شدم ظاهرا که شب مافیا درون یه رستوران معمولی بود !
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • پوکر
واکنش‌ها[ی پسندها]: 17 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,136
امتیازها
178

  • #50
بخش پنجم:جدال زوزه گرگ و شغال
پارت چهل و هشتم:بارش آسمانی
..................

وارد رستوران شدم به سمت متصدی رفتم :
-سلام ‌...
از توی چیپی که توی گوشم بود لیام می تونست صدامون رو بشنوه ولی من نمی تونستم ازش پاسخی دریافت کنم
متصدی که یه خانم عینکی بود خیره شد بهم :
-شما؟
بدون مکس گفتم :
-اومدم برای بازی
-رمز عبور؟
چین بین ابرو هام انداختم :
-واقعا از من رمز می خوای ؟از من ؟می تونی به قمار باز بگی که من اومدم و اون منو می شناسه ولی مطمعن باش اگه الان منو راه ندی بعدش فکر نکنم قمار باز باهات خوب برخورد کنه ...
ترسیده به پشت پیشخوان رفت و دنبالش راه افتادم پشت پیشخوان دری رو باز کرد و کنار وایساد با اخم غلیظ ام وارد شدم ، چند قدم بعدی بوی دود و عطر های تلخ مختلف تمام ریه ام رو پر کرد و اجازه تفکیک بوی دسته ها رو بهم نمی داد محکم قدم بر می داشتم ، نگاهم رو چرخوندم یک میز گرد و بزرگ و همراهش حداقل سی تا چهل نفر آدم وایساده بودن مشخص بود چیکار می کردن ...این شب مافیا معروف بود به شبِ« بارش اسمانی »
دلیل اسمش هم قمار باز بود ..همون طور که از اسمش مشخصه کار قمار باز بر گذاری همچین محافلیه برای پر پول کردن باند والکری ، قمار باز یکی از اعضا مهم و اساسی مافیاست که چند ساله دنبالشیم و انقدر نفوذ داره هنوز نتونستیم بگیریمش
-لیام حواست باشه ما نمی خوایم قمار باز رو بگیریم ..هدف به دست اوردن اطلاعات از رئیس جدیده پس هیچ اقدام تهاجمی ای نداشته باش !
به سمت میز رفتم و تند یکی از صندلی ها رو کشیدم عقب و نشستم به افراد دور میز خیره شدم همه ماسک داشتن چهارتا اقا و سه تا خانم بودن و دور تا دور میز دخترای جوونی بودن که برنده و بازنده بازی رو مشخص می کردن ،
از مشخص ترین ویژگی های قمار باز چشم های دو رنگ مشکی و آبی اونه که به خاطر اختلال هتروکرومیا به این دو حالت در اومده ، با یک نگاه سر سری سریع تونستم تشخیص اش بدم ! گرم بحث بود که صدام رو بلند کردم :
-پانصد هزارتا ...
تای ابروش رو انداخت و خیره به من نگاه کرد :
-به به مثل اینکه یکی زیادی پول داره و می خواد پولاش رو بریزه تو جیب ما !
اشتباه بود !!! من پولدار نبودم این پس انداز پنج ماه من بود نگاهم کرد :
-حالا که پانصد تا شرط بستی منم ششصد و..
حرفش رو قطع کردم :
-اگه من بردم جواب سوالم رو بده ..
خندید :
-داره جالب میشه...
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 16 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین