. . .

متروکه رمان گربه سیاه | laloush

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. ماجراجویی
  3. تاریخی
  4. تراژدی
  5. جنایی
  6. علمی_تخیلی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_(1)_0w40.png

*******. *******

نام رمان:گربه سیاه
نام نویسنده:laloush
ژانر:علمی-تخیلی، عاشقانه، تراژدی، ماجراجویی، جنایی، معمایی


خلاصه:
در دنیایی که جنسیت، ملیت، فرهنگ و اقلیت‌های هر فرد و انسان‌ها دیگه معنایی نداره مردم به دسته‌های منحصر به فردی تقسیم شدن.
در طول تاریخ بشریت در ابتدا انسان‌ها به این نتیجه رسیده بودن که قوی برتر از ضعیف هست و مردم به واسطه زور و قدرت دسته بندی می‌شدند، در اواسط تاریخ چندین هزار سالهٔ بشر بشریت به سمت پایه گذاری فاصله اجتماعی بر حسب مقام جایگاه اجتماعی سوق پیدا کرد، این امر ادامه داشت تا سیستمی بنا شد و بشریت به درک واقفی از دسته بندی مردم رسید!
که نه تنها در این درک واقف خبری از زور آزمایی و جایگاه اجتماعی نبود؛ بلکه خبری از نژاد و قومیت های گوناگون هم نبود و همه‌چیز از دسته بندی منحصر به ژن و ژنتیک شروع می‌شد. این دسته بندی قانع کننده است اما منصفانه نیست!
ماجرایی از گرگ‌هایی در لباس میش و بره‌هایی در لباس گرگ

مقدمه:
به دیوار‌های سرد و آجری تکیه زدم، روان از هم گسیخته‌ام ارتباط مستقیمی با ضعف کهنه و قدیمیِ درون تار و پود وجودم داشت، ضعفی که بزرگ‌ترین دشمنم شده بود...
سرمایی مثل یخبندان و صدای جیغ‌ها و ناله‌های پیاپی، بوی اسکناس‌های آغشته به خون و فساد، بوی امعإ و احشإ، صدای پارس طاقت فراسای سگ‌ها و در نهایت حس مسموم کالا بودن!
هیچ‌وقت یادم نمیره همه این‌ها کیفره‌ی دسته‌بندی نحس منه...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 46 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #11
بخش دوم:لاین های ارتباط
پارت دهم:دیدار


وقتش بود از رایحه ام استفاده کنم دستامو مشت کردم و مقداری از رایحه امو آزاد کردم برخلاف بوی خودم رایحه آلفاییم بوی کبریت سوخته میداد؛ دستم که مشت شده بود و سفت کردم تو یه حرکت به سمتش خیز برداشتم و مشتم رو کوبیدم توی فکش تلو تلو خورد و افتاد دوستاش رفتن عقب رفتم بالا سرش پامو بردم بالا و بعد محکم کوبیدم تو پهلوش
-بگو معذرت می‌خوام !
چیزی نگفت دوباره تکرارش کردم دوباره سه باره پشت سر هم لگدم تو شکمش فرود میومد. حقیقتا از این کار غیر انسانی هیچوقت خسته نمیشم!جمعیت دورمون پچ پچ میکردن سرمو بلند کردم :
-یکی از بین جمعیت بیاد این تن لش رو ببره ..
مکث کردم و ادامه دادم :
-احتمالا در رفتگی و شکستگی دنده داره، به من ربطی نداره ! کمکش نکنین احتمالا خون ریزی داخلی می‌کنه شر اش کم میشه
روم رو برگردوندم سمت لیام صورتش باد کرده بود خواستم حال لیام رو بپرسم که صدایی متوقفم کرد :
-اوه چه میدون جنگی بود اینجا !
برگشتم سمت صدا و یه تای ابرومو دادم بالا خندید :
-اش و لاشش کردی نگرانشم هستی؟
بی حوصله گفتم :
-من نگرانش نیستم
-نظرت چیه بیای تو باند ما؟
تا ابرومو دادم بالا :
-چی؟
-تعجب می‌کنم همچین آلفایی تو دروازه شرقی بوده و من نفهمیدم!
-تو کی باشی که لازم باشه منو بشناسی؟!
تعجب کرد :
-تو رهبر منطقه اتو نمیشناسی؟
تعجب کردم وا؟من خودم رهبر بودم مگه رهبر هم رهبر داره؟
-چی؟
نیشخند زد :
-پرچم دار ام
با تعجب نگاهش کردم پس بگو ماجرا چی بود ..اون پرچم دار منطقه شرقی بود؛ دقیق شدم روش یه پسر با موهای هایلایت سفید چشم های مشکی و پوست رنگ پریده دستامو کردم تو جیبم :
-ما از منطقه شمالی میایم اومده بودیم برای تولد دوستم کیک سفارش بدیم
خندید :
-بیا به منطقه من..قول میدم اینجا امکانات بیشتری از منطقه شمالی داره میتونی بیای توی باندم !
خندیدم :
-شرمنده ولی منطقه شمالی نیاز به رهبرش داره !
گنگ نگاهم کرد :
-یعنی چی؟
-یعنی همونطور که تو پرچم دار منطقه شرقی هستی منم پرچم دار منطقه شمالی ام ..
تعجب کرد و بعد با یک تلاش موفق تعجبش رو مخفی کرد ...
-چقد عجیب که رهبر منطقه شمالی که معروفه به آلفاکُش اومده تو منطقه من !
تعجبش قابل فهم بود، برعکس منطقه من که رژیم و سیاستش بر پایه عدالته و با آلفا هایی که قوانین رو رعایت نمی‌کنن برخورد میشه، منطقه شرقی معروف بود به آزادی بیش از اندازه آلفاها اصطلاحاً به رهبر منطقه می‌گفتن گربه چون زیادی بیخیاله،
الان من از نزدیک می‌بینمش واقعا هم شبیه یه گربه میمونه دستمو به سمتش دراز کردم:
-رهبر منطقه شرقی ..لنور الکسیف رهبر منطقه شمالی ام خوشبختم !
بدون اتلاف وقت دستمو تو دستش گرفت :
-منم لئون ..لئون خالی فامیلی ندارم ..
-خب زحمت جمع کردن اون نون بربری با شما!
-اوکیه فقط یه سوال، شما اینجا شیرینی سفارش دادین چطوری قراره به دستتون برسه؟
متعجب نگاش کردم راست می‌گفت! با فکری که اومد تو سرم نگاهش کردم :
-فردا جشن تولد دوستمه اگه دوست داری می‌تونی با همراه بیای جشن تولدش ..
تای ابروشو داد بالا :
-داری غیر مستقیم ازم می‌خوای براتون کیک رو بیارم؟
خندم گرفت چقد ضایع بود که فهمید!!
-اون که صد در صد ولی بد هم نیست مناطق بیشتر با هم ارتباط پیدا کنن ..
-لوکیشن باید برام بفرستی، موافقم اشتراک بین دو منطقه می‌تونه چیز جدیدی باشه !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #12
بخش دوم:لاین های ارتباط
پارت یازدهم:نمایشگاه


-شمارتو سیو کن تو گوشیم!
داشت شمارمو سیو میکرد و بعد گوشی رو برگردوند پیشم.
-خب ما دیگه میریم ..
-اوکی خدافظ
به سمت لیام و مایلی رفتم کتم رو در اوردم و انداختم روی مایلی هوا سرد شده بود، لیام از لبش خون میومد و گیج بود.دلم سوخت براش دستشو انداختم دور گردنم و محکم از کمرش گرفتم ضربه خورده بود تو گیج گاهش و نیمه هوشیار بود وزنش سنگین بود.
-هی بچه ..مایلی در ماشین باز کن
مایلی سریع به سمت ماشین رفت که صدای لئون سر جام نگهم داشت ..
-اگه می‌خوای می‌تونی یه مقدار توی نمایشگاه من بمونی تا دوستت هوشیاریش کامل برگرده!
-نماشگاه؟
-یکم بالا تره رفیقت به نظر زیاد راحت نمیاد :
بی تعارف گفتم :
-باشه یکم نیاز داره آروم بشه ولی خودت باید حملش کنی!
جامو با لئون عوض کردم، حدودا ده متر بالاتر وارد یه مغازه که نماشگاه موتور های سنگین بود شد لیام و گذاشت رو صندلی و از زیر میزی که اونجا بود یه جعبه کمک های اولیه اورد، لیام گیج بود؛ همونطور لئون داشت زخم لبش رو ضد عفونی می‌کرد.
شروع کردم به راه رفتن توی نمایشگاهش که با دیدن اون موتور سنگین پرشی ته مغازه چشمام برق زد! بدون اینکه نگاهمو از روش بردارم لئون رو خطاب قرار دادم:
-لئون اون موتور سیاه سنگین با حالت پرشی اون مال کسیه؟
-اون؟راستش موتور قدیمی ای هست موتور فوق العاده ایه نو هم هست ولی چون مدلش قدیمیه خریدار نداره ..
-خب همین الان یه خریدار پیدا کرد !
-جدی؟کو؟
-منظورم خودمم، مایلی به کسی چیزی راجب موتور نگو دوستام مخالفت می‌کنند.
مایلی بهم چشمک زد که برگشتم سمت لئون گفت :
-فردا با موتور زودتر خودتو برسون منطقه شمالی جات با من! با همراهت اومدین میاین خونه من ..
-اوکی اگه این چیزیه که می‌خوای ؟
لیام رو بلند کردم :
-ما دیگه میریم مرسی !
-باشه خدافظ پس فردا می‌بینمتون
پشت فرمون نشستم و حرکت کردم..


«ببخشید این پارت خیلی کوتاه شد:(»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #13
بخش دوم:لاین های ارتباط
پارت دوازدهم:مهمان منطقه ای
........................‌.

به زور از جام بلند شدم به سمت رو شویی رفتم و مسواکم رو برداشتم، دست و صورتمو شستم و اومدم بیرون گوشیمو چک کردم لئون گفته بود تا چند دیقه دیگه می‌رسه رفتم تو اتاق و یه هودی طوسی با شلوار ستش پوشیدم ،
موهامو مرتب کردم به صورتم تو اینه دقیق شدم چشمام ابی بود ولی به نظرم آبی زیبایی نبود. در واقع اگه کسی از دور میدید حتی نمی‌فهمید چشمام آبیه یه آبی کدر بود ، از اتاق خارج شدم که همزمان رایلی هم خارج شد اخم کردم که کلافه نفسشو داد بیرون تو این یه هفته قشنگ درمونده شده بود.
حقش بود!
درسته کلا یه دونه داداش دارم تو دنیا ولی اونم فقط یه دونه خواهر داشت کلا ..
-لنور چرا لباس پوشیدی؟
-به تو ربطی نداره. مگه بیدار نشدی بری پیش لوکاس خب برو دیگه شرت کم.
-اینجوری نگو...
حرصم می‌گرفت که حتی حالا هم که منعش کردم بازم چسبیده به این یارو لوکاس!
با صدای زنگ به سمت آیفون رفتم لئون بود در رو باز کردم و منتظر موندم تا آسانسور برسه با وایسادن آسانسور لئون همراهه یه فرد دیگه اومدن بیرون لبخند زدم :
-سلام..چطوری رهبر منطقه شرقی!
-خوب عالی ممنون.
نگاهمو رو اون فرد کنارش قفل کردم حدودا هم سن رایلی می‌زد، اونم موهاشو سفید کرده بود! قیافه پسرونه داشت ولی نسبتا موهاش بلند بود و کلاه سویی شرتش رو سرش بود لئون با دیدن نگاهم رو پسره به حرف اومد :
-اوه این جانشین منه پایپر
-اها خب سلام بیاین تو ..
اومدن داخل رایلی با دیدنشون شوکه شد و اون دوتا پرسشگر نگاهم می‌کردن :
-لئون پایپر این داداشمه رایلی
رایلی با تعجب اروم گفت :
-سلام؟
لئون خندید :
-خیلی مشتاق بودم جانشینتو ببینم پس داداشت جانشینته!
به سمت اشپزخونه رفتم :
-نه راستش من جانشین ندارم ...چیزی می‌خوری؟
-یعنی چی نداری؟!..نه سیریم
-یعنی ندارم دیگه ...اوردیش؟پول تو حسابته گفته باشم.
-اره، اوردمش دادم برات بهش یه رنگ و لعابی بدن.
-مرسی...پایپر لئون درسته تازه آشنا شدیم ولی خوشم نمیاد معذب باشین این وظیفمه به عنوان پرچم دار که به مهمونم از منطقه دیگه خوشامد بگم ..
-الان به نظرت من معذبم؟
نگاهش کردم که رو کاناپه لم داده بود خندیدم که ادامه داد :
-داش با اون همه رانندگی کی حال داره ادا و افاده در بیاره و معذب باشه؟
-باش باش فهمیدم...بیاین سر میز یکم خوراکی بخورین بعد باید بریم برا تولد ..
رایلی شوکه گفت :
-لنو؟تولد چی!
-تولد نانسی.
هر سه تاشون سر میز نشستن
-چرا همچین چیز مهمی رو بهم نگفتی! کی می‌ریم ؟
-می‌ریم؟
دستامو تو هم قلاب کردم و تیز نگاهش کردم
-می‌تونی از لئون خواهش کنی بیارتت شاید قبول کرد!
لئون دو جفت ابرو هاشو انداخت بالا و رایلی فقط نگاهم می‌کرد، هدفم این بود بهش بفهمونم که وقتی من نیستم باید از بقیه خواهش کنه ..!
-خب پایپر ...پس تو رئیس بعدی منطقه شرقی ای؟!
-آره
لبخند بدجنسی زدم :
-پس چقد خوب که با رهبر آینده منطقه شرقی از الان آشنام.
لئون سریع گفت :
-هوی!من هنوز زندم !!
بدجنس خندیدم :
-منم منظوری نداشتم
-آره جان خودت
خوراکی ها رو خوردیم از اونجایی که دلم نیومده بود رایلی رو‌ نبرم لوکاس و ویلیام رو هم دعوت کردم تا حداقل با اونا بیاد، رفته بود خونه اونا احتمالا با اونا میاد.
-من میرم حاضر بشم، کنار اتاق ویلیام یه اتاق خالی هست می‌تونین اونجا حاضر بشین متاسفانه دوتا اتاق خالی ندارم پس با هم باید ازش استفاده کنید.
-اوکی!
رفتم تو اتاق به اندازه یک هفته لباس لازم داشتم اتاق ها رو برای یه هفته رزرو کرده بودم چمدونم از قبل جمع شده بود و فقط باید لباس میپوشیدم، در کمد رو باز کردم یه شلوار در اوردم یه شلوار ورزشی معمولی سیاه بود منتها چون پاچه هاش کش داشت و قطعا تو راه سرما میخوردم باید جوراب میپوشیدم باهاش شلوار و جوراب رو پوشیدم جورابم بلند بود و هیچ قسمتی بیرون نبود که سرما بخوره از مچ پام ، تی شرت مشکیمو در اوردم و پوشیدم و سویی شرت پفکیمو در اوردم از اینکه لباسام کاملا سیاه بود خوشم نمیومد ولی خب حقیقتا جور دیگه ای نمی‌تونستم ست بشم ؛ کلاه آبی کاربنیمو برداشتم و سرم کردم کیفمو انداختم رو کولم و چمدون و بیرون بردم لئون و پایپر منتظر بودن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 21 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #14
بخش دوم:لاین های رفاقت
پارت سیزدهم:رفاقت

-شما برین بقیه همه اونجان چمدون منو هم ببرین!
-باشه پس ما می‌ریم
پایپر سمت چمدون اومد و برداشتش تقریبا همسن رایلی بود ولی چقد بالغ رفتار می‌کرد با حسرت نگاهش کردم، منم همسن این بچه بودم بالغ رفتار می‌کردم حتی خیلی بیشتر از این بچه، با هم رفتیم پایین یکم اونور تر موتور پارک بود نگاه کردم بهش روش نوشته بود «Leader» پس بگو منظورش از رنگ و لعاب چی بود! بهش نگاه کردم که داشت سوار ماشینش میشد عجب ماشینی داشت لعنتی نامرد!
-هوی لنور
کلاهو پرت کرد تو بغلم :
-مراقب باش
-اوکی لوکیشنو داری دیگه لیامو پیدا کن با بقیه هم آشنا میشی.
موتورو راه انداختم حس خوبی بهم میداد دو سال و نیم می‌شد که دست به موتور نزده بودم به سمت خونه نانسی روندم و خودمو رسوندم زنگ زدم بهش :
-الو نانسی..
-الان میام
یه دیقه بعد از در اومد بیرون اطرافو نگاه مرد داشت دنبالم می‌گشت که کلاهو در اوردم
-هی نانسی اینجا
چشاش چهارتا شد
-لنور!تو پشت موتور چیکار می‌کنی !
-بپر بالا
اومد و پشت موتور نشست و کمرم رو گرفت حرکت کردم حدودا سه ساعت راه بود تا تفریگاه باید هر چه زودتر می‌رسیدم پس یه مقدار سرعت رو تو جاده بیشتر کردم به جهنم! نهایتش جریمه می‌شم یا موتور رو می‌خوابونن دیگه از دوستم که مهم تر نیست!
نزدیک ساعتای پنج اینا می‌شد که به ورودی اول رسیدیم تقریبا خسته شده بودم از این رانندگی طولانی به محل قرار که رسیدم همه وایساده بودن، خواستم یه حرکتی بزنم ولی ترسیدم یه وقت موتور از دستم در بره اخه خیلی وقته سوار نشدم همشون بجز لئون و پایپر تعجب کرده بودن نانسی پیاده شد که همه تولدشو تبریک گفتن از موتور پیاده شدم همه تعجب کرده بودن کلاهو که برداشتم متوجه شدن منم با تعجب نگام می‍‌کردن بی توجه بهشون به سمت نانسی رفتم و یهو محکم بغلش کردم که اونم محکم بغلم کرد:
-هی تو چرا گریه میکنی ؟
محکم بغلم کرد آروم حرف می‌زد کسی نشنوه :
-لنو واقعا واقعا واقعا دوست دارم! تو بهترین دوستی ای که داشتم ..
منم مثل خودش آروم گفتم :
-هی قابلتو نداشت ...
چشاش اشکی بود ولی اشکی نریخت چند دیقه تو بغلم بود که صدای لیام و میشل در اومد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #15
بخش دوم:لاین های ارتباط
پارت چهاردهم: مَچ شدن

با خنده ازش جدا شدم :
-خب رفقا خوب با هم مچ شدین نانسی بیا آشنات کنم!
-اون میسونه کسی که کنارشه مایلی خواهرش.
به هم سلام دادن
-مکسون رو که می‌شناسی ...اها ! اون لئون رهبر منطقه شرقیه کناریشم پایپر جانشینشه.
همه با چشمای درشت نگام می‌کردن که رفتم دست انداختم پشت گردن لئون
-چیه؟رفیقمه !
لیام محکم زد تو صورتش :
-لنوو متوجهی با این رفتارت به رئیس یه منطقه دیگه داری توهین می‌کنی؟
بدجنس نگاش کردم :
-خودت جلو لئون ول بودی ! فک میکنی کی زخمت رو تمیز کرد تو منطقه شرقی؟
لیام حاج و هاج نگاه می‌کرد که لئون با خنده تاییدش کرد نگاهمو به نانسی دادم :
-نانسی اونا هم ویلیام و لوکاس ان
رایلی هم باهاشون بود همه باهم آشنا شده بودن رفتم کنار لیام همشون باهم داشتن حرف می‌زدن لیام زیر لبی گفت:
-ماجرای اون موتور چیه؟
-هیچ نیتی برا خریدش نداشتم یهویی شد.
-اگه دوباره تصادف کنی چی؟
-خودتم می‌دونی اون یه تصادف نبود والکری ها از عمدی اون رو برنامه ریزی کردن
-ولی؟
-ساکت!
رو به جمع کردم :
-یه لحظه بچه ها فرصت برا حرف زدن هست هنوز!من و لیام یه برنامه ای چیدیم
-دروغ میگه منو مجبور کرد.
چپ چپ نگاش کردم :
-لیام دهنتو ببند !
همه خندیدن ادامه دادم :
-این نزدیکی جنگل هست؛ من و لیام قبلا رفتیم جای خیلی خوبیه ..
آره جان عمه ام اون موقع که ما رفتیم سکته کردیم برگشتیم یه جنگل فوق العاده نمور بود پر از رتیل به شدت هم تاریک بود ادامه دادم :
-برنامه چیدم بریم تو جنگل و بعد ادامه شب تولد نانسی رو می‌گذرونیم به قید قرعه گروه های دو نفره می‌شیم هر گروهی که آخرین نفر خارج شد، باید شام امشبو بخره قبوله؟
همه هیجان داشتن.
-لیام قرعه کشی کن
تو برگه ها عدد نوشت هر دو نفری که عددشون یکی بود با هم می‌بودن ، همه برگه ها رو برداشتن برگمو باز کردم عددش دو بود هوار زدم:
-کدوم خوشبختی عددش دو عه ؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #16
بخش دوم :لاین های ارتباط
پارت پانزدهم :گروهک
............................


-من !
با نگاه بهش می‌خواستم از حرص موهامو بکنم! روباه چشم سبز!
-ای خدا‌م من چرا انقد بدبختم.
بدجنس نگام کرد :
-دیالوگ منو گفتی!
بی محلی کردم بهش رو به جمع برگشتم :
-بچه ها کنار هم وایسین تعدادتون زیاده بتونم تشخیص بدم!
نگاشون کردم :
-خب تیم یک نانسی و مایلی ، تیم دو مکسون و ویلیام ،تیم سه پایپر و رایلی، تیم چهار لیام و میشل و تیم آخر تیم شیش من و لوکاس کسی اعتراض داره؟ دستشو بیاره بالا..
-همه با هم دستاشونو اوردن بالا!
بدجنس خندیدم :
-چه‌ خوب! خب یه صد متر دور تر از تفریگاهه باید پیاده روی کنیم اونجا از هم جدا میشیم گوشی هاتون دستتون باشه اگه تا ساعت هفت بیرون نیومدین گشت میاد دنبالتون!
راه افتادیم واقعا هیچ ایده ای ندارم که با لوکاس قراره چه‌جوری برنده بشم !
به ورودی رسیدیم و هرکس راه خودشو رفت حتی خودمم نمی‌دونستم چه چیزایی تو جنگل کار گذاشتن! راه افتادیم شونه به شونه ام میومد نیم ساعتی میشد که داشتیم راه میرفتیم و جنگل هی تاریک تر میشد
-خب پس گفتی چند سالته؟
نیشخند زد :
-واقعا روش دیگه ای برای باز کردن سر بحث نداری؟
رک گفتم:
-نه واقعا !
-۲۳
- جوونی پس ..ویلیام گفته بود کار پیدا کردی چه کاری هست حالا؟
-کارم توی یه سازمانه
-اها میشه یه سوال بپرسم؟
-بپرس
-چرا رایلی انقد ازت خوشش میاد؟
-شاید چون مثل الان باهاش رفتار می‌کنی
تعجب کردم :
-الان مگه چیکارکردم؟!
-داری باهام حرف می‌زنی در صورتی که به حرفام گوش نمی‌دی برای اونم همینه تو بهش توجه می‌کنی ولی اهمیت نمی‌دی.
خواستم چیزی بگم که با صدای جیغ پنج متر پریدم هوا و لوکاس هم گارد گرفت هردومون شوکه بودیم، صدای جیغ میشل بود یهو اون منو نگا کرد منم اونو قیافه هامون مثل سکته ای ها شده بود زدم زیر خنده که تک خنده ای کرد:
-قیافت داغون بود!
-آره،آره من بودم که پنج متر پریدم هوا.
خندیدم همین‌طوری داشتیم راه می@رفتیم یهو یه چی افتاد جلو پام، نور گوشی گرفتم سکته کردم یه گوله دل و روده افتاده بود پایین، یاد گذشته افتادم ..اون چشم ها کلیه ها می‌خواستم بالا بیارم که جلو دهنمو گرفتم لوکاس با نور گوشیش گرفت رو درخت :
-مثه اینکه یکی اینجا تله گذاشته و تو فعالش کردی!
دل و رودمو جمع کردم :
-اوق حالم بهم خورد
ادامه دادیم راه رفتیم داشتم جلو جلو می‌رفتم که یهو لوکاس گفت آخ متعجب برگشتم عقب که شاخه خورده بود تو دهنش ! بلند بلند خندیدم :
-هرکی این تله ها رو کار گذاشته کارش حرف نداشته!
-حالا نیست که من نمی‌دونم تو گفتی تله بزارن جلو من طبیعیش کن که مثلا تو نبودی !

*پایان بخش دوم *

نام نامه بخش دوم
پایپر:paiper
لئون :leon
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #17
بخش سوم:رفاقت افراد ناسازگار
پارت شانزدهم :طعمه

از حرف زدنش خوشم اومده بود بی روح بود ولی یه لحن جالبی داشت یه جور جواب نقد جالبی بود؛ با بلند شدن جیغ های پی‌یاپی میشل و نانسی و مایلی یه جورایی ترس افتاده بود تو دلم که یهو صدای داد رایلی اومد قشنگ داشت فریاد می‌زد :
-فرار کن نه نه
متعجب به هم نگاه کردیم چه خبر بود ؟
گوشیم زنگ خورد لیام بود جواب دادم :
-الو؟
نفس نفس می‌زد دلشوره گرفتم و حالا منم می‌ترسیدم
-لنو..فرار...
یهو گوشیش قطع شد ، وحشت زده به لوکاس نگاه کردم :
-لوکاس یه اتفاقی داره میوفته !
با صدای داد ویلیام سیخ وایساد نگرانی تو چشماش موج می‌زد ولی هیچی بروز نمی‌داد، ذات امگایی من مانع این‌کار می‌شد چند دیقه همه جا رو سکوت گرفت
-چیز خاصی نیست تا الان همه بچه ها جیغ کشیدن حتما تله ای چیزی بوده نیاز نیست الکی فکر کنیم
با پیچیدن صدای داد لئون وحشت زده و نگران نگاهش کردم می‌دونستم جیغ لئون به این راحتیا در نمیاد !هرچی نباشه لئون یه پرچم دار بود، صدای دادش اکو می‌شد با حس تکون خوردن چیزی پشت لوکاس وحشت زده پریدم عقب که پام پیچ‌ خورد افتادم با تعجب نگام کرد :
-چته؟خل شدی؟
مضطرب گفتم:
-لوکاس یه چیزی پشتت بود !
-چیزی نیست ..
مشخص بود خودشم ترسیده ولی هیچی بروز نمی‌داد
-لوکاس ..لیام گفت..باید فرار کنیم !
-فرار‌ کنیم؟
هر دوتا به رو به رو خیره شدیم
-بریم؟
خواستم قدم اول بردارم که با چیزی که چپه شده از جلومون رد شد وحشت زده خواستم جیغ بکشم که دستشو کوبید رو دهنم :
-هیس
دستشو برداشت
-مریضی؟
نیششو باز کرد بدجنس نگام کرد :
-آره چطور؟
-مرگ تو هم دیدیش؟
-آره دیدم لابد یکی از افرادیه که استخدام کردی دیگه !
-من هیچ‌کس رو استخدام نکردم! باید بگیریمش معلوم نیست چه بلایی سر بقیه اورده من طعمه میشم دنبال من اومد بگیرش!
-خیلی خب.
رفتم جلو و شروع به دویدن کردم با صدای دویدن پشت سرم نگاهم به اون چیز عجیب غریب افتاد دستش چاقو بود یهو محکم به چیزی برخورد کردم و افتادم گیج بودم که یهو یکی محکم کشیدم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #18
بخش سوم:رفاقت افراد ناسازگار
پارت هفدهم:جانور جنگلی

-منتظری بیاد بخورتت؟ پاشو!
شروع کردم به دویدن با مخ خورده بودم به درخت، لوکاسم از یقه سویی شرتم گرفته بود می‌کشیدم
اون چیزه هم پشتمون بود به صورتش نگاه کردم در کمال تعجب یه لبخند گنده رو لبش بود، انگار لوکاس از وضعیت پیش اومده لذت می‌برد
-چرا نگرفتیش؟
-چون جنابعالی با مخ رفتی تو درخت نزدیک بود بهت برسه.
-لوکاس چاقو دستش بود !
-خل شدی؟من دیدمش بدنش پمالو بود یه حیوونی‌ چیزیه؟
رو به رو نگا کردم :
-اوه نور اردوگاه رو می‌بینم! بدو
سرعتمو بیشتر کردم اونم تند تر دوید، اون چیز پشتمون هنوز داشت دنبالمون می‌اومد ! قلبم تو دهنم بود ولی اون اصلا عین خیالشم نبود یه جوری بود انگار اومده پارک داره ورزش میکنه!
این ویژگی یه آلفا بود که در شرایط بحرانی آروم می‌موندن .‌.به روشنایی رسیدیم تقریبا خودمو پرت کردم از لا به لای درخت ها بیرون سیخ نشستم دور و برم نگا کردم لوکاس نبود. با وحشت گفتم :
-لوکاس؟؟؟؟
-چیه ؟
برگشتم بالا تر از من نشسته بود خیس ع×ر×ق بودیم.
-لنور.....
به سمت صدا برگشتم چشمام اندازه توپ بسکتبال شد، رایلی بود با پایپر همه لباساشون پاره پوره و زخم و زیلی شده بود تند به سمتشون رفتم:
-چی شده !!!!
رایلی به سرم اشاره کرد:
-خودت چت شده ؟
به سرم دست زدم خونی بود !
-حالتون خوبه؟من الان مهم نیستم!!
پایپرگفت:
- لنور یه جونور بهمون حمله کرد تلاش کردیم باهاش بجنگیم ولی خیلی قوی بود و آخر سر مجبور شدیم این‌جوری فرار کنیم
وحشت کردم :
-بقیه ..بقیه چی شدن !
رایلی:لنو بقیه اومدن شما آخرین نفر بودین همه مثل ما همچین حال خوبی ندارن
تند به سمتشون رفتم با دیدن وضعیتشون خشکم زد میشل گریه میکرد نانسی و مایلی کز کرده بودن مکسون و لئون خونی بودن و لیام خشکش زده بود به سمتش رفتم برگشت سمتم تا می‌خواست حرف بزنه محکم با مشت کوبیدم تو شکمش که دولا شد :
-این..آخرین باریه ..که به عنوان رهبرت بهت دستوری می‌دم که ناقص انجامش میدی!
لیام خوب می‌دونست که روابط دوستانه امون با روابط توی باند با هم فرق داشتن، لازم بود اینکار رو بکنم اگه نمی‌کردم رهبریتم زیر سوال می‌رفت!
این‌که بهش کاری سپرده بودم و درست انجام نداده بود به نوعی نافرمانی بود، اگه خودم تنها بودم با لیام هیچ‌وقت ....نمی‌زدمش ولی توی جمع الان مجبور بودم اینکارو بکنم
امیدوارم درکم بکنه، تند به سمت بقیه برگشتم
حال هیچکس خوب نبود...
امشب خیلی زود داشت نابود می‌شد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #19
بخش سوم:رفاقت افراد ناسازگار
پارت هفدهم:پنج کلید
........................

نباید اجازه همچین اتفاقی رو می‌دادم! امشب تولد نانسی بود ...
خون رو پیشونیمو با دست پاک کردم :
-خب!چرا شما ها انقد پوکر شدین؟همش جزوی از برنامم بود!
میشل با جیغ جیغ گفت :
-به خدا اگه همچین وحشی بازی راه انداخته باشی خودم می‌کشمت !
خم شدم و دست انداختم زیر بازو لیام لبخند مصنوعی زدم :
-گفتیم یکم بهتون هیجان بدیم!
-لنور راست میگه همش جزو برنامه بود ..
لیام خیلی گناه داشت عذاب وجدان شدید داشتم محکم زدمش ولی خم به ابرو نیاورد ؛
رو به بقیه برگشتم :
-خون های روی لباستون..کسی اسیب جدی دیده؟
همه گفتن نه و فقط لئون و مکسون با رایلی و پایپر و میشل گفتن زخمی شدن
-پس زخماتون ول کنین خودشون خوب میشن ...
میشل با همون صدای جیغ جیغو اش باز شروع کرد :
-ول کنیم جاش می‌مونه!
-تف بزن خوب میشه ..تجربه دارم که میگم
لئون خندید که چپ چپ نگاش کردم
-بلند شید بریم تو اتاقامون اون جونور تو جنگلم ول کنید معلوم نیست چه چیز عجیب غریبیه، تفریگاه دو کیلومتر با اینجا فاصله داره ..
هممون به سمت ماشین ها می‌رفتیم تقریبا جو برگشته بود به حالت قبل همه به سمت وسایلمون رفتیم سر جمع چهار تا ماشین بود، ماشین لوکاس که میسون ویلیام و مایلی و رایلی باهاش می‌رفتن، ماشین مکسون که خودش تنها بود با ماشین لیام و لئون، نانسی با ماشین لیام رفت و من تنها موندم نشستم رو موتور و حرکت کردم بقیه هم میومدن قشنگ اتوبان راه انداخته بودیم.
بعد یک مدت رسیدیم و همه پیاده شدن لباسامون داغون بود ! به خصوص سر من که به شدت می‌سوخت، وارد اقامتگاه شدیم متصدی با دیدنمون دهنش اندازه غار باز مونده بود ..
-سلام پنج تا اتاق رزور کرده بودم
با شنیدن این حرفم همه با متعجب نگاهم کردن
که لبخند خبیثی زدم :
-چیه فک کردین من برا شما اتاق خصوصی می‌گیرم؟از این خبرا نیست !
همشون داشتن غر می‌زدن که کلید ها رو گرفتم.
خب!حالا باید تقسیمشون میکردم!
هدفم از گرفتن اتاق های اشتراکی آشنا شدن و صمیمی شدن بیشتر بچه ها بود، پس باید جوری اینکارو می‌کردم که همه با هم صمیمی بشن و بتونن همدیگه رو بشناسن.
کلید اول رو تو دستم گرفتم و به سمت میسون و مکسون رفتم.
-مکسون مراقب این بچه باش من می‌خوام به باندم جذبش کنم!
خندید:
-چه نامردی بزرگی ما هیچ شناختی رو هم نداریم !
به کلید دوم نگاه کردم سرمو بلند کردم و به لئون خیره شدم
این بهترین گزینه بود!با یک تیر دو نشون می‌زدم و هردوشون رو زیر نظر می‌گرفتم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #20
بخش سوم:رفاقت افراد ناسازگار
پارت هجدهم:لحن مخفی
..................


کلید و انداختم تو بغل ویلیام.
-هی بچه تو برو با لئون
لئون چشاش چهار تا شده بود :
-داداش من این چه کاریه! آخه ما دوتا رو میندازی تو یه اتاق برا چی !؟
ویلیام سرد نگاهش کرد:
-امیدوارم بتونم با یه پسر گنده غر غرو کنار بیام !
لئون تقریبا بلند گفت :
-چی؟هی پسر تو خیلی سردی خودم باید یادت بدم!
چقد این اخلاق لئون خوب بود که با همه اخلاقی کنار می‌اومد متواضع بود یه جورایی ...
کلید بعدی انداختم تو بغل میشل، نانسی و مایلی
-هی دخترا خوش بگذره !
هر سه تاشون خوش حال چمدون هاشون و به حرکت در اوردن، خوبه حداقل این سه تا خوش حال اند.
-هوی پایپر متسفانه مجبوری با داداش من هم اتاقی بشی :/
خندید به سمتم اومد زدیم قدش با مشت و بعد زدم رو شونه اش:
-می‌دونم خفن تر از این حرفایی!
خیلی پسر خوبی بود با اینکه تازه باهاش آشنا شده بودم
بیخیال به رایلی نگاه کردم:
-مراقب رفتارت باش برخلاف تو اون رئیس بعدی منطقه شرقیه ...
داشتم بهش تیکه می‌انداختم ..
آخر سر برگشتم سمت لیام و لوکاس :
-شما دوتا! بیشتر از همه برام جالبه که تو اتاق شما چه اتفاقایی قراره بیوفته :/
لیام گفت:
-اتاق ما؟
-آره شما!
لوکاس ادامه داد:
-پس قشنگ تصمیم گرفتی ترور کنی همه رو!
نیشخند زدم:
-هه هه پس چی!؟
همه به سمت اتاقشون رفتن فقط من بودم که اتاق خصوصی داشتم، دلیلشم مشخص بود من یه امگا بودم ! قطعا نمی‌تونستم به جمع سه نفره دخترا اضافه بشم و جاشون رو تنگ کنم و بقیه هم آلفا بودن و با رایلی هم که قهر بودم! بهترین کار تنها بودن بود، به سمت حموم رفتم و یه دوش یک ربعه گرفتم و اومدم بیرون، رو سرم اندازه دو سانت چاک خورده بود ولی چیز مهمی نبود بیخیالش! یه هودی معمولی و گرم پوشیدم و موهامو ریختم تو صورتم وقتی موهامو می‌ریختم تو صورتم قیافم از حالت جدی بودن در میومد و بیشتر بچه گانه می‌شد، از این موضوع متنفر بودم! خب زخمه رو می‌پوشوند، به بیرون رفتم کار مهمی داشتم! رو به روی محل اقامتمون خط ساحلی و دریا بود خیلی خوشگل بود، به سمت اتاق لیام اینا رفتم و در زدم در باز شد لیام پشت در بود :
-هی اممم یه لحظه وقت داری؟
-آره ؟!
اومد بیرون و در رو بست هیچی تو لحنم مشخص نبود ولی مشخصا ناراحتی پشیمونی و نگرانی تو چشمام موج می‌زد فقط امیدوار بودم اینو بفهمه:
-لیام حالت خوبه؟...ام می‌دونی منظورم اینکه خیلی محکم زدمت!
خندید :
-بیخیال!من قوی ام!
نگاهمو رو در و دیوار حرکت دادم:
-می‌دونی بعضی رفتارامو شرایط ایجاد می‌کنه. امیدوارم درک کنی که این رفتارا روی رفاقتمون تاثیری نباید بزاره!
-زیادی فکر می‌کنی! بی‌خیال بابا از پنج سال پیش تا الان اونقدی ازت کتک خوردم که فهمیدم تو...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 22 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین