. . .

متروکه رمان گربه سیاه | laloush

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. ماجراجویی
  3. تاریخی
  4. تراژدی
  5. جنایی
  6. علمی_تخیلی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_(1)_0w40.png

*******. *******

نام رمان:گربه سیاه
نام نویسنده:laloush
ژانر:علمی-تخیلی، عاشقانه، تراژدی، ماجراجویی، جنایی، معمایی


خلاصه:
در دنیایی که جنسیت، ملیت، فرهنگ و اقلیت‌های هر فرد و انسان‌ها دیگه معنایی نداره مردم به دسته‌های منحصر به فردی تقسیم شدن.
در طول تاریخ بشریت در ابتدا انسان‌ها به این نتیجه رسیده بودن که قوی برتر از ضعیف هست و مردم به واسطه زور و قدرت دسته بندی می‌شدند، در اواسط تاریخ چندین هزار سالهٔ بشر بشریت به سمت پایه گذاری فاصله اجتماعی بر حسب مقام جایگاه اجتماعی سوق پیدا کرد، این امر ادامه داشت تا سیستمی بنا شد و بشریت به درک واقفی از دسته بندی مردم رسید!
که نه تنها در این درک واقف خبری از زور آزمایی و جایگاه اجتماعی نبود؛ بلکه خبری از نژاد و قومیت های گوناگون هم نبود و همه‌چیز از دسته بندی منحصر به ژن و ژنتیک شروع می‌شد. این دسته بندی قانع کننده است اما منصفانه نیست!
ماجرایی از گرگ‌هایی در لباس میش و بره‌هایی در لباس گرگ

مقدمه:
به دیوار‌های سرد و آجری تکیه زدم، روان از هم گسیخته‌ام ارتباط مستقیمی با ضعف کهنه و قدیمیِ درون تار و پود وجودم داشت، ضعفی که بزرگ‌ترین دشمنم شده بود...
سرمایی مثل یخبندان و صدای جیغ‌ها و ناله‌های پیاپی، بوی اسکناس‌های آغشته به خون و فساد، بوی امعإ و احشإ، صدای پارس طاقت فراسای سگ‌ها و در نهایت حس مسموم کالا بودن!
هیچ‌وقت یادم نمیره همه این‌ها کیفره‌ی دسته‌بندی نحس منه...
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 46 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #61
بخش ششم: آغاز یک تکانش ذهنی
پارت پنجاه و نهم:ملاقاتی داری
...................................................................................................................
آریا با لیوان آب برگشت و دادش دست لوکاس و تند رفت
برگشتم و بهش نگاه کردم :
- مرسی، حتماً برگردیم منطقه ازت تقدیر می‌کنم!
- ساکت باش تو دنده‌ات شکسته.
به زور خندیدم :
- پس برا همونه که نفس کشیدن و خندیدن برام سخته!
آب رو سر کشید:
- می‌خوای من رو بکشی؟
متعجب گفتم :
- چی؟ چرا؟
- به کسی که تیر خورده نباید آب داد، سرعت خونریزی رو بیشتر می‌کنه البته دیگه طبیعی شده برام!
فقط و فقط متعجب بهش خیره شدم پس اون تیر خورده بود!
- گلوله... درد داره نه؟
- آره مخصوصاً وقتی نزدیک کمر‌ت بهت برخورد کنه یا لگن پا... هنوز که هنوزه به خاطرش مسکن می‌خورم!
- گلوله تو دستت هم درد میکنه؟ اصلاً تو برا چی باید تیر بخوری؟
- توی دعوا تیر خوردم اونم خبلی زیاد؛ اشتباه نکن گلوله توی بدنم نیست رد شدم ازم ولی بریده پوستم‌رو و بخیه می‌خواد.
ساکت شدم چون دردم می‌اومد، با اومدن صدای آمبولانس نفس راحتی کشیدم و برگشتم به سمتش:
- لوکاس بهشون بگو، این شروع یه جنگ بین منطقه‌ای بود!
برانکارد رو آوردن با بلند کردنم قیافه‌ام مچاله شد چشم‌هام رو بستم.
مدتی بعد بیمارستان بودیم حدوداً بعد یک روز کامل معاینه مشخص شد که یکی از دنده هام شکسته ولی خورد نشده و اندام داخلیم رو پاره نکرده!
کلی ممنوعه برام گذاشتن مثل بلند نکردن اجسام و... ولی کی میره این همه راه رو؟ بیخیال!
الان تقریباً میشه گفت روز دومیه که بیمارستانم دیشب منتقلم کردند بیمارستان منطقه شمالی و چند دقیقه دیگه وقت ملاقاته، دل تو دلم نیست رایلی رو ببینم از قبل این ماجرا‌ها باهاش قهر بودم!
با فکر اومدن رایلی لبخند اومد رو صورتم که با باز شدن ناگهانی در لبخندم هم محو شد با ورود رایلی و داد‌هایی که میزد خنثی نگاه می‌کردم صدای داد‌هاش توی سرم اکو شد:
- تو! تو لنور! می‌دونی به لوکاس آسیب زدی؟ تا کی قرار خود‌خواه باشی! زخمیش کردی اون به خاطر تو اومد! تو دیگه خواهر من نیستی!
مات نگاهش کردم. من مهم نبودم؟
- لنور حالم ازت بهم می‌خوره...باعث شدی دوست من آسیب ببینه تو حال بهم زنی برام! نمی‌خوام خانواده من باشی تو دقیقاً همون گربه سیاهی هستی که کل منطقه صداش می‌کنند! تو یه گربه سیاهی که هرکی نزدیکت میشه رو بدبخت می‌کنی! اون باهات اومد که کنارت باشه ولی تو صاف و ساده رو تخت خوابیدی و اون دستش بخیه خورده! واقعا گربه صفتی!
مات نگاهش کردم، نگاهم رو ازش گرفتم و به دستام خیره شدم دستایی که تو دعوا، برای یه لقمه نون برای رایلی پینه بسته بود مات نگاه کردم !
اشکال نداره لنور...اشکال نداره خودم! بچه است دیگه...
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #62
بخش ششم: آغاز یک تکانش ذهنی
پارت شصتم:رابطه مستقیم ضعف
............................................
توی فکر بودم که رایلی تقریباً پرت شد عقب! نگاهمو بالا اوردم لیام و آریا بودن نگاهم به دست های لیام افتاد مشخصاً اون رایلی رو هول داده بود!
انژیوکت و سُرُم رو از خودم جدا کردم دردم کمتر شده بود ولی هنوزم درد می‌کرد؛ از تخت اومدم پایین به سمت رایلی که افتاده بود رفتم و بالا سرش وایستادم و با دستم زیر سینه‌ام رو گرفتم و خم شدم که از درد صورتم مچاله شد.
خودم رو کنترل کردم تا از درد آخ نگم، دستم رو به سمتش دراز کردم :
- پاشو
نگاهی به دست‌هام انداخت و بلند شد زیر چشمی اخمی به لیام کردم که حساب کار دستش اومد، با صدای آریا از اون جو مسموم خارج شدم :
- لنور حالت خوبه؟ دردت که نمیاد؟
نیشخندی زدم :
- معلومه که خوبم! وقتی دوستایی مثل شما دارم بمب اتم هم بهم آسیبی نمیزنه من اوکی‌ام!
لبخند زد بهم رو‌ کردم به لیام:
- هی لیام چطوری پسر؟ کی مرخص میشم؟
تیز نگاهم کرد:
- خوبم‌ مرسی هردوتون مرخص میشین، کارای ترخیصتون انجام شده!
غمگین شد و بعد ادامه داد:
- بعد مرخص شدنت باید یه جلسه بزاری برای منطقه، همه منتظرتن خبر‌های بدی دارم؟!
اخم‌هام رو توی هم کشیدم به سمت بیرون قدم برداشتم خم شده راه می‌رفتم تا کمتر دردم بیاد کنار صندوق لوکاس وایستاده بود به سمتش رفتم یه لبخند گنده زدم محکم با دستم زدم به شونه‌اش :
- مرسی!
بعد برگشتم سمت لیام :
- لیام این پسر رو میبینی؟ یه جورایی لوکاس ستاره ما تو منطقه جنوبی بود!
دستم رو انداختم دور گردنش :
- بیا بریم لوکی!
قیافش رفت توی هم :
- به من نگو‌ لوکی!
- بیخیال پسر!
یه مقدار که از بچه‌ها دور شدیم لبخند مصنوعیم رو حذف کردم زیر چشمی نگاهش کردم با لحن سرد و‌ جدی گفتم:
- نمی‌تونم صاف راه برم از در بیمارستان که خارج شدیم وزنمو تحمل کن من باید صاف راه برم.
- پس بگو برا چی صمیمی شدی! عجب! پس دوستات رو هم گول می‌زنی!
- خفه!
به در که رسیدیم تمام وزنم رو انداختم دور گردنش و صاف وایستادم دردم می‌اومد ولی باید صاف راه می‌رفتم اون بیرون خیلی چشم‌ها روی من بود و ضعف من، می‌شد عامل قتل من؛ پس نباید همچین چیزی رو بروز می‌دادم!
- ماشینت کجاست؟ بریم حوصله ندارم اونا بیان
حرکت کرد سمت ماشینش و سوار شدیم راه افتاد بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم :
- دستت خوبه؟
- آره
-برو مرکز منطقه باید بری پارکِ...
راه افتاد غلیظ اخم کرده بودم.
 
  • لایک
  • خنده
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #63
بخش ششم:یک تکانش ذهنی
پارت شصت و یکم:حرف نزن!
...........
حس خوبی به حالت غمگین لیام موقع اومدن نداشتم با حرص لگد محکمی به داشبورد ماشین زدم که داد لوکاس در اومد :
- هوی بچه! ماشین باباته؟
عصبی برگشتم سمتش:
- حرف نزن می‌زنم تو دهنت‌ها!
با چشمایی که اندازه هلو شده بود نگاهم کرد و زد زیر خنده
- تو؟ منو؟ بیخیال!
با حرص نگاهش کردم پسره مسخره چی با خودش فکر کرده؟ تند دستم رو دراز کردم و محکم گوشش رو کشیدم که با داد سرشو کشید کنار :
- هوی هوی وحشی! ول کن تصادف می‌کنم الان!
- پسره پرو مارمولک زبون دراز! حتماً باید بزنمت؟
گوشش رو ول کردم و با قیافه مچاله شده‌ام نگاهش کردم :
- از همون اولم حس خوبی بهت نداشتم تخم مرغ دراز!
همون‌طور که گوشش رو لمس می‌کرد با صدایی که تُن‌اش دیگه مثل قبل یکنواخت نبود گفت :
- خب حالا ازم خوشت نمیاد قبول ولی چرا تخم مرغ دراز؟
تند جوابش رو دادم :
- چون سفیدی و دراز!
پوزخند زد:
- بسوزه دل حسود!
مثل گرگ زخمی نگاهش کردم :
- کتک می‌خوای؟ چرا تعارف می‌کنی؟
- آخ! یادم رفته بود تو رو از باغ وحش آوردن و هنوز وحشی‌ای!
کفری نگاهش کردم آماده بودم که تا می‌تونم بهش بد و بیراه بگم که یهو محکم زد؛ رو ترمز و نزدیک بود با مغز برم تو داشبورد که همزمان با دستش شونه‌ام رو گرفت، و عقب نگهم داشت و تند از ماشین خارج شد که پریدم بیرون:
- لوکاس! بیا اینجا
اومد سمتم :
- چیه باز قراره وزنتو بندازی رو گردنم؟
- نه، از اینجا به بعد تو باید با فاصله باهام راه بیای! من رئیس‌ام و تو یه شهروند معمولی!
تای ابروش رو انداخت بالا :
- معمولی؟
سر تکون دادم و راه افتادم تند با لیام تماس گرفتم
- الو لیام؟
- الو؟ سلام جونم؟
- حناق! چه طرز جواب دادنه؟ زود بیا اینجا باید مبارزه کنی!
- چرا؟ کسی قراره عضو بشه؟
- آره قطع می‌کنم گوشی رو.
به جلو قدم برداشتم با هر قدمم افراد از دور تا دور پارک جمع می‌شدن و به سمت میدون می‌رفتن با رسیدن به میدون با حجم زیادی از جمعیت رو به رو شدم
همون‌طور که زیر سینه‌ام رو گرفته بودم به سمت سکو رفتم و سکوت رو شکستم
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #64
بخش ششم:آغاز یک تکانش ذهنی
پارت شصت و دوم:درخواست عضویت
............
تلاش کردم صدام ذره‌ای لرزش نداشته باشه:
- خب، سلام؟
همه نگاه هاشون خیره روی من بود و بدون لیام احساس امنیت نداشتم؛ چون اون همیشه پشت صحنه همه چی رو هماهنگ می‌کرد و اینکه نبود برام سنگین تموم می‌شد:
- اهم اهم ،خب ادامه می‌دیم ما توی منطقه ی...
تا خواستم حرفم رو ادامه بدم یک صدا بین جمعیت بلند شد:
- رئیس اون کیه همراه شما؟
نگاهم خیره روی لوکاس که با ابهت وایستاده بود افتاد مکث کردم:
- اجازه بدین صحبت کنم بعد به اون موضوع هم می‌رسیم!
با تمرکز به جمعیت خیره شدم و ادامه دادم :
- ما،دوران صلح ما تموم شد! ما! شما آلفا‌ها مسئولین باید با منطقه جنوبی بجنگیم!
با پایان جمله‌ام همهمه و شلوغی خیلی زیادی به وجود اومد که با ادامه حرفم ساکت شدن:
- هرکس الان حرفی بزنه خونش پای خودشه! ساکت باشین و دونه دونه حرف بزنین، فقط یک نفر حرف بزنه!
بعد چند دقیقه یک نفر به حرف اومد:
- رئیس، من منظوری ندارم اما واقعا منطقه جنوبی؟ اون منطقه که معروفه به آلفا‌های پرخاشگر‌ ش؟
- آره منظورم همون منطقه است مشکلیه؟
دوباره داشت همهمه میشد که با دستی که روی شونه‌ام نشست متعجب به عقب خیره شدم
نگاهم روی روباه چشم سبز خیره موند که گلوش رو صاف کرد و لب وا کرد :
- با همتونم! کافیه می‌تونین خفه باشین! ما رفتیم تو جنگ با منطقه جنوبی چون اون آلفای رهبر احمق اون منطقه به رهبرتون توهین کرد، می‌فهمین؟ رئیستون رفت تا برای شما اطلاعات جمع آوری کنه و بهش توهین شد، دچار شکستی دنده شد! حالا برای خود خواهی شما باید عقب نشینی بکنه؟ خجالت نمی‌کشین؟ خیلی خیلی خیلی زیاد! بدبختین شما! تا حالا آلفا‌هایی به ترسویی شما ندیدم! حالا که این‌طوره هر آلفایی که حتی یک ذره غرورش بهش اجازه نمیده به رئیسش توهین بشه بمونه و بقیه برن!
متعجب بهش خیره بودم خیلی جسورانه حرف می‌زد با ادامه دادن حرفش نگاهم رو از روش برداشتم :
- هر آلفایی که موند حق نداره هیچ حرفی بزنه! ولی هرکس که رفت باید به بقیه راجب ترسو بودنش یه توضیحی بده چون اون توضیح رو بهشون بدهکار میشه!
همه جا کاملاً ساکت بود و هیچ‌کس از جاش تکونی نمی‌خورد با صحبت‌های لوکاس روحیه‌ام برگشت اخم غلیظی کردم و گفتم :
- کسی اعتراضی داره؟ جرعت داره بیاد جلو!
چند دقیقه ساکت شدم و با جدیت تمام به حرف اومدم
- اگه کسی جرعتش رو نداره بهتره دهنش رو ببنده چون فاصله زیادی با عصبانی شدنم ندارین!
برگشتم سمت لوکاس با صدایی که رسا و بلند بود خطاب قرارش دادم :
- لوکاس!
با تعجب برگشت سمتم که ادامه دادم:
- برای اولین بار توی تمام تاریخ پرچم دار‌ها می‌خوام کاری رو بکنم که فکر نکنم کسی انجامش بده!
تیز نگاهش کردم:
- لطفا...لطفا عضو باند ما بشو
بی توجه به صدای همهمه خیره بودم بهش اونم با قیافه‌ای که چیزی ازش فهمیده نمیشد نگاهم کرد و پاسخ داد:
- من، خودم عضو یه باند هستم ولی مشکلی با اینکه همراهیت بکنم ندارم
 
  • لایک
  • خنده
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #65
بخش ششم:آغاز یک تکانش ذهنی
پارت شصت و سوم: دوئل نمیکنم
.............
- تو غلط می‌کنی نمی‌خوای عضو باند من بشی!
عمیق نگاهم کرد :
- خب در هر صورت که نمیشه گفت من واقعاً عضو باند خودمم ...پس اوکیه چرا جوش میاری
با قیافه کج و کوله نگاهش کردم :
- خب مردک تو اول میگی عضو نمیشی بعد میگی میشی جوش نیارم؟
لبخند کجی زد، روم رو ازش برگردوندم و برگشتم سمت جمعیت:
- لوکاس از امروز عضو باند ماست! ولی همون‌طور که همتون می‌دونین ما هرکسی رو قبول نمی‌کنیم حتی اگه درصد خلوصش بالای نود باشه
برگشتم سمت لوکاس :
- برای پذیرشت سه قانون وجود داره اول رسم مبارزه رو باید بلد باشی، دوم حق دست درازی به هیچ امگایی رو نداری و سوم کسایی که جفت حقیقی دارن حق عضویت توی باند رو ندارن شرایطش رو داری؟
با حالت چندشی نگاهم کرد:
- امگا و جفت حقیقی کیلو چنده؟ رسم مبارزه می‌خوای؟ باشه چجوری بهت نشونش بدم؟
به لیام و آریا که گیج اومده بودن اشاره کردم
- با لیام دوئل می‌کنی اون یکی از بهترین افراد باند منه
پوزخند عمیقی روی صورتش نقش بست و به سمت لیام رفت و محکم یقیه‌اش رو گرفت که همزمان شد با پیچونده شدن دستش توسط لیام؛ سکوت مسخره‌ای جو رو سنگین کرده بود
یهو از همدیگه جدا شدن با تعجب نگاهشون کردم لوکاس از لیام فاصله گرفت :
- گفتی راه و رسم مبارزه دیگه؟ خب اولین شرط یه مبارزه اینکه ما به همرزم هامون حمله نمی‌کنیم
«برای دیدن عکس لیام و لوکاس مقابل هم به گالری گربه سیاه مراجعه کنید با تشکر»
 
  • لایک
  • جذاب
  • عجب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #66
بخش ششم:آغاز یک تکانش ذهنی
پارت شصت و چهارم: خون منجمد شده
.......
پوکر فیس نگاش کردم
-الان این چرندیات و به من تحویل میدی انتظار داری تشویقت کنم؟
سوالی نگاهم کرد :
- مگه نباید همه چی منطقی حل بشه؟
چشمام رو باریک کردم و نگاهش کردم :
- برو خودت رو سیاه کن بچه!
تیز نگاهم کرد :
- ازم میخوای شورش رو در بیارم؟
مثل خودش نگاهش کردم :
- نه...یه چیز خفن تر....ماست‌ها رو بریز تو قیمه‌ها
چند ثانیه جدی نگاهم کرد بعد شل و ول نشست رو زمین
- ببین من نمی‌فهمم تو مغز پشمکی تو چی میگذره!
تیز نگاهش کردم :
- مشکل خودته! همه منتظر دعوا بودیم!
به لیام اشاره کرد :
- الان این بدبخت رو مثل سگ بزنم همه چی حل میشه؟
لیام با قیافه گیج نگاهمون می‌کرد بعد با یه صدای گیج گفت :
- سگ کیه این وسط؟
ناخداگاه با لوکاس همزمان گفتیم:
- تو!
لیام دستش رو گذاشت رو قلبش
- آخ! آریا زنگ بزن بیمارستان الان قلبم وایمیسته
خیلی تلاش کردم نخندم ولی نشد بلند خندیدم که لیام چپ چپ نگاهم کرد :
- خیلی نامردی! به دوستت گفتی سگ بعدم می‌خندی؟ بی شخصیت
خیلی خودم رو کنترل کردم که اذیتش نکنم ولی نمیشد!
- ولی لیام سگ که نازه!
قیافش رفته بود تو هم:
- ناز بخوره تو سرم!
تک خنده‌ای کردم:
- بسه! تو خیلی هم خوبی
گلوم رو صاف کردم برگشتم سمت بقیه:
- خب دوستان مثل اینکه عضو جدید علاقه‌ای به مبارزه ندارین و خب...ما هم یه جلسه مهم داریم خوب میشه اگه برید
کم کم همه متفرق شدن نگاهم رو تیز قفل لیام، لوکاس و آریا کردم :
- لیام حرف خاصی داری؟ خیلی مضطرب به نظر میای
- باید صبر کنیم بیاد.
سوالی نگاهش کردم که یهو سیخ وایستاد:
- اومد!
به پشت نگاه کردم یه پسر لاغر و استخونی و رنگ پریده داشت به سمتمون می‌اومد
آریا: لیام قرار نیست توضیح بدی؟
لیام آروم نگاهش رو بینمون چرخوند
- اون یه نفوذی بین مافیاست
خون توی رگ‌هام منجمد شد
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #67
بخش ششم: آغاز یک تکانش ذهنی
پارت شصت و پنجم: نفوذ به سازمان سیاه
...............
پسر نزدیک شد اضطراب و استرس از صورتش مشخص بود به شدت رنگ پریده بود، با دیدن سر و وضعش انقد دندون‌هام رو به هم فشار دادم که فک بالام کاملاً روی فک پایینم قفل شده بود، با حرص و دلسوزی نگاهش کردم و رو به آریا گفتم :
- حتماً یکی از اون بدبخت‌هایی هست که اون والکری‌ها معتادش کردن...اگه فقط دستم به اون یارو بی‌وجدانی که رهبر والکری هاست برسه قول میدم خون بهای همه این افراد رو ازش بگیرم!
آریا با ناراحتی سر تکون داد با رسیدن حرفش به گوشم عصبی به سمتش برگشتم
لوکاس: واقعاً فکر‌ می‌کنی مواد رو به زور به این جور افراد میدن؟ مطمئن باش خودشون به مافیا التماس می‌کنن که مواد بهشون برسه!
- لوکاس! خفه باش
تای ابروش رو بالا انداخت:
- به نظرم اینجوری نیست که کسی رو مجبور کرده باشن
یه لحظه می‌خواستم تا می‌تونم لوکاس رو بگیرم زیر مشت و لگد ولی خودم رو کنترل کردم، با صدای ضعیف پسره برگشتم :
- من...من باید سریع خبرم رو بهتون برسونم او...اونا همه جا چشم و گوش دارن
سر تکون دادم:
- تو در امانی اون بی صفت تو قلمرو من نمی‌تونه کاری انجام بده!
با ترس نگاهم کرد:
- امشب حوالی ساعت هشت توی بخش دوازده «ببر» از لونه‌اش خارج میشه یه معامله قاچاق اعضا بدن انسان دارن امکان نداره از دستش بده ...تو رو خدا....التماس می‌کنم بگیریدش...خواهرم دست اوناست
لبخند عمیقی رو صورتم نقش بست :
- امشب «ببر» رو شکار می‌کنیم!
پسره یهو تند شروع به دویدن کرد و از لای بوته‌ها رد شد بی اهمیت بهش به سمت بچه‌ها چرخیدم تیز و حساب شده نگاهشون کردم :
- بخش دوازده مال قشر ضعیف جامعه و محل فساده افرادی که هوشیاری درستی ندارن، یا دنبال صفات حیوانیشون هستن و اکثراً مجرم‌ها و فراری‌ها اونجا هستن، زیاد ازش بعید نبود که همچین جایی رو برای معامله اعضا بدن انتخواب بکنه؛ حالا نقشه از این قراره من و لوکاس وارد معامله میشیم همزمان آریا تو و واران خونه رو محاصره می‌کنین لیام تو هم نباید اجازه بدی افراد اون سر معامله از دستمون در برن
لوکاس: من نمی‌خوام با تو باشم!
- از خداتم باشه!
آریا: لنو ممکنه آسیب ببینین
لبخند گنده‌ای زدم:
- مطمئن باش سرم هم قطع بشه سر اون فساد متحرک رو میزنم!
آریا: من بهتره با لیام برم تا بتونیم با واران هماهنگ باشیم
- اوکی! یک ساعت وقت دارین بعد راه می‌اوفتیم درسته همه چی عجله‌ای هست ولی هیچی نباید خراب بشه
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #68
بخش ششم: آغاز یک تکانش ذهنی
پارت شصت و ششم: یک فنجون قهوه
.............
با دور شدن لیام و آریا به سمت خروجی قدم برداشتم یه مقدار روی پهلوم دست کشیدم
- خب؟ و ما چی؟
بی حوصله گفتم:
- چمیدونم برو خونه یا بگرد تو خیابون‌ها هرکار می‌خوای بکنی مهم نیست یه ساعت دیگه حاضر باش
- خودت چیکار می‌کنی؟
- میرم به اون توله‌های بدبخت برسم
- توله؟
من نمی‌دونم لوکاس واقعاً احمقه یا این حد از احمق بودن ساختگیه!
- لوکاس! همونایی که به خاطرشون دنده من شکست و تیر خوردی و قراره با منطقه جنوبی به خاطرشون بزنیم تو سر هم
- آها اونا؟
با نگاه کردن به قیافش دلم براش سوخت :
- هوی روباه اگه بخوای می‌تونی بیای خونه‌ام شاید یه قهوه‌ای چیزی بهت دادم بخوری هرچی نباشه الان عضوی از باند منی و همچنین همسایه منی ولی تا حالا خونه‌ام نیومدی
تای ابروش رو انداخت بالا :
- جدی؟ چقد بزرگوار! اصلاً روحیاتم جریحه دار شد
- خفه بابا بچه پرو رو دادم بهش! گفتم شاید رایلی خونه باشه ببینت خوشش بیاد در ضمن باید یه سرپرست برای توله سگ‌ها پیدا کنم اونا رو هم می‌ندازم گردن تو
- واقعاً در عجبم من پرو‌ ام یا تو!
حدوداً نیم ساعت بعد جلوی خونه بودیم در رو باز کردم و وارد خونه شدم همراهم اومد
- شنیدم سگ و گربه دارین؟
- تدی و مستر پرفکت مال رایلی ان از وقتی مادر پدرمون رو از دست دادیم خیلی تنها شد
دستش رو به میز تکیه داد و تای ابروش رو بالا انداخت :
- یعنی داری غیر مستقیم بهم میگی این دختری که اون روز برا دوتا توله سگ خون به پا کرد حیوون‌ها رو دوست نداره و همش علاقه برادرشه؟
تند و سریع پاسخش رو دادم :
- داری زیاده روی میکنی! فاصله ذهنیت رو با من حفظ کن هیچ میلی ندارم به حریم ذهنیم راهت بدم
چشم هاش رو در کاسه تاب داد :
- خب این توله‌های معروف کجان؟
لیوان قهوه رو به سمتش هول دادم :
-احتمالاً گذاشتنشون توی اتاق مهمان، چیه هول شدی؟ حیوون دوست داری؟
سریع جوابم رو داد:
- آره از بچگی دوستشون داشتم
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #69
بخش ششم:آغاز یک تکانش ذهنی
پارت شصت و هفتم:چند دیقه عادی
.............
به سمت در اتاق مهمان رفتم
- یه صدا‌هایی که از اینجا میاد؛ ولی نمی‌دونم تو اتاق مهمان‌ان یا مال رایلی...اگه تو اتاق رایلی باشن که باید دورشون رو خط‌ بکشیم
- چرا باید خط بکشیم؟
- خوشش نمیاد برم تو اتاقش...می‌دونی دیگه؟ خنگ بازی و لجبازی دوران جوونیشه
در رو باز کردم با چیزی که دیدم دلم می‌خواست موهام رو دونه دونه بکنم یکی از تخت‌هایی که تو اتاق مهمان بود کامل پاره شده بود و بالش‌ها وسط بود و پر کل اتاق رو برداشته بود همون‌طور که یکی از پلک ‌هام خیلی مسخره تیک خورد برگشتم سمت لوکاس :
- بیا ببینم تو هم این فاجعه رو می‌بینی؟
اومد سمت اتاق نگاهش که افتاد لبش کج شد که بخنده؛ ولی با سرفه خودش رو جمع و جور کرد:
- اهم آ...آره آخر شلختگیه
دماغم رو چین دادم و ابرو‌هام رفت تو هم
- بوی یه چیزی نمیاد؟
دیگه نتونست تحمل کنه و بلند خندید گیج نگاهش کردم
- تازه فهمیدی؟ حتماً یه جایی دسشویی کردن دیگه
قیافه‌ام دقیقاً مثل سکته‌ای ها شد
- تو خونه من چیکار کردن؟
لب و لوچه اویزون از خنده‌اش رو جمع کرد و با انگشتش پشت لبش رو لمس کرد :
- خودشون کجا هستن؟
تازه یادم افتاد و با قیافه سوالی به اتاق نگاه کردم، هیچ اثری از دوتا توله نبود، قدم برداشتم داخل اتاق و شروع کردم به رصد که نگاهم به بین تخت و دیوار افتاد، به سمتش رفتم
- آها دیدمتون گوله خز‌های مخرب!
از پشت گردن یکی از توله‌ها گرفتم و کشیدمش بالا :
- بیا ببینش چقد زشته!
اول تعجب کرد و بعد با عصبانیت اومد و توله رو از دستم چنگ زد و گرفتش توی بغلش
- این‌جوری نگیرش
- خب مادرشم همین‌طوری می‌گیرش
- تو مادرش نیستی!
- آها لابد تویی! مسخره نشو لوکاس!
اون یکی توله رو هم در آوردم و قیافه‌ام رفت توی هم
- چه توله‌های سیاه، خرمایی زشتی هستن
همون‌طور که توله‌ی تو بغلش رو برسی می‌کرد با حواس پرتی گفت :
- احمق! نژادشون خیلی قدرتیه همین سیاه سوخته‌ها می‌تونن خیلی درشت و قوی بشن
 
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

FENRIR𓃦

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1066
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-17
آخرین بازدید
موضوعات
12
نوشته‌ها
396
راه‌حل‌ها
6
پسندها
4,131
امتیازها
178

  • #70
بخش ششم:آغاز یک تکانش ذهنی
پارت شصت و هشتم:تزریق
.............
به ساعت دور مچم خیره شدم :
- لوکاس عجله کن داره دیر میشه.
- چیه؟ الان باید یه کاری با این توله‌ها بکنیم!
- سر راه می‌زاریمشون پناهگاه حیوانات
با اخم نگاه کرد:
- بیخیال! نگاهشون کن نمی‌تونیم اینکار رو باهاشون بکنیم !
سر تکون دادم:
- خیلی هم خوب می‌تونم!
- مسخره! بابا این طفلی‌ها به خاطر‌ما مادرشون مرده چه گناهی کردن آخه مگه؟
بهشون نگاه کردم می‌لرزیدن با دل سنگ به لوکاس خیره شدم
- در عوض موندشون باید وقتی برگشتیم اتاق مهمونم رو‌ جمع کنی!
پوزخند زد :
- اون رو یک کاریش می‌کنیم...اوکی شد پس می‌مونن
از جام بلند شدم :
- آره! همه چی خوبه از این که بگذریم...دیدم چه حرکات پخته‌ای تو مبارزه تن به تن داری، نیازی به سلاح نداری؟
دست کرد تو جیب شلوارش :
-همیشه همراهمه
چاقوی کوچولویی رو نشونم داد، نیشخندی زدم :
- داره جالب میشه!
به سمت خروجی رفتم دستکش‌هام رو از روی میز برداشتم و پوشیدم تا سر مشت‌هام کاملا پوشیده بشه
- لوکاس با ماشین باید بریم، اون‌ موقع چرخ‌های موتور رو درست و حسابی درست نکرده بودن، الان حسابی مشکل ایجاد کرده براش
- خب متقاعد شدم راه بیوفت!
تند سوار ماشینش شدیم، واقعا مثل اینکه یه ماشین برای کار‌ من لازم بود ولی خب باید پول باشه بخرم که تا چند ماه دستم خالیه سر اون قمار که یهو همه چی به خورد ، اونقدر توی برنامه ریزی و تماس با آریا، واران و لیام سرم شلوغ بود که نفهمیدم کی به منطقه محله دوازده رسیدیم از شور و هیجان قلبم توی دهنم بود و نمی‌تونستم مقدار انرژی‌ای که به هر پخش از بدنم سرازیر میشد رو کنترل کنم، آروم از درون جیبم سرنگ رو در آوردم سرنگی که توی یک لحظه و خیلی سریع از خونه برداشتمش سرش رو باز کردم و به سمت دستم بردمش؛ ولی منصرف شدم، به سمت گردنم حرکتش دادم و با شتاب سرنگ رو به گردنم تزریق کردم این ماموریت خیلی مهم تر از جون من بود! سرنگ رو خارج کردم و انداختمش تو جیبم. ماسکم رو زدم و منتظر شدم تا لوکاس هم از ماشین خارج بشه، با خروجش از ماشین به سمت ساختمونی که لوکیشن‌ اش رو داده بود حرکت کردیم
 
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین