. . .

متروکه رمان کارشناس مخبط|mojgan_a

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
″به‌نام‌خالق‌قلم″

رمان:
کارشناس مخبط

نویسنده:
mojgan_a

ژانر:
عاشقانه، طنز

ناظر: @هدیه زندگی

خلاصه:

من مانده‌ام و تنهایی، چه از دل من تو خبر داری؛ ظاهری شاد و باطنی غمگینی، بی‌خبر تر از آنی ک به فریاد دلم گوش دهی.
تو هستی آرامش جانم، تو هستی بود و نبودم ولی مگر تو مرا هم سطح خود می‌بینی؟
من مانند دلقکی خندان دور تو می‌گردم و تو فارغ از همه جایی!
من به خنده وا می‌دارمت حتی با شعری و تو با بی اعتنایی روی دل من ترک بر‌می‌داری.

من شده‌ام دلقک شاد دو عالم و تو خشک ترین آدم در همه حالی، روزی از خنده منفجرت می‌کنم تا با لبخند مرا بیابی.
من کارشناس این‌طور مسائلم و گه دیوانه و سرگرم کننده که لقبی همچو کارشناس مخبط* برازنده من گردیده.


*مخبط:دیوانه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
875
پسندها
7,364
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​
با تشکر​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #2
مقدمه:

بنی آدم اگر اعضای تن یکدگرند
تو فقط در نظر من همه‌ی اعضایی

ای جذاب و زاده زیبایی
حیف باشد که مجرد تویی و بی مایی

نذر کرده‌ام اگر از این در بیایی
بپزم دیگ آش و سپس حلوایی

یک تنه برای همگان خالی بستم
که تا آخر این هفته خودت میایی

این دروغ الکی را راست بکن
روی احساساتم نزنی مرحمت دمپایی
 
  • لایک
  • گل رز
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #3
«پارت اول»


سرگردون دور خودم چرخی زدم و با عصبانیت لگد محکمی نثار لاستیک ماشین کردم، هوا رو به تاریکی می‌رفت وخورشید در حال غروب کردن بود.
الان موقعش بود واقعا؟
رو به ماشین کردم و گفتم:
- آخه لعنتی الان موقع خراب شدن بود؟
روی زمین نشستم و دستم رو به سرم گرفتم و زیر لب زمزمه کردم.
- از این بدترم مگه میشه؟
همون لحظه با حس خیس شدن دستم، سرم رو بلند کردم؛ نم_نم بارون می‌اومد.
حرصی از جام بلند شدم و بلند گفتم:
- باشه، باشه فهمیدم از این بدترم می‌تونی بکنی.
به سمت در طرف راننده رفتم و درش رو باز کردم، کلید و گوشیم رو برداشتم که آنتن قرمزش پتکی بود که توی سرم کوبیده میشد.
در رو بهم کوبیدم و قفلش کردم؛ اینجا روستاس دیگه، زمین‌های کشاورزیش که اینجاست، پس یکم برم جلوتر فکر کنم به روستا برسم و بتونم یک کار بکنم.
گوشیم رو توی جیبم گذاشتم تا از بارونی که تازه شروع شده بود در امان باشه و یک دستم رو روی سرم گرفتم.
شروع کردم به راه رفتن و دید زدن درخت‌ها و رودخونه‌ی کوچیکی که از کنار مزارع رد میشد.
نیم ساعتی راه رفتم ولی خبری نبود و بارون شدید‌تر شده بود، هوا کاملا تاریک شده بود و به زحمت می‌تونستم جلوی روم رو ببینم.
صحنه ترسناکی شده بود ولی من فقط می‌خواستم به اون روستای کذایی برسم، با یادآوری حرف بابا دندون قرچه‌ای کردم.
( - راه اون روستا معرکس اصلا دلت نمی‌خواد از اون‌جا دور بشی.)
من سر به زمین بذارم غلط کردم بخوام از این‌جا لذت ببرم، بیا اومدم یک کم حال کنم که فاتحه خونده شد بهم.
دیگه نای حرکت نداشتم و شدید سرد شده بود، هرچی امید داشتم دود شد رفت هوا، عمرا من توی ای برهوت به جایی برسم!
حس کردم نوری به چشمم خورد، دستم رو جلوی صورتم گرفتم و کمی چشمام رو لوچ کردم تا بهتر ببینم.
با دیدن منشا نور که از یک ماشین می‌اومد، پرشی از خوشحالی زدم و به سمتش رفتم، آره خودش بود یک ماشین که ایستاده بود، توی تاریکی و این بارون چیزی دیده نمیشد؛ با رعد و برقی که زد سریع به سمت در عقب هجوم بردم و خودم رو داخل ماشین پرت کردم.
دستی به صورتم کشیدم تا کمی از خیس بودنش بگیرم، کاشین شروع به حرکت کرد.
سرم رو آوردم بالا تا از راننده محترمم تشکر کنم که چشمم به جای خالیش خشک شد.
هیچ‌کس نبود! پس...پس ماشین چطوری داره میره؟


@هدیه زندگی
 
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #4
«پارت دوم»


یا ابلفضل! یا قمر بنی هاشم، خدایا من غلط کردم اصلا اومدم این‌جا، خودت به دادم برس.
توی این وضعیت یاد بابابزرگ مرحومم افتادم و به جونش دعا کردم، اونم مثل همینا جن شده دیگه بیاد کمکم کنه.
اسمش رو تکرار می‌کردم و به رو به رو خیره بودم، ماشین منحرف شد و کم کم به سمت دره می‌رفت که بیشتر به جونش دعا و نذر و نیاز کردم.
یک‌دفعه دستی از شیشه داخل ماشین شد و فرمون رو برگردوند و ماشین از دره فاصله گرفت.
نفسم رو بیرون فرستادم که دوباره داشت به سمت دره می‌رفت و من که اشکم در اومده بود دوباره اسمش رو توی دلم صدا زدم که دوباره همون دست اومد و فرمون رو برگردوند.
نفسم رو حبس کردم و با یک، دو، سه‌تی که گفتم در رو باز کردم و جیغ‌کشون به سمت نوری که دیده میشد و به نظر روستا می‌اومد، فرار کردم.
توی راه چندین بار زمین خوردم و همه‌ی استخونام درد می‌کرد که بالاخره به مغازه‌ای رسیدم و چوبی که از درش آویزون بود و نشون می‌داد قهوه خونه‌ای چیزی باید باشه هجوم بردم و محکم به در کوبیدم و داخل شدم.
پام گیر کرد و با مخ افتادم، دستم رو جایی که درد می‌کرد گذاشتم و سرم رو بلند کردم؛ عده‌ای مرد، پیر و جوون خیره و با چشمای گشاد شده نگاهم می‌کردن و منم بدتر از اون‌ها، پیرمردی به سمتم اومد و سعی کرد کمکم کنه تا بلند بشم و بعد گفت:
- چی‌شده دخترم؟ چرا این شکلی شدی؟
لرزون از ترسی توی جونم نشسته بود تعریف کردم و بقیه هم فضول نشستن گوش دادن.
وقتی تموم شد رنگ اون‌هاهم پریده بود، مثلا اینا مردن، ادای مردا رو در آوردم فقط، بدتر از من دارن غش می‌کنن که!
همون پیرمرده لیوان چای واسم آورد و پتوی قدیمی هم روم انداخت، به وضوح داشتم می‌لرزیدم، پوفی کردم و خواستم بخورم که زنگوله بالای در به صدا در اومد و در باز شد.
دوتا پسر جوون داخل شدن و نگاهی گذرا به همه که ترسیده نگاهشون می‌کردن انداختن، یکی از اون‌ها چشمش به من افتاد و از خنده منفجر شد و رو به اون یکی که خونسرد فقط نگاهم می‌کرد گفت:
- وایی این همون دخترس که فکر می‌کرد جن دیده توی ماشین ما.
دوباره دلش رو گرفت ومشغول گاز زدن دیوارا شد.
ها؟ الان چی گفت؟ یعنی ماشین اینا بوده و من، وایی خدا! با یک کم فکر میشد فهمید که اونا داشتن ماشین رو هول می‌دادن و من مثل احمقا...
چشمام رو بستم و از سوتی که داده بودم کلی خودم رو به فحش کشیدم.


@هدیه زندگی
 
  • گل رز
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
15
بازدیدها
185
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
48
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
95
پاسخ‌ها
32
بازدیدها
312

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین