. . .

متروکه رمان پروای عشق | تیام

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. ماجراجویی
  2. فانتزی
نام رمان: پروای عشق
نویسنده: تیام قربانی
ژانر: عاشقانه، طنز، تخیلی، خیال پردازی(فانتزی)، ماجراجویی
خلاصه:
پروا؛ واقعاً دختر بی پروایی هست! به زندگی و سختی‌هاش اهمیت نمیده و در همه حال می‌خواد از زندگی لذت ببره پروای قصه من واقعاً فرق داره، شیطونه اما قرار نیست هیچ‌وقت بند بیاد، پروای داستان من مجبوره هشت بچه شیطون رو تحمل کنه! که خواهرش برادر‌هاشن، قصه این همه خواهر برادر داشتن پروا طولانیه، با خوندن قصه پروا مطمئنم خنده به لبتون میاد قول میدم. به همین برکت قسم می‌خورم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,358
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​

|کادر مدیریت رمانیک|​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

DINO

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #2
#مقدمه
بی پروا ادامه میدهم، زمین می‌خورم اما بی اهمیت‌تر از همیشه بلند می‌شوم!
من با مشکلات نمی‌جنگم روش درست حل مشکل دیوانگی‌ است! دیوانه باش وقتی همه دیوانه صدایت می‌کنند بی پروا باش وقتی این‌گونه خطاب میشی، اهمیت نده! بازی ادامه داره، لذت ببر بزار زمین بخوری اما با این حال بلند شو و لحظات جدید رو رقم بزن.
روش من برای ادامه زندگی اینه، قوی‌تر از دیروز پا میشم با دیوانگی‌هایم ادامه می‌دهم. بی پرواهانه در این جامعه قدم می‌ذارم با بر ضد خودم می‌جنگم، مال خودت باش بی پروا زندگی کن و لذت ببر... .
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

DINO

رمانیکی خلاق
رمانیکی
نام هنری
Nilan
شناسه کاربر
957
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-21
آخرین بازدید
موضوعات
29
نوشته‌ها
241
راه‌حل‌ها
1
پسندها
3,246
امتیازها
193
سن
16
محل سکونت
عمق تاریکی

  • #3
#پارت_اول

پروا***

- تو دلت پرواز می‌خواست، بدون من!
دنگ! شپلغ! با مخ به سوی زمین پرواز کردم، با سرامیک‌های برق خورده اتاقم روبوسی کردم. کامل با صورت پهن شده بودم احساس می‌کردم مخم از این تو خالی‌تر شده!
- پروا؟ سالمی؟
با شنیدن صدای شادی جنون گرفتم، با داد گفتم:
- مشنگ به درد نخور! علاف بیکار! مفسد فالعرض!
ناقص شدم بی مخ، آی مامان یک‌ ور صورتم رو حس نمی‌کنم چلاق!
- پروا؛ نفس عمیق بکش حالا دم حالا بازدم، حالا دم حالا بازدم.
بلند شدم و لی لی کنان به سمت تخت رفتم، خودم‌رو انداختم روی تخت و افتادم به جون گیس‌های این گاو صادراتی!
- پروا؛ نکش آی مامان بی دختر شدی! چراغ خونت کچل شد. بابایی بیا ببین این س×ل×ی×ط×ه با تاج سرت چیکار می‌کنه!
بی توجه به جفنگی‌هایی که می‌گفت، با دستم پس کله‌اش رو نوازش دادم.
یک‌دفعه در باز شد و هشت خواهر و برادر من سلاح به دست اومدن داخل، پژواک که از همه‌ این‌ها فضول‌تر و صد البته باهوش تر بود با صدای ریز و ملوسش گفت:
پژواک: حمله تلدن به خواهلمون، بوتوشیدشون! یه! (حمله کردن به خواهرمون، بکشیدشون! یه!)
پژواک، پریا، پارمیس، پاکان، پیمان، پاشا، پوریا و پیام هر هشت نفر با سلاح‌های خودشون که اسباب بازی بودن حمله کردن.
من و شادی‌هم یک جفت پا داشتیم، دو جفت دیگه قرض کردیم و شروع کردیم به دویدن.
اون‌ حیوون‌های وحشی هم پشت سرمون، پژواک هم سر دستشون بود و مدام می‌گفت:
پژواک: حمله تونید! (حمله کنید!)
پیام: آجی کجاشون‌رو بزنیم!؟
پژواک: سلشون‌لو! (سرشون‌رو!)
پوریا: پجباک دشمن تیه؟ (پژواک دشمن کیه؟)
یک‌دفعه همه از حرکت ایستادن، پژواک با نگاهی خشمناک به سمت پوریا رفت، با جیغ دست‌هاش رو فرو کرد توی موهای پوریا و گفت:
پژواک: پجباک نه، پژواک بودو! (پجباک نه، پژواک بگو!)
شادی؛ یک‌دفعه صدای شیه کشیدنش اطراف رو پر کرد بدبخت پریا این‌قدر ترسو بود که گرخید!
پاشا: آجی حلوا، شادی ملیض شده!؟ ( آجی پروا، شادی مریض شده!؟)
پوکر فیس نگاهش کردم، با حرص رفتم سمتش و از یقه‌اش گرفتم و بلندش کردم.
بقیشون با ترس نگاهم می‌کردن، چشم‌غره‌ای به همشون رفتم پریا که سریع شروع کرد به عر زدن. پژواک‌هم لب‌هاش رو داد پایین و به سمت پریا رفت و گفت:
پژواک: بیا بخلم، وگلنه این گول مالو‌هم می‌خوله! ( بیا بغلم، وگرنه این غول مارو‌هم می‌خوره!)
دهنم سه‌ متر از زبون درازی این توله باز موند، به سمت پژواک چرخیدم که خودش قایم شد تو بغل پریا که عر میزد. خم شدم و با صدای ترسناکی گفتم:
- حواست به خودت باشه، یک شب از همین شب‌ها میام عین پاشا به شاخه درخت آویزونت می‌کنم تا بمیری! حالاهم گمشید به درد نخور‌ها!
صدای عر زدن همشون بلند شد، جز پاکان که مظلوم روی زمین پهن شده بود و با انگشت‌هاش بازی می‌کرد!
خاک تو سرش از اولشم هیچ بخاری از این، بلند نمیشد همیشه خاموش بود و تابع حرف بقیه!
شادی‌؛ هنوز روی زمین نشسته بود و با نیش باز که لوزوالمعدشم مشاهده می‌کردم نگاهمون می‌کرد، چپ چپ نگاهش کردم که به یک ورشم نگرفت.
پاکان رو انداختم روی کولم و با حرص گفتم:
- مگه هزار بار بهت نگفتم به من نگو حلوا؟
پاکان: تولوخدا، حلوا نتون نتون! (توروخدا، پروا نکن نکن!)
پژواک دیر وایساده بود و می‌گفت:
پژواک: پشمک‌لو بزال زمین! ( پشمک‌رو بزار زمین!)
موهای پاکان از بس نرمه بهش میگیم پشمک، بی توجه به زر زر‌های بچه‌ها پاکان رو بردم بیرون... .
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
40
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
90
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
223
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
59

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین