. . .

متروکه رمان هرماس مفتون| سایه سفیدبخت

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
نام اثر: هرماس مفتون
نام نویسنده:سایه سفیدبخت
ناظر @حدیثک^^
ژانر رمان:عاشقانه
خلاصه:چشمان براقش از همان اول دلش را برد، دین و ایمانش را برد، الحق که زیبا بود و دلربا اما؛ حیف که او شیطان بود و معشوقش فرشته.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,357
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__f19057b2c9f2a505.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Curly

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
2739
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-03
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
16
پسندها
100
امتیازها
63

  • #3
~مقدمه ~
پا به خاک نهاد، به راستی باید سال های
آتی زندگی اش را در زمین می گذراند؟! به
چشم بهم زدنی محکوم به تبعید شد؟! هرچه خواست راهی برای نجات از این کابوس پیدا کند بیشتر و بیشتر به حقیقت نزدیک شد و دریافت که باید بدون مهر و محبت زندگی خود را سپری کند... اری قلب او بهای اشتباهش بود...اما این میان دخترکی سپید موی پدیدار شد که روح و جانش را طراوت بخشید !
 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Curly

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
2739
تاریخ ثبت‌نام
2022-08-03
آخرین بازدید
موضوعات
3
نوشته‌ها
16
پسندها
100
امتیازها
63

  • #4
چمدان‌ کوچکش را تحویل داد و وارد هواپیما شد صندلی مورده نظرش را پیدا کرد و نشست، این روز‌ها فکر و ذهنش پیش اِما بود، در لحظات آخر سفارش‌هایش را کرده بود و به او گوشزد کرده بود که مواظب خودش باشد.
فکرش را از افکار پوچ و بی اساسش تهی می‌کند و با خیالی راحت تا خوده مقصد می‌خوابد، با سر و صدای مسافرین که خبر از رسیدن به مقصد را می‌دادند چشمانش را گشود.
از جای برخاست و مانند دیگران از هواپیما پیاده شد چمدانش را تحویل گرفت و دستش را برای تاکسی تکان داد، تاکسی که ایستاد با زبان کردی که لحجه انگلیسیه درونش در ذوق می‌زد آدرس خانه‌ی قدیمی مادر بزرگش را بازگو کرد.
به خیابان‌ها چشم دوخت، کردستان چقدر تغیر کرده بود آخ که چقدر دلش تنگ لحجه‌ی کردی مادر بزرگش بود، دلش تنگ چروک‌های ریز و درشت کنار لب و چشمانش، بعد از دو سال می‌خواست او را ببیند.
اما؛ ای کاش آن مادر مهربان پی به حقیقت‌های زندگی‌اش نبرد همیشه اصرار داشت مسلمان شود اما؛ او علاقه‌ای به این کار نداشت.
تا چندین سال پیش که ایران بود مسیحی بود و مادر بزرگش از این قضیه ناراحت بود اما؛ حال! وای به حالش اگر او بویی از شیطان پرستی‌اش ببرد.
آنقدر نصیحتش می‌کند تا از تمام کارهای کرده و نکرده‌اش پشیمان شود.
صدای راننده اورا از خلصه‌ی خاطرات و نگرانی‌هایش بیرون می‌کشد، رسیده بودند و رانند منتظر بود او پیاده شود.
از ماشین پیاده شد و پول تاکسی را حساب کرد، چمدان به دست به سمت خانه‌ی زیبا و شگفت آور مادر بزرگش به راه افتاد.
به قدم‌هایش سرعت بخشید و به در چوبی پر از سبزه و گل رسید و با مشت به در کوبید.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
89
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
221
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
59

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین