مانتوی آبی فیروزهای و شلوار و شالی که میخواستم بپوشم رو از کمد درآوردم و گذاشتم روی تخت. شالم چروک شده بود؛ باید اتو میکردم. ترلان داشت مانتوش رو با وسواس اتو میکرد.
- آبجی، بیزحمت شال من رو هم اتو کن.
- اولا خودت اتو کن، دوما برای چی الان میخوای این رو اتو کنم؟ بابا که گفت توی مراسم خواستگاری من، تو حق نداری بیای؛ مگه نشنیدی؟
- نه. کی گفت؟ آخه واسه چی؟
- چه میدونم والا! میگفت از قدیم رسم بوده وقتی مراسم خواستگاری یکی از خواهرها بوده، اون یکی خواهر حق نداشته بیاد پیش خواستگار، که مبادا اون یکی خواهر رو بپسندن!
- وقتی اومدن خواستگاری تو یعنی تو رو پسندیدن.
- برو توی اتاق بمون؛ دنبال شر نباش. خودت میدونی اخلاق بابا رو که.
خیلی از عقاید بابام حرصم میگرفت اما کاری نمیشد کرد؛ ولو شدم کف اتاق.
- ترانه! کدوم گوری رفتی؟ بیا آشپزخونه کمکم. من که نمیتونم دست تنها این همه کار رو انجام بدم...
صدای مامانم بود. نای بلند شدن نداشتم. اومد توی اتاق و دید روی زمین دراز کشیدم.
- تا کی میخوای این قدر راحتطلب و مفتخور باشی؟ ببین خواهرت رو! داره ازدواج میکنه. چشم روی هم بذاری نوبت تو هم میرسه ترانه خانوم. الان هفده سالته؛ من همسن تو بودم با بابات ازدواج کردم.
با بیحوصلگی بلند شدم و رفتم توی آشپزخونه. مامان خودش یه دستمال برداشته بود و کاشی ها رو تمیز میکرد؛ اشاره به ظرفها کرد.
- بشور.
شروع کردم به شستن ظرفها. از آشپزخونه میشد اتاق رو دید؛ نگاه به ترلان کردم. همه رژ لبها رو چیده بود جلوش و نمیدونست کدوم رو به لبش بزنه.
- قرمز نزنی! صورتی جیغ هم زشته. صورتی ملایم بزن.
- شما لازم نیست نظر بدی ترانه خانوم! خودت هر دفعه میری بیرون رژ قهوه ای میزنی. سلیقهات رو دوست ندارم.
رژ قرمز رو برداشت و به لبش زد. لجم گرفته بود ولی چیزی نگفتم. بالا و پایین لبهاش رو با خط لب و رژ قرمز کرد که لبش بزرگ دیده بشه، که اصلا بهش نمیاومد. خط چشم رو برداشت و با دقت شروع کرد به خط چشم کشیدن. خیلی تمرکز کرده بود. یهو داد زدم: پیمان!
ترلان ترسید؛ شونه هاش پرید بالا و دستش خط خورد. بلند خندیدم. پیمان اسم خواستگارش بود، پسر همسایه.
ظرفها رو تند تند شستم و دستهام رو با حوله خشک کردم. پوست دستم خیلی خشک شده بود؛ سمت اتاق رفتم تا کرم رو از جلوی میز آرایش بردارم. ترلان یه لگد محکم به پام زد. دردم گرفت اما هیچی نگفتم که پررو نشه، که یکی محکم تر زد. این دفعه صدام رفت هوا. خواستم بزنمش که مامان اومد توی اتاق.
- خواهرت رو ناقص نکن ترانه؛ ناسلامتی امشب مراسم خواستگاریشه! پیمان پسر خوبیه. برای یه دختر، پسر خوب مثل خسوف و کسوف کم پیدا میشه.