آرین: چی شده، به چی میخندی؟!
محال بود فکر مسخرمرو به زبون بیارم.
هیچی زمزمه کردم و چشمامرو بستم. حس حالت تهوع بهم دست داده بود. دودقیقه دیگه هم توی جاده خاکی گذشت تا بالاخره به جاده اصلی رسیدیم.
صاف نشستمو رو به آرین گفتم:
_ جلوتر سوپری دیدی نگهدار لطفا!
آرین: چیزی نیاز داری؟!
_ اره فقط یکم تشنمه.
چیمیگفتم! میگفتم اینقدر بیجنبم با چهارتا تکون ماشین حالم بد شد؟!
معدم مُدام میپیچید و هَم میخورد. چشم میچرخوندمو دنبال سوپری میگشتم. شیشهرو تا ته پایین دادمو نفسهای عمیق کشیدم. آرین با تعجب نگاهم میکرد.
آرین: حالت خوبه نوال؟!
با حس هجوم محتوای معدم به بالا، فوراً دستمرو جلوی دهنم گرفتم و سرمرو به چپ و راست تکون دادم.
آرین با دیدن وضعیتم، سریع فرمونرو چرخوند و ماشینو کنار جاده کشید. در رو باز کردم و با دو به طرف درختها و بوتهها رفتم. محتوای توی معدم، در آنی خالی شد. احساس سبکی کردم. دستمالی از جیبم در آوردمو روی لبم کشیدم. آرین پشت سرم ایستاده بود و صدای نگرانش توی گوشم پیچید:
آرین: چت شد تو دختر؟! چرا زودتر نگفتی حالت بده؟!
بطری آبی که از صندوق در آورد و به دستم داد.
تشکری کردمو آب رو روی صورتم پاشیدم.
خاک تو سرت کنن نوال یه جا نتونستی آبرو خودت رو نگه داری!
برگشتمو با خجالت لبخندی به صورت آرین زدم:
_ ببخشید تورو خدا نگرانت کردم. یهو حالم بد شد.
لبخند مهربونی زد و دستشرو با فاصله پشتم نگه داشت.
آرین: این چه حرفیه دختر! بیا یکم بشین حالت جا بیاد بعد راه میافتیم. رنگ به روت نمونده!
با قدردانی نگاهش کردم.
در جلو رو باز کرد و نشستم. خودشم تکیه داد به ماشین. جفتمون خیره به درختهای سرسبز و بلند رو به رومون بودیمو سکوت کرده بودیم. تو فکر گندی که بالا آوردم بودمو حرص میخوردم.
آرین نفس عمیقی کشید و با شگفتی نگاهی به دور و بر کرد:
آرین: حیف هوا به این تمیزی نیست، مجبوریم ول کنیم بریم تهران!
نگاهی به آسمون انداختم، رو به تاریکی بود. نسیم خنکی رد شد. دستمرو زیر بغلم جمع کردم.
_ اره خب، شمال یه چیز دیگست! اما من تحصیل و زندگی توی تهران آرزوم بود و اصلا از تصمیمم پشیمون نیستم!
تلخندی زدمو رو به آرین که با کنجکاوی منتظر ادامه حرفم بود گفتم:
_ یکم سرد شده، میشه راه بیافتیم؟!
انگار تو ذوقش خورد. اما چیزی نگفتو سوار ماشین شد و راه افتاد.
کمربندمرو بستم و شیشهرو بالا کشیدم.
خیره به جاده شدم. هیچکدوم قصد حرف زدن نداشتیم. در واقع حرفیهم برای گفتن نداشتیم!
آرین دستشرو به سمت ضبط برد و روشن کرد. صدای دلنشین رضابهرام بود که سکوت فضارو شکوند.