نفسهاش عصبیو نامنظم بود. بالا پایین شدن قفسهی سینش و از همینجا حس میکردم.
کیارش: با این مغز پوکت این داستانا رو برای خودت ساختی! تو که قوهی تحلیل یه اتفاق و نداری غلط می کنی تو کار بقیه دخالت کنی!
هیچی نگفتم که تو یک حرکت بلند شدم و ... به سمت ورودی باغ راه افتاد. آبدهن خونیم رو روی زمین تف کردم. زبونم میسوخت. عصبی بودم؛ اما در مقابلش کاریم از دستم بر نمیاومد. این همه آدم دیدم یه طرف، این کیارش و سنگدلیش یهطرف! لبه ی پایین لباسم و توی دستش گرفت؛ که با وحشت پام و تو هوا تکون دادم و جیغ زدم:
_ چه غلطی میکنی!
بدون اینکه دستش بهم بخوره، لبه ی پیراهنم و با شدت پایین کشید و صاف کرد.
حرفش عین خنجر تو قلبم فرو رفت.
کیارش: دختر هرجایی که خجالت سرش نمیشه.
داغ کردم...چیگفت...به من گفت خیابونی...منی که تا حالا نزاشتم کسی نزدیکم بشه حالا شده بودم خیابونی!
تو چند دقیقه جلوی در رسیدیم. منو زمین گذاشت. جلوی پامون ماشین پارک بود. بیتوجه به من در و باز کرد و من و هل داد داخل. کتشو از تنش در آورد و پیرهن مشکی تنش بود و دکمهی یقش چندتایی باز بود سینههای ورزشکاریش معلوم بود.
همون ماشین خودش بود که اون روز سوار شده بود. خودش هم سوار شد و پسر طوسی شروع به حرکت کرد و راه افتاد.
نشسته بود و سرش و به عقب تکیه داد و چشماش و بست. دستشو روی پاهاش مشت کرده بود. تو یه آن به سمتش شیرجه زدم و با دو دستم از یقه ی لباسش محکم کشیدم. چشماشرو باز کرد و با اخم نگاهم کرد.
بغضم و قورت دادمو با درد و عصبانیت نالیدم:
_ حق نداری نشناخته مندو قضاوت کنی!
صدام بالاتر رفت:
_ به خاطر یه لباسی که نه انتخاب خودم بود و نه خواستهی خودم حق نداری قضاوتم کنی!
چشماشرو ریز کرد. گوشهی چشمش خط افتاد و دست لرزونم و پس زد.
کیارش: مثل تو که از روی حرفام من و قضاوت کردی؟!
با بغض زمزمه کردم:
_ تو داشتی میکشتیش!
داد گوش خراشی زد که تو جام خشک شدم. تعادل روانی نداشت.
کیارش: به تو ربطی نداشــــت! هیچ ربطی نداشت!
ناباور لب زدم:
_ چقدر بیوجدانی!
با اخم ازم رو برگردوند. شیشهرو تا آخر پایین کشید. باد به صورتش میخورد و موهای ریختهروی پیشونیشرو تکون میداد. دلم ازجذابیتش نلرزید. هرکی وجود سنگدلشرو میدید دل به ظاهرش نمیداد. توی جام تکیه دادم و اون سمت در چسبیدم. کیارش کلافه بود و عصبی دست به صورتش میکشید. رو به پسر گفت:
کیارش: تند تر برو پیام تندتر!
@هدیه زندگی