. . .

متروکه رمان صفحه خاکستری | پروین یادگاریان

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
نام رمان : صفحه خاکستری
نویسنده : پروین یادگاریان
ژانر: عاشقانه-اجتماعی
ناظر: @آرام
ویراستار: @toranj kh
خلاصه : دختری از لطافت پر قو، دختری از آسمان کبود، دختری که توانست بر جدال دنیای بی رحم پیروز شود؛ اما او در این جدال، زخم خورده است ... زخم خورده‌ی این دنیا... آری ! دنیا و آدم هایش؛ دنیا و آدم هایش که با سنگدلی از او پذیرایی کردند و او را به خانه اش فرستادند تا با این زخم عمیق، که اثرش کهنگی و ماندگاریست؛ زندگی کند، اما صاحب زخم کیست؟ .... من هم نمی دانم، تو هم نمی دانی، آیا او می داند؟ پس با این ندانستن چه باید کرد ؟ آری باید خواند داستان زندگیش را، تا بفهمی که کیست که در مقابل آتش زندگی ایستادگی کرده است ؟!
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

ARA.O.O

فرازین بازنشسته
شاعر
کاربر منتخب
کاربر طلایی
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
300
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-16
آخرین بازدید
موضوعات
519
نوشته‌ها
4,411
راه‌حل‌ها
183
پسندها
35,139
امتیازها
1,008
سن
19
محل سکونت
خرابه‌‌های خاطرات :‌‌)

  • #2


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

باتشکر
@ansel
@بادیگارد
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

پرند

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
306
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-18
موضوعات
21
نوشته‌ها
517
راه‌حل‌ها
25
پسندها
2,545
امتیازها
203
محل سکونت
در کنار بوستان گل فروش

  • #3
  • مقدمه :

    به نام او که هر چه هستم و هر چه نیستم، ساخته و پرداخته اویم..
    عادتم به نوشتن اتفاق تازه ای نیست، هر زمان که با دنیا غریبه می شوم بیشتر می نویسم؛ و نوشتن فریادیست که سکوتم را می شکند.
    برایت از چه بنویسم؟!
    از دنیایی که در آن فریادها، صدایی ندارند یا از آرزوهایی که با موشک های کاغذی به پرواز در می آیند؟!
    از بادبادک هایی که در تلاطم کودکانه نقاشی ها، برافراشته شده اند یا از لبخند های قایم شده در کوله بار؟!
    دل هر آدمی جایی دارد برای پرورش مهر و عطوفت.جایی است برای پیوستن به گنجینه ای از لبخندهای حاکی از دست های پر محبت تو.
    احساس می کنم که بیشتر از گذشته، تو به من نزدیکتر شده ای.راست می گویم دیگر؛ انکار نکن که در کنارم نیستی، در کنار هم بودن همیشه نزدیکی نیست؛ گاهی اوقات این دل و روح آدمی ست که او را به سفر می برد و نزدیک می کند.
    کاش روزگار برای ما بازی قایم باشک را انتخاب نمی کرد.کاش به دنیا می گفتم که زندگانی در این رینگ بازی، بد حریف قدری ست.کاش به دیوار تنهایی می سپردیم که از مصالح خوب برای ساختنش استفاده نکند تا تو راحت بتوانی به آن ضربه بزنی.
    قانون زندگی این است: پایدار و استوار در زندگیت پا برجا بمان.هر کس که قوی تر است بیشتر در زندگی پابرجا می ماند.
    در جا نزن ای آنکه دلت بی طاقت است ، پیش برو و پیروز باش ؛ بازنده ها همیشه بازنده نمی مانند، گاه شکست پله ای ست برای بالا رفتن و رسیدن به موفقیت.
    روحت را آزاد کن برای پرواز کردن...

    پارت_اول
    در این گذر روز های فصل پاییزی؛ در این روزهای خزان زده، نه خرمالو ها خنده بر لبم می نشاند و نه قار قار کلاغ ها پاییز را برایم پر رنگ تر می کند.
    من اینجا با روحی فرسوده و خمیده که دیگر چیزی برای از دست دادن در این میانه ی وا نفسا ندارم، هیچ امتناعی از مردن نمی کنم. اینجا زنی سی و سه ساله، تنها به استقبال فصل سرما می رود.
    اگر کسی نداند فکر می کند که من، در اینجا با قهوه ای قجری خود کشی کرده ام؛ اما خاطراتی که در بغض ها حل می شوند، قاتل های هوشمندی هستند که اثر انگشتشان فقط و فقط قلبم را می سوزاند و مردن را دیگر در اختیار خودم قرار دادند.
    کم خودم را گول نزده ام؛ همیشه می خواستم آن کس که در قلب خویش خود را به این در و آن در می کوبد تا خویش را آزاد سازد با وعده هایی دروغین، آرام سازم .
    افسوس هایی که بر سر دنیایم خراب می شوند جز حسرت هایی خاک گرفته چیزی ندارند.
    صدای باد در گوشم غوغایی به پا کرده است ، سعی می کنم از پشت پارچه ای که به چشمانم بسته اند، سر از کار آدم هایِ دور و برم در بیاورم.
    دلم برای "منِ تنهایم" می سوزد ، کسی میان سینه ام دیوانه وار خود را به این در و آن در می کوبد. گریه امانم نمی دهد . صدای خشاب هایی که در فاصله ای نه چندان دور سر جایشان می نشینند ، ریه هایم را از بوی خون و درد ، پر می کند.
    در بیابانی دور افتاده و غوطه ور در میان نخل های سر به فلک کشیدۀ هیچستان ، من پابرجا ایستاده ام ؛ اینجا برای مُردن جای خوبیست.
    با چشمان بسته هم می توانم سربازهایی که در چند قدمی ام به زانو نشسته اند را بشمارم. نفس هایم به شماره افتادند .
    با صدای پر شدن خشاب ها به یاد برزخی به نامِ دادگاه ، که برای از پا در آوردن من به مرگ و تنهایی محکوم کرد افتادم. مرگی از جنس انتخابی سخت که مرا در سیاهی تنها گذاشت.
    کسی درون این برزخ فریاد می زند وزمین و آسمان را به آتش کشیده است . صدای فرد را می شناسم ، آری خودش است...همان وکیل و همان دادگاه.
    وکیل خوانده : جناب قاضی... !! موکل بنده هیچ نقشی توی این اتفاقات و قضایا نداشته ، این افراد که حال شاکی هستند برای موکل بنده پرونده سازی کرده اند.
    وکیل خواهان : جناب قاضی اعتراض دارم
    قاضی : اعتراض وارده.
    منشی دادگاه در حال تایپ با ماشین تحریری قدیمی است و صدای تق و تق دکمه ها و کلیدها عجیب آرامشی در وجودم برپا کرده اند.
    وکیل خوانده : پس شما بگید که چگونه به موکل بنده اطلاع رسانی می کردند؟ شواهدی داریم که نشون می ده ایشون ، اون شب توی بیمارستان اطلاعاتی رو به موکل بنده رد و بدل کردن که کس دیگه ای به این اطلاعات دسترسی نداشته.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 10 users

پرند

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
306
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-18
موضوعات
21
نوشته‌ها
517
راه‌حل‌ها
25
پسندها
2,545
امتیازها
203
محل سکونت
در کنار بوستان گل فروش

  • #4
  • # پارت دوم

    بوی باروت و نم خاک صبحگاهی مرا از آن روز کذایی به این میدان قتلگاه می کشاند.

    سرباز هایی که رو به روی من بر روی زمین زانو زده و به انتظار نشسته‌اند ، بد جور بوی خاطراتم را می‌دهند.فریاد زدم:

    -زود باشید. همه امیدم آن طرف فنس‌ها چشم انتظار ایستاده...

    هیچ تغییری را در اطرافم حس نکردم . اشک در چشمان بسته ام حلقه زد و پارچه ای که روی چشمانم بود را نمناک کرد.

    صدای فرزندم از آن سوی فنس‌ها به گوشم می‌رسد که به قاضی و دادیار التماس می کند...این التماس ها مرا به همان برزخ می‌کشاند:

    وکیل خوانده : جناب قاضی آقای ماهان معینی موکل بنده رو تهدید کردند که اگر مدارک و اسنادی رو که شنیده به ایشون ندهند، فرزند ایشون رو به قتل می رسونه.

    قاضی : مدرکی دال بر این قضیه دارین این ادعا رو صدق کنه؟

    وکیل خوانده : نه جناب قاضی

    قاضی : شاهد چی؟

    وکیل خوانده : به دادگاه نیامدند.

    وکیل ماهان : اعتراض دارم ، جناب قاضی ایشون دارند به موکل بنده افترا می زنند ، همه این ادعا‌ها بهتان محضه.

    قاضی : اعتراض وارده.

    سرباز ها کوچکترین واکنشی به ضجه های من نشان نمی‌دهند. فریادم این سکوت شکنجه گر را می‌شکند:

    -بسه دیگه ... من دیگه نمی تونم.حکم رو اجرا کنید. مگه نمی گین مجرمم ، پس چرا معطل می کنین.اون بچه چه گناهی کرده ؛ مدیونشین. به ولله مدیونشین. مدیونشین که می زارین هر ثانیه یه همچین مادری داشته باشه...

    منشی دادگاه : همه قیام کنید. طبق نظر هیئت منصفه و قاضی دادگاه ، رای دادگاه به این شرح می باشد: خانمِ هلیا ماکان رو به مرگ محکوم می کند. حکم در روز یکم آبان ماه با جوخه اعدام و با حضور وکیل خوانده خانم هلیا و خانواده ایشان و وکیل آقای ماهان معینی انجام خواهد شد.....

    نمی دانم چرا و به چه علت در این لحظه خاطرات آن روز کذایی دادگاه و این سرنوشت بدکردار که باعث شد من به این زندگی بی رحم ؛ فکر کنم و بسوزم از انتخاب غلط و بی جایم.

    سربازها تکان می خورند. صدای فرزندم بلند تر شده است. دیگر توان شنیدن التماس هایش را ندارم.

    کسی فریاد می زند: آماده....به فرمان من.....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • غمگین
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

پرند

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
306
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-18
موضوعات
21
نوشته‌ها
517
راه‌حل‌ها
25
پسندها
2,545
امتیازها
203
محل سکونت
در کنار بوستان گل فروش

  • #5
  • ## پارت سوم

    با صدای شلیک گلوله ها ، وحشت زده از خواب می پرم و گیج و منگ همه جا را نگاه می کنم.

    باز آن کابوسهای لعنتی به سراغم اومدن. نشستم صدای هق هقم در اتاق بلند شد و اشک روی صورتم جاری شد. خدایا نمی دونم چرا همیشه این خواب رو می بینم؟ کمکم کن...

    سرما...

    برهوت و تاریکی محض...

    تنهایی از جنس آتشی که زندگی اجتماعی یک دختر بیست و شش ساله را منحل کرد.....

    مامان رو صدا می کنم اما جوابی نمیاد.یه لحظه به اطرافم با گنگی نگاه کردم و یادم اومد که اینجا اتاق من نیست.

    بلند شدم ، به دست و صورتم آب زدم و رفتم تو پذیرایی.آتوسا و ماهان روی مبل راحتی کنار هم نشسته بودند رو به روی ال سی دی خاموش ؛اما آتوسا خیره به ال سی دی نگاه می کرد. نمی دونم توش چی می دید. ماهان سرش تو گوشیش بود.دیدنشون اونم توی این قیافه احساسی بهم القا کرد که اضافی بودن رو با تمام وجود به رخ من خودنمایی می کرد.

    چقدر دلم می خواست خونمون بودم. چقدر دلم برای دیدن مامان و بابام کنار هم تنگ شده. همه ی این دلتنگی ها قلبم رو مچاله کرد.آه کشداری راهش رو از بین لبای بسته وخشکم به بیرون باز کرد.



    آتوسا که تازه متوجه حضورم شده بود،با آرنج به پهلوی ماهان زد.ماهان هم چون حواسش به آتوسا نبود و این حرکت ناگهانی آتوسا باعث شد که گوشیش از دستش بیوفته زمین....



    آتوسا:چقدر می خوابی هلیا ؟نمی خوای یه چیزی درست کنی بخوریم؟

    توی دلم بهش پوزخندی زدم و گفتم:غذا؟

    من:آتوسا مثل اینکه من مهمون خونتون شدم اما انگار جاهامون عوض شده.....

    آتوسا:عزیزم مهمون یه روز،دو روز؛ نه یک ماه.

    خودم کم خجالت زده نبودم که اینم اومد توی روم اینا رو گفت ، سرم رو انداختم پایین و ناراحت گفتم:

    -آتوسا دلم برای مامانم تنگ شده.

    آتوسا از جاش بلند شد ، عصبانی بود اما خیلی خودش رو کنترل می کرد...هه...حقم داشت....حرفام براش تکراری بودن.

    آتوسا: دلت نباید برا کسایی که ولت کردن به حال خودت تنگ شه.آخه احمق وقتی داداشت داشت تو رو به قصد کشت کتک می زد ، اون مامان جونت کجا بود؟وقتی داشتی گریه می کردی از بی پناهی ، مامان جونت کجا بود؟هان؟!

    حق نداشت اینجوری راجع به خانوادم حرف بزنه.از دستش ناراحت شدم.بغض بی محلی تو گلوم گوله شد.صدام داشت می لرزید:

    من: آتوسا مامانم بی گناهه.اون موقع رفته بود برای زایمان آبجی لعیام.

    آتوسا:زایمانش تا 9 ماه بعد به دنیا اومدن بچه اش طول کشیده بود؟یا از دکترش طول درمان گرفته بود که انقدر طول کشید؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • قلب شکسته
  • جذاب
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
88
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
220
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
38
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
59

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین