. . .

متروکه رمان سرگذشت من تویی | الی حسینی

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. معمایی
اسم رمان: سرگذشت من تویی
نویسنده: الی حسینی
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
ناظر: @Zahra.v.n
خلاصه: السا تک‌دخترِ
خانواده‌ی مهرآرا ،
یک دختر بیست ساله
در هفده سالگی خانه‌ی
کودکی هایش را برای
عشقی واهی ترک می‌کند
، حال زندگی در حالِ است
، تکراری از جنسِ گذشته‌ای
تلخ ولی این میان دخترکِ ساده
شیطنت هایش رنگ می‌بازد.

مقدمه:
جان من و جهان من، روی سپید تو شده‌ست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو

از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو

من آنِ تواَم

مرا به من باز مده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

ansel

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
ناظر
مدیر
نظارت
شناسه کاربر
15
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-26
آخرین بازدید
موضوعات
146
نوشته‌ها
1,547
راه‌حل‌ها
24
پسندها
6,229
امتیازها
619

  • #2
wtjs_73gk_2.png

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان
شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد
بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
@بخشدار کتاب
@مدیر تایپ
@مدیر نقد
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

worning.f

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
نام هنری
worning.f
شناسه کاربر
1573
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
88
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
خیال جانگ اوکم😭🛀

  • #3
پارت1

تازه از خواب بیدار شده بودم؛ بعد یک دوش ده دقیقه ای رفتم جلوی اینه موهامو شونه کردم! یک مانتو چهارخونه با شلوار جین وشال مشکی تنم کردم؛ رفتم از اتاق بیرون؛ عه درسا بیداره
السا:
-سلام درسا چه زود بیدار شدی.
با صدایم سرش را به سمتم برگرداند و گفت:
- عه سلام ابجی خانوم چه عجب شما از خواب نازتون بیدارشدین
گفتم:
- دختر الهی کور شی چشم نداری ببینی یک ساعت ازت بیشتر خوابیدم
درسا باخنده :
-اختیار داری خواهر این چ حرفیه شما ده سال بخواب کیه
ک بزاره.
بعدش زبونشو برام دراورد
جواب دادم
-کوفت بچه ننه بابات بهت ادب یاد ندادن ؛

خندید عاشقه خنده هاش بودم درسا دوستمه که سه سال پیش
وقتی از شیراز رفتم باهاش دوست شدمچشای سبز گربه ایی داره با مژه های بلند لباش کوچولوعه دماغشم عملیه
موهاش برعکس من کوتاهه کوتاه پسرونه نه یکم پایین تر از چونشه درکل قیافش با مزه و زیباس قدشم از من بلندتره تقصیره اون نیس من زیادی کوتاهم خخ
بعد اینکه بهش گفتم ادب نداریگفتم بیا یچی بخوریم من برم سرکار
توام بری ب درست برسیراه افتادم ب سمت اشپزخونه
میز صبونه ام ک مث همیشه درسا زحمتشو کشیده بود واسه خودمو درسا دوتا چای ریختم نشستم پشت میز شروع کردم ب لقمه گرفتن برا خودم لقمه اولو نجوییده

با جیغ درسا پرید تو گلوم
درسا:
-السااا
من.
- چ مرگته روانیی
-اجی اخه من
-اخه تو چی؟!
-اجی میشه امروز نرم سرکلاس
-چرا؟
-چرا نداره اجیی خو میخوام برم خرید
-خرید چی؟
- السااا چقد سوال میکنی
خو خرید دیگه
عصبی گفتم :
-باشه برو ولی قبله ظهر باید خونه باشی؛بعدش چاییمو سر کشیدم
از جام بلند شدم سویچ ماشینو برداشتم براش بوسی تو هوا فرستادم
- فعلنت کوچولو قبله ظهر میزنگم خونه نباشی بیچارت میکنما ؛
خنده ای دندون نمایی کرد
- چشم قبل از ظهر میام؛

از خونه اومدم بیرون سوار ماشین شدم راه افتادم ب سمت ارایشگاه همونجوری ام ب فکر فرو رفتممن السا تک دختره خانواده مهر آرا دارم کار میکنم هه اونم واسه چی برای اینکه با عاشق احسان شدن خانوادم ولم کردن گفتن تو دختر ما نیستی
من احمق فک میکردم اگه خانوادم ولم کنن حداقل احسان باهام میمونه

ولی اونم باهام نموند سه سال پیش با بی رحمی ولم کرد

اگه سه سال پیش با درسا اشنا نمیشدم شاید تا الا مرده بودم
درسا الا تنها کسیِ که دارمش شاید بهتره بگم همه کس منه چون
ازم کوچیکتره همش باید حواسم بهش باشه هرچند سخته اون تا سه سال قبل تنها تو ایران زندگی می‌کرد خوشش نمیومد

با خانوادش بره کانادا هه وقتی احسان ولم کرد ن پول داشتم ن خونه ن چیزی برا خوردن ولی بعد اشناییم با درسا هم تونستم
تو ی ارایشگاه شروع ب کار کنم هم اینکه ازم خواست تو خونه اون زندگی کنم هرچند الا سه دنگ خونه رو ازش خریدم تا راحت باشم بدون هیچ خجالت یا چیزه دیگه

تو همون لحظه یاده اشناییم با احسان افتادم 5سال پیش وقتی دوستم ساناز بر اثر تصادف از دست دادم حالم خیلی بد بود دوماه تموم حرف نزدم
بعد دوماه رفتم به روستایی که عمه ای بابام اونجا زندگی میکرد همونجا باهاش اشنا شدم انگار خاله ای اونم تو همون روستا بود

اولش که باهم رفیق بودیم بعدش دوست شدیم وقتی ام اومد خاستگاریم جواب رد شنید ولی از رو نرفت خانواده منم همش ردش میکردن تا اینکه من فرار کردم.

الان عین سگ پشیمونم ولی چه میشه کرد هوف از فکر اومدم بیرون رسیده بودم به ارایشگاه از ماشین پیاده شدم رفتم ب سمت ارایشگاه به محظ وارد شدنم
نگین دوید سمتم
- سلام السا جون خوبی گلم زودی بیا که واست مشتری اومده

؛ بعد بوسی کاشت رو لپم خندم گرفته بود
خشک شده دستمو گذاشتم رو جای بوسش!
از ب×و×س متنفرم جاشو پاک کردم

رفتم لباسامو عوض کردم از مائده سراغ نگین رو گرفتم
گفت تو سالن عروس منتظرمه
اه باید ناخنای عروسیو مانیکور کنم درسته عاشقه شغلمم ولی از درس کردن عروس بدم میاد همش ادم میترسه گند بزنه ایی..

درسا.

بعد رفتن السا زودی چندلقمه صبونه خوردم نباید وقتو از دس میدادم زیرا السا مطمئنن میزنگه خونه ببینه اومدم یا نه
رفتم تو اتاقم مانتو لی ابی ب همراه شلوار جین ابی یخی و شال مشکی پوشیدم کفشامم پام کردم سویچ ماشینو برداشتم دویدم به سمت ماشین
تا سوارش شدم پامو گذاشتم رو گاز تا زودتر برسم

اونجایی ک من میخواستم خرید کنم تو کرج بود

باید زود میرسیدم اخه با این ترافیک تهران مگه زود هم ادم میرسه

خندم گرفت خم شدم تا ی اهنگ خوب پیدا کنم بزارم
همیجوری ک داشتم دنباله اهنگ می‌گشتم یهو با صدای وحشناک برخورد ی ماشین ب ماشینم سرمو اوردم بالا

دهنم وا موند وای خاک ب سرم من الا چ غلطی کنم خشک شده
از ماشین پیاده شدم السا منو میکشه
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

worning.f

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
نام هنری
worning.f
شناسه کاربر
1573
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
88
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
خیال جانگ اوکم😭🛀

  • #4
پارت 2


با ترسو لرز راه افتادم ب سمت ماشینی ک باهاش تصادف کرده بودم
ی پسره ازش پیاده شد سرمو اوردم بالا نگاش کنم تا سرم اومد بالا

گررررخیدم این چقد ترسناکه صدای جیغم بالا رفت
- یاخدااااااا تو کیییی چقد گنده اییی

پسره پکر نگام کرد باز جیغ زدم

-برررررو غلط کردم فقط بروووو

صدای خنده ای پسره بلند شد از جیغ کشیدن دست کشیدم بهش نگاه کردم

پسره باخنده.
-وایی قیافشو واییی خدا

بلند بلند خندید حرصم دراومد زشت اورانگتون
درسته باهاش تصادف کردم قرار نیس ک بهم بخنده با چشای غضبناک نگاش کردم
بلندتر خندید. بدجور حرصم دراومد

رفتم جلوش وایسادم با چشای پر سوال نگام کرد

رو پاشنه ای پا وایسادم هنوز داشت نگام میکرد

با زانوم محکم زدم به زانوش با جیغ گفت:

- آخ..

که من خودم ریختم پرام موند اخه مگه پسرم جیغ میزنه عجباا؟!

خندمم گرفته بود وای چه باحال گفت اخ چقد قشنگ جیغ میزنه از خنده خم شده بودم که پاهای یکی رو جلوم دیدم سرمو اوردم بالا با دیدنه پسره خودمو خیس کردم وحشتناک نگام میکرد تا دستشو اورد بالا بزنه بهم دو پا داشتم چهل تا دیگه قرض کردم پریدم تو ماشین قفل مرکزی رو زدم وحشتناک زد به شیشه خیلی عصبی بود

تنها راهش اینه به السا بگم بیادش کمکم زودی شماره شو گرفتم

اه از شانس گند من جواب نمیداد بعد سال ها بالاخره جواب داد

- جانم درسا چیزی شده قشنگم

-میگم که السا میشه بیای کرج

-چرا بیام کرج؟نکنه تو راه تصادف کردی؟

سکوت کردم ک با داد

السا:
-درسااا با توام میگم تصادف کردی دختر؟!!

اروم گفتم
- اره اجی

-اه چرا گذاشتم بری حالا حالت خوبه؟

-اره اجی من خوبم ولی خو اینی ک باهاش تصادف کردم خیلی ترسناکه

صدا خنده السا رفت رو مخم باخنده

-باشه دختر الا خودمو میرسونم

بعد گوشیو قطع کرد سرمو اوردم بالا با دیدن نگاه پرتمسخره پسره اخمام پررنگ تر شد

پسره با صدای پرتمسخری
-اخی زنگ زدی بزرگترت بیاد

حرصی گفتم
- خفه
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

worning.f

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
نام هنری
worning.f
شناسه کاربر
1573
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
88
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
خیال جانگ اوکم😭🛀

  • #5
پارت3


پسره وحشتناک نگام کرد و با صدای وحشتناکتری

- تووووو چی زر زدی

یعنی ب معنای واقعیه کلمه داشتم خودمو خیس میکردم

خاک ب سرم ترسوام پسره محکم زد ب شیشه ولی بازش نکردم منتظر السا بودم اه چرا دیر کرد نمیگه منو این بکشه همونجوری داشتم تو دلم ب السا بد و بیراه میگفتم ک چرا دیر کرده

یهو ماشین السا رو دیدم چشام برق زد اومدش ب سمتم اروم زد ب شیشه شیشه رو کشیدم پایین

-درسا بیا پایین

از ماشین پیاده شدم رفتم کنار السا وایسادم حالا ک اون اومده بود دلو جرت پیدا کرده بودم خندم گرفت ن به چند دقیقه پیش

ک داشتم خودمو خراب میکردم ن ب الان السا با صدایی رسا ب پسره
-مشکلی پیش اومده

هنوز پسره رو ندیده بود تا پسره برگشت جواب السا رو بده هم چشا اجیم گرد شد چشا پسره صدای اروم پسره چشا منم گرد کرد
با صدایی اروم

-السام

ولی قیافه اجیم بدجور توهم رفته بود

-جناب خسارتتون چقد شد تقدیم کنم

پسره که انگار نمی‌شنید السا چی می‌گیه:
- السا منو یادت نیست

ابجی کلا ب رو خودش نیاورد بعد دسته چکشو برداشت و

خسارت اونو نوشت حتی فک کنم زیاد نوشته بود
چکو گرفت ب سمت پسره ولی اون کلا چشاش رو السا خیره بود و اصا حواسش ب چیزه دیگه نبود

چشای السا عصبی شد چکو گذاشتش زیر برف پاک کنه ماشینه پسره سویچ ماشینشو داد بهم

-با ماشین من برو خودم میبرم ماشینتو میدم تعمیرش کنن

اروم گفتم
- ببخشید اجو

-فدای سرت عزیزدلم

راه افتادم ب سمت ماشین ابجی سوارش شدم

السا

سوار ماشین درسا شدمهه ابجیم با احسان تصادف کرده بود
رفتم تو فکر تا شب تو خیابونا پرسه زدم
اشک ریختم بعد سه سال دیدمش بایدم اشک بریزم فک نمیکردم بیاد کرج اونکه شیراز بود هرچند خود منم شیرازیم ولی از سه سال پیش ک اومدم اینجا دیگه برنگشتم ب شیراز هه چند روز پیش فهمیدم
خانوادم از ایران رفتن ب درسا چیزی نگفتم ولی بدجور دلم گرفته از زمونه من دلتنگ خانوادمم
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

worning.f

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
نام هنری
worning.f
شناسه کاربر
1573
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
88
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
خیال جانگ اوکم😭🛀

  • #6
پارت_4

یهو با صدای زنگ گوشیم از فکر اومدم بیرون بهش نگاه کردم با دیدن شماره ای درسا زودی جواب دادم السا:
-جانم ابجی

درسا.-کجایی تو دختر نمیگی میمیرم از نگرانی ـ

واقعا خجالت کشیدم از بس تا الا ک نزدیکای شبه درسا رو نگران کرده بودم من:
-ببخشید شرمندتم خواهری الا میام عزیزدلم
درسا-دشمنت عشقم باشه پس منتظرتم
من-فعلا میبینمت عشقم! گوشیو قطع کردم راه افتادم به سمت ماشین سوارش شدم حتی حوصله اهنگ هم نداشتم براهمین فقط گازشو گرفتم ب سمت تهران بعد دوساعت بلاخره رسیدم ماشینو پارک کردم راه افتادم ب سمت در خونه.

احسان

با فرار السا واقعا اعصابم ریخت بهم این دوست دیونشم ک نذاشت ببینمش هووف چقد با این دوستش دعوام شد دوستشم ک از خودش پرروتر و زبون دراز تر بودکلی رو مخم راه رفت با اعصابی خراب رفتم خونه تو خونه هم ک با الهام ابجیم دعوام شده الا مثلا باهام قهری بدرک قهره ک قهره اون جلو السا واسم پشیزی ارزش نداره ک الا واسم فاز قهر گرفته خوبه خودش باعث بانیه جداییه من السا بود

ساعت ها ب دیوار اتاق زل زدم و یاد و خاطره هام رو مرور میکنم
چرا بعد اینهمه وقت الان باید ببینمش ذهنم توان نداره و ی کتاب از کتابخونه برمیدارم شاید بتونم ذهن اشفته ام رو اروم کنماما فقط صفحات رو نگاه و چیزی نمیبینم بازم ب فکر میرم ب روزای خوبی ک با السا داشتم ب خنده هامون شادیامون فکر نداشتنش داره روانیم میکنه چرا اینجوری شد اخه با صدای باز شدن در اتاق از فکر اومدم بیرون
-مادر به قربونت چرا امروز کسلی هرچی صدات کردم واسه نهار نیومدی! هیچی نداشتم بگم من صدایی نشنیده بودم غرق در خودم بودم دوست داشتم سرمو بزارم روی دامن مادرم شاید ارامشی ک چندساله ازم دور شده دوباره برگرده مادر دستمو گرفت و من فقط تو چشماش نگاه کردم نمیدونم حاله نزارمو فهمید یا نه ولی ب×و×س×ه ای محبت امیزی به پیشونیم زد گفت- بیا نهار امادس پسرم!؛ رفتم پایین فقط منو مادرم بودیم بابا ک سرکار بود الهامم طبق معمول رفته بود ولگردی، بوی غذا مستم کرد از صبح هیچی نخورده بودم
و فقط ب فکرو خیال سپری کرده بودم مادر دوباره نشست کنارم و هیچ نگفت شاید منتظر بود من حرفی بزنم، اما من روز خوبی نداشتم گفت

-اتفاقی افتاده عزیزدل مادر

گفتم- ن صبح ی تصادف کوچیک داشتم الا حالم زیاد مساعد نیست فقط همین!

با نگرانی گفت-چیزیت ک نشده

-ن مادر من خوبم!،-
-فدای سرت عزیزمادر ماله دنیا ارزش نداره همینکه خودت خوبی الهی صدهزار مرتبه شکر
،اما نمیدونس تصادف من تصاپارت_4

یهو با صدای زنگ گوشیم از فکر اومدم بیرون بهش نگاه کردم با دیدن شماره ای درسا زودی جواب دادم السا:
-جانم ابجی

درسا.-کجایی تو دختر نمیگی میمیرم از نگرانی ـ

واقعا خجالت کشیدم از بس تا الا ک نزدیکای شبه درسا رو نگران کرده بودم من:
-ببخشید شرمندتم خواهری الا میام عزیزدلم
درسا-دشمنت عشقم باشه پس منتظرتم
من-فعلا میبینمت عشقم! گوشیو قطع کردم راه افتادم به سمت ماشین سوارش شدم حتی حوصله اهنگ هم نداشتم براهمین فقط گازشو گرفتم ب سمت تهران بعد دوساعت بلاخره رسیدم ماشینو پارک کردم راه افتادم ب سمت در خونه.

احسان

با فرار السا واقعا اعصابم ریخت بهم این دوست دیونشم ک نذاشت ببینمش هووف چقد با این دوستش دعوام شد دوستشم ک از خودش پرروتر و زبون دراز تر بودکلی رو مخم راه رفت با اعصابی خراب رفتم خونه تو خونه هم ک با الهام ابجیم دعوام شده الا مثلا باهام قهری بدرک قهره ک قهره اون جلو السا واسم پشیزی ارزش نداره ک الا واسم فاز قهر گرفته خوبه خودش باعث بانیه جداییه من السا بود

ساعت ها ب دیوار اتاق زل زدم و یاد و خاطره هام رو مرور میکنم
چرا بعد اینهمه وقت الان باید ببینمش ذهنم توان نداره و ی کتاب از کتابخونه برمیدارم شاید بتونم ذهن اشفته ام رو اروم کنماما فقط صفحات رو نگاه و چیزی نمیبینم بازم ب فکر میرم ب روزای خوبی ک با السا داشتم ب خنده هامون شادیامون فکر نداشتنش داره روانیم میکنه چرا اینجوری شد اخه با صدای باز شدن در اتاق از فکر اومدم بیرون
-مادر به قربونت چرا امروز کسلی هرچی صدات کردم واسه نهار نیومدی! هیچی نداشتم بگم من صدایی نشنیده بودم غرق در خودم بودم دوست داشتم سرمو بزارم روی دامن مادرم شاید ارامشی ک چندساله ازم دور شده دوباره برگرده مادر دستمو گرفت و من فقط تو چشماش نگاه کردم نمیدونم حاله نزارمو فهمید یا نه ولی ب×و×س×ه ای محبت امیزی به پیشونیم زد گفت- بیا نهار امادس پسرم!؛ رفتم پایین فقط منو مادرم بودیم بابا ک سرکار بود الهامم طبق معمول رفته بود ولگردی، بوی غذا مستم کرد از صبح هیچی نخورده بودم
و فقط ب فکرو خیال سپری کرده بودم مادر دوباره نشست کنارم و هیچ نگفت شاید منتظر بود من حرفی بزنم، اما من روز خوبی نداشتم گفت

-اتفاقی افتاده عزیزدل مادر

گفتم- ن صبح ی تصادف کوچیک داشتم الا حالم زیاد مساعد نیست فقط همین!

با نگرانی گفت-چیزیت ک نشده

-ن مادر من خوبم!،-
-فدای سرت عزیزمادر ماله دنیا ارزش نداره همینکه خودت خوبی الهی صدهزار مرتبه شکر
،اما نمیدونس تصادف من تصادف روحم بود ک داره آزارم میده.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

worning.f

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
نام هنری
worning.f
شناسه کاربر
1573
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
88
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
خیال جانگ اوکم😭🛀

  • #7
پارت5

غذا از گلوم پایین نمیرفت بزور دو لقمه خوردم واقعا حالم بد بود
بعد سه سال دیدن دختری ک دیوانه وار عاشقش بودم بایدم حالمو بد میکرد مخصوصا اینکه کلا حسابم نکرد انگار منی وجود نداشتم
قلبم بدجور درد میکرد بازم دردی ک تو این سه سال اروم قرار واسم نذاشته بود اومد سراغم از جام بلند شدم
-دستت درد کنه مادر خیلی خوشمزه بود
-تو ک چیزی نخوردی مادر

-نه سیر شدم اخه اشتها ندارم، راه افتادم ب سمت پله ها وارد اتاقم شدم باید میرفتم سرکار ولی حالم بد بود لباسامو عوض کردم، سوار ماشین شدم راه افتادم به سمت شرکت

السا

تا رسیدم خونه زودی دویدم ب سمت اتاقم لباسامو کندم رفتم زیر دوش اب سرد خیلی سرد بود ولی حال من بد بود سرد بودناب اصلا برام مهم نبود بعد ده دقیقه از حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم تو پذیرایی، درسا داشت کتاب میخوند نشستم کنارش

- خوبی ابجی، اروم گفتم
-اهوم درسا میشه برام ی فنجون قهوه بیاری سرم درد میکنه

-باشه، راه افتاد ب سمت اشپزخونه

کتابی ک داشت میخوند رو برداشتم بازش کردم رفتم همون صفحه ای ک اون داشت میخوند با دیدن صفحه چشام گرد شد عکس علیرضا تو کتاب اون چیکار میکرد چرا باید عکس داداش من تو کتاب اون باشه میخواستم صداش کنم و سرش داد بزنمو
بگم عکس داداشم دست تو چیکار میکنه ولی جلو خودمو گرفتم باید اروم میشدم کتاب رو گذاشتم سرجاش ولی اخه درسا علی رو از کجا میشناخت منی ک خواهرشم سه ساله ندیدمش بعد درسا از کجا عکسشو اورده یادم اومد- اون شبی ک زنگ زدم ب علی و حرف نزدم فقط ب صداش گوش کردم بعد ک قطع کرد زار زدم اره من اون شب عکس علی رو ب درسا نشون دادم بهش گفتم داداشمه مخالف سرسخت احسان هه کاش ب حرف یدونه داداشم گوش کرده بودم علی ب من خرر گفت احسان خوشبختم نمیکنه ولی من از همشون گذشتم خودم کردم ک لعنت برخودم باد

اشکم رو گونم غلتید همون لحظه صدای درسا اومد ابجی بیا اینم قهوه ات از دستش گرفتم اومد کنارم نشست واسه خودشم قهوه ریخته بودهمونجور ک ب بخار قهوه خیره شده بود حرف زد-میدونم ک عکس داداشتو لای کتابم دیدی السا من سه ساله عاشقه داداشت شدم تو از داداشت تعریف کردی حرف زدی جلو چشم بهش زنگ زدی تا صداشو بشنوی دله منم لرزید براش خو خودتم میدونی ک صدای داداشت خیلی قشنگه حتی اینستاشو بهم نشون دادی منم دیدمش هروقت عکس از خودش گذاشت دله منم لرزید.

صداش بغض دار شد-نمیخواستم عاشقش بشم ولی شدم منو ببخش ابجی. اشکاش با سرعت بیشتری ریخت ،پس دله درسا واسه داداشه من لرزیده باورم نمیشد درسا اروم

-السا میدونم ک داداشت هیچوقت منو دوست نخواهد داشت ولی اخه فراموش کردنش خیلی سخته

-اجو میخوای صداشو بشنویی

با چشای پر ذوق نگام کرد بهش لبخند تلخی زدم فقط خداکنه علی با مامان اینا نرفته باشه خارج وگرنه تموم ذوق درسا کور میشه
گوشیمو برداشتم شمارش ک تو گوشیم سیوش کرده بودم
یدونه ای ابجیش بهش زنگ زدم، شروع کرد ب بوق خوردن بعد سه تا بوق صدای خسته ای داداشم تو گوشم پیچید اشکام روان شد

-الو.. الو.. چرا حرف نمیزنی...مررض دارری هی می‌زنگی حرف نمیزنی.
با صدای ارومی گفتم- علی..
صدام اونقد اروم بود ک خودم نشنیدم چ برسه ب اون ولی شنید صدای ناباورش اومد
.
-السا.. خووودتی بی معرفت..
صداش گریون شد

- اخه بی معرفت نمیگی علی بدون من میمیره.. نمیگی من ک نفس داداشمم اون چطوررری بدوون من نفس بکشه..

باگریه گفتم- داداشی..

-جوون دل داداشی کجایی عزیزدل داداشی سه ساله رفتی بدون هیچ خبری نفس داداشی نمیگی داداشم نگران میشه

-ببخشید داداشی غلط کردم!

- کجایی الساا فقط بگو.. همین الان خودمو میرسونم تورو خدا بگوو کجایی..

-علی من شیراز نیستم...

-میدونم تموم شیرازو یا شاید بهتره بگم تموم فارس رو زیرو رو کردیم ازت خبری نبود اون احسان ع×و×ض×ی هم بی خبر بود ازت
السا... مردیم تو این سه سال کمر بابا شکست مامان پیر شد السا..

-داداشی بیا اینجا..

-کجایی فقط بگوو همین الان میاام.

-من تهرانم
.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

worning.f

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
نام هنری
worning.f
شناسه کاربر
1573
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
88
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
خیال جانگ اوکم😭🛀

  • #8
پارت6


(علیرضا داداش السا)



تازه رسیده بودم خونه واقعا خسته شده بودم رفتم حموم ی دوش بگیرم بعدش بخوابم تو حموم بودم ک صدا گوشیمو شنیدم اولش گفتم بیخیال هرکیه باز می‌زنگه نمیدونم چرا ی حسی میگفت برو جواب بده حوله پیچ وارد اتاقم شدم، چشمم افتاد ب عکس خودمو السا ک رو دیوار بود چشام پره اشک شد چقد دلم براش تنگ شده

اخه نامرد با خودش نمیگه داداشم دلش تنگ میشه نگرانم میشه الان سه ساله ازش بی خبرم تموم فارسو زیر پا گذاشتم تا بتونم پیداش کنم دوستاش گفتن، السا از ایران رفته وقتی مامان بابا فهمیدن پیر شدن دوتاشون، بدجور بهش وابسته بودیم رفتنش بدجور شکست مارو، مامان بابا همش میگفتن السا فقط برگرده
خودمون براش عروسی می‌گیریم ولی اون رفته سه ساله ک نیست
،چشامو از عکس برداشتم گوشیو جواب دادم

-الو.. الو.. چرا حرف نمیزنی.. مرض.. داری می‌زنگی نمی‌حرفی..
صداش اومد
- علی...
باورم نشد خودش باشهخشکم زد صدا السا.. بود اررره صدا خودش بود صدای قشنگ خواهرم بود بعد سه سال صداشو شنیدم
صدا خوده خودشه

-السا.. خودتی..

بعد نیم ساعت حرف زدن باهاش ازش پرسیدم کجاس گفت تهرانِ
گوشیو قطع کردم لباس پوشیده نپوشیده سویچ ماشینو برداشتم
دویدم ب سمت پارکینگ ماشینو روشن کردم و گاز دادم
ب سمت فرودگاه باید هرچه زودتر میرفتم پیشش

نگرانشم واقعا اعصابمم خورده تو این سه سال کجا خوابیده
چی خورده همشون داشتن داغونم میکردن جلوی فرودگاه پارک کردم رفتم بلیت بخرم

-سلام ی بلیت میخواستم واسه تهران!

-واسه چ ساعتی.،
-هرچه زودتر بهتر...

-ی بلیت داریم از شانس شما پروازش ده دقیقه دیگه اس،

بلیتو خریدم نشستم تو سالن انتظار بعد اینکه تو بلندگو اعلام شد
ک باید بریم سوار هواپیما شدم سرمو ب صندلی تکیه دادم چشامو بستم شاید واسه چند دقیقه هم شده بخوابم خیلی خسته بودم خیلی زیاد کار امروزمون زیاد بود نمیدونم کی چطوری خوابم برد
با صدای مهماندار چشامو باز کردم

- اقا رسیدیم،

اروم از جام بلندشدم من ک چیزی همرام نداشتم براهمین از هواپیما اومدم پایین یکم حالم خوب نبود رفتم ب طرف تاکسی های پارک شده جلو فرودگاه

- اقا بفرمایید برسونمتون، نگاش کردم یه پیرمرد 50 60 ساله بود

-باشه

-اقا بیاید سوارشید، تو ماشین نشسته بودم یادم افتاد من ک ادرس خونه السا رو نمیدونم گوشیمو دراوردم بهش زنگ زدم ی بوق نخورده صدای قشنگش تو گوشم پیچید

-سلام داداشی..

-ابجی ادرسو بفرس برام من الا تهرانم

- چشم داداشی، با صدای اس مس گوشیو نگاه کردم ادرسو نشونه راننده دادم

-منو ببرید اونجا


راننده-اقا رسیدیم، کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم
ب خونه ای جلو روم نگاه کردم ی خونه شبیه خونه ویلایی بود
ولی کوچیک زنگو فشار دادم صدای ی دختر اومد کیه

-سلام ببخشید اینجا خونه ای السا هست؟!

- بله بله بفرمایید، درو باز کرد رفتم تو خونه ی نگاه ب حیاط کوچیکش انداختم قشنگ بود بایدم قشنگ باشهجلو دره خونه ی دختره وایساده بود
رفتم نزدیکش دستشو ب سمتم دراز کرد ی نگاه ب دستش انداختم و باهاش دست دادم

-سلام من درسا هستم دوست و هم‌خونه ای السا از اشناییتون خوشبختم

-سلام همچنین، دستشو گرفت سمت در بفرمایید رفتم تو خونه تا پامو گذاشتم، داخل یچی پرید بغلم سرمو اوردم پایین
با دیدن ابجیم بغضم گرفت

- السا ابجی خوبی..

محکم بغلش کردم دلم براش خیلی تنگ شده بود باورم نمیشد بعد سه سال خواهرمه ک بغلش کردم

صداشو شنیدم- داداشی خودتی باورم نمیشه.. بعد اینهمه سال تو بغلتم

اشکاش پیراهنمو خیس کرد سرشو اوردم بالا اشکاشو پاک کردم

-نبینم گریه کنی ابجی

_باشه داداشی، بوسی رو گونم کاشت خندیدم پیشونیشو بوسیدم
خیلی خوشحالم بعد سه سال دیدن السا بدجور خوشحام کرده
رفتیم تو پذیرایی نشستیم

من:
-خب خب السا خانوم تعریف کن ببینم چطوری سر از اینجا در اوردی.

با لبای خندون-تیام رو یادته علی همونکه نامزد دوستم تانیا بود من بهش میگفتم دادا تیام

-اره ابجی یادمه چطور،

-هیچی دیگه اون کمکم کرد از شیراز برم اومدم تهران میخواست برام خونه بخره که با درسا اشنا شدم و دیگه اومدم اینجا
الانم خیلی مدیون درسام راستی تو آرایشگاه خاله ای تیام کار میکنم

-السا چرا تانیا رفیق فابت به همه مون گفت ازایران رفتی؟!

-خب علی من ازش خواستم هرچند میگفت اونقد که علی اومده
پیشم خواهش التماس کرده کم مونده لو بدم جا تو ولی اینکارو نکردم..

-اهان..
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

worning.f

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
نام هنری
worning.f
شناسه کاربر
1573
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
88
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
خیال جانگ اوکم😭🛀

  • #9
پارت7
تو پذیرایی نشسته بودیم دوستش برامون شربت اورد ی لیوان برداشتم، السا واسم اتفاقای این سه سالو تعریف کرد، باورم نمیشد خواهرم اینهمه سختی کشیده باشه، ولی خم ب ابروش نیاد.
،میدونستم السا قویه ولی تا اینحدشو دیگه ن، ساعت 12شب بود بالاخره پاشدیم بریم بخوابیم، خونشون سه خوابه بود اتاق سوم رو السا داد بهم گفت ک برم اونجا بخوابم.

(السا)

باورم نمیشد علی پیشم باشه خیلی ذوق کردم داداشم پیشمه
بعد اینهمه وقت هرچقد سعی کردم بخوابم خوابم نبرد تا صبح پلک روهم نزاشتم به محض طلوع افتاد از اتاق رفتم بیرون صبونه خورده نخورده رفتم سرکار دیروزم ک نرفته بودم ساعت 4عصر بود
از سرکار داشتم برمی‌گشتم خونه یادم افتاد ماشین درسا رو باید برم تحویل بگیرم صبحم ک پیاده اومده بودم پس الا باید برم
تحویلش بگیرم هووف تاکسی گرفتم بهش گفتم بره کرج ادرس تعمیرکاره رو دادم، بعد دوساعت رسیدم ساعت شده بود 6
تا برگردم خونه میشه 8 خیلی ام خسته امخمیازه ای کشیدم ماشینو تحویل گرفتم استارت زدم تا رسیدم ب خروجیه تعمیرگاه..

با دیدن احسان چشام گرد شد اون جلو تعمیرگاه چیکار میکرد
داشت نگام میکرد
-السا خواهش میکنم ب حرفام گوش کن، اعصابم ریخت بهم پامو رو گاز گذاشتم پشت سرمو نگاه کردم اونم داشت با ماشینش دنبالم
میومد نباید میذاشتم ادرسمو بفهمه نمیدونم چی میخواد بهم بگه
نمیخوامم بدونم حرفای اون روز هنوزم تو گوشم می‌پیچه از حماقتم بدجور پشیمونمحرفاش تو سرم تکرار شد

(دختری ک بخاطره من خانوادشو ول کرد یک روز منو هم ول میکنه برو گمشو دختره ای خیابونی)

اونروز مردم از هرچی پسر بود متنفر شدم حتی از شهرمم بدم اومد
اومدم تهران حالا بعد سه سال چیو میخواد بهم بگه من ازش متنفرم ب خودم ک اومدم دیدم اشک ریختم پوزخندی رو لبام نشست رسیده بودم جلو خونه ماشینو پارک کردم
رفتم تو

-سلاام

-سلاام ابجی معلومه از صب کجایی تو چرا گوشیتو جواب نمیدی مردم از نگرانی،

-ببخشید داداش شارژم ته کشید

-سلام السا خوبی عشقم

-خوبم فداتشم تو خوبی درسا جانم من برم لباس عوض کنم بریم بیرون شمام برید حاضر شید،

-چشم خواهری،

-علی تو چرا نرفتی

-الساا تا نفهمم کجا بودی نمیرم، پاشو انداخت رو اون یکی پاش نشست، با دهن باز نگاش کردم حرصی گفتم

- اقا علی سرکار بودم حالام برو،

بعد حموم لباس پوشیده جلو اینه وایسادم به چشام نگاه کردم چقد بی روح بودن، اخرای شب برگشتیم خونه خیلی خوش گذشته بود
وای وای چقد درسا ب علی نگاه کرد مرده بودم از خنده دختره ای هیز ی لحظم چشاشو از رو داداشم برنداشت هرچقد نیش گونش گرفتم کارساز نبود
باز ک یاده سوتیش افتادم خندم گرفت خل چل کم مونده بود غذا بزاره دهن علی

علی هم مونده بود چیکارش کنه این کنه رو موقع برگشت من رو صندلی شاگرد نشستم علی رانندگی میکرد بهم گف

- دوستت چشه چرا اینقد خودشو میچسبونه به ادم، منم الکی خندیدم گفتم
- جوگیر شد بعد این همه وقت ی پسر خوشگل و خوشتیپ دیده
،هووف چقد خوابم میاد چشامو بستم پشت پلکای بستم ی سایه دیدم چشامو باز کردم با دیدن اجیم اروم گفتم

- جونم خواهری کاری داشتی

کنارم نشست سرشو گذاشت رو شونم دستمو انداختم دورش صدای بغض‌دارش ب قلبم چنگ زد

-السا علی عشق داره؟!

خشک شدم پس بالاخره فهمید نمیدونستم چی بگم
-امشب دیدم تو گوشی ب عکس یکی نگاه میکرد چرا بهم نگفتی اون عشق داره.

-متاسفم، فقط همینو تونستم ب زبون بیارم
اشکاش شونمو خیس کرده بود
-اروم باش اون خیلی وقته داداشمو ول کرده اون داداشمو نخواس مطمئن باش اگه بخوای میتونی اونو عاشقش کنی

-اخهههه چطوری اون عاشقهههه،

منم بغضم گرفته بود ولی نباید گریه کنم چشم امید ابجیم ب منه تو بغلم بعد، ی ساعت ارومش کردم سرمو بردم پایین ببینم خوابه یا بیدار چشاش بسته بود ولی هنوز رد اشکاش رو صورتش بود
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

worning.f

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
نام هنری
worning.f
شناسه کاربر
1573
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
موضوعات
2
نوشته‌ها
23
پسندها
88
امتیازها
63
سن
21
محل سکونت
خیال جانگ اوکم😭🛀

  • #10
پارت8

اشکاشو پاک کردم سرشو گذاشتم رو بالش تا بخوابه خودم
ک خوابم پریده بود گوشیمو برداشتم و رفتم تو تراس رو صندلی نشسته بودم باز ذهنم کشیده شد ب غروب
اعصابم ریخت بهم اخه این چ شانسیه من دارم چرا باید همش جلو چشام ظاهرشه با دستم چشامو مالیدم تا شاید خسته شن بخوابم
هووف رفتم تو فایلی از عکسای گوشیم که برا گوشیم قبلیم بود برا این گوشی فرستاده بودمشون روشون رمز گذاشته بودم

هه رمزی ک سه سال پیش رو این عکسا بود اسمه احسان بود دیگه فرست نکرده بودم عوضش کنم
رفتم داخلش بعد اینهمه سال چشم خورد ب عکسی ک سرم رو سینه اش بود اشکم ریخت یاده اونروز افتادم سرمو گذاشته بود

رو سینش میگفت تو تپش قلب منی
لعنتی چطور سه سال بدون من قلبش باز تپش گرفت

اخه؟!

خندیدم همه حرفاش بهم دروغ بود بازیم داد ع×و×ض×ی ولی من دیگه ازش متنفرم حتی بهش فکرم نمیکنم دیگه الانم از نفرت زیاد ذهنم مشغولش شده از جام پاشدم برم بخوابم فردا باید زود برم سرکار

صبح با صدای گوشیم بیدار شدم درسا نبود تعجب کردم از من زودتر بیدار شده بعد گرفتن ی دوش لباس پوشیده رفتم تو سالن

صداشون میومد

-علی.. نکن ای نکن بیشور

یعنی چخبره چرا درسا داره جیغ میکشه؟
دویدم تو اشپزخونه با دیدنشون پهن شدم کف زمین لعنتا این چ وضعشه باصدای بلند و خندون گفتم

-اینجااا چخبره؟!!

-ابجی بیا این داداشتو جمع کن داره موهامو میکنه

درسا رو شونه های علی بود علی هم داشت موهاشو می‌کشید تا بیاردش پایین

-السا بهش بگو از رو شونم بیاد پایین،

من که پهن شده بودم کف زمین با جیغ جیغ درسا

بلندتر خندیدم


اونا با دیدن خندم تعجب کردن درسام از رو شونه داداشم اومد پایین بهه تازه یادش افتاده خجالت بکشه علی هم دستی ب موهاش کشیدو گفت

- السا فردا برمیگردیم شیراز

-من نمیام.

-یعنی چی ابجی سه ساله نیومدی هنوز نمیخوای برگردی ب شهرت؟!

-علی تو میخوای باز حالم بد بشه؟ نمیام چون یاده گذشته میوفتم
و من اصلا اینو نمیخوام

-اخه ابجی حداقل بزار ب مامان بابا بگم اونا سه ساله چشم انتظارتن

حرصی گفتم-علی بیخیالشو الا هیچی نمیدونم اه اه

بدون صبونه از اشپزخونه رفتم بیرون صدای پای درسا رو شنیدم داشت دنبالم میومد

میخواستم چیزی بارش کنم بدجور حرصی بودم ک دستشو انداخت رو شونم

-صب کن منم برسون دانشگاه

برگشتم نگاش کردم چشاشو مظلوم کرد می‌دونستم فقط برا اینکه حواسش بهم باشه تو راه تصادف نکنم میادتو ماشین منتظرش بودم بعد چند دقیقه پیداش شد

سوار شد راه افتادم ک ی ساندویچ نون پنیری گرفت رو صورتم نگاش کردم

-اینجوری نگام نکن یالا بگیر بخورش

از دستش گرفتم ی گاز ریز زدمش ولی واقعا از گلوم پایین نمیرفت

-السا ابجی منتظرم تعریف کن

من.- هن؟ چیو تعریف کنم

-از دیشب ک اومدی خونه تو فکری حالت خوب نیس من تورو سه ساله میشناسم میدونم چیزی شده ک ذهنتو مشغول کرده دیشبم یادم رفت بپرسم الا منتظرم عشقم بگو چی ناراحتت کرده میدونی اگه نگی اونقد کنه میشم تا اخرش بگی پس خودت مثل ادم تعریف کن

-تو تعمیرگاه دیدمش خیلی سعی کرد یچی بهم بگه نمیدونم چی دیشب اعصابم بهم ریخته بود الانم بیخیالش

-ابجی؟

-جان؟

-هنوز دوسش داری؟

پکر نگاش کردم

-درساا حالت خوبه؟! من ازش متنفرم یادت رفته.

-ن ابجی ولی ممکنه هنوز فراموش نکرده باشی! وقتی ک نمیخوای گذشته یادت بیاد وقتی از گذشته فرار میکنی پس مطمئنن هنوز دوسش داری تو السا
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
325
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
87
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
213
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین