. . .

در دست اقدام رمان زن جلاد | ملکه خورشید

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. جوانان
  2. بزرگسالان
Picsart_24-07-12_22-43-07-724.jpg

نام عنوان : زن جلاد
ژانر : پلیسی ، انتقامی ،عاشقانه
نویسنده : ملکه خورشید
ناظر: @پرنسس مهتاب
خلاصه :تا به حال فکر کرده اید که در کوچه ،خیابان و بازار ها،از کنار چه کسانی رد می شوید ؟
شاید با خودتان بگید از آدم های معمولی!چه سوال مسخره ای می پرسد.جواب خوبیست ،اما تو از کجا میدانی ؟شاید هزاران نفری که امروز از کنارت گذشتند ، در کمد ، یخچال و یا حتی در باغچه بزرگ خانه اش ، جنازه خاک کرده باشد. بخواهیم کمی ترسناک تر جلوه دهیم ، شاید دنبال کشتن تو هستند ؟
هیچ کسی معمولی نیست. همه روحی شیطانی در خود دارند. فقط بعضی ها قادر به بیدار کردنش هستند ؛ چه با زور، چه بی زور!
مقدمه :
سزاوار نیست
مرگ زودرسش
بر دست بشر
زود رنج نیست
درد مرگش
بر خویشش
فقط او آرام است
در خدافظی*
منظور است
با جلادش
* منظور به مراسم تشییع جنازه _ سوگواری.

نکته : هیچ قسمتی از رمان واقعی نیست و برگرفته از تخیل هستش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

queen sun

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8317
تاریخ ثبت‌نام
2024-05-30
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
54
پسندها
245
امتیازها
58

  • #21
[سودا]
قلنج دستامو شکوندم و یکم با بالفیکس ورزش کردم ‌.
از توی آینه به خودم نگاه انداختم ، من این آدم و این جسم رو به هیچ وجه نمی‌خواستم. حتی اگر الان به قصد کشته شدنم هم میومدن،هیچ عرضی نداشتم و میزاشتم با یه تیر خلاصم کنه. مثل مواقعی که من گلوله رو در قلب بعضیا اصابت کردم.
در که باز شد شهاب امد تو و دقیق پشتم وایستاد ‌.
- چیشده؟
- پستچی آورد؛گفت شخصاً گفتن بهت بدم.
- از طرف؟
- نمیدونم.
-باشه ممنون .
ازش پاکت رو که گرفتم ، کنارم وایستاد ‌. انگار کنجکاوی داشت بر رفتنش غلبه میکرد .
با دیدن چندین عکس و مشخصات فردی گیج گفتم:
- واقعا نگفت از طرف کیه؟
- شاید از سیاهرگ ها باشه.
روی صندلی نشستم و بعد از چند دقیقه متعدد سایت برام باز شد .
توی قسمت چت گروهی ازم اسم برده بود و گفت بود:
«جلاد، ببینم چیکار میکنی.»
از صفحه بیرون آمدم و به شهاب نگاه کردم .
- آدمای گنده ای هستن سودا ، به نظر همینجا تموم کن.
- من هر طور شده باید انتقام پدرم رو بگیرم .
سمت کمدم رفتم و خواستم لباسی بردم که از بازوم گرفت . بهم نزدیک شد و حالت تهدید وار گفت:
- از این داستان خودتو بیرون بکش.
- شهاب برو کنار .
- تو داری با آدمای... .
- شهاب!
فشاری که روی بازوم وارد میکرد ، هر لحظه بیشتر می‌شد.
سمت گوشم رفت و زمزمه کرد .
- سودا، من نمیخوام بمیری، چون یکی از بهترین افرادمون هستی. خواهش می‌کنم مراقب خودت باش.
چشم از زمین ، به چشمام دوختم. انگار که نگرانیش فقط از دست دادن یکی از افرادش نبود. چیزی ته ته عمق چشماش داشت، قضیه رو لو میداد. اما من خود دار فقط باشه گفتم و ازش کنار زدم .
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
40
بازدیدها
380
پاسخ‌ها
14
بازدیدها
170
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
48

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 8)

بالا پایین