رمان رقاص پاییزی
نویسنده: زهرا سرابی
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، جنایی
ناظر: @ARI_SAN
آغاز: آذر ۱۴۰۰
مقدمه
روزی میرسد، روزی که مَحبس شیشهای دلت ترک برمیدارد و هر خاطره یک گوشه میافتد، میدانی! تو کارگردان زندگی خودت نیستی، گرگهایی کارگرداناند که تو را بین باروت میرقصانند.
یک شب در پاییز، سرما استخوان میسوزاند و زخمهای تنش جیغ میکشیدند.
خاطرههایش درد میکرد
اشکهایش وحشت داشت
لباس سفیدش عزا شد
ولی هیچ کس نفهمید آن شب در پاییز دختری با زوزه گرگها میرقصید.
خلاصه
لباس عروسم دست و پا گیر شده ولی با ترس جلو میرم و از پشت به کت نوید چنگ میزنم.
‐ نویدجان بَس کن کُشتیش.
برمیگرده و دیگه از چشمهای قشنگش خبری نیست حالهای قرمز دور توسیهای مورد علاقهام رو گرفتن، صورتش به سرخی میزنه و رگ گردنش هر لحظه در حال ترکیدنه.
با وحشت عقب میرم و لب میزنم:
‐ نوید باور نکن، اینا همش دروغه.
با دست راستش کراوات مشکیش رو باز میکنه همونی که صبح با عشق دور گردنش بستم، کتاش رو از تن میکنه و روی تخت پرت میکنه، آرام جلو میاد و من رو بین دیوار گیر میاندازه، با چشمهای اشکیم نگاهش میکنم.
‐ باور نکن.
پوزخند وحشتناکی میزنه و سریع کراوات رو دور گلوی سفیدم میاندازه، فشار دستهاش که بیشتر میشه مرگ رو جلوی چشمهام میبینم برای ذرهای اکسیژن تقلا میکنم.
نویسنده: زهرا سرابی
ژانر: عاشقانه، اجتماعی، جنایی
ناظر: @ARI_SAN
آغاز: آذر ۱۴۰۰
مقدمه
روزی میرسد، روزی که مَحبس شیشهای دلت ترک برمیدارد و هر خاطره یک گوشه میافتد، میدانی! تو کارگردان زندگی خودت نیستی، گرگهایی کارگرداناند که تو را بین باروت میرقصانند.
یک شب در پاییز، سرما استخوان میسوزاند و زخمهای تنش جیغ میکشیدند.
خاطرههایش درد میکرد
اشکهایش وحشت داشت
لباس سفیدش عزا شد
ولی هیچ کس نفهمید آن شب در پاییز دختری با زوزه گرگها میرقصید.
خلاصه
لباس عروسم دست و پا گیر شده ولی با ترس جلو میرم و از پشت به کت نوید چنگ میزنم.
‐ نویدجان بَس کن کُشتیش.
برمیگرده و دیگه از چشمهای قشنگش خبری نیست حالهای قرمز دور توسیهای مورد علاقهام رو گرفتن، صورتش به سرخی میزنه و رگ گردنش هر لحظه در حال ترکیدنه.
با وحشت عقب میرم و لب میزنم:
‐ نوید باور نکن، اینا همش دروغه.
با دست راستش کراوات مشکیش رو باز میکنه همونی که صبح با عشق دور گردنش بستم، کتاش رو از تن میکنه و روی تخت پرت میکنه، آرام جلو میاد و من رو بین دیوار گیر میاندازه، با چشمهای اشکیم نگاهش میکنم.
‐ باور نکن.
پوزخند وحشتناکی میزنه و سریع کراوات رو دور گلوی سفیدم میاندازه، فشار دستهاش که بیشتر میشه مرگ رو جلوی چشمهام میبینم برای ذرهای اکسیژن تقلا میکنم.
آخرین ویرایش: