-دیانا : وقتی بیدار شدم آدرین تو اتاق نبود به ساعت نگاه کردم با پشمایه کز خورده بلند شدم یعنی ۶ ساعت خوابیدم ؟
دست صورتمو شستم رفتم پایین که دیدم مامان اینا اومدن .
-ارزو: با دیدن دیانا با صدای بلند گفتم عروس تشریف فرما میشوند با این حرفم همه سرشون رو چرخوندن سمت دیانا . خ خ
-عسل : دیانا بلاخره از خواب پاشدی خواب الو ؟
بیا بشین داریم راجب تو آدرین صحبت می کنیم .
__آرسام: من زن داداش خواب الو نمیخوام ها بگم از الان تنبلی رو بزار کنار چون من هر روز خونتون پلاسم .
-دیانا : با حرف آرسام آتیشی دمپایی رو از پام در آوردم پرت کردم سمتش که جا خالی داد خورد تو ملاج مامان که داشت خیار می خورد .
برزخی برگشت نگام کرد از همون جا دمپایشو از پاش در آورد .
--مادر دیانا : دختره چشم سفید داره شوهر می کنی هنوز آدم نشدی دمپایی پرت می کنی بهم اره از همون جا دمپایمو شوت کردم سمت دیانا نفله که ای ژان مثل همیشه خورد تو هدف .
__آدرین: داشتم مبلمو گاز میزدم که با اون دمپایی که مادر دیانا پرت کرد سمتش خور تو شکمش نگران پاشدم رفتم سمتش .
هی خوبی دردت اومد بریم دکتر ؟
-دیانا : سعی می کردم با نفس عمیق کشیدن و ماساژ دادن شکمم دردمو آروم کنم همون طوری با آدرین گفتم نه باوا من عادت دارم چیزی نیست .
همون لحظه با حرفی که مامان زد با چشمایه از کاسه در اومده برگشتیم سمتش ؟
--مادر دیانا : ببین علی چقدر عاشقونه همو نیگاه می کنند بعد تو بعد این دیانا چصخل مغز دیگه به من نگاه نکردی نیگاه یه نگاه هم کروم سمت آدرین نترس پسر این دختر من عادت داره با این چیز میزا چیزیش نمیشه حالا بیاین بتمرگین تا یه روحانی بیاریم تا عیدتون کنه اینطوری که شما برخورد می کنید میترسم فردا این دختر بیاد خبر مادر بزرگ شدنمو بده بعد نگاه خصمانمو دادم به دیانا وای به حالت زود بچه دار شی ها بگم من هنوز پیر نشدم که یه علف بچه بهم بگه ننه جون .
__آدرین: ناموسا از مادر شوهر آیندم کلی خوشم آمد خ خ بیچاره هنوز نمیدونه ما جلو جلو رفتیم
-دیانا : با یه چشم غره رفتم رو مبل تمرگیدم یا میشگونم از بازوی آدرین گرفتم بیا بشین عین خیار بالا سر من نباش