پارت بیست نهم
خودم نه، اما زنگ میزنم بیان انجام بدن.
ـ من برای امروز فیلم رو میخوام و یه شماره میدم که فیلم رو برام ارسال کنید.
ـ حتماً، فقط جناب کامکار با چه برنامهای ارسال کنم؟
ـ قبلش بهم بگید، بهتون میگم. ممنون از کمکتون و متأسفم که وقت شما رو هم گرفتم!
ـ خواهش میکنم، فقط یه چیزی... میتونم بپرسم؟
مسیحا نگاهی به او انداخت:
ـ بفرمایید.
ـ میگم این مرد قرارِ به بانک دستبرد بزنه یا...
مسیحا از طرز حرف زدنِ مرد خندهاش گرفت، اما سعی کرد خوددار باشد و حرفش را قطع کرد:
ـ نه، اینطور نیست. خودتون نگران نکنید...
به امینی، که با نگرانی داشت با او صحبت میکرد، نگاه کرد و خونسرد گفت:
ـ ببین، مهم اینه که ما داریم تلاشمون رو میکنیم. تا وقتی داریم تلاش میکنیم، بازنده نیستیم.
اصلاً همین که داری میگی اون زن که صیغهی مهراد بود و الآن خبری ازش نیست، خودش یه سرنخه.
میتونه مؤثر باشه؛ اون شب، دقیقاً شب قتل، توی عمارت پیداش شده و الآن ناپدید شده...
امینی نگران به مسیحا نگاه میکند. حرفهایش امیدوارکننده بود،
اما حرفهای مرادی آنقدر برایش سنگین بود که با اینها فراموش نمیشد.
با این حال گفت:
ـ یه خبری براتون دارم... ممکنه بهمون کمک کنه!
مسیحا متعجب به او نگاه کرد و منتظر ادامهی حرفش شد که امینی جلو آمد و گفت:
ـ اون روز که برای حرف زدن با مادرِ آوا سهرابی رفتیم، خودم بعدش رفتم از همسایههاشون سؤال پرسیدم.
فهمیدم که کسی رو ندارن و بعد مرگ پدرشوهرش با فامیل قطع رابطه کرده...
برای همین، از فرصت استفاده کردم.
وقتی فهمیدم که جسد متعلق به آوا بوده، رفتم گفتم برای مراسم، رو من حساب کنه.
اونم بهم زنگ زد؛ خودمم باورم نمیشد، اما تماس گرفت.
گفت که برای کمکم برم، چون کسی رو نداره و میخواد مراسم آبرومندانه برگزار بشه.
اونجا، تا جایی که فهمیدم، عمهی دختر نیومده بود،
و از فامیلامون شنیدم که میگفتن یعنی هنوز آوا رو مقصر مرگ پسرش میدونه که نیومده!
ولی یه دختر آمده بود که همه نگاش میکردن.
فهمیدم دخترِ عمهی این دختره؛ همون که مادرش نیومده...
و این همهی ماجرا نبود؛
امروز مادر آوا زنگ زد، گفت یه حرفهایی داره که باید به شما بزنه...
با پایان حرفهای امینی، مسیحا با تحسین نگاهش کرد.
او کاری کرده بود که خودش هم به فکرش نرسیده بود.
در این زمان که هیچ سرنخی نداشتند، کسی که میتوانست کمک کند، مادر آوا بود.
مسیحا لبخندی زد و دستش را جلو برد، روی شانه
ی امینی کوبید.
که همین باعث لبخند امینی شد.