. . .

متروکه رمان این شهر بوی مرگ می‌دهد | Gemma

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. معمایی
  3. تراژدی
  4. جنایی
نام رمان: این شهر بوی مرگ می‌دهد

نویسنده: نگین حلاف
ناظر @fière reine
ژانر: اجتماعی، تراژدی، معمایی، جنایی، عاشقانه

خلاصه: ویرا زادگاه شهری است که بوی آن را بوی مرگ می‌داند و نام او را شهر درد می‌نامد. این شهر دارای ظاهری کاملاً عادی اما مردمی غیرعادی است. ابهام در کناره‌های درختان این شهر پرسه می‌زند و انصاف، حتی ذره‌ای روی خود را به اهالی این شهر نشان نمی‌دهد. مردم این شهر به جنون رسیده، خشمگین، اندوهگین و وحشت‌زده‌ان؛ اتفاقات مبهم روز به روز بیشتر می‌شوند، مه هلاکت فضای شهر را بیشتر در بر می‌گیرد، هوای شهر از بین می‌رود و خفگی به ریه‌هایشان هجوم می‌آورد. ویرا زادگاه شهری نفرین‌شده‌ست و دنبال هر فرصتی برای گریز از آن است، گریز از چنگال شهری به نام درد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

Gemma

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
3030
تاریخ ثبت‌نام
2022-09-22
موضوعات
4
نوشته‌ها
81
پسندها
466
امتیازها
133
محل سکونت
میان پیچ و تاب موهایش

  • #21
پارت هجدهم۞

«شب‌ها عزای محبت دارند.»

صدای گریستن نوشین، فضای خانه را غم‌آلود کرده بود. ویرا حتی فرصت شنیدن حرف‌های پدرش را نداشت، زیرا آرسام با حالی درهم بی‌محابا وارد اتاق شد و همه چیز را با آنها در میان گذاشت. ایهام به دیوار تکیه زده و نگاه قفل‌شده‌اش را به شومینه‌ی سنگی خاموش سوق داده بود.

میگرن پیمان دوباره عود کرده بود؛ کف دستش را به کنار سرش گذاشته و چشمانش را بسته بود. روهام از تکان دادن پاهایش دست برنمی‌داشت و ویرا، کنار پیمان نشسته و با پارچه‌ی پیراهن سفید رنگش بازی می‌کرد، طبق همان عادتی که از بچگی همراهش بود.

اما آرسام، از تمام آدم‌های درون سالن آشفته‌‌حال‌تر بود، با این‌حال، چهره‌ای خونسرد به خود گرفته و ساکت به روی مبل تک‌نفره‌ی سلطنتی نشسته بود.

یقین داشت تن لرزان پدربزرگ به روی کف پارکت، تا هفته‌ها خواب را از چشمانش دور، و هر غذایی را برایش زهرمار می‌کند. به نوشینی که غرق در گریه بود خیره شد، حتی لحظه‌‌ای توان باور کار مادرش را نداشت. بعد از رساندن پدربزرگ به بیمارستان شهر، آرسام را به گوشه‌ای کشید و به او گفت تصویری که دیده را فراموش کند.

آرسام دلیلش را جویا شد اما نوشین اخم کرد و گفت، این‌کار به نفع همه‌ی مان است. اما نمی‌دانست از کدوم "همه" سخن می‌گفت و به روی چه کاری، این‌گونه سنگ می‌انداخت.

بعد از تشنج پدبزرگ، خود او، آن را سریعاً به بیمارستان شهر برد اما زمانی که به بیمارستان رسید. کار از کار گذشته بود و پدربزرگ، تمام کرده بود. تن بی‌جان پدبزرگ را درون بیمارستانی که مجهز به سردخانه بود رها کرد و به جای فرم پذیرش بیمارستان، فرم سردخانه را پر کرد.

از تمامی کارکنان بیمارستان، برای کار نکرده تشکر کرد و درون سالن بیمارستان، تمام اعضای عمارت را نظر کرد. با سری به زیر افتاده به سمت‌شان قدم برداشت و زیرلب گفت، بابابزرگ، تمام کرده است.

- پ...پدرجان!

با شنیدن زمزمه‌ی نوشین، تمام نگاه‌ها به سمت او گرفته شد که ناگهان نوشین خودش را به روی زمین انداخت و با بغض فریاد زد:

- پدرجان.

ویرا ترسیده از روی مبل بلند شد و بازوی آن را گرفت. آرسام با دیدن حالش اخمی کرد و آرشام با تعالم سر به زیر انداخت. روهام آهی کشید و پیمان دستش را از روی سرش برداشت ایهام، پوزخند به لب، زیرلب گفت:

- باید شغل خیاطی رو ول کنه و بره توی قبرستون و بشینه برای داغ کردن دل مردم پول سواء کنه.

ویرا با نگرانی چهره‌ی بی‌حال نوشین را از نظر گذراند که نوشین با گریه، تکه-تکه گفت:

- ویرا... پدرجانم... همه کسم... جلوی چشم‌هام... .

ویرا سریعاً به سمت پارچ سفیدی که به روی جلومبلی قدم برداشت و لیوانی برای نوشین پر کرد. لیوان پر آب را به سمت دهانش برد که نوشین دوباره لب باز کرد:

- پدرجانم... پدرجانم.

نوشین لیوان را سر کشید و ویرا بغض‌کرده لیوان را به روی زمین گذاشت و گفت:

- آروم باشین عمه‌جان.

آرشام ناگهان از روی مبل بلند شد و به سمت نوشین رفت و گفت:

- آخه مامان قشنگم، از صبح و تا الان که شبه کارتون فقط شده گریه و اشک.

و سرش را به سمت پیمان گرفت و گفت:

- دایی‌جان، شما یه چیزی بگین.

پیمان اهی کشید و گفت:

- آخه چی بگم آرشام؟ سالگرد مرگ همسرم، با مرگ پدرم یکی شد.

و ناگهان صدایش بغض گرفت و نوشین با یافتن آن بغض در صدای پیمان، بلندتر از همیشه گریست. روهام با دیدن حال جمع، چشمان بیابانی‌اش بارانی شد و برای کنترل حالش، نفس عمیقی کشید.

اما آرسام با گریه‌ی بلند نوشین، خونسردی را به کنار گذاشت و آتش خشمش برافروخته شد. به سمت نوشین قدم برداشت و بلند در مقابلش گفت:

- این بازی مسخره رو تمومش کن!
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
17
بازدیدها
530
پاسخ‌ها
105
بازدیدها
4K
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
46
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
94

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین