. . .

متروکه رمان محکوم‌ به درد | اِما

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. تراژدی
  3. طنز
نام رمان : انتها
نویسنده : اِما
ژانر : عاشقانه، طنز
ناظر: @سحرصادقیان
خلاصه : دختری که توان ادامه دادن نداشت از آینده میترسید چون گذشته اش وحشتناک بود ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 27 users

rose01

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
997
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-02
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
26
پسندها
612
امتیازها
128

  • #21
تحمل من تموم شده بود و روح من کامل از سر تا پا زخمی بود
بعضی دوستام یکم بهم روحیه می دادن که تو باید طاقت بیاری و فلان .....
من می خواستم طاقت بیارم می خواستم خنجر های بیشتری رو تحمل کنم
ولی مثله این بود که یک خنجر بزنن تو کمرت دوباره یکی دیگه بزنن دوباره یکی دیگه هم بزنن و بعد بگن طاقت بیار
متاسفانه تو دیگه مردی و خنجر های بعدی رو اصلاً احساس نمی کنی ......
چی برام دردناک بود ؟ اینکه دیگه قدرت مهربونیم رو از دست داده بودم
قدرته تحملم رو
و در اخر قدرته خوب بودنم رو
من دیگه اون ادم سابق نبودم فهمیدم خیلی بیماری های روانیم‌ بخاطر‌ فشار‌ های عصبیم‌ زیاد بود ولی بعده اون جریان دیگه نمی خواستم دردسره بعدی ای برای خودم درست کنم و دوباره پدر و مادره‌ عوضیم‌ بهم تهمت‌ دروغگویی‌ و روانی‌ بودن‌ بزنن
من شده بودم یه عوضیه بی احساس
تو اتاقم بودم و فقط گوشی بازی می کردم فقط برای سریال مورده علاقم از اتاقم بیرون می اومدم
مامانم صداش در اومده بود که چرا این کثافته فلان فلان شده از اتاقش در نمیاد همش می خواستن گوشیم رو از من بگیرن ولی مقاومت داشتم
در جواب حرف های مامانم دیگه از حرف زدن نمی ترسیدم
خیلی ریلکس و مثل خودش با لحنه عوضیانه حرف می زدم
و در جواب اینکه چقدر تو اتاقشه‌ و اینا
می گفتم‌
- بیام بیرون که تو بهونه برا شکنجه دادنم پیدا کنی اشغال ؟
کتک های حسابی ای بخاطر‌ جواب‌ هایی که بهشون میدادم می خوردم ولی احساسش نمی کردم دیگه درد و سوزش کتک‌ ها برام مهم نبود تو کل زمانه کتک خوردن ریلکس تر از همیشه بودم خیلی ریلکس
من دیگه پاک و معصوم نبودم
حتی با دوستام ( به جز رستا )
بقیه رو تحقیر می کردم و این برام لذت بخش بود حتی مامان و بابام و کتک هایی که می خوردم یکم هم برام مهم نبود
سرعته عوض کردنه کاپام خیلی بالا بود
و با هیچ کدوم حال نمی کردم
از ع×و×ض×ی بودنم خیلی لذت می بردم
دیگه برام مهم نبود اضافی ام
چرا ؟ دلیل اول چون دیگه بی احساس بودم
دلیل دوم برای هرکی اضافی بودم خودش اشغاله انسان نما بود
بخاطره یه مشت کودن چرا باید ناراحت می شدم ؟
@سحرصادقیان
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

rose01

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
997
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-02
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
26
پسندها
612
امتیازها
128

  • #22
مامانم تو پارک با هانی اشنا شد
هانی کم کم میونه اش‌ رو با مامانم‌ با خودشیرینی‌ و اینجور چیز ها خوب کرد‌ و حتی دیگه‌ پاش حتی به خونمون‌ هم باز شد و به خونه مون هم می اومد
با این حال‌ مامانامون‌ از هم بدشون می اومد‌ و اخلاق هاشون‌ اصلا‌ جور نبود
هرچند مامان‌ هانی از منم بخاطر وضعیت‌ درسیم‌ بدش می اومد
یه روز به هانی گفتم‌ که شماره ایتن رو هنوز دارم‌ و اون به خانوادم گفت‌ و من یه کتک‌ خوب و لذیذ نوش جان کردم
بار اول ماست‌ مالی کردم
ولی نتونستم‌ ایتن‌ رو پاک کنم
و همچنین‌ دوستیم‌ با هانیه‌ ام به هم نزدم
هانی هم سوء استفاده کرد و باز بار دوم گفت
حالا‌ از این ماجرا‌ ها بگذریم
یبار رفته بودم خونه بابا بزرگمون‌
و رستا بهم گفت خیلی دلش گرفته‌ و نیاز داره‌ باهام حرف بزنه‌....
من هم سریع قبول کردم
- خب راستش.... می دونی یکم سخت بود همچی رو تو خودم بریزم بخاطر همین می خوام این ها رو بهت‌ بگم ولی می شه‌ به مامانت‌ نگی‌ ؟
_ نه هیچی بهش نمی گم ولی حرف مامانم‌ شد همش پشت سرت همه جا زرت‌ و پرت‌ می گه‌
- اره خودم می دونم بلخره‌ به گوشم‌ می رسه
_ هعی‌‌.... حالا مامانم‌ رو ولش بیا همون‌ درد و دل
_ هیچوقت‌ این ها رو بهت نگفته‌ بودم‌ ولی همچی‌ کلا از وقتی شروع شد که کلاس اول بودم‌ ماجرا‌ اولین‌ خیانت مامانم این بود
یادته یبار بابا‌بزرگمون‌ دست‌ و پاش شکسته‌ بود ؟
_ اره یادمه خب چطور ؟
_ تو بیمارستان‌ که مامانم‌ و بقیه‌ اومده‌ بودن‌ یه مرده‌ که دوست‌ بابا بزرگمون‌ بود هم اومده‌‌ بود بعد رفته‌ بوده‌ طرف مامانم‌ به بهونه‌ اینکه‌ من رو شاید ببره‌ صدا و سیما‌ شماره مامانم‌ رو گرفت‌ این رو هم بگم دروغ‌ بود ها چون‌ اخر سر یک بار هم من رو نبرد صدا و سیما
_ وایسا ببینم یعنی‌ اینقدر ل×ا×ش×ی بوده که می دونسته‌ زن شوهر داره‌ ؟
_ اره تازه خودش هم زن و فکر کنم 1 دختر و 1 پسر داشت
_ وا مگه می شه اصلا‌ مگه‌ ادم‌ اینقدر‌ ع×و×ض×ی‌ می شه‌ ؟ البته‌ ببخشید‌ وسط حرفت‌ پریدم‌ ادامه‌ بده
_ نه اشکال نداره اجی ، داشتم می گفتم بعد به مامانم تو واتساپ پیام‌ داد و کم‌ کم باهاش صمیمی شد‌ و بعد دیگه‌ کشید به جا های باریک‌ و مامانم‌ اولین خیانتش رو کرد من رو حتی سر قرار هاش با مرده هم می برد
_ یعنی نمی ترسید‌ تو به بابات‌ بگی ؟
- نه چون تهدیدم‌ می کرد
_ مثلا‌ چه تهدیدی‌ ؟
- کتک و....
- وای بغضم‌ گرفت
_ خودم هم دلم نمی اومد به بابام بگم
از اون به بعد دائم‌ در حال خیانت‌ بود من رو هم به همه‌ قرار های خیانتش‌ می برد‌
_ همزمان‌ با چند نفر بود‌ یا اینکه‌ کات‌ می کرد‌ می رفت‌ با نفر بعدی‌ ؟
_ همزمان‌ با چند نفر بود
- ببخشید ولی مامانت‌ یه *** به تمام‌ معنا‌ بوده
رستا‌ بغضش‌ گرفت‌ و تو چشم هاش می شد‌ یک‌ دنیا‌ یا شاید هزاران‌ دنیا‌ غم‌و درد دید
بلند‌ شدم‌ و بغلش‌ کردم‌ دیگه طاقت‌ نیورد‌ و زد زیره گریه
_ منم بغضم‌ خیلی‌ شدید‌ شد و داشت خفم‌ می کرد منم چشم هام پر اشک شد و گوله‌ ای اشک‌ از چشم هام‌ روی گونه هام سقوط‌ کرد
رستا با همون بغض خیلی سنگین و شدیدش شروع‌ کرد‌ به ادامه‌ دادن
- من رو هم همه جا ول می کرد
یبار هم من رو با یکی از مردایی‌ که داشت‌ باهاش‌ به بابام‌ خیانت‌ می کرد برد بیرون
مرده ماشین داشت و ما تو ماشین مثلاً در حال گردش بودیم
مامانم‌ و اون مرده‌ جلو بودن‌ و یک دفعه‌ دیدم‌ یک کوچولو‌ لب گرفتن
داشتم از درون‌ منفجر‌ می شدم به مامانم‌ گفتم‌ بیاد عقب من برم جلو
مامانم‌ هم با کلافگی‌ قبول کرد
من رفتم‌ جلو‌ یکم‌ بعد خیلی یک دفعه ای دیدم مامانم.....
@سحرصادقیان
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
39
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
87
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
213
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
36
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
52

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین