مامانم تو پارک با هانی اشنا شد
هانی کم کم میونه اش رو با مامانم با خودشیرینی و اینجور چیز ها خوب کرد و حتی دیگه پاش حتی به خونمون هم باز شد و به خونه مون هم می اومد
با این حال مامانامون از هم بدشون می اومد و اخلاق هاشون اصلا جور نبود
هرچند مامان هانی از منم بخاطر وضعیت درسیم بدش می اومد
یه روز به هانی گفتم که شماره ایتن رو هنوز دارم و اون به خانوادم گفت و من یه کتک خوب و لذیذ نوش جان کردم
بار اول ماست مالی کردم
ولی نتونستم ایتن رو پاک کنم
و همچنین دوستیم با هانیه ام به هم نزدم
هانی هم سوء استفاده کرد و باز بار دوم گفت
حالا از این ماجرا ها بگذریم
یبار رفته بودم خونه بابا بزرگمون
و رستا بهم گفت خیلی دلش گرفته و نیاز داره باهام حرف بزنه....
من هم سریع قبول کردم
- خب راستش.... می دونی یکم سخت بود همچی رو تو خودم بریزم بخاطر همین می خوام این ها رو بهت بگم ولی می شه به مامانت نگی ؟
_ نه هیچی بهش نمی گم ولی حرف مامانم شد همش پشت سرت همه جا زرت و پرت می گه
- اره خودم می دونم بلخره به گوشم می رسه
_ هعی.... حالا مامانم رو ولش بیا همون درد و دل
_ هیچوقت این ها رو بهت نگفته بودم ولی همچی کلا از وقتی شروع شد که کلاس اول بودم ماجرا اولین خیانت مامانم این بود
یادته یبار بابابزرگمون دست و پاش شکسته بود ؟
_ اره یادمه خب چطور ؟
_ تو بیمارستان که مامانم و بقیه اومده بودن یه مرده که دوست بابا بزرگمون بود هم اومده بود بعد رفته بوده طرف مامانم به بهونه اینکه من رو شاید ببره صدا و سیما شماره مامانم رو گرفت این رو هم بگم دروغ بود ها چون اخر سر یک بار هم من رو نبرد صدا و سیما
_ وایسا ببینم یعنی اینقدر ل×ا×ش×ی بوده که می دونسته زن شوهر داره ؟
_ اره تازه خودش هم زن و فکر کنم 1 دختر و 1 پسر داشت
_ وا مگه می شه اصلا مگه ادم اینقدر ع×و×ض×ی می شه ؟ البته ببخشید وسط حرفت پریدم ادامه بده
_ نه اشکال نداره اجی ، داشتم می گفتم بعد به مامانم تو واتساپ پیام داد و کم کم باهاش صمیمی شد و بعد دیگه کشید به جا های باریک و مامانم اولین خیانتش رو کرد من رو حتی سر قرار هاش با مرده هم می برد
_ یعنی نمی ترسید تو به بابات بگی ؟
- نه چون تهدیدم می کرد
_ مثلا چه تهدیدی ؟
- کتک و....
- وای بغضم گرفت
_ خودم هم دلم نمی اومد به بابام بگم
از اون به بعد دائم در حال خیانت بود من رو هم به همه قرار های خیانتش می برد
_ همزمان با چند نفر بود یا اینکه کات می کرد می رفت با نفر بعدی ؟
_ همزمان با چند نفر بود
- ببخشید ولی مامانت یه *** به تمام معنا بوده
رستا بغضش گرفت و تو چشم هاش می شد یک دنیا یا شاید هزاران دنیا غمو درد دید
بلند شدم و بغلش کردم دیگه طاقت نیورد و زد زیره گریه
_ منم بغضم خیلی شدید شد و داشت خفم می کرد منم چشم هام پر اشک شد و گوله ای اشک از چشم هام روی گونه هام سقوط کرد
رستا با همون بغض خیلی سنگین و شدیدش شروع کرد به ادامه دادن
- من رو هم همه جا ول می کرد
یبار هم من رو با یکی از مردایی که داشت باهاش به بابام خیانت می کرد برد بیرون
مرده ماشین داشت و ما تو ماشین مثلاً در حال گردش بودیم
مامانم و اون مرده جلو بودن و یک دفعه دیدم یک کوچولو لب گرفتن
داشتم از درون منفجر می شدم به مامانم گفتم بیاد عقب من برم جلو
مامانم هم با کلافگی قبول کرد
من رفتم جلو یکم بعد خیلی یک دفعه ای دیدم مامانم.....
@سحرصادقیان