. . .

متروکه رمان الهه ومپایرس|mojgan_a

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. ترسناک
نام رمان: الهه ومپایرس
نویسنده: mojgan_a
ژانر: تخیلی، ترسناک
ناظر: @Lady Dracula
ویراستار: @Nili _ N
خلاصه: هیچ‌وقت باور نمی‌کنم، من، من که همه چیز هارو تو منطق خودم جا میدادم، باور داشتم هیچ چیز غیر ممکن وجود ندارد، خودم شدم جزوی از آن، سرش را نزدیک گوشم اورد نفس های گرمش را به خوبی حس می‌کردم تو گوشم زمزمه وار صحبت کرد: توهم جزوی از ما هستی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #71
#part69

دستاش رو به هم گره زد و ادامه داد.
- امیدوارم یادگاری که واست گذاشتم بهت کمک کنه، به پدرت خیلی کمک کرد ولی دشمناش اون رو متهم کردن.
چشماش هاله قرمز رنگی به خود گرفت.
- تو باید انتقام ما رو بگیری نیک، انتقام بگیر ازش...
با صدایی که به زور در می‌اومد گفتم:
- از کی؟
لبخندی به روم پاشید و گفت:
- می‌شناسیش، نزدیکته و به لطف دوستات داری میری سراغش، ولی نیک تو باید بکشیش تا روح پدرت آروم بگیره و بیاد اینجا پیش من، اون گیر کرده توی خشم چند ساله‌اش، می‌تونی پیداش کنی اون به زودی خیلی بهت نزدیک میشه!
حیرت‌زده خیره صورت درخشنانش بودم و تکون نمی‌خوردم، دوباره صدام زد.
- نیک...
لباش تکون نمی‌خورد ولی یکی همش صدام می‌زد و هر لحظه واضح تر میشد؛ پلکی زدم و وقتی بازشون کردم، توی آب در حال خفه شدن بودم.
توسط یکی زیر بلغم گرفته شد و من رو از آب بیرون کشید، دراز کشیدم و نفس‌های عمیقم رو ول کردم؛ هنوزم شوکه بودم و به سقف نگاه می‌کردم و حرفاش رو مرور کردم.
با قرار گرفتن صورت شاینا رو به روم پلکی زدم که به حرف اومد.
- نیک تو چت شده، داشتی خودت رو می‌کشتی دیوونه.
سرم رو گرفتمو از جام بلند شدم نشسته دستام رو قلاب زانوهام کردم و به قیافه ترسیده همشون به غیز از جیمز که خونسرد نگاهم می‌کرد انداختم.
- نمی‌خوای بگی چیشده؟ به نظر حیرت‌زده میای.
نگاهی به شاینا که این حرف رو زده بود کردم و گفتم:
- باید انتقام بگیرم...
مثل این‌که به یک دیوونه نگاه می‌کنه نگاهم کرد و گفت:
- انتقام چی؟ چی میگی تو؟
به زمین سنگی خیره شدم و از چیزی که دیدم تعریف کردم، وقتی حرفام تموم شد شاینا ناباور نگاهم کرد و گفت:
- تو واقعا همون وارث گمشده‌ای
نگاهی به گردن‌بندم انداخت وگفت:
- اون چی؟ چه نیرویی داره؟
توی دستم گرفتمش وگفتم:
- فقط گفت کمکم می‌کنه و به پدرم زیاد کمک کرده ولی بقیه متهمش کردن.
با سوالی که به ذهنم اومد پرسیدم.
- بعد از پدر من کی جانشینش شد؟
جیمز بالاخره به حرف اومد.
- دقیقا یادمه بعد اون جنگی که پیش اومد، مردی که این جنگ رو راه انداخته بود، فقط یادمه لقبی که داشت تانکردی بود.
انگار این اسم رو قبلا شنیده بودم ولی الان ذهنم یاری نمی‌کرد که بدونم کیه، به گفته مادرم هرکی هست خیلی بهت نزدیکه.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
1K
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
40
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
90
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
223

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین