. . .

متروکه رمان الهه ومپایرس|mojgan_a

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. ترسناک
نام رمان: الهه ومپایرس
نویسنده: mojgan_a
ژانر: تخیلی، ترسناک
ناظر: @Lady Dracula
ویراستار: @Nili _ N
خلاصه: هیچ‌وقت باور نمی‌کنم، من، من که همه چیز هارو تو منطق خودم جا میدادم، باور داشتم هیچ چیز غیر ممکن وجود ندارد، خودم شدم جزوی از آن، سرش را نزدیک گوشم اورد نفس های گرمش را به خوبی حس می‌کردم تو گوشم زمزمه وار صحبت کرد: توهم جزوی از ما هستی...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #61
#part59


به سمتم برگشت و گفت:
- چه شکلیه؟ چجوریه؟ شنیدم جزو استریگو ها شده، درسته؟
- وایسا، یک‌ریز داری پشت هم می‌پرسی ها!
یک دختره می‌شناسمش و قبلا باهم برخورد داشتیم...
وسط حرفم پرید گفت:
- اوه! واقعا دختره؟ شنیده بودم ولی باور نمی‌کردم آخرین بازمانده یک دختر باشه!
- آره خب درسته تعجب‌آوره ولی نیرویی که داره و تا حالا ندیدم کسی داشته باشه و خب، اون متفاوته و نمی‌دونم چطور شد که الهه استریگو کردنش.
دستی به کنج لباش کشید و دوباره حرکت کرد.
- میگی به زور بردنش؟
پشت به من بود، پس قیافه درهمم رو نمی‌دید.
- من نمی‌دونم، شاید مجبورش کرده باشن که به خواستشون تن بده، ولی من خواستم ازش بپرسم ولی اون حتی گوش نکرد.
ناگهان به طرفم برگشت و با چشمای ریز شده خیره نگاهم کرد.
- اوه! جوری داری حرف می‌زنی حس می‌کنم بدجور حس داری بهش! درست نمیگم؟
دستی به چونم کشیدم و جوابش رو ندادم، لبخند عریضی روس صورتش نشوند و به راهش ادامه داد.
بعد از چند دقیقه راه رفتن، بالاخره از اون حفره بیرون اومدیم؛ با دیدن نور خورشید بیرون نرفتم، اصلا دوست نداشتم تو این وضعیت بسوزم.
شاینا هم مثل من ایستاد و بیرون نرفت، نمی‌دونستم می‌خواد چیکار کنه که ناگهان دری مخفی درست رو به رومون باز شد و کسی نگاهمون کرد.
- بدو نیک باید زود بریم تو اون‌جا وگرنه می‌سوزیم.
خودش به سرعت وارد اونجا شد، ولی به نظر بازم از آفتاب بدنش بخار کرده بود، نفسی گرفتم و با تمام سرعت و نیرویی که داشتم به سمت اون دریچه رفتم.
شونه راستم کمی سوخته بود و کسی من رو داخل کشید و بعد از اون صدای بسته شدن دریچه توی اون فضای تاریک پیچید.
صدای همزمان نفس کشیدن چند نفر رو می‌شنیدم که صدای شاینا پیچید.
- بیا از اینور نیک، بهتره به چندتا از دوستام آشنا بشی.
به سمت صداش رفتم، انقدر ضعیف شده بودم که حتی مثل نمی‌تونستم توی تاریکی به راحتی ببینم و این کمی مشکل بود، ولی دنبال صدای شاینا به راه افتادم.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #62
#part60

با دیدن منظره رو به روم ایستادم و با حیرت نگاهی بهش انداختم؛ اینجا معرکه بود!
به سمت آب رفتم و بدون توجه به کسی دستم رو داخلش گذاشتم، کمی سرد بود و لذت‌بخش و انقدر زلال بود که حتی سنگ‌ریزه های کفش هم دیده می‌شد؛ با صدای شاینا به خودم اومدم.
- به نظر خیلی خوشت اومده!
بدون جواب بهش، بلند شدم و به سه نفری که کنارش ایستاده بودن نگاه کردم.
واسم آشنا نبودن، کف دستام رو بهم مالیدم و پرسیدم:
- معرفی نمی‌کنی؟
اشاره‌ای به اون‌ها کردم که شاینا کنار من ایستاد و به پسر درشت هیکلی که چشمای سیاه و موهای سیاه‌تر داشت اشاره‌ای کرد و گفت:
- این جیمزه.
به بقل دستیش اشاره کرد.
- این شپرد و اون هم لیزا!
به دختره نگاهی انداختم،چشماش تقریبا میشد گفت هاله‌ای از رنگ قرمز داره و موهاشم همین‌طور به رنگ قرمز آتیشی بود.
اون پسره، شپرد هم چشم عسلی با موهای بور بود و کمی از اون یکی کوچیک‌تر به نظر می‌اومد.
باهاشون دست دادم که شاینا گفت:
- اینم همون دوست قدیمیم که بهتون گفته بودم، نیک!
دستی روی شونم گذاشت و به سمتی هدایتم کرد، پشت یک سنگ تقریبا بزرگ رفتیم که مثل یک اتاق در اومده بود، با تعجب نگاه می‌کردم که اون پسره، جیمز! جواب سوالم رو داد.
- اینجا مخفی‌گاه منه و بیشتر وقتا اینجا زندگی می‌کنم.
سری تکون دادم براش؛ تا حالا ندیده بودمش تو این شهر؛ با صدای لیزا به سمتش چرخیدم تا حرفش رو گوش بدم.
- شما، آقای نیک نمی‌خواین یکم از خودتون بگین؟ از قدرتتون تا بتونیم باهم تیم بشیم.
سرم رو کج کردم و بهش خیره شدم، کامل می‌تونستم صدای تو سرش رو بشنوم.
( اوه! عجب چشمایی داره لعنتی!)
پوزخند کوچیکی کنار لبم نشوندم، از همونا که همیشه باهاش حرص کاترین رو در می‌آوردم.
- اوه بله! می‌دونم چشمام خیلی جذابه.
ناباور نگاهم می‌کرد و بقیه هم با تعجب البته غیر از شاینا که قدرتم رو می‌دونست؛ شپرد متعجب‌زده گفت:
- الان کی گفت چشمای تو جذابه؟
اشاره‌ای به لیزا کردم که گفت:
- پس قدرت تو خوندن ذهنه؟
سری تکون دادم که بقیه هم متوجه شدن و جیمز چشم غره‌ای به لیزا رفت که باعث خندم شد اما خودم رو نگه داشتم تا نخندم.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #63
#part61

دستام رو بهم مالیدم و گفتم:
-خب! حالا شما بگید.
شپرد جلو اومد و فلوت چوبی از جیبش در آورد؛ با تعجب به فلوت توی دستش خیره شدم. قدرتش فلوت زدن بود؟
لبخندی بهم زد و گفت:
- بهتره گوشتون رو بگیرین.
کاری که گفت رو انجام دادم، فلوت رو به لبش نزدیک کرد و شروع به زدن کرد؛ صدایی نمی‌شنیدم و بهش نگله می‌کردم، با دیدن موشی که روی سنگه و تکون شدیدی می‌خوره نگاهش کردم که به ثانیه نرسید ترکید!
شپرد فلوت رو از لبش فاصله داد و گفت:
- اینم قدرت من، فقط همیشه حواست باشه به موقع گوشت رو بگیری وگرنه می‌پوکی.
لبخند رضایت‌مندی تحویلش دادم که لیزا جلو اومد، کنجکاو بودم قدرت این قرمزی رو بدونم.
دستش رو بالا آورد و کمی تاب داد،چشمای سرخش بیشتر از قبل می‌درخشید و موهاش توی هوا تکون می‌خورد؛ دستم بدون اراده بالا اومد و یکی پس کله شپر زدم.
شپرد با حرص رو به لیزا گفت:
- چیکار من داری؟ روی جیمز امتحان می‌کردی خب!
دستش رو پشت گردنش گذاشت، قهقه‌ای زدم و که شپرد بیشتر حرص خورد و شاینا و لیزا همراهیم کردن و فقط جیمز بود که پوکر نگاهمون می‌کرد.
به سمتش چرخیدم و دست به سینه گفتم:
- خب نوبت توعه!
با پوزخند، سرش رو کمی به راست متمایل کرد و آستیناش رو بالاتر تا زد، به سادگی انگشت اشاره‌اش رو توی هوا تاب داد.
به سرعت از اون دریاچه کوچیک آبی به سمتش اومد و دور دستش شروع به چرخیدن کرد.
به نظرم کارش زیاد کشنده نمی‌اومد، اونم برای خون‌آشام ها! برای همین حرفم رو به زبون آوردم.
- قدرتت برای کشتن زیادی دخترونس!
پوزخند دیگه‌ای تحویلم داد، هه این‌کار همیشگی من بود و حالا طرفم هی تکرارش می‌کرد.
ناگهان حجم بیشتر آب به سمت شپرد اومد و دور سرش پیچیده شد، شپرد هرچقدر دست و پا می‌زد نمی‌تونست نفس بکشه و اون آب ازش دور نمی‌شد.
کمی که تقلا کرد، آب روی زمین ریخت و شپرد تند تند نفس‌های عمیق کشید.
با گرفتی که از بریده شدن نفسش داشت گفت:
- لعنت بهتون! چرا روی من امتحان می‌کنین آخه؟
روی زمین ولو شد و هنوز هم نفس عمیق می‌کشید.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #64
part62

نه خوشم اومد، فکر می‌کردم با لون همه قیافه گرفتن قدرتش بیخود باشه ولی برعکس فکرم کارش عالیه!
با صدای شاینا به سمتش چرخیدم.
- بسه دیگه قدرت به رخ می‌کشین، بیاین کمی استراحت کنین؛ شب خیلی کار داریم.
بچه ها هرکدوم طرفی دراز کشیدن و مشغول استراحت شدن، اون آب زلال و سرد بدجور وسوسم کرده بود، برای همین بدون توجه به بقیه از جام بلند شدم و به سمت اون دریاچه زیبا رفتم.
از اینجا جلوی دید اونا نبودم، لباسم و شلوارم رو در آوردم و با یک شیرجه سریع زدم.
فوق‌العاده‌تر از چیزی که می‌خواستم بود و بهم آرامش می‌داد، مشغول شنا کردن بودم که با حس شخصی پشتم، حس خون‌آشامیم بیدار شد و دندون‌های نیشم بیزون زدن، به عقب چرخیدم و آماده حمله بودم ولی با دیدن شاینا تکون نخوردم، نیش‌هام رو داخل لثه‌هام برگردوندم و لبخندی بهش زدم که با لباس زیر اومده بود.
- خیلی زود گارد می‌گیری پسر.
سرم رو کج کردم و گفتم:
- باید همیشه آماده حمله باشم.
بشکنی روی هوا زد و گفت:
- اوه! راست میگی، حق باتوعه.
یک تای ابروش رو بالا داد و با لبخند توی آب شیرجه زد و مشغول شنا کردن شد.
به سقف نگاه کردم که سنگ‌ها به شکل تیزی آویزون بودن و گاهی ازشون قطره‌ای آب چکه می‌کرد.
همون‌طور چشمام رو بستم و زیر آب رفتم، زیاد گود نبود، حدود دوبرابر قد خودم می‌شد و راحت می‌تونستی شنا کنی.
اون‌قدر اون آب شفاف و تمیز بود که زیر آب با چشم باز حرکت می‌کردم و دور و اطرافم رو به خوبی می‌دیدم.
چرخی زیر آب زدم که چشمم به یک جسم براق افتاد، به سمت کف شنا کردم و بهش رسیدم، دستی بهش کشیدم به سنگ گیر کرده بود؛ تقلا کردم درش بیارم ولی گیر بود.
نفس کم آورده بودم، برای همین به سمت بالا رفتم و سرم رو از آب بیرون آوردم که شاینا گفت:
- یکم به خودت نفس بده، من میرم کمی استراحت کنم و راحت‌تر فکر کنم، توهم بهتره بیای و کمی استراحت کنی.
سری تکون دادم که از آب بیرون رفت، نفسم رو دوباره حبس کردم و به سمت پایین شنا کردم.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #65
#part63


با رفتن شاینا دوباره نفسی گرفتم و به سمت پایین شنا کردم، اون فلز هنوز هم برق می‌زد و به چشم می‌اومد.
لای سنگ گیر کرده بود و با کمی زور زدن آزاد شد و توی دستم اومد؛ به سمت سطح آب رفتم و نفسم رو آزاد کردم.
بدون نگاه کردن به اون به سمت خشکی رفتم و از آب خارج شدم؛ مشتم رو باز کردم و به اون گردنبند عجیب خیره شدم.
طرح‌های نامنظمی داشت و معلوم نبود چه شکلی داره ولی به نظر قدیمی می‌اومد و زنجیرش هم هنوز بهش وصل بود.
نمی‌دونم ولی یه حس خاصی باعث شدن گردن‌بند رو گردنم بندازم، با انداختنش انگار تلنگری بهم زده شد و لرزی تمام بدنم رو در برگرفت و کمی سرم گیج رفت که با دستم رو سنگ تکیه دادم تا نیافتم، چشمام سیاهی می‌رفت و کمی گیج شده بودم.
چشم بسته کمی ایستادم که حالم به یک‌دفعه خوب شد؛ گردن‌بند رو دستم گرفتم و به اون جواهر قرمز رنگ وسطش خیره شدم.
به نظر قدرت داشت و من کاملا حسش می‌کردم، از گردنم درش نیاوردم و لباسام رو پوشیدم و به سمت بقیه قدم برداشتم، همه خوابیده بودن غیر جمیز که با ورودم خیره نگاهم می‌کرد؛ بدون توجه به سنگینی نگاهش گوشه‌ی دنجی گیر آوردم و دراز کشیدم؛ ساعد دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و چشمام رو بستم؛ سعی داشتم کمی بخوابم ولی موفق نبودم و فقط چشمام بسته بود.
یک ساعتی گذشته بود و من هم‌چنان توی همون حالت مونده بودم که با حس حرکت کسی گوشام رو تیز کردم.
صدا از طرف جیمز می‌اومد، تکون نخوردم و سعی داشتم بفهمم کجا میره.
کمی که دور شد چشمام رو باز کردم و آروم از جام بلند شدم؛ از وقتی با این پسره جیمز رو به رو شده بودم خیلی مرموز و مشکوک به نظرم می‌اومد.
به سمتی که رفته بود، منم رفتم و از پشت سنگی نگاهش کردم.
لباسش رو در آورد و به آرومی داخل آب رفت؛ منتظر بودم ببینم چرا این موقع اومده اینجا، به نظر چیز مشکوکی نمی‌اومد ولی چرا منتظر موند همه به خواب برن بعد بیاد؟
همین باعث میشد کنجکاو تمام حرکاتش رو زیر نظر بگیرم؛ هم چند دقیقه نفسی می‌گرفت و زیر آب می‌رفت، انگار دنبال چیزی می‌گشت؛ دستی به گردن‌بند کشیدم، شاید دنبال این بود؟
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #66
#part64


مطمئن بودم دنبال همین بود چون زیر آب چیز به خصوص دیگه‌ای نداشت و چی با ارزش‌تر از این؟ به نظرم قدرت داشت اون تیکه الماس و این حسم مطمئن بودم غلط نبود.
از پشت سنگ بیرون اومدم و به سمتش رفتم، زیر آب بود و هم‌چنان دنبالش می‌گشت.
وقتی برای نفس‌گیری بالا اومد تازه نگاهش بهم افتاد و اول کمی هول شد، ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و با دست چند قطره آبی که روی صورتش بودن رو کنار زد و گفت:
- فکر می‌کردم خواب باشی!
لبخندی نثارش کردم که بیشتر شبیه پوزخند بود و گفتم:
- دنبال چیزی میگردی؟
کمی جا خورد، ولی سعی کرد خودش رو نبازه و گفت:
- نه! دنبال چی باشم؟ فقط خوابم نبرد و اومدم کمی شنا کنم.
دستام رو توی جیب‌هام فرو بردم و کمی سرم رو کج کردم و بازهم اون لبخند شبیه پوزخند روی لبام نمایان شد.
- ولی این‌طور به نظر نمیاد، مطمئنم اون زیر دنبال چیز باارزشی هستی.
گردنبد رو از زیر لباسم بیرون کشیدم و ادامه دادم:
- چیزی مثل این!
از درشت شدن مردمک چشماش معلوم بود به شدت تعجب کرده و گفت:
- اون رو از کجا آوردیش؟
- پس دنبالش می‌گشتی، موقع شنا زیر آب پیداش کردم.
به سرعت از آب بیرون اومد و جلوی روم ظاهر شد؛ بدون حرکتی، فقط نگاهش کردم که گفت:
- بدش به من اون مال منه!
دستش رو دراز کرد که گردن‌بند رو از گردنم بکشه که نیرویی غیر ارادی اون رو پرت کرد که به سنگ برخورد کرد و محکم روی زمین افتاد.
با صدایی که ایجاد شد، به سرعت بقیه بیدار شدن و اومدن، شاینا جلو اومد و گفت:
- چخبره؟ نیک تو جیمز رو زدی؟
شونه‌ای بالا انداختم و گفتم:
- نه! من حتی بهش دست نزدم.
جیمز از جاش بلند شد و گفت:
- چطور پیداش کردی؟
منظورش رو واضح می‌دونستم ولی شاینا دوباره مداخله کرد و گفت:
- چی رو جیمز؟ چی رو پیدا کرده؟
جیمز جوابش رو نداد و هم‌چنان خیره نگاهم می‌کرد که گفتم:
- موقع شنا کف آب پیداش کردم، خیلی توی چشم بود و تو از کی دنبالشی مگه؟
با تعجب که تو صورتش به خوبی معلوم می‌شد گفت:
- من سال‌ها کف این دریاچه کوچیک روگشتم ولی نبود! تو چطوری آخه؟
گردن‌بند رو دستم گرفتم که شاینا هم کنجکاو جلو اومد و نگاهی بهش انداخت.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #67
#part65


خواست بهش دست بزنه که نیرویی مثل برق کمی اونورتر انداختش، دوباره جلو اومد و بدون دست زدن بهش با دقت نگاهش می‌کرد.
ناگهان چشماش گرد شد و گفت:
- اوه! شایعات حقیقت داشت.
کنجکاو نگاهش می‌کردم تا ادامه بده، ولی اون هم‌چنان با چشمای گشاد شده به گردن‌بند خیره بود که پرسیدم:
- منظورت از شایعه چیه؟
انگار تازه حواسش سرجاش اومده باشه نگاهم کرد، بقیه بچه‌ها هم کمی جلو اومدن واون‌ها هم مثل من کنجکاو بودن ببینن قضیه از چه قراره، منتظر به لب‌های شاینا چشم دوخته بودم که بالاخره به حرف اومد.
- چند وقت پیش شنیدم که یکی از پادشاه‌های خون‌آشام‌ها تونسته با ساحره‌ای کنار بیاد و عاشق هم شدن، ساحره براش گردن‌بند قدرت‌مندی درست کرده؛ بعد از سال‌ها زندگی با اون ساحره یک روز جنگی درست میشه، مثل همین جنگ ما، بین خون‌آشام‌ها و استریگوها.
ساحره پادشاه رو به زیر زمینی می‌بره و بهش میگه اگه گردن‌بند دست اون‌ها بیافته، دیگه کسی نمی‌تونه جلوشون رو بگیره و همه چه نابود میشه، مجبور میشه اون گردن‌بند رو طلسم کنه که کسی نتونه گردنش بیندازه غیر هم‌‌خون خودشون و برای این‌که ساحره‌ی دیگه‌ای اون رو پیدا و طلسمش رو نشکنه با طلسم دیگه‌ای مخفیش می‌کنه، سال‌هاست پیداش نکردن و فقط گفتن وجود داره و چند خون‌آشام به کمک ساحره‌ها دنبالش گشتن ولی پیداش نکرده بودن.
تو چطور پیداش کردی؟
دستی بهش کشیدن و گفتم:
- فقط زیر آب چشمم بهش خورد و برش داشتم، از اینایی هم که تعریف کردی خبر نداشتم.
جیمز جلو اومد و گفت:
- من سال‌هاست دنبال این گردن‌بند کل این‌جا رو زیر و رو کردم ولی نبود، بگو چطور پیداش کردی، ساحره‌ای پیدا کردی؟
نگاه تندی بهش انداختم و گفتم:
- نه! گفتم که من اصلا خبر نداشتم همچین چیزی وجود داره!
شاینا هینی کشید و گفت:
- تنها یک چیز می‌مونه.
لیزا جلو اومد و ادامه حرفش رو گفت:
- این‌که نیک خون یک خون‌آشام سلطنتی رو توی رگ‌هاش داره.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #68
#part66

از حرفاشون سر در نمی‌آوردم، تا جایی که می‌دونم من رو تبدیل کرده بودن، پس چطور خون یک خون‌آشام سلطنتی توی رگ‌هامه؟
سوالم رو به زبون آوردم‌.
- من رو تبدیل کردن، امکان نداره خون سلطنت داشته باشم!
شاینا کمی فکر کرد و گفت:
- امکان داره موقع تبدیل شدنت گازت گرفته باشن و تو فکر کنی تبدیل شدی ولی بالاخره تو بدون گاز گرفتگی هم تبدیل می‌شدی.
کمی فکر کردم، امکان داشت همچین چیزی،پس چطور من خانواده داشتم و با اون‌ها زندگی می‌کردم؟
- ولی من خانواده داشتم!
بازم شاینا بود که با حرفاش باز میشد، فکرام از هم پاشیده بشن.
- امکان داشته خانواده اصلیت نباشن.
چشمام رو بستم و نفسی گرفتم، توی چند ثانیه این چیزها قابل فکر و تحمله؛ به سمت تخت فلزی رفتم و روش دراز کشیدم.
این فکرهای درهم کم بود که این‌هم اضافه شد؛ دستی به گردن‌بند کشیدم، یعنی قراره چه اتفاقی دیگه‌ای بیافته؟
سعی کردم این فکرها رو از سرم بیرون کنم، فعلا اولویت همه چی نقشه کشیدن و درست کردن این جنگ بود.
کمی همون‌جا دراز کشیدم و اصلا تکون نخوردم و بقیه هم پاپیچم نشدن و این بهتر باعث میشد فکرای درهمم رو رو به راه کنم.
بعد از حدود چند ساعت از جام بلند شدم و گفتم:
- خب فکر می‌کنم بسه استراحت، بهتره روی نقشه تمرکز کنیم.
شاینا لبخندی بهم زد و کنارم جا گرفت و گفت:
- من کاراشون رو قبل از این‌که نیک رو پیدا کنم زیر نظر داشتم، دارن خودشون رو برای نابودی آماده می‌کنن و بهترین کار اینه موقعی که می‌خوان پیش برن ما همه چی رو بهم بریزیم.
شپرد کمی خودش رو جلو کشید و همین‌طور که دستاش رو توی هم گره میزد گفت:
- چطوری؟ اون‌ها خیلی، خیلی بیشتر از خیلی زیادترن.
شاینا هم از اون لبخند های معروفش زد و گفت:
- آره درسته خیلی تعدادمون کمتره ولی با رفتن تو جمع اونا حله!
لیزا هم کنجکاو سوالش رو پرسید.
- چطوری بریم اونجا؟
شاینا چندتا دست‌بند از جیبش بیرون کشید و گفت:
- این‌ها مخصوص تیم اون‌هاست، هرکدوم باید یکی دستمون باشه تا راحت داخل تیم اون‌ها بریم ولی یک مشکل داریم و اونم نیک که دیده شده و باید از دور نظاره‌گر باشه و موقع شروع عملیات وارد بشه.
به هرکدوم یک دست‌بند داد تا دستشون کنن و چندتا لباس شکل هم خاکستری تیره، دوباره سر جاهامون نشستیم تا شاینا ادامه نقشه رو بگه.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #69
#part67


با نشستنمون شاینا شروع به حرف زدن کرد.
- خب نیک تو که می‌دونی باید از دور حواست باشه و به موقع وارد بشی و اما بقیه هرکی باید توی یکی از بخش‌هاشون نفوذ کنه و مطلع بشه چیکار می‌کنن؛ باید گزارش کارتون رو حتما به من برسونین و این‌که هر گوشه و کنار از این بمب‌های کنترلی کار بذارین که زیاد توی دسترس نباشه و اون مال آخر کارمونه و آخرشم نیک بهتره بیاد و اون‌جا جنگ اصلی شروع میشه.
من‌که از این بحث جدی اخم رو صورتم نشسته بود گفتم:
- چطوری می‌خواین نفوذ کنین؟ بعدشم من همین‌جا باید بمونم تا شما کارتون رو انجام بدید؟
- خب نفوذ کردن آسونه مخفی موندن سخته، میشه به راحتی واردشون بشیم با این لباس‌ها و کارت ولی موقع گذاشتن بمب باید خیلی دقت کنین کسی متوجه نشه، خیلی خطرناکه هم متوجه بشن کارمون تمومه!
جیمز از جاش بلند شد، دست‌هاش رو بهم زد و گفت:
- پس بهتره هرچی زودتر شروع کنیم.
با این حرفش هر کدوم بلند شدیم و به سمتی رفتیم، جیمز چاقوهای تیز و ریزی رو مشغول مخفی کردن توی کمربندش شد؛ لبخندی زدم، چیز جالبی بود.
لیزا هم مشغول بمب‌های کوچیکی بود که باید مخفی میشدن و اون‌هارو به نرمی داخل چیزی می‌پیچید.
شپرد فلوتش رو تمیز می‌کرد و شاینا هم مشغول پیدا کردن راهی بود تا وارد اونجا بشیم.
هرکی مشغول بود و من اون وسط مونده بودم، به سمت آب رفتم و کنارش نشستم و به آرومی دستم رو داخل آب فرو بردم.
سرم پایین بود و به آب خیره بودم که حرکتی کمی رو وسط دریاچه حس کردم، اینجا آروم بود و اصلا بادی نمی‌اومد، پس آب تکون نمی‌خورد و این حواسم رو جمع کرد.
چند دقیقه‌ای گذشت ولی چیزی حس نکردم پس بیخیال شدم و دوباره به آب خیره شدم که این‌دفعه تکون بیشتری خورد که باعث شد از جام بلند شم و نگاهی به اطراف بندازم.
شاید کار جیمزه می‌خواد سر به سرم بذاره، ولی اون اهل شوخی نیست، نگاهی به عقب انداختم؛ کمی از جیمز معلوم بود که هنوزم مشغول همون کارش بود و توجه‌ای به این‌ور نداشت.
به سمت آب برگشتم و نگاهش انداختم، هراز گاهی آب تکونی می‌خورد و این تعجب‌آور بود چون هیچی نبود که آب رو تکون بده.
همین‌طور نگاه می‌کردم که حس گرفتن مچ پام باعث شد به پایین نگاه کنم و شدت تعجبم بیشتر بشه.
آب مثل دستی دور پام پیچیده شده بود و به سرعت داخل آب پرت شدم و اون گرفتن مچ پام هنوز بود و به پایین کشیده می‌شد.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

|Scary|

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
864
تاریخ ثبت‌نام
2021-09-02
موضوعات
11
نوشته‌ها
236
راه‌حل‌ها
17
پسندها
974
امتیازها
218
سن
22
محل سکونت
زیر آب

  • #70
#part68


توی آب چشمام باز بود و به خوبی اطرافم رو می‌دیدم، لگد می‌زدم تا اون چیزی که من رو گرفته، ولم کنه ولی انگار داشتم الکی لگد می‌پروندم و هیچ چیزی نبود.
هاله‌ای جلوم به حرکت در اومد، سفید بود و انگار با آب مخلوط شده بود، به سمتم اومد؛ حالا می‌تونستم واضح ببینمش.
چشمام از شدت تعجب گشاد شده بود و به چهره زنی که مقابلم بود نگاه می‌کردم، خوده آب بودی ولی با هاله سفیدی که دورش بود به خوبی میشد چهره‌اش رو دید.
دستی به گونم کشید که حس گرماش باعث لرزی توی بدنم شد، چشمای درشتش انگار از توی آب هم معلوم بود.
- نیک...
صداش دلنشین بود و با شنیدنش انگار یک جای دیگه بودم، پلکی زیر اب زدم و با باز کردنش توی اب نبودم.
اطرافم رو نگاه کردم سرسبز و قشنگ و رودخونه‌ای که کنار روون بود، چرخیدم و با له یادآوری آفتاب ترسیده به دستام نگاه کردم.
نمی‌سوخت، چطور ممکنه؟
- اینجا زیاد واقعی نیست، ولی توهم دیگه قرار نیست بسوزی.
باز هم اون صدا، سر بلند کردم و به زنی که لباس سفیدی پوشیده بود چشم دوختم؛ آروم به سمتم می‌اومد و با رسیدنش دورم چرخید.
- مثل پدرتی، همه چیزت به اون رفته، فقط چشمای درشتت مثل خودمه.
منظور حرفاش برام یه معنی رو داشت، یعنی اون مادرمه؟ساحره؟
حرفم رو به زور به زبون آوردم.
- تو همون ساحره‌ای؟
رو له روم ایستاد و لبخندی نثارم کرد.
- آره، خودمم خوبه که داستانمون رو شنیدی، اما نه همش رو.
نمی‌تونستم تکون بخورم از جام و اون هم دیگه تکون نخورد.
- من رو ببخش نیک که از اول پیشت نبودم پسرم، چیزی که شنیدی حقیقته ولی نه کاملش، من و پدرت اون روز توی اون غار مخفی شدیم و بعد از اون آتیشمون زدن؛ این‌ها درست ولی هیچ‌کس خبردار نشد ما بچه دار شدیم؛ یعنی پدرت خواست مخفی بمونه تا بلایی سر پسرش نیاد، سپردیمت به یک خانواده انسان تا کسی شک نکنه و بیاد سراغ تنها وارث شاه کارون و اون رو از بین ببرش، مجبور شدیم یکی رو به پا واست بذاریم و اون تمام حواسش به تو بود و فکری که می‌کنی، کسی تبدیلت کرده باشه رو توی سرت بندازه تا زنده بمونی.
معذرت میخوام که تنهات گذاشتیم نیک.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
2
بازدیدها
1K
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
40
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
90
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
223

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین