. . .

تمام شده دلنوشته یوسف و زلیخا | محمد امین (رضا) سیاهپوشان

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
نام اثر: یوسف و زلیخا

نویسنده: محمد امین (رضا) سیاهپوشان

ژانر: عاشقانه

خلاصه: عشق از دل می‌آید، ولی گاهی در میانه راه تو را رها می‌کند و می‌رود؛ گاهی در جوانی بار می‌دهد و گاهی هم مثل عشق یوسف و زلیخا در پیری!

مقدمه: عشق رسیدن دارد و نرسیدن، ولی بین ما نرسیدنی وجود ندارد. داستان ما لیلی و مجنون نیست، داستان ما داستان شیرین و فرهاد هم نیست؛ داستان ما داستان یوسف و زلیخاست که حتی اگر در پیری هم باشد ما در کنار هم خواهیم بود، پس بیا این را ثابت کنیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #11
و همین پاکی عشق یوسف به زلیخا، زیباترین زن مصر، بود که باعث شد حتی در پیری هم زلیخا به یوسف کنعانیش برسد!

حال، من چه کنم ای زلیخای زیبارویم! که بر عکس داستان یوسف و زلیخا، درد دل‌تنگی بر سینه‌ام نشسته و عذابم می‌دهد!
آه! داستان ما هم بی‌شباهت به یوسف و زلیخا نشده؛ با این تفاوت که عشق این یوسف و زلیخا، پاک، پاک به زلالی آب چشمه‌های کوهستانی است؛ ولی درد فراق آزارمان می‌دهد.

کاش میشد بلیطی بگیرم به مقصد تو و یک‌سره به تو برسم و تو باشی که بدو بدو بیایی و پیوند بخوریم به هم؛ مثل قالی کاشان و مثل مجسمه عشاق تفلیس، تا ابد در کنار هم بمانیم و فقط گاهی نزدیک هم باشیم، گاهی نزدیک‌تر! فقط نزدیک تو بودن است که می‌تواند همه دل‌تنگی‌هایم را بر طرف کند.

حاضرم تا ابد در کنار تو باشم! حتی گوشه چشمی هم به من نشان دهی، برایم کافیست!

فقط می‌دانم هیچ‌کس برایم هم‌چون تو نیست و نمی‌تواند باشد! حتی عمری که حضرت حق برایم قلم تقدیر زده را، خواهم داد و فقط یک دقیقه بودن در کنار تو، همین برایم کافیست!

حتی بودنی کوتاه به اندازه عمر عشق رز و جک که یکی رفت و یکی ماند! همین هم کافیست! این‌که من فنا و فدایی تو شوم و تو بمانی، فقط باشی در کنارم، همین برای رفع دل‌تنگی من کافیست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #12
همین کافیست ای عشق زلیخایی من! ای زلیخای همیشه خندان! نمی‌دانم چگونه توصیف کنم خنده‌هایت را که جان و جهان من است؛ وقتی که خنده به روی لب‌هایت می‌نشیند، مرا یاد لبخند زلیخا می‌اندازد! آن هنگام که خواست در بند یوسف باشد و آزادی را نخواست.

حال، من هم می‌خواهم در بند تو باشم ای زلیخای زیباروی من! من می‌خواهم در بند تو باشم و آزادی نمی‌خواهم! آخر آزادی که تو در آن نباشی و تو را از نزدیک نبینم، از بند و زندانی با صد غل و زنجیر بدتر است و من آزادی بی‌تو را خواهم فروخت به غل و زنجیر بودن در کنار تو! نمی‌دانم این حرف دلم را بگویم یا نه؛ ولی لحظه‌ای نبودنم در کنار تو، غم انگیزتر از تراژدی هیروشیما و ناکاراکی ژاپن است! از آن بیش‌تر مرا نابود می‌کند!

من حس ابد نمی‌خواهم! من حبس برای ابد و یک روز می‌خواهم! همه می‌ترسند از این‌که برای ابد و یک روز زندان باشند چون باز نخواهند گشت از محبس و زندانشان؛ ولی من حبس را برای ابد و یک روز با تو و برای تو می‌خواهم و شادانم که برای ابد و یک روز در قلب زیبایت، که قلمرو دل و احساس من است، زندانی باشم!

آخر می‌دانی؟ خوشا زندان که زندان‌بان تو باشی یارا!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #13
پاک هم‌چون عشق دوران کودکی و عشق دوران بچگی که خالص‌ترین عشق در دوران بی‌عشقی و تبدیل شدن عشق به کالا و بازیچه است. دلم می‌خواهد کودک باشم و کودکانه دوستت داشته باشم!

آری! دلم می‌خواهد کودک باشم و کودکانه دوستت داشته باشم! دلم می‌خواهد هر دو کودک می‌شدیم و در فصل بهاران، از درختان میوه کنار دیوار کاه‌گلی کوچه باغ‌های زندگی، بالا می‌رفتیم؛ بی‌هیچ دغدغه‌ای، کودکانه هم را دوست داشتیم و جان می‌دادیم.
برای لی لی بازی‌هایمان، برای زیر چشمی نگاه کردن و شرم‌گینانه نگاه کردنمان به یک‌دیگر، عاشقانه‌های بی‌منتمان! آری! دلبرم! جان می‌دهم برای با تو خندیدن و شاد بودن در تک تک کوچه باغ‌های زندگی، با تزیینی از گل‌های بنفشه و محمدی!

آری! دلبر! جان می‌دهم برای خنده‌هایت، چون با هیچ ثروتی نمی‌شود خنده‌هایت را خرید! حتی خنده‌های کودکانه‌ات همیشه دوست داشتنی‌اند! خنده‌هایت که مثل تشنه‌ای در بیابان، زندگی بخشند و زندگی را برای من تکرار می‌کنند! جذاب‌ترین تکرار دنیا، عشق زلیخایی من!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #14
تکراری که اگر هرروز هم تکرار شوی، مرا باز بس نیست!

تو شهبانوی باغ ترنجی و من پسر فقیر و بی‌چیز که با حسرت به میوه‌های باغ چشمانت نگاه می‌کنم، حسرت می‌کشیدم که چرا یکی از آن‌ها مال من نیست؛ ولی نمی‌دانستم که شهبانوی باغ دل، در گرو من بسته است! مرا کامیاب خواهد کرد از باغ نگاهش!

ای شهبانوی دلداده پسر فقیرِ ماه مرداد، بیا تا از شکوفه‌های سپید ترنج، تاجی برایت بسازم و با صدای بزم درختان ترنج، تو را به سرزمین برهوت قلبم ببرم تا آن‌جا را هم هم‌چون دنیایت، گلستان سازی و برج باروی به زیبا قصر دلت بخشی!

ای شهبانوی باغ ترنج!

کار هرروزم ایستادن در کنار دیوار فرو ریخته و کاه‌گلی باغ ترنج است و نظاره کنم داخل باغ را تا شهبانوی دل‌ربای باغ ترنج، گذری کند و من او را ببینم و بی‌قراری دلم آرام گیرد؛ ولی مگر آرام می‌گیرد این دل بی‌قرارم؟ نه! هربار که تو را می‌بیند، بی‌قرارتر از قبل می‌شود برای داشتن شهبانوی باغ ترنج و برای دمی آساییدن و گذر وقت، در کنار شهبانو باغ ترنج در کنار رود زلال ترنج‌زار.

فقط امیدوارم این‌بار داستان بر عکس نشود و به جا زنان مصری، یوسف دستانش را با دیدن جمال زلیخا نبرد و عنان دل خود را از دست ندهد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #15
سخت است دیدن زلیخا و نبریدن دست! سخت است تو را دیدن و خود را فدایت نکردن و نمردن برای ناز و کرشمه چشمانت! سخت است دیدن سیب آب‌دار بر بالای درخت و تلاش کردن برای رسیدن! تو هم مثل همان سیب آب‌داری که سخت است و تلاش می‌خواهد برایش تا بدستش بیاوری و من تمام تلاشم را می‌گذارم تا این حرف را مردود کنم که می‌گوید:
- عشق نرسیدن دارد و عاقبت عاشقان، دوری، تنهایی و دلتنگیست!

نه! این واقعیت ندارد و آخر و عاقبت من و تو وصال است! طعم خوش‌طعمِ وصال که طعمی هم‌چون طعم توت فرنگی وحشی دارد! مگر می‌شود یوسف و زلیخا به وصال هم نرسند و عمری در سایه سار عشق و دل‌دادگی در کنار هم خوش‌بخت نباشند؟ مگر می‌شود یارم؟ یوسف و زلیخا را هیچ چیز نتوانست خدایشان کند!

هیچ‌چیز نتواند ما را جدا کند! راستی دلبر جانم! ببین! می‌خواهم از ته دلم حرف بزنم برایت؛ حرف‌هایی که تا حالا به تو نگفتم‌! از وقتی آمدی در زندگیم، همه‌چیز به طرز خیلی عجیبی قشنگ شد! شدی همه‌ی فکر و ذکرم!
گاهی وقت‌ها که می‌خواهم کسی را صدا کنم، ناخوداگاه اسم تو بر زبانم می‌آید. ان‌قدر زیبا و منحصر به فردی که چشمانم جز چشم‌های زیبای تو، هیچ چیز دیگری را نمی‌بیند!

امیدوارم همین‌طور در کنارم باشی و از بودنت، لذت ببرم صاحب قلبم! آری صاحب قلبم! قلب من مثل اتاق لاکچری مسافرخانه‌ای می‌ماند که تنها یک مسافر پر و پا قرص و همیشگی دارد! همیشه یک نفر در آن اتاق سکنا می‌گزیند؛ مثل اتاق شخصی که فقط و فقط مال یک نفر است!

دلبر! تنها و تک‌تاز قلبم باش! تنها ملکه سرزمین پادشاهی قلبم باش بانو جان! بانو! قلب من زمستانی و بورانی بود؛ در بورانی شدید، تک گل بنفشه در آن رویید! زمستان، عاشق گل بنفشه شد؛ خودش را فراموش کرد، دور بنفشه گشت تا خود هم بنفشه شد! مهر گل بنفشه، همه‌جا را سرسبز و زیبا کرد!

دلبر جان! زیبایی با وجود تو به زندگیم پاشیده شد! زیبایی بدون حد و مرز در زندگیم تویی عشق جان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #16
تویی که به همه‌چیز رنگی به زیبایی هفت رنگ رنگین کمان بخشیدی! یارای من!

دیوانه دوست داشتنی من!

تو تنها موجود و انسان در دنیا هستی که وقتی دیدمش، دلم لرزید برایش؛ ولی می‌گفتم عشق چیست؟ به خودم آمدم، مثل علیرضا طلیسچی گفتم:

- ای دل غافل! چی کار کردی تو با دل؟ که دیگه عقلم رو کامل دادم از دست!

چه شد؟ منی که می‌گفتم عشق و عاشقی مسخره است و وجود ندارد و هرکس عاشق می‌شود، دیوانه است، دروغ می‌گوید، یهویی خودم عاشق شدم! نمی‌دانم؛ ولی چجوری آن چشم‌های مثل آهو، قهوه‌ای رنگ و موهای خرمایی، شد قشنگ‌ترین چهره دنیا برایم که حتی سخت‌ترین مریضی دنیا را هم در بدنم داشته باشم، وقتی تو را ببینم، زود حالم خوب می‌شود! یعنی در آن روزهایی که زلیخا هم بر سر میدان شهر می‌نشست و انتظار یوسف کنعانیش را می‌کشید، برایش این‌گونه بود؟ آری! همین‌گونه بود چون او بوی یوسفش را استشمام می‌کرد!
حالا من هم مثل زلیخا شده‌ام و هرجایی که با تو رفتم را می‌روم و بوی تو را از مولکول به مولکول هوا می‌خواهم ای عشق زلیخایی من!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #17
هوا را با تمام وجودم می‌بلعم تا شاید ذره‌ای از عطر تو را با خود به همراه داشته باشد و من غرق شوم در هوایی که تو از آن عبور کرده‌ای!

به قول فرزاد فرزین:

- هوایی رو که نفس می‌کشی، دارم راه میرم، بغل می‌کنم. تو با من بمون تا ته این سفر! من این ماه رو ماه عسل می‌کنم!

و من که در منتهی‌الیه دل‌تنگی‌‎هایم، حتی راضیم به بودن در هوایت و به ریه کشیدن عطر تو! چه زیبا بود آن‌جا که ندیمه‌ی بانو زلیخا، به او یادآور می‌شود که سنی از او گذشته و یوسف، زیبا و جوان است! بانو زلیخا چه زیبا پاسخش را داد:

- مرا یوسف اگر در اتاقی در گوشه قصرش جا دهد، کافیست که فقط بوی او را استشمام کنم !

و حال، من این را می‌گویم! مرا جانی نمانده؛ از درد دل‌تنگی تو، مرا همین کافیست که در خانه‌ای کوچک و یک نفره، در گوشه قصر دل خود جا دهی! همین مرا کافیست جانانم!

می‌خواهم نامه‌ای بر برگ چای برایت بنویسم؛ بر آب روان بدهم تا شاید روزی به دست تو رسد یارای من!

کاغذی از جنس برگ چای و به خوش‌بویی گل یاس و رایحه مشام‌نواز اسطوخودوس بر می‌دارم و با قلمی از طلای بیست و چهار عیار، این نامه را برای دلدارم که بیش‌تر از جانم دوستش دارم، بر برگ می‌نویسم!
ای زلیخای من! ای عاشق‌کُش دیوانه! مرا به فراسوی مرزهای دیوانگی‌ام، دو تیله فرابنفش چشمانت، دو تیله جادویی و قهوه‌ای چشمانت که خطر می‌کنم هر گاه در آن‌ها می‌نگرم چون خطر غرق شدن دارد، بکش! مرا می‌کشاند به مرزهای جنون و دیوانگی! به راستی که عاشقان، همه دیوانه و شیدایند و پیشه همه عاشقان و دلدادگان جهان، هرگز نمی‌شود کسی عاقل باشد و عاشق هم باشد! یا باید عاقل بود و یا عاشق بود و من دیوانه بودم و تو که پا به زندگیم گذاشتی، دیوانه‌تر شدم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,452
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #18
آری! دیوانه و شیدا شده‌ام و افسار دلم دست خودم نیست!

هرگز کسی نخواهد دید که کسی عاشق باشد و عاقل هم باشد. مگر فرهاد کوه‌کَن و مجنون بیابان‌گرد، عاقل بودند که من هم عاقل باشم؟!

اگر عاقل بودند، مردم که می‌گفتند به عشقشان نخواهند رسید، در سرزمین وصال عشق، سرگردان نمی‌شدند و جان شیرین در راه عشقشان نمی‌گذاشتند!

فرهاد دلِ سنگی بیستون نمی‌شکافت و نقش شیرین بر دل کوه نمی‌کند؛ سینه کوه نمی‌شکافت تا شیرین به دست آورد!

مجنون اگر مجنون شوریده و شیدای لیلی نبود، سر به بیابان نمی‌گذاشت از عشق لیلایش و آن‌جا که به او گفتند لیلایش به خواب ابدی فرو رفته و قبر نشانش نمی‌دادند، آن‌جا که قبر لیلایش را یافت، جان از تنش در نمی‌رفت در فراق لیلایش!

من مجنون شدم و تیشه ز فرهاد گرفتم و نقش تو را بر بیستون دلم رسم کردم! فقط تو را نمی‌دانم که هم‌چون زلیخا، شیفته این یوسفی یا هم‌چون لیلی و شیرین، شه‌زاده دل در گرو مجنون و فرهاد داری؛ ولی این را می‌دانم از یوسف و مجنون و فرهاد عاشق‌ترم و عاشق‌تر می‌مانم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

مدیر تایپ

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1519
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
0
نوشته‌ها
379
پسندها
1,024
امتیازها
123

  • #19


عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین