. . .

در دست اقدام دلنوشته مرور خاطراتمان | رها:)

تالار دلنوشته کاربران
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. تراژدی
inshot_۲۰۲۳۱۱۱۰_۱۲۵۰۰۲۸۸۶_2j3a_aopo.jpg

نام دلنوشته: بابا
نام نویسنده: رها:)
ناظر:
@CANDY
ژانر: تراژدی
مقدمه:

نیمه‌ شب‌ها مغزم دیوانه می‌شود. خاطره‌هایی به من نشان می‌دهد که باعث می‌شود جیغ‌هایم را در بالشت خفه کنم و به یاد همان خاطرات خوب و بد، گریه کنم. بابا، هر شب مغزم خاطرات‌مان را به من نشان می‌دهد و من، قلبم و مغزم با یک‌دیگر مرور خاطره می‌کنیم. تاوان مرور خاطرات‌ را هم چشم‌هایم می‌دهند.
 
آخرین ویرایش:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,474
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #21
بابا حس‌ات می‌کنم. همین‌جا، کنار خودم، حس‌ات می‌کنم. گویی این‌جایی، کنار منی که قلبم گواه بودنت را می‌دهد. انگار این‌جایی که قلبم برای چند ساعتی آرام است. شاید تو در کل روز کنارم باشی بابا؛ امّا من فقط شب‌ها حس‌ات می‌کنم. می‌دانی چرا؟ چون‌که شب‌ها، بین ساعات یک نصف شب و پنج صبح، بیشتر از همیشه تنها هستم. بیشتر از همیشه می‌خواهم‌ات و همین لحظه‌هاست که بودن‌ات را حس می‌کنم. بعضی شب‌ها، مثل امشب که به پیش من می‌آیی، من حس آرامش را در این ساعت‌ها حس می‌کنم؛ چون تو هستی.
بابا؟ ساعت پنج و هفت دقیقه‌ی صبح است و من هنوز نخوابیده‌ام؛ امّا تو چهارسال است به خواب رفته‌ای! شب بخیر بابا. به امید شبی که بخوابم دیگر بیدار نشوم و صبح روز بعد، به پیش تو بیایم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,474
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #22
بابا امروز در همان شوک چهارسال قبل فرو رفته‌ام. خدا می‌داند این شوک چه‌قدر طول خواهد کشید. بابا غم از دست دادن تو، مرا به زمین زد؛ امّا حالا غم از دست دادن او را چه کنم؟ وجودم در هم شکسته است بابا. بابا دلم می‌خواهد به‌قدری زجه و فریاد بزنم که صدای زجه‌هایم در گوشه‌گوشه‌ی این شهر، شنیده شود. بابا درونم فروپاشی کرده است. این روزها بیشتر از همیشه نیازت دارم؛ اما تو نیستی. بابا اکنون که حالم بد است و دلم آغوشی می‌خواهد، نگاهم را به کل اعضای خانواده می‌اندازم و با خود فکر می‌کنم که کدام‌شان مرا درک خواهند کرد. می‌دانی به چه نتیجه‌ای می‌رسم؟ این‌که هیچ‌کسی را ندارم و کسی مانند تو مرا درک نمی‌کند؛ همان‌جا است که نیازم به شانه‌های مردانه‌ات بیشتر می‌شود. بابا می‌شود مرا آغوشی مهمان کنی؟
 

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,474
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #23
بابا جگرم آتش گرفته است، قلبم خون است و چشمانم خون گریه می‌کنند. بابا چرا این دنیا این‌قدر بی‌رحم است؟ چرا خدا دست می‌گذارد روی عزیزترین شخص‌های زندگی من و آن‌ها را پیش خودش می‌آورد؟ بابا دلم زخمی‌ست؛ بیا و قلبم را بخیه بزن. بابا دستانم را بگیر و مرا به آغوش بگیر. دوباره با نوای زیبای صدایت من را صدا کن و بگو این روزهای سیاه و سفید تمام می‌شوند. بابا پس کی این روزهای بد تمام می‌شوند؟ کی این بی‌رحمی‌های دنیا تمام می‌شود؟ بابا صدایم کن تا با رنگ صدایت، جان بگیرم. چشمانت را به چشمانم خیره کن تا با رنگ چشمانت دنیایم را رنگ و با برق نگاهت به زندگی‌ام نور ببخشم.
 
آخرین ویرایش:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,474
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #24
تولّدت مبارک. تولّدت مبارک. تولّدت مبارک بابایی. اگر بودی پنجاه و هفت ساله می‌شدی. بابا تولّدت توی آن دنیا خوب بود؟ تولّدی که من توی خیالاتم برایت گرفتم خوب بود یا آن تولّدی که آن دنیا برایت گرفتند؟ بابا کادوی تولّد امسال را چه بخرم؟ نمی‌شود که مثل سال گذشته، کادوی تکراری فاتحه را برایت بفرستم. نمی‌شود که با گُلی روی سنگ سرد مزارت، جشن تولّدت را تمام کنم. بابا چرا باید سهم من از تو، یک سنگ قبر، یک نقاشی، یک دوچرخه، سی و دو عکس، دو فیلم از بیمارستان‌ات، یک قاب عکس و هزاران خاطره باشد؟ چرا نباید امسال شمع کیک‌ات را با هم فوت کنیم؟ چرا این‌قدر از هم دور هستیم؟
 

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,474
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #25
بابا کل روزهایم با حرفی به نام" کاش" همراه است. کاش می‌شد آن روز چهارشنبه‌ی نحس، جلویت را می‌گرفتم تا به آن ساختمان کذایی نروی. کاش زمانی که تو را برای انتقال به بیمارستان دیگری آوردند، بیشتر به صورت زرد و نیمه‌جانت ب×و×س×ه می‌زدم. کاش آن موقع از تو قول می‌گرفتم که برگردی. کاش فردای آن روز باز هم لجبازی می‌کردم و بی‌خیال مدرسه می‌شدم تا آن دو روز پایانی عمرت را کنارت باشم. کاش زمانی که تو را در گور دیدم، نمی‌گذاشتم رویت خاک بریزند و خودم نیز کنارت آرام می‌خوابیدم. کاش رفتن تو یک کابوس بود. کاش تو زنده بودی، کاش یک تکه گوشت روی تخت بیمارستان بودی؛ ولی بودی و نفس می‌کشیدی تا دلم قرص شود. بابا من حاضرم تو تمام عمرت را روی تخت یا روی ویلچر باشی؛ امّا فقط باشی و زیر این آسمان کبود زندگی بی‌رحم، قلب‌ات بتپد؛ امّا کاش‌هایم فایده‌ای ندارند و تو چهارسال است زیر خاک سرد، آرمیده‌ای بابا.
 
آخرین ویرایش:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,474
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #26
بابا چرا حق ندارم از دل‌تنگی‌ام برای تو دم بزنم؟ چرا تا دهن باز می‌کنم و می‌گویم دل‌تنگ‌ات شده‌ام، دختران دیگر که مانند من بابا ندارند را برایم مثال می‌زنند. مگر من با این حرف‌ها آرام و دل‌تنگی‌ام کم می‌شود؟ همه می‌گویند که در هر کار خدا حکمت است. می‌گویند در این‌که تو از پیش من رفته‌ای حکمتی‌ است. بابا در رفتن تو چه حکمتی‌ است؟ رفتن تو جز درد و دل‌تنگی برایم چیزی نداشت. بابا من می‌دانم و می‌گویند که در رفتن تو حکمتی‌ است؛ امّا این حکمت وجودم را تمام می‌کند و در آخر قلب بی‌تاب و دلتنگ‌ام را از کار می‌اندازد. این حکمت روح مرا خواهد کشت و بر روی جسد بی‌جان روحم، خنجر خواهد زد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,474
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #27
ندارمت؛ امّا دوستت دارم. دیگر نیستی تا سرم را روی شانه‌ات بگذارم؛ امّا دوستت دارم. دیگر دستان پینه بسته‌ات را ندارم؛ امّا دوستت دارم. دیگر آغوش‌ات را ندارم؛ امّا دوستت دارم. دیگر نوای قلبت را ندارم؛ امّا دوستت دارم. دیگر صدای نفس‌هایت را ندارم؛ امّا دوستت دارم. دیگر صدای مردانه و خوش‌نوایت را نخواهم شنید؛ امّا دوستت دارم. به اندازه‌ی تمام دوستت دارم‌هایی که وقتی کنارم بودی نگفتم، دوستت دارم. به اندازه تمام ثانیه‌هایی که نداشتم‌ات دوستت دارم. دوستت دارم؛ دوستت دارم بابا.
 
آخرین ویرایش:

خآنومِاَلف؛

بخشدار المپیاد
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
بخشدار
تیم تبلیغات
ناظر
طراح
گوینده
نام هنری
پروا
آزمایشی
بخشدارالمپیاد+خبرنگار+گوینده+ادیتور
شناسه کاربر
4240
تاریخ ثبت‌نام
2023-02-13
آخرین بازدید
موضوعات
92
نوشته‌ها
490
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,474
امتیازها
238
محل سکونت
آغوش‌ِاو (:

  • #28
سهم من از تو فقط ده سال بود. ده سالی که زود گذشت. نمی‌خواهم دلنوشته‌ام را تمام کنم؛ امّا کلمات کافی نیستند. کلمات برای توصیف حال من بدون تو و دل‌تنگی من کافی نیستند. کلمات کم می‌آورند در میان زجه‌های قلب من. کلمه‌ای باقی نمانده که بخواهم با آن شدت درد عمیق سینه‌ام را بگویم؛ ولی تو درد دل مرا می‌بینی و حرف‌های قلبم که حتی خودم هم متوجّه‌شان نمی‌شوم را متوجّه می‌شوی. دوست داشتم تا سی دی ماه و پنجمین سالگرد رفتنت ادامه دهم؛ امّا نمی‌توانم. شاید بهتر است دلنوشته‌ی بابا همین‌جا تمام شود.

پایان.
 
آخرین ویرایش:

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین