بازدیدهای مهمان دارای محدودیت می‌باشند.
. . .

در دست اقدام دلنوشته چهار‌صفر|سحر تقی‌زاده کاربر انجمن رمانیک

تالار دلنوشته کاربران
نام اثر: چهار‌صفر

نام نویسنده: سحر تقی‌زاده

مقدمه:

می‌خواهم اگر مُردم بگوییم؛

مرا در گودال های ترقوه‌هایت چال کنند و یا مرا بسوزاند و خاکسترم کنند، داخل عطری که عاشقش هستی بریزند؛ که هر بار از آن عطر استفاده می‌کنی‌ همانند حریری بر روی تنت حک شوم و هیچ گاه بوی این عطر از تنت پاک نشود.
 

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
880
پسندها
7,382
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
20230912-190802-rpnm.jpg

سلام خدمت شما دلنویس عزیز

متشکریم از شما بابت انتخاب انجمن رمانیک برای نگارش آثار ارزشمندتان

خواهشمندیم قبل از شروع دلنوشته‌ی خود، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین ایجاد دلنوشته

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.

درخواست جلد برای دلنوشته

آموزش درخواست جلد رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش درخواست جلد برای دلنوشته​

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست نقد و بررسی دلنوشته

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
تاپیک اعلام پایان تایپ

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد برای دلنوشته

بعد از اتمام رصد، مدیران هر تالار تاپیک‌های مربوطه رو ایجاد و نظر شما رو در پایان میپرسند و نیازی به ایجاد تاپیک‌های مختلف تا بر روی سایت رفتن اثر نمی‌باشد.

در صورت علاقمندی به صوتی شدن اثر خودتان، در لینک زیر درخواست صوتی شدن دهید.
درخواست صوتی شدن دلنوشته

آموزش و قوانین درخواست صوتی شدن رو در لینک زیر مشاهده کنید:
آموزش و قوانین صوتی شدن

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.

درخواست انتقال یا خروج از متروکه

|متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!

| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |
 

Khakesrarrr

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
2476
تاریخ ثبت‌نام
2022-06-20
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
35
پسندها
117
امتیازها
143
محل سکونت
جایی میان نت های گیتار

  • #3
قسمت اول"پیچک‌عشق"





ی چیز هایی هست فقط برای خوده ادمه

فقط فقط‌برای تو ساختنش

نمیشه با کسی قسمتش کرد

انگار قسمتش‌کنی دستمالی میشه

مثل بچه گیمون که یه عروسک رو خیلی دوست داشتیم و با کسی راه نمیومدیم‌که بدیم دستش تا باهاش بازی کنه و یا وقت بگذرونه

مثل دوست داشتن تو

که هر بار‌که می‌بینمت مثل روز اول؛قلبم...

آخ قلبم‌جوری تو سینه‌م‌ برای تو میتپه که یه صدای گوش نوازی ایجاد میشه.

مثل صدای گیتار

مثل نت سُل یا نه بهتره بگیم‌نت سُل قلبم

می‌دونی

من‌خیلی حسودم

به قدری حسودم‌که

هیچ زاویه ای نمیزارم که بخاد نفر سوم وارد این دوست داشتن بشه

ی چیز هایی فقط برا خوده ادمه نه میشه دست کشید ت میشه بخشید نه میشه بیخیال شد

مثل وجود تو

حتی با اینکه کیلومتر ها از من‌فاصله داشته باشی بازم‌دورترین‌نزدک منی

دورترین‌نزدیکی که حاظرم جونمو براش بدم

می‌دونی؟!

راستش تو خیلی بدی

اونقدر بدی که حتی خودمم‌نفهمیدم به خاطر عشقت عوض شدم

شدم یه دختر خانوم‌

ی دختری که دیگه چشمام هرکسی و ناکسی رو‌نمی‌دید

فقط قفلی زده بود رو چشای ناز مشکی‌رنگ تو

به قول مادر بزرگم:

عشق که صدا نمی‌کنه مادر

یهو میاد عین‌ پیچک دور قلبت‌ می‌پیچه

و تو وقتی متوجه میشی که قلبت داره از دوری و دلتنگی یارت خفه میشه

قلبت دستو پا میزنه تا خودشو نجات بده ولی‌متاسفانه تو هوایی‌ک یارت‌نیست‌جان میده.


فقط خواستم بگم با تموم اینا خوبم حالم خوبه یه جورایی به قول شاعر

زندگی ترکم‌کرده بود که زندگی اوردی

چقدر خوبه که حالمو خوب می‌کنی چقدر خوبه که هوامو داری
چقدر خوبه که مثل باباها غر می‌زنی مراقب‌ خودم باشم‌ تا چیزیم‌ نشه و یا صدمه‌ای بهم‌ وارد نشه.

انگار عقل و قلبم اینبار دست تو دست هم دادنو و میگن

ببین ..

دمت گرم، این خودشه ها!

نکنه اینو ول کنی نکنه بری تنهاتر از این بشی

لعنتی این‌خود زندگیته ها

اینبار تا تهش برو با این

من و عقلت هم اینبار ب خاطر این ادم و حس دوست داشتن تو نسبت ب این ادم

تسلیم شدیم و کم اوردیم ..

نکنه یه وقت دلخورش کنی ها

همینه..

یارت همیشگیت اینه..

آخ که چقدر دوست دارم محکم بغلم بگیرمت و موهایی‌که روشون‌ حساسی‌، حسابی باهاش ور‌ برم‌ و بهم‌ بریزم‌ که عین پسر‌ بچه‌های تخس اخم‌ کنی

تهش با ی لبخند عمیقی که‌ رو لب هامه و باعثش تویی بگم:
- ببین من خیلی دوستارما!
 

Khakesrarrr

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
2476
تاریخ ثبت‌نام
2022-06-20
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
35
پسندها
117
امتیازها
143
محل سکونت
جایی میان نت های گیتار

  • #4
سمت دوم: خاطرات‌ناگفته‌ام

وقتی عاشقش شدم فقط چهارده سالم بود‌.

پستچی‌ای که برای اولین بار نامه آورده بود.
نامه ای که مربوط به داداشم بود که به تازگی ها به سربازی رفته بود.

وقتی صدای زنگ در بلبلی خونه اومد، چادر گل‌گلی و سفید رنگم رو از روی آویز برداشتم و به سرم انداختم.

از مقابل پدر جون که در حال خوردن چایی با عطر و طعم هل بود، به آرومی رد شدم و با پوشیدن کفش‌هام به سمت در قدم برداشتم.

همین که سرم رو بلند کردم یه جفت چشم سیاهی که عین قهوه قاجاری بود مقابلم نقش بست‌،

اصلا متوجه نبودم که مدت زمانی زیادی هست به چشم‌های قاجاری رنگش خیره‌ شدم.

با خجالت سرم رو پائین انداختم که دستش رو برد سمت کیف کرمی رنگش و زیپش رو باز کرد.

نامه سفید رنگی که با شمع پلمپ شده بود رو سمتم گرفت و آروم لب زد:

_منزل آقای ادیب؟

بدون اینکه چیزی بگم سرم رو به عنوان تأیید حرفش تکان دادم و نامه رو از دستش گرفتم.

هیچ حرفی نزد و تو سکوت خیره منی که از خجالت لپ‌هام به سرخی می‌زد شد.

با صدا زدن پدرجون به خودم اومدم که می‌گفت:

- گندم بابا جان کیه؟

سرم رو به عقب برگردوندم و گفتم:

-پستچی بود پدرجون،از داداش نامه آورده.

دوباره نگاهی به چشم‌هاش کردم‌ که دیدم هنوز خیره من هست، تشکری کردم و اروم در رو هل دادم تا بسته بشه.

برگشتم و با قدم هایی که می‌لرزید نامه رو به دست پدر جون دادم و به سمت اتاقم پا تند کردم.

از اون زمان تا الان بیست سال و خورده‌ای می‌گذره، بیست سالی که همون پست‌چی با یک‌نگاه عاشقم شده بود و بعد از تموم شدن خدمت داداشم برای امر خیر اومدن و شدم خانوم خونه‌اش؛ که یاد گرفته بود همیشه "خاتون قلبم" صدام می‌زد.

با صدا زدن پدر جون به خودم اومدم و گفتم:

_ چرا عشق تو قلب ادم به وجود میاد پدر جون؟ چجوری؟

تک خنده‌ای کرد‌و گفت:

_ عشق که خبر‌ نمی‌کنه بابا جان، یهو میاد و عین‌پیچک دور قلبت می‌پیچه؛ تو وقتی به خودت میای که می‌بینی ای دل غافل عاشق شدی!
 

Khakesrarrr

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
2476
تاریخ ثبت‌نام
2022-06-20
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
35
پسندها
117
امتیازها
143
محل سکونت
جایی میان نت های گیتار

  • #5
دلدار جان فرسوده:

میخاهم قلمی بر دست گیرم و اندکی نامه‌ عاشقانه‌ای برایت بنویسم؛

از دلدار به گیرنده‌..

دلبری که جان فرسود از من..

یادت نمی‌آید اما..

‌من برای ماندنت همه کار کرده‌ام

راه های نرفته را رفته‌ام

زیر تاریک ترین شهر با فانوس دنبالت گشته‌ام..

تمام قول هارا داده‌ام اما..

دیر شده است..

دل بی‌ایمانم حرف گوش نمی‌دهد که دیر است..

ولیکن.

با تمام وجود؛

با بند بند وجود صدایت می‌زند.

حقاََ که اسمت را گذاشته ام دلبری که جان فرسود از من..

فرسودی جانم را..

ربودی دل و ایمانم را

اما بازهم

اگر کنارم بازگردی

نامرد زمانه هستم اگر با تمام وجود به آغوش خود نکشانمت.

با تمام وجود عطر تنت را به ریه هایم مهمان کنم

و اندکی دور از چشم تو..

لبخندی بر لبانم بیاورم..

هنوز همانم؛ همان عاشق دیرینه که اگر صدایش کنی صد جان هم داشته باشم قربانت می‌کنم.

ای دلبر

نامه‌ام به اخر رسید اما مثل شاعر میگویم:

< فردا به دیارت خواهم آمد

اما اگر باز هم ندیدمت دیگر نخواهم گریست

در را خواهم زد و اگر بازش نکردی

جایم را خواهم انداخت و هزار سال خواهم خوابید

اگر مرگ به سراغم آمد مرا همان جا دفن کنید.>

ب×و×س×ه ای می‌کارم بر روی ورق تا اگر لای نامه را باز کردی حسش کنی.

دوست دارد: دلدار جان فرسوده.
 

Khakesrarrr

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
2476
تاریخ ثبت‌نام
2022-06-20
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
35
پسندها
117
امتیازها
143
محل سکونت
جایی میان نت های گیتار

  • #6
قسمت چهارم
باد‌ آزادی:
تماشا می‌کنی ویرانی مرا؟!

می‌بینی که همچون لباسی بر طناب که بند یک گیره فلزی کوچک است مانده‌ام؟!

می‌بینی که اگر رها شوم پرواز می‌کنم و می‌روم؛ آنقدر می‌روم‌که به خدا برسم؟!

تماشا می‌کنی ویرانی مرا که با هر سوسوی باد، به این طرف و آن طرف رانده می‌شوم و کاری ز دستم برنمی‌آید؟!

تماشا می‌کنی ویرانی مرا که باران بر نخ‌به نخم می‌بارد اما نمی‌توانم بروم؟!

آری...

اندکی بنشین و تماشا کن ویرانی مرا، حتی اگر ز دستت برمی‌آید آن‌گیره را بردار و به رقصم میان باد ازادی خیره بمان.

اگر‌ ز دستت بر‌می‌آید نجاتم ده از این طنابی که خفت مرا چسبیده و ذره‌ذره مرا نخ به نخ، این طناب پاره می‌کند.

می‌بینی؟! ویرانم ‌و کاری ز دستم‌برنمی‌آید..

ویرانی‌ام را تماشا مکن ازادم کن.
 

Khakesrarrr

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
2476
تاریخ ثبت‌نام
2022-06-20
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
35
پسندها
117
امتیازها
143
محل سکونت
جایی میان نت های گیتار

  • #7
قسمت پنجم:
آواز باران

صدای رعدو و برقِ بارون‌ سکوت تلخ خونه‌ رو می‌شکست، به عقب‌برگشتم و روی صندلی چوبی‌نشستم؛ رو‌به‌روم‌ نشسته بود بود.

ناراحت و عین بچه ها بغض کرده بود؛ کم‌چیز‌ی که‌نبود می‌خواست سالیان سال جایی که زندگی کرده‌رو ترک بکنه...

لبخندی زدم و به قهوه‌اش اشاره کردم‌و گفتم:

_بخور‌ تا سرد نشه جان‌ِ‌دل.

حتی‌تکونی به‌خودش نداد، سرم رو پایین انداختم و ادامه دادم :

_ببخشید که این‌‌همه باعث آزارت شدم، می‌دونی من فقط کمی‌مهربون بودم و این خیلی بد بود؛ زود می‌بخشیدم زود دلخوری رفع می‌کردم، زود با کسی رفیق می‌شدم، هرجا هرکی کمکی داشت به کمکش می‌رفتم...

می‌دونم هیچ وقت بهت اهمیتی ندادم اما میخوام‌که بری و ببخشی...

مطمعن باش این‌رفتن به نفع تو خواهد بود روح عزیزم.

از جاش بلند شد بدون اینکه‌‌نگاهم‌کنه، دسته چمدون رو گرفت و رفت.

بعد رفتن روح از‌تنم حس‌کردم‌جسمم سبکتر شده، انگار دیگه هیچ‌حسی نداشتم...

انگار دیگه قرار نبود اون‌روح طفلی توی جسم‌من‌باقی‌بمونه و عذاب بکشه..

بلند شدم و روی‌کاناپه دراز کشیدم و پاهام رو بغل کردم‌و زیر لب زمزمه کردم:

_دیدم‌کسی برنداشت نعشم از‌زمین

خود نعش خود را از زمین برداشتم و گریختم‌.
 

Khakesrarrr

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
2476
تاریخ ثبت‌نام
2022-06-20
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
35
پسندها
117
امتیازها
143
محل سکونت
جایی میان نت های گیتار

  • #8
قسمت ششم:
رنگ‌عشق:

بوی هل و دارچین توی‌هوا پیچیده، رو‌به‌روش‌می‌شنم‌و‌چایی‌که بخار‌ ازش‌بلند میشه‌رو به‌روی‌میز‌مقابلش‌می‌زارم.

چیزی‌نمیگه‌و فقط با چشم‌‌هاش‌نظار‌گره‌کار‌مه، دست‌هامو بهم‌گره‌میزنم‌و میگم:

- ‌از‌کجا مونده بودم؟ آها احساسات؛ می‌دونی،‌راستش احساسات یه خیابونی‌یا بلواری‌نیست که بتونی‌ازش‌رد بشی‌اونم‌چی‌هر ادمی‌نه کسی‌که‌روحت‌رو قلبت‌رو‌ همه‌چیزت‌رو‌بهش باختی!

خودتم‌بخای‌نادیده‌اش بگیری خودت هم بخای‌چشاتو ببندی به قول شاعر‌ ک‌میگه:

چشم خود بستم‌که دیگر‌چشم‌مستش‌‌ننگرم

ناگهان‌دل داد زد دیوانه، من‌می‌بینمش

نمیتونی‌ازش رد بشی...

میدونی‌مثل یه آهنگ‌قفلی می‌مونه که اونقدر گوش‌میدی، ناخوداگاه حفظ می‌کنی‌متن‌آهنگ‌رو حتی‌اگه هزار‌بار هم‌‌گوشش بدی ازش‌سیرنمیشی.

مثل یه آلبوم‌خاطرات‌کهنه‌مادربزرگ می‌مونه که ‌حتی با گذشت سالیان سال؛ عکس های سیاه سفید‌رو نشون‌میده و با دست های‌چروک‌و پیر شده‌اش با گوشه روسری‌ش اشکش‌رو پاک‌میکنه و میگه:

-جونی‌های‌ پدربزرگ خیلی خوشتیب‌بود؛ جور‌یکه همه دنبالش بودن‌ولی اون از اول گفت‌که منو‌میخاد.

مثل بچه‌ای‌می‌مونه که میوفته زمین، به‌بهونه اینکه مادرش محکم‌بغلش کنه الکی می‌زنه زیر‌گریه ک خودش رو لوس‌می‌کنه..

مثل این‌می‌مونه صبح بیدار شی ببینی‌همه جا داره برف می‌باره و تو‌خوشحال از اینکه مدرسه نمی‌ری بگیری بری‌رخت خواب گرم‌و نرمت تا دل ظهر خواب های‌رنگی‌رنگی ببینی..

احساسات رو‌هیچ وقت‌نمیشه کامل‌و دقیق وصف‌ کرد.

مثلا بخایم حتی براشون یک‌ رنگی‌بگیم؛ مشکی‌میشه قدرت؛‌ سفید میشه پاکی؛‌ توسی‌ میشه خیال؛ قرمز‌میشه‌رنگ عشق‌..

به چایی‌ش‌اشاره میکنم‌و میگم:

_سرد شد، راستی به نظر تو احساس تو الان چه رنگیه؟

جرعه‌ای از چایی‌ش می‌خوره‌و میگه:

- قرمزه، قرمز خالص و اونقدری پرنگه‌که پاک‌نمیشه؛ اما فقط‌نسب‌به تو!
 

Khakesrarrr

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
2476
تاریخ ثبت‌نام
2022-06-20
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
35
پسندها
117
امتیازها
143
محل سکونت
جایی میان نت های گیتار

  • #9
قسمت هفتم:
دلخوری:

چه بارون‌قشنگی، توعم دلت تنگ شد دکتر نه؟
کلافه خودکار‌ رو روی‌ میز می‌ندازه و میگه:
-نمی‌خوای حرف بزنی؟!
قهقهه‌ای‌میزنم، دکترم دیونه شده‌ها، چه انتظاری داره از من.
-دلخورم.
همین...
همین یه کلمه کافیه به نظرم که تموم حالی که داشتمو توصیف کنه.
دکتر‌که بعد از جلسه های زیاد انگار چیز با‌ارزشی شنیده با اشتیاق سرجاش جا‌به‌جا‌ میشه و میگه:
-دلخوری؟! از چی یا از کی؟!
ناخوداگاه اخمی میشینه بین ابرو‌هام حس میکنم خیلی حرف می‌زنه...
-از خودم دلخورم، از آدم های اطرافم کا انقدر بهشون فرصت دادم و بخشیدم و خودم رو احمق فرض کردم.
از زندگیم دلخورم‌که اوس‌کریم تا میشد با ما بازی کرده؛ می‌دونی دکتر دلم‌میخاد برم بشینم‌کنارش بهش بگم" اوس کریم مگه ما هم قدو قواره تو هستیم‌که انقد باهام بازی میکنی دورت بگردم"
از اتاقم دلگیرم.
اره از اتاقمم‌دلگیرم، الان فکر‌می‌کنی دیوونه هستم دکتر‌نه؟!
من دیوونه نیستم، فقط آدم های زندگیمو که یه روزی فکر‌می‌کردم‌محرمم هستن، اگه نباشن می‌میرم رو خودم گذاشتم کنار و چپیدم تو اون اتاق سه متری تاریک که بهم ارامش عجیبی می‌داد.
دلخورم دکتر اندازه یه تهران دلخورم و این دلخوری هیچ‌جوره رفع نمیشه..
تو بازم‌میخای با هزار جور قرص و دعوا های رنگارنگ ارومم کنی ولی نمی‌تونی...
من حتی توی خوابمم دلخورم!
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 6)

بالا پایین