پارت اول
حتی اگر تو خواب و خیال هم باشه خیلی قشنگه که پیراهن مشکی رو از تو گنجه گوشه ای انبار در بیارم و خاک هایش را از روی لباس پاک کنم و لباس سیاه را بر تن کنم و پای پیاده راه کربلا را در پیش بگیرم و برای زیارت اربعین خودم را به حرم با صفایت برسانم ،خودم را به بین الحرمین برسانم و غبار سال ها دوری و دلتنگی معشوق را از دل بگیرم و رنگ سیاه زنگار ها و دوده های روزمرگی ها را از دل پاک کنم و درد جانگداز سال های طولانی فراق و نایستادن در میانه بین الحرمین و نوای یا علمدار کربلا و یا اباعبدالله الحسین سر ندادن را التیام ببخشم .
حتی خیالش هم بسیار زیبا و دل نواز است، که به بارگاه ملکوتی حسین و عباس نگاه کنی و همان جا قامت را کمی خم کنی و دست بر سینه بگذاری و سلام بر حسین بن علی بدهی و سلام بر علمدار دست بریده کربلا کنی ، ای کاش من هم کربلایی بودم !
ای کاش من هم کربلایی بودم و آن جا که مولایم فریاد می زد :
_ آیا کسی هست مرا یاری کند
با صدای رسا فریاد می زدم ،آری مولایم من شما را یاری خواهم کرد
چه خوش سعادت بود حر بن یزید ریاحی که از لشکر اشقیا روح بزرگش پرکشید و شبانه به سوی معشوق شتافت و در راه عشق حقیقی اش به حسین جبه فاخر شهادت پوشید و نامش در زمره شیداییان حسین تا ابد دهر ثبت شد.
حسین نماد آزادی و آزادمردی و زیر بار ظلم نرفتن شد و حر بن یزید نماد حمایت از آزادی و آزادگی شد و من در میانه راه شیدایی حسین (ع) شدم .