. . .

تمام شده دلنوشته دلخوشی | آلما(nfs_nm) کاربر انجمن رمانیک

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
نه، این اثر در جاهای دیگر نیز منتشر شده است.
Negar__.png

نام اثر: دلخوشی
نویسنده: آلما (nfs_nm)
ژانر: عاشقانه، تراژدی
مقدمه:
آدم‌ها دلیل نداشته باشند، می‌میرند.
دلخوشی‌هایشان که از آن‌ها رو برگرداند و
امیدشان را که از آن‌ها بگیرند،
بی‌دلیل می‌شوند.
در جنگ زندگی تسلیم می‌شوند و
می‌میرند.
و وای از روزی که آدمیزاد،
به جایی برسد که خودش خط بکشد روی تمام دلخوشی‌هایش... .
*توجه! این دلنوشته بر اساس واقعیت نگارش شده است.
*این اثر اختصاصی نیست.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,498
امتیازها
478

  • #11
او طلوع آسمان تیره و تار زندگی‌ام بود،
ضربان قلب بیمارم؛
همان قلبی که ناز داشت و گه‌گاه خسته می‌شد و یکی درمیان می‌زد!
او همان خون گرمی بود که در رگ‌هایم جاری می‌شد،
او پاره‌ی تن بود،
او تمام من بود... .
یک هفته‌ی تمام تحملم کرد و
حوصله، وقت و محبتش را پایم گذاشت.
یک هفته نقاشی ماهر و باحوصله شد،
قلمویش را دست گرفت و زیباترین لبخندها را
روی لعل کوچکم نقش زد.
تا آخر عمر، تمامم را به پایش می‌گذاشتم!
نمک‌نشناس نبودم!
من تا ته این قصه، همراه او می‌رفتم... .
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,498
امتیازها
478

  • #12
دلخوشی‌ام قهرمان قصه‌ام بود.
همان شاهزاده‌ی داستان زیبای خفته
که میله‌های زندانم را از هم گسست،
پیله‌ام را درید و
طلسم تنهایی‌ام را شکست.
با تمام رفاقتمان، شده همه‌ی روح من... .
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,498
امتیازها
478

  • #13
دلخوشی‌ات که قصد رفتن کند،
دلت هم طلب مرگ می‌کند!
دلخوشی‌ام قول ماندن داده بود و
حرف‌هایش بوی رفتن می‌داد!
دلخوشی من را مردانگی و قولش،
اسیر این رابطه‌ی چند روزه کرده بود... .
بوی مرگ در هوای تمام زندگی‌ام پیچیده بود.
عزرائیل حکم مرگ برای روحم صادر کرده بود و
روزی که او می‌رفت؛ باید طلب عزرائیل را می‌دادم.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,498
امتیازها
478

  • #14
سرنوشت هم سرگذشتم را بد نوشت،
هم آینده‌ام را.
گذشته‌ای چنان طوفانی و کثیف وصلم کرد
که مثل گردبادی، که از همه چیز می‌گذرد و نابودشان می‌کند،
از روی آینده‌ی شیرینم هم گذشت و
دلیل دودلیِ دلخوشی‌ام، همان گذشته‌ی تیره و تار بود.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,498
امتیازها
478

  • #15
قلبم هوس رفتن داشت به مقصدی دور؛
جایی‌که حتی عقل جن هم قد ندهد!
به آن دوردستی که تنهایی یار غارم شود و
جور بی‌کسی‌ام را بر دوش بکشد... .
به همان‌جایی که گم شوم!
در خودم، دور از خودم گم شوم
و من قبلا هم سرگردان بودم
که اگر او را پیدا نمی‌کردم، گم می‌شدم... .
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,498
امتیازها
478

  • #16
دلم رفتن می‌خواست
که رفتنش را نبینم!
که نمانم، ببینم و بمیرم...
می‌شناختمش دیگر!
آخرِ خطِ مرام و معرفت بود.
قول داده بود و پایش می‌ماند؛ حتی اگر به دلش نبود...
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,498
امتیازها
478

  • #17
هوای رفتن داشتم
که او قول نشکند!
اویی که خوش‌قولی‌اش زبان‌زد همه بود،
بتواند باز هم قامت راست کند و
سرش را بالا بگیرد:
-من سر قولم ماندم.
تا تهش به پای او بودم!
آلمایم بود که بی‌معرفت شد و رفت... .
سیب سرخ کوچکم بود که ضربه زد و رفت... .
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,498
امتیازها
478

  • #18
من برای خوش‌نام ماندنش
تمام بدنامی‌ها را به جان می‌خریدم.
با تکه تکه‌های قلب خرد شده‌ام،
می‌شدم نامادری بدجنس داستان سیندرلا!
دلخوشی‌ام برای من حیف بود... ‌.
حرف رفتن نمی‌زد؛ اما
کدام فرشته‌ای‌‌ست که
دلش هوای ماندن کنار یک آدم کثیف را داشته باشد؟!
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,498
امتیازها
478

  • #19
باید بار و بندیل می‌بستم.
قلبم نوای رفتن سر می‌داد
و ناله‌ی ماندن!
مگر گذشتن از تنها دلخوشی‌ام به همین سادگی بود؟!
اما باید چمدانم را می‌بستم... .
آخرین نوشته‌ام را برایش می‌نوشتم،
آخرین قربان صدقه‌هایم را به زبان محلی نامه‌ای می‌کردم
و بعد از رفتنم برایش می‌فرستادم... .
ای کاش که نامه‌ام آدرسِ خانه‌ی قلبش را گم نکند!
ای کاش جانی که فدایش می‌کردم،
خون توی رگ‌هایش می‌شد تا مبادا روزی کم بیاورد.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

DELVIS♧

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
444
تاریخ ثبت‌نام
2021-04-07
موضوعات
129
نوشته‌ها
1,656
راه‌حل‌ها
27
پسندها
7,498
امتیازها
478

  • #20
آخرین دلنوشته‌ام را با اشک نوشتم.
با خون نوشتم،
با مرگ نوشتم... .
حتی شب آمدن دلخوشی‌ام، روحم نمرده بود...
آن شب جسمم بود که داشت از دست می‌رفت؛
اما شب خداحافظی‌ با او
به حتم شبِ مرگِ دومِ روحِ بیچاره‌ام می‌شد!
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین