. . .

انتشاریافته دلنوشته دریای اوهام | مینا جرجندی

تالار دلنوشته کاربران
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. تراژدی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
inshot_۲۰۲۴۰۴۲۸_۱۱۰۴۰۱۸۳۵_8nxb.jpg

دلنوشته: دریای اوهام
نویسنده: مینا جرجندی
ژانر: تراژدی
مقدمه:
در پی پایان دادن به این اسارت و خسته از این زندان‌بان بی‌رحم، تبر به دست گرفتند و تکه‌ای از وجودم را قطع کردند! خنده‌ام پژمرده شد و ریشه‌‌ی خوشبختی‌ام خشکید؛ او بر من حکومت می‌کرد و من چاره‌ای جز اطاعت از خواسته‌هایش نداشتم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
تدوینگر
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Minok
انتشاریافته‌ها
3
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
1,006
نوشته‌ها
2,491
راه‌حل‌ها
51
پسندها
4,129
امتیازها
516
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #11
اشک‌هایم در آغوش باران گم شده‌اند.
آیا کسی این حال اندوهگینم را درک می‌کند؟
انسان‌ها، آن‌ آدمک‌های بی‌رحم چه آسان با حرف‌هایشان من را کشتند و نمک بر زخم‌هایم پاشیدند!
و روزگار فرصت طلب، بارها بی‌پناهی‌ام را هم چون سیلی به صورتم کوباند.
برای کدام دردم باید می‌سوختم و جان می‌دادم؟
از کدام غمم می‌نوشتم که هر کدام‌شان من را خاکستر کرده بود؛ از غصه‌ی رفتن عزیزترین‌هایم بگویم یا از غم جگرسوز خاطرات؛ خاطراتی که جرعت آزاد کردن‌شان را از زندان ذهنم نداشتم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
تدوینگر
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Minok
انتشاریافته‌ها
3
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
1,006
نوشته‌ها
2,491
راه‌حل‌ها
51
پسندها
4,129
امتیازها
516
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #12
پس از مدتی با آرام شدن ابرها، مقصد ناکجا آباد خود را ادامه می‌دهم و بی‌اعتنا به پاهایم که هر بار در گل و لای فرو می‌رود؛ حواسم را به ماه‌ می‌دهم که آرام و با اقتدار از پشت ابرها پدیدار و با غرور نگاهم می‌کند.
به دریای عظیمی رسیدم که صدای امواج آرامش باعث نشد روح شکسته و تکه‌تکه شده‌ام از پشت پرده‌ی سایه‌ها بیرون آید.
اندوهگین در نزدیک‌ترین حالت ممکن به دریا نشسته و اجازه دادم دریا به آرامی هر بار پاهای گل‌آلود و زخمی‌ام را به آغوش بگیرد و نوازش دهد.
خوب می‌دانستم این دریا، دریای خیالاتم است؛
همان‌طور که به آخر هر چیزی رسیده بودم در این‌جا هم به آخرین نقطه رسیده‌ام.
جسمم، قلبم، روحم، ذهنم... تمامم داشت متلاشی می‌شد؛ گویا وجودم را در آتش قرار داده بودند؛ حتیٰ خنکی دریا و نسیمی که لا به لای موهایم قرار می‌گرفت و با شیطنت آن‌ها را به بازی می‌داد هم من را آرام نمی‌ساخت،
آتشی بود که با هیچ چیز خاموش نمی‌شد؛ گویا آتشفشانی از مذاب در وجودم قرار دارد و به هیچ وجه قصد آرام شدن را ندارد.
یا رب، من گله دارم از این روزگار که بارها ماشه‌ی تفنگش را به سمت من هدف قرار داد!
شکایتم را جزء پیش تو به کجا ببرم که هیچکس جز تو گره‌گشای زندگانی‌ام نیست.
یا رب، اینک من مانده‌ام و ذهنی بیمار، قلبی رنجور و تویی که ردِ پایت در تمام کوچه‌‌، خیابان‌های زندگی‌ام به جا مانده است‌.
می‌شود برای لحظه‌‌ای من را در آغوش بگیری؟ تا از یاد ببرم چه از سر گذراندم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
تدوینگر
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Minok
انتشاریافته‌ها
3
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
1,006
نوشته‌ها
2,491
راه‌حل‌ها
51
پسندها
4,129
امتیازها
516
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #13
آب به زانوهایم می‌رسد و من به هیچ وجه قصد عقب‌نشینی را ندارم، می‌خواستم دریا را به آغوش بگیرم تا غرق شوم در این دریای بی‌انتهای اوهام و امانت دهم این جسم و روح در بند اسارت را.
روزگار از روی تختِ سلطه‌گری‌اش ایستاد و با ناباوری تماشایم کرد، دگر خبری از چشم‌های ظالمش نبود! حالا نوبت من بود تا با پوزخندم به او سیلی بزنم
دگر چیزی یا ترسی برای از دست دادن نداشتم که منصرف شوم، من مشتاق بودم تا زودتر در این آغوش دفن شوم و از یاد ببرم زخم‌های که روزگار بر جسم و روحم وارد کرد.
من که جز کمی لحظات شیرین چیز دیگری طلب نکرده بودم، پس چرا به این‌جا رسیده بودم؟ که بعد از یک عمر شکنجه شدن و مرگ آرزوهایم در آخر روزگار من را در خیالات خود محبوس کرد!
گویا طلب کمی شادی جرم است، که تاوانش تا این حد کمرشکن و عذاب‌آور بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

CANDY

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
رصد کننده
تدوینگر
کاربر نقره‌ای
کاربر ثابت
نام هنری
Minok
انتشاریافته‌ها
3
بخشدار
- امور فرهنگی
مدیر
تدوین+میکس
شناسه کاربر
3457
تاریخ ثبت‌نام
2022-11-23
آخرین بازدید
موضوعات
1,006
نوشته‌ها
2,491
راه‌حل‌ها
51
پسندها
4,129
امتیازها
516
محل سکونت
جنگل‌متروکه‌افکار(:

  • #14
تا آرنج در آغوش دریا بودم و بی‌توجه به خشم روزگار، هم چون آدمک خسته‌ و بی‌رمق، بدون جریان حس زندگانی در خود؛ به انعکاس طلوع خورشید بر روی دریا را می‌نگریدم. بغض بیخ گلویم جا خوش می‌کند.
با همان بغض لبخند می‌زنم، لبخندی با طعم درد و اندوه. به یک بارِ راه گلویم آزاد و سدِ اشک‌هایم شکسته می‌شود!
روزگار هم چون آتشفشانی در حال فوران با فریاد من را تهدید می‌کند و من با چشم‌های تار تماشایش می‌کنم، این روزگار نفرین شده چرا دست از سرم برنمی‌داشت؟
چرا با دیدن من در این نقطه هنوز مرا رها نمی‌کرد‌؟ باید خوش‌حال می‌بود؛ امّا از دست دادن اسباب بازی‌اش چیزی نبود که خوش‌حالش کند و من این داغ را بر دلش حک می‌کردم.
به ناگاه خود را در آغوش دریای اوهام رها کردم؛ حتیٰ خفگی هم نتوانست من را منصرف کند تا خود را از این آغوش رها کنم.
در آخرین لحظات فقط صدای فریاد خشمگین روزگار و لبخند خود را حس کردم.



پایان
یک‌شنبه، نه اردیبهشته هزاروچهارصدوسه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
121
نوشته‌ها
1,651
راه‌حل‌ها
58
پسندها
13,842
امتیازها
650

  • #15


عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده ی عزیز. بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون.



|مدیریت تالار رمان|
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین