. . .

تمام شده دلنوشته بچه پایین شهر | محمدامین (رضا) سیاهپوشان

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
برنزی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_۲۰۲۲۰۷۱۰_۱۳۰۸۵۵_vnhc_qcia.png



نام اثر : بچه پایین شهر

نویسنده : محمد امین (رضا) سیاهپوشان
ژانر: عاشقانه، تراژدی

مقدمه : همه چیز به رنگ خون شد از وقتی تنهایم گذاشتی و رفتی ، همه دنیاییم به رنگ سرخ شد ، حتی درختان سبز و پرشکوفه تبدیل به درختان به رنگ خون شدند تنها به جرم این که من یه بچه پایین شهر بودم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #11
پارت دهم

مرگ ، اره راهی نمونده به جز مرگ و نیست شدن ، راهی که می دونم اول یا اخرش میرم خستم از این دنیا و آدماش که به جز نامردی و خیانت کاری برای انجام دادن ندارن حتی اونی هم که میگه عاشقته و دوستت داره اگه پاش برسه چنان با شمشیر تویی قلبت فرو می کنه که خودت متوجه نشی ، روزهام برام تکراری و نامفهوم شده و چیزی برای موندن تویی این دنیا ندارم شبا تویی پادگان وقتی بی خواب میشم پوتینم رو پام می کنم میزنم از قرارگاه بیرون دیگه همه تو پادگان منو می شناسن و اسمم رو گذاشتن روح پادگان میرم تا جایی که جاده پادگان ادامه داشته باشه و معمولا به جایی اروم همیشگی میرسم برجک که بعضی شبا خودم پست دارم اونجا و بعضی شبا دیگران ، خواب شب هم بعد رفتن تو با چشمای من قهر کرده و معمولا به چشمام نمیاد چون فکر و خیالت همراهه کاش سرم یه ضربه می خورد یا یه پاکن بهم می دادن تا تمام اون روزای که به عشقت همه کار کردم رو فراموش می کردم و از ذهنم پاکشون می کردم یه موقعی بودن هامون رو دوست داشتم تمام ثانیه به ثانیه روزای که با تو بودم رو ولی حالا همه چیز برعکس شده برام همه چیز از روزای خوب زندگیم و ادمی که با اون این روزا رو ساختم متنفر شدم ، تو چیکار کردی با من

آه

آه که کشش ضربه خوردن از تو را نداشتم ، همه میگن بچه پایین شهر باخت نمیده ولی من چیزی بیشتر از باخت رو دادم مثل فرمانده لشگری شدم که سربازانش بهش خیانت کردن و با دشمناش همراه شدن و اسلحه شون رو گرفتن سمتش
 
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #12
پارت یازدهم

و مرگ رو جلوی چشماش می بینه حالا دیگه فقط پشت و پناهم خدای اسمونا شده ، خدایی که میگن خدایی مهربونیه ولی به من غم عشق دادن فقط ازش یه چیز رو میخام

فقط از خدای اسمونا می خوام که دست به طلا می زنی تبدیل به خاک سیاه بشه و هیچ وقت روی خوشی و خوشبختی رو نبینی به ازای هر قطره اشکی که ریختم خدا تو روز قیامتش ازت انتقام بگیره

همیشه از عشق می گفتی ولی فقط حرف تو خالی و پوچ بودی ، از همه طرف بهم زدی و نابودم کردی ، فقط لب و دهن خالی بودی که از عشق فقط جملات پستای اینستاگرامی رو یاد گرفته بودی

آه

آه که درد درون سینه سوخته ام دارد مرا به آخر راه می رساند به خوبی به یاد دارم اولین ولنتاینی که پیش هم بودیم و خرس قرمز رنگ بزرگی که همیشه دوستش داشتی رو برات خریدم و تو خندیدی و شاد بودی و چشمانت از ذوق می خندید والان اون خرس تویی اتاقم جا مونده و من که هر شب بالای برجک دردهام رو با تفنگم و برجک و آسمون سیاه شب می کنم چون هیچ وقت به کسی نمیگن ، آخرش هم بغض گلو گیر کاری که با من کردی نفسم رو در گلوم پایان میده

من که خودت میدونستی از بازی کنار راه آهن و از ته شهرم من یه بچه پایین شهریم ، یه بچه جنوب شهری که همه چیزش هیچ بود
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #13
پارت دوازدهم

و عاشق تویی شد که به قول خودت ملکه پسر پایین شهری بودی و ممکن نبود که با وسوسه زرق و برق زندگی رنگ طلا بالاشهریا عشق من یادت نمیره ولی یادت رفت و همه حرف هات و قول قرارات رو زیر پا له کردی و رفتی و من رو گذاشتی با سرما و یخ زدگی روحم و یخ زدن همه چیز تویی زندگیم و تبدیل شدنشون به عصر یخبندان

تو رو هرگز نخواهم بخشید چون درخت زندگی ام را با تبر رفتنت و تنها گذاشتنم بر زمین انداختی و پایان دادی به زندگیم

بعضی موقع ها که تبدیل به دیوانه می شوم و راهی به خیابان های شهر پیدا می کنم و در جایی خلوت آنقدر فریاد می زنم که گلویم می خواهد پاره شود و خون از گلویم جاری می شود تا شاید آرام شوم ولی آرام که نمی شوم هیچ بدتر می شوم و دیوانه تر می شوم و باز هم داد می زنم

سگ های ولگرد خیابانی هم بعضی شب ها برایم حس ترحم دارند و گریه می کنند ولی مرا به هیچ نیاز نیست چه برسد به ترحم انسان هایش مرا نخواستند سگ های خیابانش که هیچ
 
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #14
پارت سیزدهم

بعضی شب های زمستانی که بارون می باره یا برف رو زمین می شینه و تو خیابون های این شهر عاشقانی را می بینم که چه زیبا دست معشوق را بدست گرفته اند و در کنار هم راه می روند ولی من از آن ها و عشق شان هم متنفرم چون بوی تو را می دهند و مرا یاد تو می اندازند از تمام خیابان های شهر که با تو قدم زدم هم متنفرم چون بوی خاطرات تو را می دهند و لحظه لحظه ای حضورم در آن جا تو را یاد آور می شوند و مرا دیوانه و زنجیری می کنند و حس جنون می دهند و گاهی فریاد می زنم و گاهی اشک چشمم فوران می کند و می بارد و می بارد تا چشمانم حس کنم می خواهد از حدقه بیرون بزند جایی خوبیست برای فریاد کشیدن ولی مردم را آزار می دهد و نمی خواهم من آزار دیده کسی را آزار دهد

گاهی خودم را رها می کنم و راه را به دست دل می دهم و نمی دانم چرا سر از خانه ای در میآورد که زمانی جایگاه و خانه تو بوده است

از پادگان بیرون نمی زنم چون دیوانه می کند مرا بودن بدون تو در این شهر مسموم و مرگ آور
 
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #15
پارت چهاردهم

مرگ آور مثل هوایی مسموم شهر چرنوبیل برای ساکنانش بعد از فاجعه اتمی اش

به درب رنگ زرد و برگه های درخت مو افتادن بیرون زده اش نگاه می کنم تنها چیزی که به یادم می آید باعث شد که من و تو در کنار هم نمانیم کم محلی ها و بی محلی های بود که من به حساب ناز های دخترانه می گذاشتم و به راحتی می گذشتم

آن جا که شاید کل روز را به انتظار نشستن کلمه آنلاین در بالای صفحه چت خودت و خودم می نشستم و برای شاید یک ساعت با تو حرف زدن جان می کندم ولی من اشتباه می کردم که ماندم و مثل انسانی در حال غرق شدن که فقط دست و پا می زنند و برای زنده ماندن به تکه ای چوب پناه می برند تا نجات شان دهد ولی همان تکه چوب غرق شان می کند من هم انتظار می کشیدم که تمام زجر هایم تمام شود تمام تنبیه ها و پست ها به پایان رسد و شب فرا رسد و هنگام خاموشی پادگان و بتوانم تنها راه ارتباطی ام با تو را دست بگیرم و دردسر های تنبیه و بازداشت و پست های تنبیه ی و اضافه خدمت را به جان بخرم تا فقط به توانم کمی با تو صحبت کنم که آن هم انتظاری طاقت فرسا برای آمدنت داشت و بعد هم با کلمه ای ساده شب بخیر همراه بود و همه چیز تمام می شد و من ساده دل فکر نمی کردم که به اینجا برسد کارم ولی رسید همان جا بود که باید می فهمیدم و همه چیز را رها می کردم و می رفتم تا اینقدر زجر نکشم نشود عاقبتم این و این حالم نباشد ولی خب شد و من بزرگترین اشتباه زندگی ام را هم کردم و تو را ترک نکردم ولی تو ترکم کردی
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

شاهزاده آبی مرداد

رمانیکی نقره‌ای
محروم
شناسه کاربر
1221
تاریخ ثبت‌نام
2021-11-20
آخرین بازدید
موضوعات
386
نوشته‌ها
1,988
راه‌حل‌ها
1
پسندها
8,440
امتیازها
558
محل سکونت
جزیره عشق❤️❤️

  • #16
پارت پانزدهم

ترکم کردی و رفتی به سلامت و آش پشت پای عشق مان را هم پختی و تمام شد رفت ولی من هنوز هم یادگاری هایت و عکس های هر چند پاره ،پوره ات را دارم .

همه این حرف های دل خسته و بریده از این دنیاییم بود که برای تو زدم ، ولی می دانم شاید هیچ وقت به دست تو نرسد .

اگر هم حرف های که اینجا زدم به دستت برسد، وقتی که این حرف هایم رابشنوی و این نامه و غم نامه را بخوانی ، من دیگر در این دنیا نیستم و هر چقدر هم دنبالم بگردی ، دیگر بچه پایین شهری وجود ندارد و تنها می توانی سر قبری بیایی که سنگی به سیاهی شب بر روی آن نصب شده با سنگ قبرم گفتگو کنی و کسی که روزی برایش همه چیز بودی را زیر هزاران هزار خروار خاک بیابی و بس

خودکار مشکی روی دستم را کنار دیواره اتاق برجکی که زندان آرزوهایم و جدا کننده من ازعشقم بود رها می کنم و نامه حرف هایم را که باز هم به خاطر خط های روی دستم خونی شده را کنار اتاقک برجک می گذارم ، می شد که این رمان عاشقانه جور دیگری تمام شود .

تو نخواستی ، تو نخواستی که داستانمان جوری دیگر تمام شود.

گوش شنوای تمام روزای گذشته ام را هم به کناری می گذارم ، اسلحه ام را ، اسلحه ای که تمام حرف و درد ها و زخم هایم را به او گفتم

برای آخرین بار نگاهش می کنم و اشک باز هم از چشمانم سرازیر می شود و امشب آخرین شب از قصه عاشق پایین شهری است و غم نامه زندگانیش به پایان می رسد.

و در پایان نامه ام به تو می گویم

_ خداحافظ همه دردهایم ، خداحافظ عشق بی وفایم

_خداحافظ برای همیشه ، دیدارمان به قیامت
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • غمگین
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

مدیر تایپ

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1519
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
0
نوشته‌ها
379
پسندها
1,007
امتیازها
123

  • #17
bs56_nwdn_file_temp_16146097490625ee7bd7e871a51fb04c9f32cadbd9bdf_vhgu.jpg


عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
3
بازدیدها
139
پاسخ‌ها
26
بازدیدها
314

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین