. . .

دفترکار دفترکار کپیست S O-O M | انجمن رمانیک

تالار دفترکار کپیست‌ها
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.


دفتر کار کپیست: @S O-O M

کپیست گرامی زین پس به صورت زیر پس از پایان و تایید هر اثر دفترکار خود را کامل کنید.
پی‌نوشت: همان پست کامل ارسال شده در تاپیک را کپی می‌کنید.

نام اثر:
نام نویسنده: (حتما نویسنده را تگ کنید.)
لینک تاپیک اثر در انجمن: (در صورتی که در انجمن تایپ شده باشد.)
ژانر:
سطح:
تعداد صفحات:
خلاصه:
مقدمه:
برشی از اثر:
جلد:
فایل PDF:

نکته: جز کپیست مربوطه هیچ‌کس اجازه ندارد در این تاپیک پستی ارسال کند.

- با سپاس مدیریت تالار کپیست -
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #11
نام اثر: ترجمه کمیک مارکینز تناسخ شده (فصل اول) | هستی همتی

مترجم: هستی همتی

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده - ترجمه کمیک مارکینز تناسخ شده/فصل اول | «Ara» کاربر انجمن رمانیک

ژانر: فانتزی، تخیلی، اکشن، عاشقانه

سطح: ______

خلاصه: همه می‌‌خواهند برای همیشه زندگی کنند، در حالی که او می‌‌خواهد بمیرد. همه‌‌ی آدمیان بایستی بمیرند، در حالی که او نمی‌‌توانست بمیرد، اما او همچنین نمی‌‌توانست زندگی کند. هرچند بار که بمیرد، مجدداً تناسخ می‌‌یابد و زندگی جدیدی را به عنوان یک فرد متفاوت آغاز می‌‌کند، اما هر چند بار که زنده شود، بیش از یک سال عمر نخواهد کرد و دوباره خواهد مرد. همه‌ی این‌ها به علت اشتباهاً محاسبه شدن عمر او توسط نگهبانان مرگ در جهان اموات است که بانی شکنجه شدنش شدند! "چه زمانی می‌‌تونم بمیرم؟!" او فریاد کشید و نگهبانان بی تفاوت او را به جلو راندند تا مجدداً تناسخ یابد، اما این‌بار همه‌چیز جالب‌تر است...

برشی از اثر:
rgjh_%DB%B1.png


جلد:
Negar_20210203_1810180bc744528be95689.md.png

فایل PDF: مارکینز تناسخ شده (فصل اول)
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #12
سلام


نام اثر: کمیک مارکینز تناسخ شده (فصل دوم) | هستی همتی

مترجم: هستی همتی

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده - کمیک مارکینز تناسخ شده/فصل دوم | «Ara» کاربر انجمن رمانیک

ژانر: فانتزی، تخیلی، اکشن، عاشقانه

سطح: ______

خلاصه: همه می‌‌خواهند برای همیشه زندگی کنند، در حالی که او می‌‌خواهد بمیرد. همه‌‌ی آدمیان بایستی بمیرند، در حالی که او نمی‌‌توانست بمیرد، اما او همچنین نمی‌‌توانست زندگی کند. هرچند بار که بمیرد، مجدداً تناسخ می‌‌یابد و زندگی جدیدی را به عنوان یک فرد متفاوت آغاز می‌‌کند، اما هر چند بار که زنده شود، بیش از یک سال عمر نخواهد کرد و دوباره خواهد مرد. همه‌ی این‌ها به علت اشتباهاً محاسبه شدن عمر او توسط نگهبانان مرگ در جهان اموات است که بانی شکنجه شدنش شدند! "چه زمانی می‌‌تونم بمیرم؟!" او فریاد کشید و نگهبانان بی تفاوت او را به جلو راندند تا مجدداً تناسخ یابد، اما این‌بار همه‌چیز جالب‌تر است...

برشی از اثر:



جلد:


فایل PDF: مارکینز تناسخ شده
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #13
نام اثر: کمیک مارکینز تناسخ شده (فصل سوم) | هستی همتی

مترجم: هستی همتی

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده - ترجمه کمیک مارکینز تناسخ شده/فصل سوم | «Ara» کاربر انجمن رمانیک

ژانر: فانتزی، تخیلی، اکشن، عاشقانه

سطح: ______

خلاصه: همه می‌‌خواهند برای همیشه زندگی کنند، در حالی که او می‌‌خواهد بمیرد. همه‌‌ی آدمیان بایستی بمیرند، در حالی که او نمی‌‌توانست بمیرد، اما او همچنین نمی‌‌توانست زندگی کند. هرچند بار که بمیرد، مجدداً تناسخ می‌‌یابد و زندگی جدیدی را به عنوان یک فرد متفاوت آغاز می‌‌کند، اما هر چند بار که زنده شود، بیش از یک سال عمر نخواهد کرد و دوباره خواهد مرد. همه‌ی این‌ها به علت اشتباهاً محاسبه شدن عمر او توسط نگهبانان مرگ در جهان اموات است که بانی شکنجه شدنش شدند! "چه زمانی می‌‌تونم بمیرم؟!" او فریاد کشید و نگهبانان بی تفاوت او را به جلو راندند تا مجدداً تناسخ یابد، اما این‌بار همه‌چیز جالب‌تر است...

برشی از اثر:





جلد:



فایل PDF: مارکینز تناسخ شده
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #14
نام اثر: داستان کوتاه اتفاقی | نفس (nfs_nm)

نام نویسنده: نفس (nfs_nm)

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده - داستان اتفاقی | نفس (nfs_nm)

ژانر: عاشقانه

سطح: طلایی

خلاصه: سرنوشت، چه خوابی برای او دیده است؟
برای دخترک تنها و عشق ناکامش،
برای هر آرزویی که برآورده شد،
برای بزرگ‌ترین رویایش که در اعماق وجودش مدفون شد،
برای امیدی که هنوز در دل این ماه دختر است... .‌
امید به چه؟ اصلاً چرا؟!
وقتی زندگی نورانی این ماه، تاریک شد و در دره‌ای عمیق سقوط کرد،
چگونه می‌توان امید داشت؟!
ای سرنوشت!
برای ماه کوچک این داستانت چه در فکر داری؟
دره‌ی مهیب، عمیق‌تر خواهد شد‌ یا بعد از این‌ ‌همه سقوط، بالاخره به کوه بلند و قله‌ی خوشبختی صعود می‌کنی؟

جلد:
%D8%A7%D8%AA%D9%81.png


برشی از اثر:
ماهک با عجله از راهروهای شلوغ بخش اورژانس عبور کرد. نگاهش بین بیمارهایی که با برانکارد از سمتی به سمت دیگر برده می‌شدند، می‌چرخید و در دل برای سلامتی همه‌ی آن‌ها دعا می‌کرد. وقتی برای بار دوم هم نامش را پیج کردند، نگاهی به بلندگوها انداخت و بر سرعتش افزود. همان‌طور که به سمت اطلاعات می‌دوید، سعی می‌کرد با بیمارها و همراهانشان برخورد نکند؛ اما تلاشش بی‌نتیجه ماند و پسری قد بلند که هیکلی پر و محکم داشت و همراه برانکاردی که روی آن دختر جوان و زیبایی با سر و صورت خونی خوابیده بود، می‌دوید، به او تنه زد و رد شد.
بوی عطر پسر در بینی ماهک پیچید و باعث شد و او شوکه‌ شده، سر جایش بایستد. چشمانش را بست و بیش‌تر بو کشید. این همان عطر بود، همان عطری که سه سال پیش ماهک برای تولد او خرید. بعد از آن روز همیشه از همین عطر استفاده می‌کرد. ماهک آهی کشید و چشمانش را باز کرد. غم به قلبش دویده بود و حس می‌کرد دنیا غمناک‌تر از قبل شده.

تعداد صفحات: ۳۹

فایل PDF: اتفاقی
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #15
نام اثر: من و تو ما نمی‌شویم

نام نویسنده: مهدیه مومنی @.Mahdieh

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده - دلنوشته من و تو... ما نمی‌شویم|مهدیه مومنی کاربر انجمن رمانیک

ژانر: تراژدی

سطح: طلایی

تعداد صفحات: 20

مقدمه:
من و تو،
می‌شود که ما بشویم؟
آری، اگر تو کمی مانند من از خود بگذری و دستت را دراز کنی و قدمی برای این عشق برداری.
آری، اگر تو غرورت را فدای این عشق کنی؛ وگرنه، من و تو، ما نمی‌شویم.

برشی از اثر:
آن روزها زندگی قشنگ‌تر بود.
شاید هر چه‌قدر که ما بزرگ‌تر شدیم، مشکلات‌ هم پا به پای ما رشد کرده و قد کشیده‌اند.
همراه با ما جلو آمده و حال که به این‌جا رسیده‌ایم مانع ساختند تا بیش از این جلو رفتن برای‌ ما آسان نباشد.
مشکلات انگار می‌خواهند به ما بفهمانند که ما از شما قوی‌تر هستیم؛ وگرنه که این همه اصرار برای جلوگیری از یک زندگی راحت و بی‌دغدغه برای ما کمی عجیب می‌‌آید.
نمی‌دانم، باید با مشکلات بر سر یک میز مذاکره بنشینیم و با آن‌ها معامله کنیم تا شاید دست از سر زندگیمان بردارند یا این‌که با مشکلات وارد یک جنگ بشویم و شرط ببندیم که هرکس برنده شد دست از سر مانع ساختن برای دیگری بردارد و اجازه دهد زندگی‌اش را بکند؛ اما این هم ریسک دارد.
آیا به حد کافی قوی هستیم که بتوانیم با مشکلات در بیوفتیم و انتظار برنده شدن داشته باشیم؟
یا این‌که نه، شکست می‌خوریم و تا ابد مجبور به تحمل سختی‌های این مسابقه هستیم.‌
باید تصمیم گرفت، معامله یا مسابقه؟

جلد:
remini20211011183742788_nrg.jpg


فایل پی‌دی‌اف: من و تو ما نمی‌شویم
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #16
نام اثر: گابلین (جلد دوم دیدار تقدیر)

نام نویسنده: سحر صادقیان @سحرصادقیان

لینک تاپیک اثر در انجمن: _____

ژانر: تخیلی، ترسناک

سطح: نقره‌ای

تعداد صفحات: 216

خلاصه: به صدای خش خش برگ‌‌ها و هوهوی باد پاییزی، اعتنا نکن؛ آن‌قدر در برابر ترس‌ها مقاوم شده‌ای که زوزه‌ی گرگ‌های بیابان هم تو را نترساند. آن‌گاه که تنها و بی‌کس در میان مردمان عجیب و غریب این کره‌ی خاکی قدم می‌زنی و کسی تو را نمی‌بیند، همان‌گاه که او را می‌بینی و دیگران نمی‌بینند، نترس!‌ زیرا آن‌جا شهر اجنیان است و تو یک انسان نسبتاً معمولی.

مقدمه:
Out beyond ideas of right_doing and wrong_doing there is a field i'll meet you there!​
ماورای باورهای ما، ماورای بودن و نبودن‌های ما، آن‌جا دشتی است فراتر از حدتصور؛ آن‌جا تو راخواهم دید!‌

برشی از اثر:
ازپیچِ کوچه، بانفس نفس، دویدم به داخل کوچه؛ سعی داشتم حتی الممکن به پشت سرم نگاه نکنم و تصویری رو که ثانیه‌ی قبل از لای درِ باز مونده‌ی اون پرورشگاه کذاییِ نفرین‌شده، دیده بودم رو از ذهنم پاک کنم. نفسم از بس دویده بودم بالا نمی‌اومد. به اندازه کافی که از اون محل دور شدم، روی جدول بغل خیابون نشستم و نفسی تازه کردم. دستمو رو قلبم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم؛ انگارتازه یادش افتاد بتَپه!

تازگیا توی آزمایشگاهِ مرکزی شهرمون، باتوجه به رشتم که داروسازی بود، مشغول به کار شده بودم؛ فاصله‌ی زیادی تا خونمون نداشت و بیشتر اوقات، مسیر رو پیاده طی می‌کردم. از قضا تو مسیرم یه پرورشگاه بود؛ درست همون‌جایی بود که از بچگی نسبت بهش وحشت داشتم و حتی می‌ترسیدم اسمش رو به زبون بیارم. وقتی مهراب و درنا تصمیم گرفتن با ارث پدربزرگِ مهراب این پرورشگاه رو مرمت‌سازی کنن و از اول بازش کنن با مخالفت شدیدی از سمت بخش‌دار مواجه شدن و حتی نتونستن مالک این پرورشگاه قدیمی رو پیدا کنن که راضیش کنن تا اونو بفروشه و مخالفت بخش‌دارو بسیاری از اهالی به همین جهت بود که طبق یسری شایعات پخش‌شده، می‌گفتن این مکان نفرین‌شدست و خیلی از کسایی که داخلش رفتن، دیگه برنگشتن و به طرز وحشتناکی کشته شدن و از این جهت، این‌جا رو پاتوقی برای جن‌ها در نظر گرفتن که جن‌ها تملک خاصی به این مکان داشتن! حتی یه نمونش متصدی این‌جا بود؛ پیرمردی که حدود هفتاد سال پیش، بطور نامعلومی کشته شده بود و هنوز جنازش یافت نشده بود. کسی جرأت نداشت پا اون‌جا بذاره ولی وقتی مهراب پیگیر قضایا شد، اتفاقاتی گریبان‌گیر هممون شد که چندان خوشایند نبود؛ اول کشته شدن الی بود که هممون فکر می‌کردیم مقصر مرگش همکارهای شاهرخن اما... .

جلد:
negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B1%DB%B0%DB%B8%DB%B1%DB%B9_%DB%B1%DB%B4%DB%B1%DB%B4%DB%B0%DB%B0_r9lv.png


فایل پی‌دی‌اف: گابلین
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #17
نام اثر: مانهوای مارکینز تناسخ شده

نام مترجم: آرا (هستی همتی)

نام ادیتور: نفس (nfs_nm)

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده - ترجمهٔ مانهوای مارکینز تناسخ شده/فصل چهارم | «Ara»

ژانر: فانتزی، تخیلی، اکشن، عاشقانه

سطح: ___

تعداد صفحات: 10


Summery: All others want to live forever while he wants to die; all others have to die while he couldn’t die, but he couldn’t live, either. No matter how many times he dies, he’ll be reincarnated and start a new life as a different person, but no matter how many times he revives, he won’t live longer than one year, and he dies again. All this because of the “Cops of death” in the underworld miscalculated his lifespan which contributes to him being tortured! “When could I die!” he howled, and they kicked him to reincarnate again but this time, things are more interesting…​

خلاصه: همه می‌‌خواهند برای همیشه زندگی کنند، در حالی که او می‌‌خواهد بمیرد. همه ی آدمیان بایستی بمیرند، در حالی که او نمی‌‌توانست بمیرد، اما او همچنین نمی‌‌توانست زندگی کند. هرچند بار که بمیرد، مجددا تناسخ می‌‌یابد و زندگی جدیدی را به عنوان یک فرد متفاوت آغاز می‌‌کند، اما هر چند بار که زنده شود، بیش از یک سال عمر نخواهد کرد و دوباره خواهد مرد. همه ی این ها به علت اشتباهاً محاسبه شدن عمر او توسط نگهبانان مرگ در جهان اموات است که بانی شکنجه شدنش شدند! "چه زمانی می‌‌تونم بمیرم؟!" او فریاد کشید و نگهبانان بی تفاوت او را به جلو راندند تا مجددا تناسخ یابد، اما اینبار همه چیز جالب تر است...

برشی از اثر:


جلد:


فایل pdf: مارکینز تناسخ شده
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #18
نام اثر: رمان به سوی شیدایی | هدیه قلی زاده

نام نویسنده: هدیه قلی زاده @هدیه زندگی

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده - رمان به سوی شیدایی | هدیه قلی زاده

ژانر: عاشقانه

سطح: برنزی

تعداد صفحات: سی و دو

خلاصه: درحالی که نگار در کشمکش احساسی خود قرار گرفته و نیازی به یک صحبت دوباره در مورد رابطه‌اش با مرد زندگی‌اش دارد، هستی، دختری جوان با آرزوهای متفاوت از خانواده‌اش، دختری با خیالات و اهداف مختص خودش، پا به میدان می‌گذارد و تصمیمی را که در مورد زندگی‌اش دارد، شجاعانه بر زبان می‌آورد. حال، هستی‌ است که با قدرت تمام، سعی دارد به خواسته‌اش برسد و بر تلاطم و جریان زندگی گذر کند. سرانجام، داستان با ورود پیام، مردی که آوازه‌اش در همه‌جا پیچیده، رنگ و روی جدیدی به خود می‌گیرد و امان از آن‌وقتی که دانه‌های عشق ‌در زمین زندگی‌شان کاشته می‌شود.

مقدمه:
چشم‌های زيبای پر از برقت را که انگيزه می‌دهد و نويد در آن فريادمی‌کشد را به چه تشبيه کنم؟
چشم‌هايی که افراد با ديدنش از حرکت ايستادند و شگفت‌زده شدند!
تو بگو!
چشم‌هايی که دست کم از آسمان ندارد.
من که تمام روياهايم را در آسمان شب پر ستاره‌ام، دنيای خودم می‌ديدم، با آمدنت چه کردی با من که تمامی باورهايم را شکستم و مجذوب تو شدم؟ نه مجذوب زيبایی‌ات، نه! مجذوب تلاش و انگيزه‌ات برای هدفت، که چطور آن‌قدر محکم‌ و طمانینه قدم بر می‌داشتی!
خودت بگو!
تو، که هستی؟

برشی از اثر:
"نگار"
اَواخر زمستان بود و شب از نيمه گذر کرده بود. نسيمی خنک همراه با رایحه دل‌اَنگيز گل‌های نسترن، نرگس و گل محمدی، در همه‌جا می‌وزيد و مشامم را با آن‌بوی خوش، معطر می‌کرد. موهای زيبا و بلندم را با خود به اطراف می‌بردند و باز می‌گرداندند و در آسمان شَبِ پر ستاره به رقص باز داشته بود. لبخندی بر چهر‌ه‌ام نشاندم و برای هزارمين بار خداوند را شکر کردم. غرق در افکار سر و ته نداشته‌ام بودم و حواسم به کل از همه‌جا بريده بود و ديگر پی موهايی که در آسمان درحال رقص بودند، نبود. باصدای گيرا و جذاب همسرم، ناخودآگاه چشمانم را روی هم فشردم تا برای بارها و بارها صدای زيبا و خاصش را در ذهنم ثبت و پر رنگ شود:
- عزيزم!
جوابش را دوست نداشتم بدهم و دلم می‌خواست بارها با همين گرما من را که عزيزمش بودم، صدا کند و من بی‌تکرار غرق لذت شوم.
- خانوم عزيزم! کجايی زيبای من؟
قلبم درون سينه‌ام به سرعت می‌تپيد؛ هر آن ممکن بود از جا کنده شود. دستم را پيش به سوی قلبم بردم. به خودم که نه؛ اما به قلبم نهيب زدم « هیش، آرام باش. آرام! چيزی نيست!»

جلد:

549d20_21negar-39349bc66c98e335-2fng.png


فایل PDF: به سوی شیدایی
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #19
نام اثر: مجموعه شعر بطن خفقان

نویسنده: آرا (هستی همتی)

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده - مجموعه شعر بطن خفقان | آرا (هستی همتی)

ژانر: اجتماعی، تراژدی

سطح: الماسی

تعداد صفحات: 36

مقدمه:
می‌‌پیچد
صدای ازدحام
بر گوشش
و نگاهش
خیره به افق طلایی خورشید.
زمزمه گویان
به زیر ل*ب
می‌‌دوید به سوی حوض آبی
و دست می‌‌کشید
بر زلالی آبش.
گاهی ماهی
همدم زبان بستگی‌‌هایش بود!
خواندن‌‌هایی که بوی
پا بر سن گذاشتن، می‌‌دادند.
می‌‌خواند
از مادری که جانش را
میان رنج‌‌هایش
سوزانده بود
و از همان پدری
که صد بر هیچ
به تمامی دنیا، باخته بود!

برشی از اثر:
دلش
برای همان شیشه‌‌های رنگی پنجره‌‌ها
بال می‌‌زد.
در خاطرش
قرآن قدیمی مادربزرگ،
روی طاقچه،
ته قلبش را
خالی می‌‌کرد.
همان خانه‌‌ قدیمی،
با حیاط کاشی شده‌‌ای که غبار
روی ایوانش می‌‌نشست
و مادر
صبح به صبح
جارویشان می‌‌زد.
از اتاقک کوچکی می‌‌گفت
که تنها اتاقِ خانه بود.
مادربزرگ
همان‌‌جا می‌‌ماند
و همان‌‌جا می‌‌خوابید.
شاید
سواد نداشت؛
اما قصه گویی‌‌های نظیر او را
دیگر هیچ‌‌جا
نشنیده بود.
دلش برای آغوش مادربزرگ
و تمام آن شکلات‌‌های رنگی شیشه‌‌ای
که در جیب پیراهن‌‌های نخی‌‌اش بود
و اگر پسری می‌‌شد، آرام،
به او می‌‌داد،
پَرپَر می‌‌زد!
آرامش آن خانه را
دگر
کجا می‌‌فروختند؟

جلد:
negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B2%DB%B2_%DB%B2%DB%B2%DB%B3%DB%B7%DB%B5%DB%B2_6knr.png


فایل PDF: بطن خفقان
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,235
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #20
نام اثر: دلنوشته بندواژه‌های من

نویسنده: لیانا رادمهر

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده - دلنوشته بندواژه های من | لیانا مسیحا

ژانر: تراژدی

سطح: نقره‌ای

تعداد صفحات: 12

مقدمه:
گورستان سرد و تاریک است
و من نشسته‌ام بر سر گوری که دروازه سقوط من است به درد و رنج!
کمی دورتر از این گور، مزار کسی است که عاشقانه دوستش دارم.
ترس چون موریانه‌ای برجانم می‌نشیند؛ ولی من می‌ایستم!
تا بگویم از همه‌ی حرف‌هایم، سخنانم و بند واژه‌هایی که بعد از تو در گلویم مانده‌اند!

برشی از اثر:
دسته دسته سیاهی و تباهی بر تو هجوم می‌آورند.
خود را به کناری می‌کشانی و از دور به رژه سربازان حزن می‌نگری!
سربازان آماده به حمله‌اند و منتظر فرمان ‌هستند تا کارشان را انجام بدهند.
دستورشان روشن است:
«نابودی تو! »
سربازان حمله می‌کنند،
بر اندیشه نازک خیالت!
و تو را فرو می‌برند به آن روز شوم!
***
در خیالم با تو سخن می‌‌گویم‌.
چون کودکی‌ بودم همه می‌گفتند:
- چیزی نمی‌فهمد!
ولی من همه چیز را با تمام کودکی‌ام درک کردم.
صدای هیاهو و فغان مردمانی که بر سوگ نشسته‌بودند و خاک بر سر می‌ریختند از اندوه‌شان!
و من ایستاده‌ بودم در این محشر و به این و آن نگاه می‌کردم!
چادرهای سیاهی که همنشین خاک می‌شدند و دستی که مرا می‌کشاند به سوی گردابی که نامش قبر است.
***
می‌خواستم از آن گرداب فرار کنم؛ ولی آن دست می‌شود لنگری که مرا درجایش نگه می‌داشت.
به زور تو را در آن غرق می‌کند.
زوری نداری و به زور بدون آن که بدانند از حس ترسی که جانت را در خود قتل عام می‌کند، بر سر گور می‌برند تا از آن مردی که جامه سپید بر تن دارد خداحافظی کنی و در گور می‌اندازنت و تو می‌مانی و چیزی که جانت را نابود می‌کند.

جلد:
Negar__73064630212e1c9a.png


فایل PDF: بندواژه‌های من
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین