نام داستان: ردول
نام نویسنده: فاطمه فرهمندنیا
ژانر: تراژدی، عاشقانه
خلاصه: از ادامه دادن خسته شده بودم. شقیقههایم تیر میکشید. بیتفاوت به دیوار سفید خیره شده بودم. به راستی چقدر خسته بودم. گرچه از نگاههایم پیدا بود اما تنها آن شخص ناشناس من، آن را میدانست. چقدر دوستش داشتم؟ پاسخ آن سؤال را نمیدانستم اما انگار کسی درونم فریاد میزد: یک دنیا!
انگار دنیا به چشمم خرد و ناچیز بود. به اندازهی تمام ثانیههایی که با یاد او، فکر او، صدای او زندگی کرده بودم، دوستش داشتم. اما باز هم کم بود، چون همهی آنها به نظرم به کوتاهی یک رؤیای شیرین بدون بازگشت بود. هر اندازه که بود، مطمئن بودم که دیگر بدون او حتی نفس برایم سنگین میشد. میدانستم دیگر بدون او زندگی یک چیز کم دارد به رنگ عشق!
مقدمه: زخمی روی حاشیهی قلبم زده است، رویش نمک میپاشد و میخواهد همان وقت که زخمم میسوزد بگویم چقدر دوستش دارم! دوست داشتناش را فریاد میزنم اما معشوق من خودش هم تندیسی از نمک است. به آغوشم میکشد، کوه نمک روی زخمم مینشیند، جراحتم چندان هم عمیق نیست اما کاریست؛ تمام تنم را میسوزاند و من از عشقاش تنها درد میکشم، درد میکشم، درد میکشم...!
پ.ن: ردول به معنای لبهی پرتگاه است.
آخرین ویرایش: