. . .

تمام شده داستان دراگون | Mhya

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. ترسناک
  2. تخیلی
اسم داستان:‌‌دراگون
نویسنده: Mhya
ناظر: @mahi1390
ژانر‌‌:‌‌ترسناک‌‌، علمی تخیلی
خلاصه: سرنوشت هفت دختر‌،‌ یک دنیای‌ غریب‌،‌ وحشت، تشویش‌،‌ ترس و در آخر مرگ! آره مرگ؛ بخون تا بفهمی درد یعنی چی؟! بخون تا بفهمی چی به سر اون دخترها اومده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,941
امتیازها
144

  • #11
پارت دهم:
و بعد از اون تیغ رو کشید رو چشماش تمام لباس هاشون غرق خون شده بود هیچ کس جرئت نداشت سمتشون بره! بعد از پنج مین تبدیل به خاکستر شدن و هیچی ازشون نموند ؛ حتی خون هایی که ازشون روی زمین ریخته بود دیگه تاب و قرار نداشتیم آیدا نسیم حنا عصل چهار نفر رو از دست داده بودیم فقط منو مبین و هانی مونده بودیم شب که شد وقتی رفتم داخل اتاقم مبین و هانی هم اومدن و گفتن میترسن که تنها بخوابن با گفتن عیبی نداره همون جا لحاف پهن کردن و منم کنارشون روی زمین خابیدم! با احساس سرد بودن هوا از خاب بیدار شدم که دیدم مبین و هانی‌ هم بیدار شدن چی شده بچه ها چرا این قدر هوا سرد شده؟
- ن ،نمیدونم فک هامون شروع کرده بود به لرزیدن نوک بینی هامون قرمز شده بود و کف دست هامون از شدت سرما میسوخت ی دفعه نمیدونم چطور شد که مبین دومتر روی هوا قرار گرفت جیغ خفه ای کشیدم که هانی سرش رو از زیر لحافی که جهت گرم کردنش بود بیرون کشید و بهم چشم دوخت چیزی نگفتم که رد نگاهم رو دنبال کرد و رسید به مبینی که حالا دومتر توی هوا قرار داره از همینجام میتونستم چسم های ترسیده و وحشت زده مبین رو ببینم توی نگاهش التماس موج میزد سیب گلوش از بغض میلرزید و پایین و بالا میرفت با اهی ک کشید سینه منم سوخت چه برسه به خودش و هانی ب جسم بی جونش زل زدم دهنش کاملا
باز بود و پوست شفاف و زیباش کاملا چروکیده شده بود. اشک تو چشم هام جمع شد هر کی الان میدیدش فکر می‌کرد پیرزن ۹۰سالست که این‌قدر چروکه ! بوی تعفن کل اتاق رو پر کرده بود هم خیلی زود پیر شده بود و هم بوی مرده هارو گرفته بود! در اتاق رو بستیم و از اتاق خارج شدیم! تا خود صبح نخوابیدیم یا من گریه میکردم یا هانی از همه چی می‌گفتیم از کار های خوبمون گرفته تا کار های زشت و بدمون این‌جا آخر خطه مرگ و پایانی جز مرگ نیست تنها کلمه سه حرفی که حتی از گفتنش میترسم چه برسه ب فکر کردن بهش! صبح که شد از کلبه زدیم بیرون کل کلبه بو گرفته بود! مبین رو خاکش کردیم ؛ اما جرئت اینکه دوباره برگردیم به کلبه رو نداشتیم پس همون‌جا نزدیک به کلبه نشستیم چند دقیقه‌ای نگذشته بود که از زبون هانی: نمی‌دونم چه جوری بیانش کنم اخه این جه موجودیه محی هنوز متوجه‌اش نشده بود چون پشت بهش نشسته بود اون موجود هر چی که بود هعی داشت نزدیک تر و نزدیک تر میومد! از ترس زبونم بند اومده بود و ضربانم بالا رفته بود دستم رو به چمن های تازه روییده جنگل رسوندم و هرازچندباری توی دستم میفشردمشون نمی‌دونم چقد طول کشیده بود که هنوز محوش بودم! سوار بر اسبی آتشین که اسکلت ساخته شده بود نشسته بود
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: AREN

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,941
امتیازها
144

  • #12
پارت یازدهم:
سرش رو توی یک دستش گرفته بود و اون یکی دستش شمشیر سفیدش رو که از این فاصله هم برق میزد نگه داشته بود به دستش خیره شدم همون دستی که باهاش سرش رو نگه داشته بود چشم هاش دوتا تیله سبز و آبی بودن خیلی خوشگل بودن لبخندی زدم نمی‌دونم چرا شاید کارم احمقانه بوده باشه اما فقط تو این لحظه من میدونم که چقدر مرگ بده و پایان زندگی چقد سخته و مبهمه از زبون محی: با سطلی که نمی‌دونم چه جوری و از کجا پیداش شد و توی سر هانی خورد به طرفش دویدم سرش کامل مغز شده بود نه تنها سرش بلکه کل بدنش به کف زمین چسپیده شده بود و اون کاملا له شده بود نه نه امکان نداره لعنتی پاشو هانی جون من پاشو نمی‌دونستم چی دارم پشت سر هم بلغور می‌کنم فقط دوست داشتم مردن هانی فقط یه خواب یا یه رویا باشه ب موجود اهریمنی که به هانی حمله کرده بود با دست خالی حمله کردم و به طرفش دویدم شروع کردم به داد زدن نمیزارم حق دوستام پایمال شه دستم رو بردم بالا که بزنمش؛ اما دستم همونجا توی هوا خشک شد
- ارباب دستور دادن تا شما رو پیشش ببریم
یعنی چی ارباب دیگه کیه
- راه بیوفت خودت می‌دونی پس هانی چی لطفا بزارید خاکش کنم
_ هه نگرانش نباش بعد از این حرفش ی صوت زد و چند تا کرم حلقه ای به پیکر و تن بی روح هانی حمله ور شدن و با هر لحظه از خوردن و مکیدن خونه هانی بیشتر چاق و چله میشدن تحمل نگاه کردن بیشتر از اینو نداشتم هانی بهترین دوستم بود همیشه پشتم بود و هوامو داشت ؛ ولی‌ الان کجاست نه خاک شده نه سوزونده شدم الان فقط میدونم خوراک اول کرم ها بعد لاشخور ها شده به قصر سیاه و قرمز نگاهی انداختم اون قدر بلند بود که آسمون خراش هام جلوش سر تعظیم میاوردن چه برسه به من وارد قصر شدم نمای خونه یا همون قصر کلا سیاه و قرمز بود!
- خوش آمدی برگزیده ما تو رو به این مجلس فرا خواندیم از این پس از آن مایی یعنی چی چرا دوستام رو کشتید شماها دیگه کی هستید ولم کنید لعنتی ها میگم کی هستید با چیزی که خورد تو سرم دیگه متوجه نشدم و بیهوش شدم نمی دونم دقیقا چقدر گذشته بود که چشم هام رو باز کردم سردرد نسبتا بدی داشتم دستم رو به دیوار سرد و مرطوب گذاشتم و سعی کردم بلند بشم ؛ اما با دردی که تو سرم پیچید توانایی بلند شدن رو ازم گرفت افتادم رو زمین که درد بدی داخل لگنم پیچید آخ آرومی گفتم و دستم رو به جای که آسیب رسیده بود رسوندم و شروع کردم به مالیدنش چشم هام که حالا به تاریکی عادت کرده بود رو کاملا باز کردم و همون جوری که سعی می‌کردم چشم هام رو باز نگه دارم
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: AREN

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,941
امتیازها
144

  • #13
پارت دوازدهم:

به دور و اطرافم خیره شدم یه جای کثیف که بوی تعفن میداد همه جا رو لجن گرفته بود از یه جایی به بعد سبز رنگ بود یعنی چه جوری بگم یه گوشه از دیوار یه چیزی افتاده بود خودم رو کشون کشون بهش نزدیک کردم شاید ،شاید آدم باشه و بدونه این خراب شده کجاست چند دقیقه قبل تازه یادم افتاد چه خاکی تو سرمون شده ۶تا از رفیقام مرده بودن و منو به این خراب شده اورده بودن هه رئیسشون میگفت من برگزیده‌ام دوباره یاد بچه ها افتادم که میگفتن حتما خودتم برگزیده ای! چقد دلم براشون تنگ شده به سمتش رفتم که با دیدنش نفسم بند اومد اون،اون انسان نبود آدمیزاد نبود اون یه موجود بود که چهار تا دست داشت و دوتا پا مثل ی سوسک بود روی کمرش دوتا محفظه بود که بالا اومده بودن و هر کدومشون هزارتا سوراخ داشت که مایه سبز لجز داخلشون قل قل می‌کرد از همین جاهم میشد گفت دندون های کثیفی داره؛ اما وقتی که دهنش رو باز کرد دندون هاش از سفیدی میدرخشید
- خسته نشدی؟!
با تعجب بهش خیره شدم که گفت نمیخاد بترسی من کاری بهت ندارم! با این حرفش بازم نتونستم بهش اعتماد کنم و همون جور خشک شده سر جام ایستادم که دوباره صداش بلند شد
- ببین دختر جون اگه می‌خواستم کاری کنم همون اول بار رفیقات رو می کشتم پس نترس! با این حرفش یکم شجاع شدم شاید می‌تونستم در مورد دوستام ازش بپرسم قدمی به جلو برداشتم و با صدایی که سعی می‌کردم لرزون نباشه گفتم:ش ،شما می‌دونید چه بلایی سر دوستام اومده؟ هه حتی فکرشم نمیکردم یه روز کارم به جایی برسه که با یه سوسک حرف بزنم!خیره به دهنش شدم که گفت:اره میدونم میشه لطفا بهم بگید چی شده چرا ما اینجاییم!
- نه چرا
- اول کمک کن زخمم رو با ی چیزی ببندم بعد بهت میگم قبول کردم تو اون اتاق یا سیاه چال یا زندون یام هرچیزی که شما اسمش رو میزاریدهیچی نبود به ناچار شالم رو دراوردم و روی زخمش بستم و منتظر نگاهش کردم
- خب میخوایی بدونی چه اتفاقی افتاده؟
سرم رو به علامت مثبت تکون دادم که ادامه داد
- دراگون خیلی وقته دنبال یه برگزیده میگرده نمی دونم تا الان دیدیش یا نه اون نصف انسانه و نصف شیطان وقتی تقریبا به سن شما هشت سالش و به سن ما پانزده سالش بود
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: AREN

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,941
امتیازها
144

  • #14
پارت سیزدهم:
مردم روستا خونشون رو اتیش زدن اون هم به ناحق توی روستا چند نفر به قتل رسیده بودن و همه فکر می‌کردن این کار،کار پدر دراگونه با اینکه پدر دراگون خیلی قدرت مند بود و میتونست با یه بشکن آتیش رو خاموش کنه چون خودش از نسل اژدها بود ؛ اما این‌کار رو نکرد و خودش هم سوخت و از اون خانواده سه نفره فقط دراگون زنده موند
چه ،چرا پدرش خودش و زنش رو نجات نداد؟
- چون زمانی به خونه رسیده بود که رزا همسر عزیزش سوخته بود و دیگه نمیشد نجاتش داد دراگون رو نجات میده و خودش با همسرش میسوزن ؛ اما قبلش به دراگون میگه انتقام ما رو بگیر! بعد از اینکه آتیش خاموش شد تمام اهالی روستا جان خودشون رو از دست دادن هیچ کس از دست دراگون در امان نبود سال ها به همین منوال گذشت تا یه شب دراگون داخل خواب میبینه باید به دنبال برگزیده بین هفت دختربگرده یعنی میخایی بگی از اومدن ما خبر داشت؟!
- اره خبر داشت دراگون سعی کرد با همشون ارتباط برقرار کنه؛ اما هر کدومشون پل ارتباطی رو خراب می‌کردن جز تو پس دراگون تو رو به عنوان برگزیده انتخاب کرد که بشی زنش!
چی زنش؟
- اره
یعنی چی من نمی‌خوام
- هیس اگه دوست داری سرت رو از دست بدی بازم جیغ جیغ کن
خفه شدم یعنی منم میکشت؟!
- اولین روزی که اومدین وارد یه رستوران شدید همه کار ها از قبل برنامه ریزی شده بود تا شما رو به این کلبه برسونه کلبه همون خونه سابق دراگونه دوستات یکی یکی مردن اونم توسط اهریمن های که هیچ ارزشی برای انسانیت قائل نمیشدن اولین نفر از شماهارو فور فور به قتل رسوند اون یه گوزن بال داره که عقل ندارو و میشه گفت یه ماشین آدم کش حسابیه! اون با شاخ هاش روی تک تک جاهای بدن ایدا خط انداخت و قلبش رو با یه حرکت در آورد دومین نفرتون نسیم بود درسته اسمش آساگ بود با زن های مرده پیمان میبنده و فرزندانش رو از این طریق به وجود میاره! ماهی های مرده رو زنده میکنه و اون ها رو پیروان خودش میکنه دوست نسیم هم متاسفانه این‌ جوری مرد با تعداد تعرض زیاد هم از طریق این شیطان و فرزندانش هم پیروانش سومی و چهارمین رفیقت رو قرار بود من بکشم ؛ اما من فقط دشمنانم رو میکشم شما هیچ گزند و آسیبی به من نرسونده بودید چون که سرپیچی کردم من رو این‌جا آوردن! بعد از اون خود دراگون دست به کار شد و کاری کرد حنانه دست به خودکشی بزنه و وقتی عصل به اون پیوست تا نجاتش بده اون هم مرد و؛ اما مبینا رو یوکی به قتل رسوند زن یخی! اون از روح آدم ها تغذیه میکنه و روحشون رو از طریق دهنشون خارج میکنه و بعد جسم به صورت پیر و چروکیده میشه و بو میگیره هانیه نزدیک ترین و صمیمی ترین دوستت رو دولا هان کشت اون سر نداره و سرتا پا مشکی میپوشه سرش رو با دستش بالا میگیره تا بتونه دور دست ها رو ببینه معمولاً قبل از غروب پیداش میشه ؛ ولی چون از دراگون دستور داشت زودتر دست به کار شد اگه به این شیطان بیش از چند ثانیه خیره بشی یا چشم هات میترکه یا یه سطل خون روت میریزه درست همون جوری که روی دوستت ریخت
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: AREN

فائزه میرانی

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
نام هنری
مبتلا به اغما
شناسه کاربر
1576
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-13
آخرین بازدید
موضوعات
8
نوشته‌ها
314
پسندها
1,941
امتیازها
144

  • #15
پارت آخر:
هنوز میخواست ادامه بده که در باز شد و موجودی چندش که قیافش دست کمی از یک شانپانزه نداشت وارد شد و دستم رو گرفت و بدون گفتن حرفی ب دنبال خودش کشید که حلا به زبون اومد
- چیزی نگو که سرت رو از دست بدی اون موجود هیچ رحمی نداره!
ترسیده سری تکون دادم و به دنبال کسی که دستم رو میکشید راه افتادم
- خب امیدوارم آماده باشی برگزیده!
به لباسی که تنم کرده بودن نگاه کردم یه لباس سفید بلند که اکلیل های زیادی روش ریخته شده بود یقه قایقی بود و از کمر ب پایین پف مانند وای میستاد بخاطر خودمم شده بود هیچی نگفتم و بهش نزدیک شدم بعد از خوندن کلمات جواب مثبت دادم و به عنوان همسرش کنارش ایستادم دراگون نصف روز شیطان بود یه شیطان خیلی ترسناک که گاهی اوقات مثل افتاب پرست ها رنگ عوض میکرد و من همیشه از این چهرش می‌ترسیدم ؛ اما شب که میشد چهره انسانی به خودش میگرفت هرچندم که هنوزم ترسناک بود چشم هاش دوتا گودال مشکی بود که هر چقدرم بهش نگاه می‌کردی چیزی جز تاریکی و تباهی و سیاهی نبود! به جای بینیش فقط اسکلت بود نمی دونم چه جوری چند سال با این مرد زندگی کردم و حالا صاحب یه پسر کوچولو شدم یکی که جانشین دراگون باشه! و ؛ اما هنوز که هنوزه هیچ کس نفهمیده که چه بلایی سر هفت دختری که برای تحقیق اومده بودن اومده و هر کس هم که به دنبالمون اومده دیگه برنگشته!
پایان فصل اول
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: AREN

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
121
نوشته‌ها
1,651
راه‌حل‌ها
58
پسندها
13,843
امتیازها
650

  • #16
bs56_nwdn_file_temp_16146097490625ee7bd7e871a51fb04c9f32cadbd9bdf_vhgu_2qdi.jpg

عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|​
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین