. . .

تمام شده داستان به سادگی یک رز | دردانه

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
نه، این اثر در جاهای دیگر نیز منتشر شده است.
b0f910_24Negar-1704875641252.png

به نام خدا
نام داستان: به سادگی یک رز
نویسنده: دردانه
ژانر: عاشقانه، اجتماعی

خلاصه:
یک شاخه رز چه داستان‌هایی می‌تواند همراه خود بیاورد؟
زندگی گاهی بسیار ساده با ما برخورد می‌کند... ساده‌تر از یک شاخه رز.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,354
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین در تاپیک زیر سوالتون رو مطرح کنید.
بخش پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.

چگونگی درخواست منتقد

برای داستان کوتاه شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، مدیران هر تالار تاپیک‌های مربوطه رو ایجاد و نظر شما رو در پایان میپرسند و نیازی به ایجاد تاپیک‌های مختلف نمیباشد.

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.

درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

|با تشکر از شما نویسنده گرامی
کادر ارشد رمانیک|



 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

دردانه

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
6346
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-25
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
431
پسندها
2,103
امتیازها
123

  • #3
زنگ پایان کلاس که خورد، خانم قادری دبیر ریاضی دفترش را بست و رو به دانش‌آموزان گفت:
- خب دخترها! اگر نوشتید می‌تونید برید.
دانش‌آموزان کم‌کم‌ وسایل خود را جمع کرده و با خداحافظی از در خارج می‌شدند. قادری با تکان دادن سر و خداحافظی آرامی جواب آن‌ها را می‌داد. جمعیت کلاس که کم شد و دیگر کسی طالب نوشتن جواب تمرین نبود. قادری بلند شد، جلوی تخته وایت‌برد ایستاد، تخته‌پاک‌کن زردرنگ را برداشت و مشغول پاک کردن اثرات ماژیک آبی رنگ از روی تخته شد. وقتی به طور کامل آن را پاک کرد، به طرف میز کارش برگشت. دفتر و خودکارش را داخل کیف نسبتاً بزرگ خود گذاشت. بند کیف را روی‌ شانه‌ی خود انداخت و‌ به طرف در خروج رفت. همین که از در خارج شد، نگاهش به آقای فتاحی دبیر فیزیک افتاد که از کلاس روبه‌رو‌ خارج‌ شد. در دل «لعنتی» گفت و نیم‌نگاهی به سر و وضع چون همیشه مرتب مردجوان انداخت.
فتاحی تا نگاهش به خانم قادری افتاد عینکش را روی چشم جابه‌جا کرد و‌ یکی از همان لبخندهای دندان‌نمایش را تحویل داد.
- خسته نباشید خانم قادری!
قادری که مجبور به ایستادن شده بود با لحن سردی تشکر کرد.
فتاحی با دست راستش یک طرف کت آبی روشنش را کنار زد و دست را در جیب شلوارش فرو برد.
- خوشحال میشم تا پارکینگ افتخار همراهی به من بدید.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

دردانه

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
6346
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-25
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
431
پسندها
2,103
امتیازها
123

  • #4
قادری نگاهی روی اندک دخترانی که هنوز در راهرو‌ رفت و آمد می‌کردند، گرداند و در دل «چه پررویی» نثار فتاحی کرد.
- ترجیح میدم تنهایی به پارکینگ برم.
فتاحی خنده کوتاهی کرد.
- هنوز به‌خاطر حرف‌های صبحم در جلسه دبیران دلخورید؟
قادری ترجیح داد جوابی ندهد و به این فکر ‌کرد چرا خانم محمدی مدیریت آموزشگاه با همه اعتقادات و سخت‌گیری‌هایش به چنین مرد جوان و مجردی که از قضا بسیار هم زبان‌باز بود، اجازه داده که در این آموزشگاه دخترانه تدریس کند. گرچه از نظر قادری هیچ مردی حق تدریس برای دختران را نداشت و برای پیر و جوانش هم تفاوتی قائل نبود، اما چرایی حضور فتاحی در آموزشگاه با جوانی و سرووضعی که می‌توانست هر دختری را تحت‌تاثیر قرار دهد سوالی لاینحل و واقعاً از نظر او گناهی نابخشودنی برای خانم محمدی بود.
فتاحی که جوابی از قادری نشنید ادامه داد:
- باور کنید من قصد بی‌ادبی و تکدر خاطر شما‌ رو‌ نداشتم، فقط نظرم رو راجع به نحوه تدریس انتگرال با شما درمیان گذاشتم.
قادری ابروهای کشیده‌اش را بیشتر درهم کرد و چشمان میشی‌اش را گرداند.
- خیر آقای محترم! نظر شما‌ آن‌چنان اهمیتی برای من نداره، من به نحوه‌ی تدریس خودم اطمینان دارم و نیازی نمی‌بینم به توصیه‌های مثلاً دلسوزانه بقیه گوش‌ بدم.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

دردانه

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
6346
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-25
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
431
پسندها
2,103
امتیازها
123

  • #5
فتاحی دوباره کمی عینکش را روی چشمانش جابه‌جا کرد.
- بله در این‌که شما دبیر بسیار قابلی هستید که شکی نیست اما خب... .
قادری به جای گوش دادن به افاضات فتاحی حواسش معطوف علوی دختر درس‌خوان کلاس شد که کمی دورتر از آن دو ایستاده و گویا سوالی داشت، پس خوشحال از این‌که بهانه‌ای برای فرار از دست وراجی‌های فتاحی پیدا کرده به میان حرف او پرید.
- اگر‌ اجازه می‌فرمایید من کار دارم، شما بفرمایید، روز خوش!
در انتها اشاره کوتاهی به انتهای راهرو کرد که یعنی زود راه بیفت‌ برو. فتاحی هم که اشاره را دریافت ابرویی بالا داد، نگاهی به علوی منتظر انداخت، خداحافظی کرده و رفت.
قادری با رفتن فتاحی نفس راحتی کشید و به طرف علوی برگشت.
- علوی سوالی داشتی؟
علوی دختر ریزه‌میزه‌ای بود که همیشه عجله داشت، مقنعه‌اش چون بیشتر اوقات کمی نامرتب بود و موهای قهوه‌ای روشنش از گوشه و کنار بیرون زده بود عینکش‌ را کمی جابه‌جا کرد. صفحه باز شده‌ای از دفترش را جلو آورد و با لحن سریعی که مشخصه وجودش بود، گفت:
- خانم قادری! ببینید من این سوال رو این‌جا به روش شما حل کردم.
بعد به تندی دفتر را برگ زد.
- این‌جا هم به یک روش دیگه حل کردم، از خودم این روش رو نوشتم، ولی حالا جواب‌ها یکی نشدن نمی‌دونم کدوم راه‌حل اشتباهه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

دردانه

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
6346
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-25
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
431
پسندها
2,103
امتیازها
123

  • #6
قادری دفتر را گرفت و با لبخندی که به لحن عجول دختر زد هر دو صفحه و راه‌حل‌ها را گذرا نگاه کرد.
- بیا برگردیم توی کلاس ببینم چی کار کردی؟
قادری و علوی به کلاس برگشتند و روی دو صندلی روبه‌روی هم نشستند و چند دقیقه‌ی نسبتاً طولانی طول کشید تا قادری ایرادات راه‌حل علوی را به او گوشزد کرد و راه‌حل درست را دوباره برایش توضیح داد.
همین که علوی کاملاً موضوع را فهمید بلند شد، کوله‌اش را که از ابتدا روی شانه‌اش مانده بود کمی مرتب کرد، دفتر را بغل زد و باسرعت چندبار پشت سرهم تشکر کرده و در انتها با خداحافظی سریع به طرف در خروج قدم تند کرد. به حدی سریع از کلاس خارج شد که حتی حرف قادری را در جواب خداحافظی‌اش نشنید. قادری خنده‌ی کوتاهی کرد و زیرلب «دختره عجول» را زمزمه کرد.
کیف قهوه‌ای رنگش را برداشت. کمی مقنعه‌ی یاسی رنگش را که فقط کمی پررنگتر از مانتوش بود را مرتب کرد و از کلاس خارج شد.
دیگر کسی از دانش‌آموزان در راهرو‌ دیده نمی‌شد. حیاط هم همین‌طور‌، جز سه نفری که به دیوار تکیه داده بودند، کسی نبود به نزدیک‌شان که رسید، ایستاد.
- دخترها شما چرا نرفتید؟
صادق‌زاده دختر سبزه‌رویی که از بقیه قدبلندتر بود، زودتر از دیوار تکیه گرفت.
- خانم! منتظر بابای حاجی‌پور هستیم، امروز قراره اون بیاد دنبالمون.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

دردانه

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
6346
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-25
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
431
پسندها
2,103
امتیازها
123

  • #7
حاجی‌پور تپل که موهای فِرش یک‌طرفه از مقنعه بیرون زده بود و‌ در دست یک بسته کرانچی پنیری داشت با دست دیگر پس‌گردنی به صادق‌زاده زد.
- بی‌ادب! اون‌ چیه؟ ایشون.
صادق‌زاده «حالایی» گفت و قادری ادامه داد.
- دخترها! فکر نمی‌کنید وقتشه دیگه مستقل بشید؟ شما‌ چند ماه دیگه کنکور دارید، بعدش اگه دانشجو شدید، باز هم می‌خوایید با باباهاتون برید دانشگاه؟ دلتون نمی‌خواد سه نفری رفتن رو هم امتحان کنید؟
خمسه که مقنعه چندان نقشی روی سرش نداشت چون موهای صاف و پرکلاغی‌اش کاملاً از مقنعه بیرون بود و مثل همیشه به طرز ناجوری آدامس می‌جویید تک‌خنده‌ای کرد و گفت:
- خانم ما هم دلمون می‌خواد باباهامون دلشون نمی‌خواد.
چقدر قادری همیشه از طرز آدامس خوردن او‌ چندشش می‌شد. با اخم حاصل از دیدن آدامس خوردنش گفت.
- به‌هرحال خودتون رو دست کم نگیرید، شما دختریید و فراموش نکنید یک دختر هرگز به هیچ مردی نیاز نداره، با پدراتون صحبت کنید و کم‌کم مستقل بشید، فعلاً خداحافظ.
هر سه دختر نگاهی به هم کرده و خداحافظی کردند. قادری هم دیگر ایستادن را جایز ندانست و به طرف ال‌نود مشکی‌اش که تنها ماشین باقی‌مانده در پارکینگ کوچک کنار حیاط آموزشگاه بود، رفت.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

دردانه

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
6346
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-25
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
431
پسندها
2,103
امتیازها
123

  • #8
در عقب را باز کرد و‌ کیفش را روی صندلی عقب گذاشت. در را بست و در جلو را باز کرد و پشت فرمان نشست. کمربند را بست. ماشین را روشن کرد و دنده را در حالت عقب قرار داد. در‌حالی‌که با یک دست فرمان را گرفته بود بالاتنه‌اش را کمی چرخاند و دست دیگرش را پشت صندلی کمک راننده گذاشت. مسافت کوتاهی را با کمی فشار دادن پدال گاز طی کرد تا بتواند ماشین را از پارک بیرون بیاورد. به طرف فرمان برگشت و دنده را عوض کرد و همین که خواست کمی فرمان را بچرخاند دیدن چیزی که پشت شیشه زیر برف‌پاک‌کن قرار داده شده بود باعث شد پایش را از پدال گاز بردارد. با اخم و عجله کمربند را باز کرد، پیاده شد و درحالی‌که از خشم چشم گرد کرده و نفس محکم می‌کشید گل رز سرخی که شاخه کوتاه و تقریباً پنج سانتی‌اش را به برف‌پاک‌کن گیر داده بودند، برداشت. به طرف دخترها که هنوز کنار دیوار ایستاده و حرف می‌زدند به تندی گام برداشت. همین که نزدیک شد و دخترها او را دیدند گل رز را در دست تکان داد و گفت:
- این کار کیه؟
صادق‌زاده زودتر از بقیه جواب داد:
- چی خانم؟
قادری به آن‌ها رسیده بود دیگر.
- شما ندیدید کی این رز رو گذاشته زیر برف‌پاک‌کن ماشین من؟
حاجی پور کمی از موهای فِرش را داخل مقنعه کرد.
- نه خانم! ما از کجا بدونیم؟
خمسه که آدامسش را کمی باد کرده و صدای جرق‌جرق آن را از زیر دندان‌هایش درمی‌آورد گفت:
- خانم! همه می‌دونن گل رز دادن فقط کار آقایونه.
قادری سریع نگاه اخمویش را به خمسه دوخت و بعد راه آمده را برگشت و‌ درحالی‌که زیر لب غر می‌زد سوار ماشین شد.
- کدوم بی‌همه‌چیزی جرئت کرده این کارو بکنه، مادر نزاییده کسی بتونه با من از این شوخی‌های زشت بکنه.
گل را روی داشبورد پرت کرد و با حرص پدال گاز را فشرد و با سرعت از حیاط آموزشگاه خارج شد.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

دردانه

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
6346
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-25
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
431
پسندها
2,103
امتیازها
123

  • #9
در ترافیک نزدیک غروب گیر کرده بود، اما ذهنش فقط در پی پیدا کردن کسی بود که رز را آن‌جا گذاشته بود.
- کدوم‌ ابلهی این کارو‌ کرده؟ فقط نفهمم کار کیه؟ یعنی چه منظوری از این کار داشته؟
صدای گوشی‌ او را از تفکراتش بیرون آورد. همان‌طور‌که سعی می‌کرد مورچه‌ای در ترافیک‌ پیش برود، گوشی را از جیب بیرون آورد، نگاهی به آن کرد و‌ جواب داد.
- سلام نفیسه‌جون! چه خبر؟
صدای سرخوشی از آن طرف خط گفت:
- سلام ندا جون! هستی امشب؟
- امشب؟ کجا؟
- باشگاه دیگه... به همین زودی قرارِ امشب با رفقای قدیمی یادت رفت، بچه‌ها اومدن، تو‌ هنوز نیومدی.
قادری به‌خاطر حواس‌پرتی دستی به پیشانی‌اش کشید.
- ببخشید! یادم رفته بود، قربونت برم‌ خسته‌ام‌ امروز نمی‌تونم بیام، آخر هفته میام‌ پیشت خودم رو تخلیه می‌کنم.
- دوباره کی رو‌ی اعصابت رفته نیاز به تخلیه روانی‌ توی زمین پیدا کردی؟
- هیچی نشده، تازه از آموزشگاه دارم میرم خونه، خیلی امروز‌ خسته‌ شدم، الان هم توی ترافیک‌ گیر کردم، اعصاب نمونده برام نمی‌تونم امشب بیام باشگاه‌ آخر هفته آزادم میام.
- من اگه تو رو‌ نشناسم دیگه نفیسه نیستم، حتماً دوباره اون پسر فیزیکه رفته روی نِروت، اسمش چی بود... ها فتاحی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

دردانه

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
6346
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-25
آخرین بازدید
موضوعات
6
نوشته‌ها
431
پسندها
2,103
امتیازها
123

  • #10
یک آن با این حرف چراغی در ذهن قادری روشن شد و نگاهش به شاخه‌ی رز روی داشبورد دوخته شد و آرام گفت:
- کار خودشه.
- چیزی گفتی ندا؟
قادری یک‌دفعه خود را جمع‌و‌جور کرد.
- چی؟
- گفتم چیزی گفتی؟
-ها؟... نه! یعنی ممنونم زنگ زدی، بعداً می‌بینمت، خداحافظ.
تلفن را سریع قطع کرد و نگاهی به ترافیکی انداخت که قصد باز شدن نداشت و دوباره سعی کرد، تماسی بگیرد.
- قبر خودت رو کندی فتاحی، کاری می‌کنم محمدی با اردنگی از آموزشگاه بندازتت بیرون، حالا ببین.
گوشی را کنار‌ گوشش گذاشت.
- سلام خانم‌محمدی!
- سلام قادری‌جان طوری شده؟
- خانم‌محمدی من قبلاً هم بهتون گفتم جای دبیر مرد داخل آموزشگاه دخترانه نیست، گفتم ولی شما گوش نکردید.
محمدی‌ کلافه نفسی بیرون داد، نمی‌دانست قادری چه پدرکشتگی با فتاحی دارد؟
- باز دوباره آقای فتاحی؟ الان چی شده دیگه؟
- این آقا وقاحت رو‌ به نهایت رسونده.
- چطور‌ مگه؟ چی‌کار کرده؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین