- نوع اثر
- رمان
- نام اثر
- رمان چتر پاره
- ژانر
- اجتماعی, پلیسی, تراژدی, عاشقانه
- سطح
- نقرهای
- اثر اختصاصی
- بله
- نویسنده
- فاطمه فرهمندنیا
- کپیست
- AYSA_H
- ویراستار
- کادر ویراستار رمانیک
- طراح جلد
- ح.خدامی
- منبع تایپ
- انجمن رمانیک
- تعداد صفحات
- 320
- حجم اثر (مگابایت)
- 4.9
نام رمان: چتر پاره زندگی
نویسنده: فاطمه فرهمندنیا
لینک اثر: تمام شده – رمان چتر پاره زندگی( جلد اول)| فاطمه فرهمندنیا
ژانر: تراژدی، اجتمایی، عاشقانه، پلیسی
سطح اثر:نقره ای
تعداد صفحات: سیصد و بیست
خلاصه:
او از بَدو تولد نحسی را با خود حمل کرده بود، درخششش را از همان اولِ راه به دست سیاهی سرنوشت سپرده بودند. چه کسانی؟! نمیتوان گفت چه کسی، یا چهطوری؛ یا از چه طریقی! او تنها آمده بود تا فقط آن را زندگی کند، تا ساکن شهر خوفناک غم باشد و دم نزند!
آری او تصمیمش را تمام و کمال گرفته بود، نه منظورم آن دخترک نیست! آن نسیم تند سرنوشتش است که همانند طوفان او را همواره به سمت کوچهای بن بست و نامعلومی هدایت میکند. حال که داند ته این راه بیمهابا به راستی بنبست است یا خیر؟
اصلاً شاید بزرگان اشتباه کردهاند که میگویند قسمت را سیمرغ هم نمیتواند تغییر دهد! هنوز که هیچ چیز روشن نشده است.
مقدمه:
بیا مرا ببین
خیسم! موهای تاریکم روی دیدگان سیاهم را گرفته
موهای تاریکی که زندگی غمآلودم را در خود پیچانده.
میبارد، نه باران رحمت! میبارد باران نمکین روی زخم عمیق وجودم.
ابر هق هق میکند! چنگ میاندازد روی وجود تنهایم.
چتر زندگیام پاره شده. انداختمش روی زمین و با افسوس نگاهش میکنم.
فقط یک چتر داشتم، فقط یک چتر به من دادند، و آن چتر آنقدر پارگی بزرگی داشت که با هیچ محبتی خارش گل نشد! پارگیاش دوخته نشد
من هستم! این منی تنها زیر باران نمکین!
من هستم گیر افتاده در پیله سیاهی موهایم.
این منم، با نگاهی دوخته به چتر پاره زندگی
آه! افسوس از زمانهای که مسیرم را بی چتر رقم زد، آن هم زیر باران… .
برشی از اثر:
هوا به گونهای بود! نمیدانست آسمان دلش گرفته یا ابر، یا هم هوا؛ همه اینها به یکدیگر وصل بودند، اشک یکی، دلگیری دیگری. جالب میشد اگر انسانها هم به این شکل بودند، مگر نه؟
این آسمانی که بر روی زمین قدم میزد همواره میبارید و چنان میبارید که سیلاب آسمان و زمین در برابرش چیزی نبود که! اما دل چه کسی روی زمین برایش میگرفت؟ کدام ابر؟ کدام هوا؛ حال که با این باران به گذشته پا گذاشته بود، انگار داشت به گذشتهاش میبارید. اکنون رنگین کمان بود، رنگین کمان پس از باران، و لبخند میزد به چشمهای متحیر دوخته شده به خود! اما این رنگین کمان هنوز در خاطرش به گذشته هم سرک میکشید تا ببیند چه شد که شد رنگین کمان آسمان؟! روی صندلی خیس از باران نشست. دستش را چتر کرد روی سرش و بارید به اتفاقات رگباری گذشته. چتری هم نبود به او بدهند؛ اما الان اوضاع فرق کرده، الان همه جا یک چتر هست برایش، چون همه جا خودش را دارد.
نظر دادن