رمانیک | نویسندگی آنلاین و انتشارات مجازی

دانلود داستان دین دروغین | آرمیتا حسینی

نوع اثر
داستان
نام اثر
داستان دین دروغین
ژانر
اجتماعی, تراژدی
سطح
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله
نویسنده
آرمیتا حسینی
کپیست
Mohammad MZ
ویراستار
Mahdieh
منتقد
Nil@85
طراح جلد
ROYA_S
منبع تایپ
انجمن رمانیک
تعداد صفحات
37
حجم اثر (مگابایت)
1.1

نام اثر: دین دروغین

نویسنده: آرمیتا حسینی

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده – داستان کوتاه دین دروغین | آرمیتا حسینی

ژانر: اجتماعی، تراژدی

سطح: برنزی

تعداد صفحات: سی و هفت

خلاصه:
داستان، زندگی تاریک خانواده افغانستانی‌ای را روایت می‌کند، زندگی‌ای که پنجه‌های شیطانی رویش خط می‌اندازد. این‌جا شیطان خود را خدا معرفی کرده و قدرت‌های سیاه را در اختیار می‌گیرد.
پسر افغانستانیِ ماجرا برای نجات خانواده از گرفتاری، کارهایی می‌کند؛ اما در آخر به نجات می‌رسد یا مرگ؟

مقدمه:
سخنان خدا به نفع شیطان تعبیر می‌شوند. انسانیت زیر پا له می‌شود و قلب‌ها توپ بازیچه برای ملت شده. صدای قهقهه شیطان به پا است و فرشتگان اشک می‌ریزند.
ما مسلمانیم! این سخنی است که انسان‌های شیطانی می‌گویند و میلیون‌ها انسان بی گناه را قتل عام می‌کنند.
ما مسلمانیم! آزادی را از انسان‌ها گرفته و آن‌ها را درون قفس می‌اندازند.
ما مسلمانیم! به حریم شخصی انسان‌ها ورود کرده و هیچ ارزشی برای کسی قائل نمی‌شوند.
و این چه مسلمان بودنی است؟ و اگر جای خدا بودم، ظهور می‌کردم و نسلی را که سخنانم را به اشتباه تعبیر می‌کردند، یک به یک نابود می‌ساختم.
و اما خدا… صبور است!
و اما عواقب بازی کردن با اسلام و دین، سخت دشوار است!

برشی از اثر:
صدای اشک و فریاد بلند شد . دخترک وقتی جنازه پدر و مادرش را دید، با ترس و وحشت فرار کرد. با پاهایی بـر*ه*ن*ه، کوچه را طی می‌کرد و موهای خونی‌اش، روی سر و صورتش می‌پاشید.
– دختر بی‌حیا وایستا!
کوچه‌ها را یک به یک طی کرد و در آخر به بن بست رسید؛ دیگر کوچه‌ای نبود. پاهای خونی‌اش را روی خاک کشید و عقب رفت. با صدایی که خراشیده شده بود گفت:
– چی از کشورمون می‌خواین؟ چی از ما می‌خواین؟ مسلمونین که پدر و مادر بی‌گناهم رو کشتین؟ مسلمونین که به جون منی افتادین که فقط دوازده سالمه؟ مسلمونین که کشورمون رو با خاک یکسان کردین؟ کدوم مومنی این‌قدر وحشی میشه؟ کدوم صفات خدا رو به ارث بردین؟ کدوم خدایی وحشی و بی‌رحمه؟
– بگیرین زبونش رو ببرین، دختره‌ی نامسلمون!
دو دست دخترک گرفته شد و او را کشان کشان سمت مردی بردند که شکم بزرگی داشت و سبیلش نصف صورتش را گرفته بود.
– نامسلمون تویی و امسال تو! شماهایی که ننگ حضرت محمدین.
– حرف‌هات رو پس می‌گیری یا نه؟
– نه، نه، نه! لـعـ*ـنت خدا به شما! الهی توی آتیش جهنم بسوزین. با لباس گوسفند شاید گرگ رو گول بزنی؛ اما گوسفند رو نه! تو از جنس مومنین نیستی.
مرد، زبان دختر را در دست گرفت و با چاقو در یک لحظه زبان او را جدا کرد.
***

 

Loader Loading...
EAD Logo Taking too long?

Reload Reload document
| Open Open in new tab

دریافت فایل [1.11 MB]


پیوندهای بارگیری کتاب




نظر دادن

اون پشت توی انجمن رمانیک کلی آدم فعال دنبال اهداف نویسندگیشون در حال فعالیت هستن!
!تو هم میتونی به جمعشون ملحق شی و بهترین خودت رو بسازی!