رمانیک | نویسندگی آنلاین و انتشارات مجازی

دانلود ترجمه مجموعه داستان نگرش زندگی | آیسا حیدری

نوع اثر
داستان
نام اثر
ترجمه مجموعه داستان نگرش زندگی
ژانر
اجتماعی
اثر اختصاصی
بله
نویسنده
متغیر
مترجم
آیسا حیدری
کپیست
S O-O M
ویراستار
S O-O M
طراح جلد
نادیا بیرامی
منبع تایپ
انجمن رمانیک
تعداد صفحات
28
حجم اثر (مگابایت)
0.8

نام اثر: مجموعه داستان‌های اخلاقی نگرش زندگی

مترجم: آیسا حیدری

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده – مجموعه داستان‌های اخلاقی نگرش زندگی| مترجم AYSA_H

ژانر: اجتماعی

تعداد صفحات: 28

برشی از اثر:
داستان اول: مادر سال‌خورده
نویسنده: ماتسو باشو
خلاصه:
این داستان فولکلور ژاپنی که با نام داستان مادر سال‌خورده نیز شناخته می‌شود، داستان حاکمی نامهربان را روایت می‌کند که دستورات ظالمانه‌ای صادر می‌کند، از جمله درخواستی مبنی بر رها شدن همه افراد پیر و رها شدن برای مردن. باشو داستان تلخی در مورد مادر و پسرش و عشق آن‌ها به یک‌دیگر می‌گوید.

خیلی وقت پیش در پای کوه، یک کشاورز فقیر و مادر پیر و بیوه‌اش زندگی می‌کردند. آن‌ها اندکی زمین داشتند که غذای آن‌ها را تامین می‌کرد و متواضع، صلح طلب و شاد بودند.
سرزمین درخشش توسط یک رهبر مستبد اداره می‌شد که اگرچه یک جنگجو بود، اما از هر چیزی که حکایت از ضعف سلامتی و قدرت داشت، به شدت و بزدلانه کنار می‌آمد. این باعث شد که او اعلامیه‌ای ظالمانه بفرستد. به کل استان دستور اکید داده شد تا فوراً همه افراد مسن را به قتل برسانند. آن روزها روزهای وحشیانه‌ای بود و رسم رها کردن افراد مسن برای مردن غیر معمول نبود. دهقان فقیر مادر پیرش را با احترام محبت‌آمیزی دوست داشت و این دستور قلبش را پر از اندوه کرد. اما هیچ‌کس دو بار به اطاعت از فرمان فرماندار فکر نکرد، بنابراین با آه‌های عمیق و ناامیدکننده فراوان، جوانان خود را برای آنچه در آن زمان مهربان‌ترین شیوه مرگ تلقی می‌شد، آماده کردند.
درست هنگام غروب آفتاب، زمانی که کارش تمام شد، مقداری برنج سفید نشده را که غذای اصلی فقرا بود، گرفت و پخت. خشک کرد و در پارچه‌ای مربعی بست و در بسته‌ای دور خود تاب داد. گردن همراه با کدو حلوایی پر از آب خنک و شیرین. سپس مادر پیر ناتوان خود را به پشت بلند کرد و سفر دردناک خود را به بالای کوه آغاز کرد. جاده طولانی و شیب‌دار بود. از راه باریکی که توسط شکارچیان و هیزم‌شکنان ساخته شده بود، عبور می‌کرد و دوباره از آن عبور می‌کرد. در جاهایی باختند و گیج شدند، اما او توجهی نکرد. این یا آن مسیر مهم نبود. او ادامه داد و کورکورانه به سمت بالا صعود کرد. (همیشه به سمت قله بـر*ه*ن*ه مرتفع، آنچه به نام اوباتسویاما شناخته می‌شود، کوه «رها شدن سالمندان».)

 

Loader Loading...
EAD Logo Taking too long?

Reload Reload document
| Open Open in new tab

دریافت فایل [795.48 KB]


پیوندهای بارگیری کتاب




1 نظر

اون پشت توی انجمن رمانیک کلی آدم فعال دنبال اهداف نویسندگیشون در حال فعالیت هستن!
!تو هم میتونی به جمعشون ملحق شی و بهترین خودت رو بسازی!