- نوع اثر
- داستان
- نام اثر
- داستان دنده شکسته، جلد اول مجموعه اسرار واژگون
- ژانر
- جنایی, معمایی
- سطح
- الماسی
- اثر اختصاصی
- بله
- نویسنده
- آرا (هستی همتی)
- کپیست
- S O-O M
- ویراستار
- ح.خدامی
- منتقد
- سوما غفاری
- طراح جلد
- ح.خدامی
- منبع تایپ
- انجمن رمانیک
- تعداد صفحات
- 63
- حجم اثر (مگابایت)
- 1
نام اثر: دنده شکسته (جلد اول از مجموعه اسرار واژگون)
نویسنده: آرا (هستی همتی)
لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده – مجموعه داستان اسرار واژگون/جلد اول دندهی شکسته | «Ara»
ژانر: معمایی، جنایی
سطح: الماسی
تعداد صفحات: 63
خلاصه: ظاهر و باطن، دو چیز مجزا و در آن واحد، وابسته به یکدیگرند. باطن، نهانِ آن چیزی است که در ظاهر میبینیم و گاه نگاهی عمیق به ظاهر، آدمی را به عمق باطن ماجرا میکشاند؛ اما جایی خواهد بود که ظاهر، باطن حقیقت را نقض کند و تکه پازلهای معما، با حقیقتی که دیده میشود، جور در نیایند. آنگاه گیجی و سردرگمی اوج میگیرند و تمام معما، خودش زادهی معمای دیگری میشود.
مقدمه:
یک نگاه موشکافانه، اسراری را مییابد
که برایشان راهحلی نیست
و گیر میکند آدمی
میان انبوه تکههایی که نقض میکنند حقیقت را
و سرنخهایی که به تاریکی منتهی میشوند.
شاید، در بین نگاهش چیزی جا افتاده باشد!
برشی از اثر:
بیحوصله برگههای کذایی را روی میز کوبیدم و چینش اجسام را برهم ریختم. به دنبال خشونتم، صدای حرصآلود مری برخاست؛ درحالی که مرا سرزنش میکرد.
– هارپر! چه خبرته؟
کولهام را روی زمین رها کردم و کنارش، روی صندلی واقع پشت میز جای گرفتم. تایم بدی را در کلاس گذرانده بودم و بدتر از آن، درسهای عقب ماندهام بودند، حینی که تنها چند روز به امتحانات نهایی مانده بود! عصبی، اخمی کردم و ل*ب زدم:
– مستر جونز از کلاسش اخراجم کرد و گفت این ترم نمیذاره پاس بشم؛ فقط چون سرکلاسش چرتم گرفت!
مری ابرویی بالا انداخت و عینک شیشه گردش را از چشم برداشت. میان صفحات جزوهاش یک نشانه گذار قرار داد که صفحه را گم نکند.
– لابد چرتت گرفت باز برای اینکه تمام دیشب، خودت رو درگیر اون فیلمهای مسخره کردی!
معترضانه دستم را جلو آوردم و بر پیشانیاش، ضربهی آرامی کوفتم.
– مسخره نه مری! واقعاً چیزی توی اون فیلمها هست که با عقل جور در نمیاد! فقط نمیدونم چی… .
– دقیقاً چی با عقل جور در نمیاد؟
حق به جانب اخمی کردم و به تکیهگاه صندلی، تکیه سپردم. کتابخانه در سکوت مرگباری فرو رفته بود و اکثر میزهای آن سالن، خالی رها شده بودند. جز تعدادی نوجوان دبیرستانی، شخص خاصی رویت نمیشد.
به عمق چشمان میشی مری چشم دوختم و با جدیت، جوابش را دادم. از حالت بیتفاوت چهرهی خنثیاش خوشم نمیآمد و بیروحی کشیدگی چشمان ریزش، برایم به منزلهی توهین بودند.
– به نظر تو باعقل جور در میاد؟ درست دو هفته بعد از ایجاد یک اکانت یوتیوب و انتشار تعدادی فیلم چندش، پسره معروف شده!
پا بـر*ه*ن*ه میان حرفم دوید.
– الان این چه چیزش منطقی نیست؟ تونست با اثرگذاری فیلمهاش خیلی زود جای بالایی برای خودش بین یوتیوبرهای معروف دست و پا کنه! این سبک فیلمها هم که این روزها پرطرفدار شده… .
عصبی، پلک روی هم گذاشتم. بیخوابی، احوال آشوبم را تشدید میکرد.
– مری! پسره شونزده-هفده سالشه و حتی به ظاهرش نمیخوره اهل ضبط فیلم باشه. با اون ظاهر عجق وجقش، اصلاً قابل قبول به نظر نمیرسه!
– خوب اصلاً به تو چه ربطی داره؟ طبیعی هست یا نه، اون الان با چندتا فیلم بعد از یک ماه، داره پول پارو میکنه و تو سنگ طبیعی بودن یا نبودنش رو به سینه میزنی!
دیگر حس و حال کش دادن بحث با مریای را نداشتم که متوجه منظور حرفهایم نمیشد. خسته، سری تکان دادم و کتاب دویست و سه صفحهای امتحان دو روز بعد را از کولهام بیرون آوردم که حتی یک خطش را هم نخوانده بودم!
نظر دادن