رمان ابله نیز، مانند دیگر رمانهای داستایوسکی، یکی از بزرگترین و فوقالعادهترین کتابهای ادبیات روسیه و جهان است. خاص بودن رمان ابله از یک جهت بسیار به چشم میآید و آن توصیف لحظاتی است که یک فرد محکوم به اعدام از سر میگذراند. لحظاتی که از زبان شخصیت اصلی کتاب بیان میشود و در واقع ناشی از تجربیات خود داستایوسکی است.
ابله در سال ۱۸۶۸ چاپ شد و نخستین بار در سال ۱۸۸۷ به زبان انگلیسی و در سال ۱۳۳۳ هجری خورشیدی توسط مشفق همدانی به زبان فارسی ترجمه شد.
داستایوفسکی نوشتن این کتاب را زمانی شروع کرد که به خاطر فرار از بدهیهای خود به همراه همسرش در سوییس زندگی میکرد. آنها زندگی بسیار فقیرانهای داشتند و چندین بار نیز مجبور شدند به علت نداشتن اجاره خانه، محل زندگی خود را تخلیه کنند. وی در زمان نوشتن این کتاب از شرایط روحی مناسبی برخوردار نبود و همچنین به قمار نیز اعتیاد پیدا کرده بود. روزنامهها مملو از اخبار دزدی، جنایت و کلاهبرداری بودند. رواج انحطاط اخلاقی برای داستایفسکی بسیار نگران کننده بود. او معتقد بود که فقط ظهور مجدد مسیح است که میتواند به این وضع آشفته سامان دهد.
کتاب ابله در زمان حیات نویسنده چندان مورد استقبال قرار نگرفت. بسیاری از خوانندگان معتقد بودند که رمان از ساختار و یکپارچگی خوبی برخوردار نیست. خود فئودور داستایوسکی نیز این ویژگی را انکار نمیکرد. وی در این باره گفته که بدون مطرح و پرداخت قبلی به رمان، آن را نوشته و سپس به آن پر و بال داده است تا ببیند به کجا میرسد.
داستایوسکی در نامهای به نیکلای استراخف، منتقد روسی، نوشت: “بسیاری از بخشهای رمان عجولانه نوشته شده است. بخش زیادی از آن نیز به شدت پخش و پلا است. اما بخشهایی از کتاب، واقعاً خوب در آمدهاند. من پشت رمانم نمیایستم، ولی پشت ایدهام برای اینگونه نوشتن ایستادهام.” گری سال مورسون، نویسنده و منتقد ادبی آمریکایی، درباره کتاب ابله گفته است: “ابله تمامی استانداردهای نقد ادبی را نقض کرده است؛ اما به گونهای، به عظمت واقعی دست یافته است.”
داستایوسکی در سال ۱۸۴۹ به جرم شرکت در توطئهای سیاسی دستگیر شد و به یکی از مخوفترین زندانهای مجرمان سیاسی پترزبورگ تحویل داده شد و در نهایت به تیرباران محکوم شد. مهری آهی در مقدمه کتاب جنایت و مکافات اتفاقات روز اعدام را چنین شرح میدهد:
در پایان رمان ابله نیز، نقدی از کانستانتین ماچولسکی – از منتقدان بزرگ ادبیات روسیه و مخصوصا آثار داستایفسکی – ترجمه شده است که در آن ماچولسکی در این مورد میگوید:
خلاصه رمان ابله
توجه: بخشهایی از داستان در ادامه توضیح داده خواهند شد.
قهرمان اصلی داستان، پرنس لیو نیکلایویچ میشکین آخرین بازمانده از یک خاندان اصیل است که از حملات صرع رنج میبرد. این حملات مکرر صرع او را به صورت نیمچه ابله درآورده است و برای درمان در بیمارستانی در سوییس بستری میشود. بعد از اتمام معالجه پرنس به کشور خود برمی گردد. در قطار همسفری پیدا میکند که بعدها ماجراهای بسیاری با او خواهد داشت اما در روسیه هیچ خویشاوندی ندارد به جز خانم ژنرال که نسبت بسیار دوری با او دارد. بنابراین تصمیم میگیرد نزد او برود.
حال پرنس که سالها از روسیه دور بوده است، ناگهان وارد دنیای جدیدی میشود. دنیای آدمهای اشرافی که به پول و زیبایی بسیار توجه دارند. اما پرنس آنقدر پاک و ساده است که انگار از جنس دیگری است، داستایوفسکی او را به عنوان نمونه یک مرد کامل و بااخلاق به ما معرفی میکند. کسی که در هر حال حقیقت را میگوید، همه را دوست دارد و به همه لطف و محبت میکند و حتی زمانی که پولدار هم میشود از بخشیدن پول خود دریغ نمیکند. مدام از این میترسد که نکند کسی را برنجاند و باعث ناراحتی کسی شود. احدی را قضاوت نمیکند و خلاصه بهترین خودش است. مسیح است. و همه در عین حال که او را تحسین میکنند و سخنانش را میپسندند او را ابله خطاب میکنند. در ادامه پرنس با ناستاسیا فیلیپوونا و آگلایا که زیبایی خارج از تصور دارند آشنا میشود.
در جشن تولد ناستازیا، چند مرد با هدیههایی در دست وارد مراسم شده و برای خرید ناستازیا به عنوان همسر آینده خود، مناقصهای به راه میاندازند. او در نهایت به همه اعلام میکند که میخواهد سبک زندگی خود را تغییر داده و همچون یک زن فقیر زندگی کند. ناستازیا اعلام می کند هرکسی که نمیتواند او را به همان صورتی که هست بپذیرد، گزینه مناسبی نیست. او احساس میکند مردان اطرافش تنها در اثر طمع آن جا جمع شدهاند و او را از سر عشق نمیخواهند.
میشکین احساس می کند ناستازیا را به همان صورتی که هست؛ دوست دارد، پول او هم برای وی اهمیتی ندارد. به همین دلیل پیشنهاد خود را مطرح می کند. ناستازیا فوراً پیشنهاد او را قبول میکند. راگوژین، یکی از خواستگاران، اعلام میکند که بهخاطر ناستازیا حاضر است همه چیز خود را فدا کند. در این جا میشکین به ناستازیا اعلام میکند بهتر است پیشنهاد راگوژین را قبول کند، چرا که چنین فداکاری نشان میدهد او یک عاشق واقعی است.
ناستازیا نیروی هدایتگر پشت این رمان است و خواننده و همچنین شخصیتهای داستان را از صحنهای به صحنهای دیگر به دنبال خود میکشاند.
بخشهایی از رمان ابله
یکی از اصول زندگیاش این بود که جایی که به مصلحت نیست خودنمایی نکند و حتی خاموش در گوشه بماند. (رمان ابله – صفحه ۲۸)
مجازات اعدام به گناه آدمکشی، به مراتب وحشتناکتر از خود آدمکشی است. کشته شدن به حکم دادگاه به قدری هولناک است که هیچ تناسبی با کشته شدن به دست تبهکاران ندارد. (رمان ابله – صفحه ۳۹)
حتی در کنج زندان هم میشود زندگی عمیق و پرشوری داشت. (رمان ابله – صفحه ۹۷)
من پول میخواهم. میدانید اگر پول داشته باشم دیگر کسی مرا یک آدم عادی نمیشمارد. آن وقت من از هر جهت برجسته و غیر از دیگران میشوم. پول از این جهت از همهچیز حقیرتر و نفرتانگیزتر است که حتی آدم را صاحب ذوق میکند و تا دنیا دنیاست همین خواهد بود. (رمان ابله – صفحه ۲۰۳)
همدردی بزرگترین و شاید یگانه قانون وجود برای تمامی بشریت است. (رمان ابله – صفحه ۳۷۲)
یک انسان اصیل و باوجدان، یعنی انسانی که به حکم عقل سالم عمل کند، موظف است که حتی در مسائلی که در کتابهای قانون پیشبینی نشده باشد اصیل و باوجدان بماند و به همین علت است که بیترس از احتمال بیرون انداخته شدن، چنانکه الان تهدیدمان کردید، به اینجا آمدهایم، برای اینکه ما گدایی نمیکنیم، تقاضا نمیکنیم، حقمان را میخواهیم. (رمان ابله – صفحه ۴۳۱)
ناگهان اشتیاق عجیبی احساس کرد که همه چیز را همین جا رها کند و خود به همانجایی برود که از آن آمده بود، و برود به جایی، هر چه دورتر بهتر، جایی دورافتاده و فورا برود، بیخداحافظی با کسی. احساس میکرد که اگر، ولو چند روز دیگر، آنجا بماند به داخل این دنیا کشیده میشود و بیبازگشت. و از این به بعد جز همین دنیا نصیبی نخواهد داشت. اما فکر نکرد و ده دقیقه که گذشت فورا تصمیم گفت که فرار از این دنیا «ناممکن» است و فرار از جبن است و مسائلی در پیش رو دارد که به هیچ روی حق ندارد از حل آنها شانه خالی کند یا دستکم تمام نیروهای خود را برای حل آنها به کار نگیرد. (رمان ابله – صفحه ۴۹۳)
اطمینان داشته باشید که خوشبختی کریستف کلمب زمانی نبود که امریکا را کشف کرد بلکه زمانی خوشبخت بود که میکوشید آن را کشف کند. (رمان ابله – صفحه ۶۳۱)
من یک تپانچه کوچک جیبی داشتم. آن را زمانی که هنوز بچه بودم، در آن سن مضحکی که آدم ناگهان به خواندن داستانهای دوئل و شبیخون دزدان علاقهمند میشود، خریده بودم. رویا میپرداختم که مرا به دوئل دعوت کردهاند و من با شجاعت و نجابت جلو تیر تپانچه حریف میایستم. (رمان ابله – صفحه ۶۵۸)
ظرافت احساس و عزت نفس از دل آدم سرچشمه میگیرد و چیزی نیست که معلم رقص به کسی تعلیم بدهد. (رمان ابله – صفحه ۷۰۰)
من اغلب حیرانم که آیا میشود انسان همه انسانها، همه همنوعانِ خود را دوست داشته باشد؟ البته نمیتواند. چنین چیزی طبیعی نیست. عشق انسان به دیگران، که نوعدوستی نامیده میشود، چیزی است ذهنی و تقریبا همیشه بر پایه خودپرستی استوار است. عشق آزاد از خودپسندی برای ما ممکن نیست. (رمان ابله – صفحه ۷۲۵)
به عقیده من بهتر است آدم تلخکام باشد ولی بداند، تا اینکه خوشحال باشد و… فریبخورده. (رمان ابله – صفحه ۸۲۶)
مقام رنج به همه کس داده نمیشود! (رمان ابله – صفحه ۸۲۷)
همه چیز را نمیشود یکباره فهمید و تکامل را نمیشود از کمال شروع کرد. (رمان ابله – صفحه ۸۷۵)
نمیفهمم چطور ممکن است از کنار درختی گذشت و از دیدن آن شیرینکام نشد! چطور میشود انسانی را دید و از دوست داشتن او احساس سعادت نکرد! وای که زبانم کوتاه است و بیان افکارم دشوار… وای که ما در هر قدم چه بسیار چیزهای زیبا میبینیم! به قدری زیبا که حتی نگونبختترین آدمها نمیتواند زیباییشان را بینند. کودکی را نگاه کنید، سپیده صبح را تماشا کنید، علفی را که رشد میکند و چشمانی که شما را مینگردند و پیام دوستی دارند ببینید… (رمان ابله – صفحه ۸۷۶)
دیگر بسم است. به قدر کافی به ندای دلم گوش کردم. حالا دیگر باید به حکم عقل زندگی کرد. (رمان ابله – صفحه ۹۷۱)
درباره نویسنده، فئودور داستایوسکی
فئودور میخایلاویچ داستایوسکی متولد 1821 نویسندهٔ مشهور روسی در مسکو بدنیا آمد. فئودور، دومین فرزند از هفت فرزند خانواده بود. پدرش، پزشک نظامی بازنشستهای بود که از اوکراین به مسکو هجرت کرده بود؛ مسیحی سخت معتقدی که در بیمارستان مارینسکی-مسکو بیماران تهیدست را رایگان مداوا میکرد. آنها در خانهای محقر از زمینهای بیمارستان مارینسکی واقع در یکی از پایینترین مناطق شهر در کنار قبرستان مجرمین، تیمارستان و پرورشگاه کودکان سر راهی زندگی میکردند. هر چند والدینش به وی سخت میگرفتند، ولی او دوست داشت در حیاط بیمارستان-جایی که بیماران آفتاب میگرفتند- قدم بزند؛ کنارشان بنشینند و داستانهاشان را بشنود.
در ۱۸۳۴ همراه با برادرش به مدرسهٔ شبانهروزی منتقل شدند و در پانزده سالگی مادرش از دنیا رفت. در همان سال امتحانات ورودی دانشکدهٔ مهندسی نظامی را در سن پترزبورگ با موفقیت پشت سر گذاشت و در تابستان ۱۸۳۹ خبر فوت پدرش به او رسید. در ۱۸۴۳ با درجهٔ افسری از دانشکدهٔ نظامی فارغالتحصیل شد و در ادارهٔ مهندسی وزارت جنگ مشغول به کار شد ولی یک سال بعد از کارش استعفا داد و به سراغ نویسندگی رفت.
در زمستان ۱۸۴۴–۱۸۴۵ رمان کوتاه “بیچارگان” را نوشت که بدین وسیله وارد محافل نویسندگان رادیکال و ساختارشکن بزرگ در سن پترزبورگ شد و برای خود شهرتی کسب کرد. طی دو سال بعد داستانهای “همزاد”، “آقای پروخارچین” و “زن صاحبخانه” را نوشت. یک جاسوس پلیس در این محفل رخنه کرد و موضوعات بحث این روشنفکران را به مقامات امنیتی روسیه گزارش داد. پلیس در سال ۱۸۴۹ او را به جرم براندازی حکومت دستگیر کرد. دادگاه نظامی برای او تقاضای حکم اعدام کرد که در ۱۹ دسامبر مشمول تخفیف شد و به چهار سال زندان در سیبری و سپس خدمت در لباس سرباز ساده تغییر یافت. اما او را تا پای دار بردند و در آنجا حکم بخشش او را خواندند.
تجربه شخصی او از قرار گرفتن در آستانه مرگ باعث شد که به تاریخ و آن زمانه مشخص از منظر ویژهای بنگرد. در زمان تبعید و زندان حملات صرع که تا پایان عمر گرفتار آن بود بر او عارض گشت. در سال ۱۸۵۴ از زندان بیرون آمد و با خانمی آشنا میشود و چند سال بعد با او ازدواج میکند. این دوستی و وصلت بیشتر بر غمهایش میافزاید و در نوشتههایش از آن زن به عنوان موجودی طماع و سطحی و سبک سر یاد میکند، ولی زندگی سرشار از ناملایمات و بدبختی او را از نوشتن باز نمیدارد. در سال 1859 بالاخره با لغو تبعید او موافقت میشود و به سن پترزبورگ باز میگردد ولی کماکان تحت نظر پلیس باقی میماند. در این شهر دوباره با محفلهای ادبی و هنری رابطه برقرار میکند.
در سالهای 1865 فقر مادی به او فشار میآورد؛ طلب کارها و رباخواران به او هجوم میآورند به طوری که زندگی او به حراج گذاشته میشود. رمان «جنایت و مکافات» در سال 1866 منتشر میشود و بعضی معتقدند که این نوشته، الهامبخش رمان «مسخ» بوده است. «نیچه» فیلسوف بزرگ آلمانی آثار داستایوفسکی را ستایش میکند و بخصوص در مورد این کتاب میگوید: «داستایوفسکی تنها کسی است که به من مطالبی از روانشناسی آموخت!». رمان «قمارباز» در همین زمان منتشر میشود که از تجربه شخصی او در قمار حکایت میکند و با خانم جوانی که همکارش در این رمان بود، ازدواج کرد.
در 1878 پسر دوم او در سن 4 سالگی و در پس یک حمله صرعی فوت میکند و این در موقعیتی است که داستایوفسکی مشغول تحریر نگارش رمان بزرگ خود «برداران کارامازوف» است که از نظر بسیاری، شاهکار داستایوفسکی است و بعضی نیز آن را یکی از چند شاهکار دراماتیک تاریخ میدانند. زیگموند فروید از آن جمله است. این کتاب نقاشی کامل اجتماع روسیه آن زمان است.
در سال 1881 داستایوسکی در پی یک خونریزی فوت میکند و طبق گفته همسرش او روز مرگش را می دانست! در تشییع جنازه او بیش از سی هزار نفر شرکت کردند.
ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشتههای داستایوفسکی ارائه کردهاند. اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمیست عصیانزده، بیمار و روانپریش. داستایِفسکی در آثار خود شخصیتهایی را حلاجی میکرد که حتی آدمکشی را زیر لوای مرام و اعتقادات ایدئولوژیک خود موجه میدانستند. به همین خاطر آثار این نویسنده چه در دوران قدرتگیری حکومتهای قرن بیستم و چه امروزه با چالشهای زمانه تناسب دارند. او به خصوص به افکار و ایدههایی که پس از ده سال تبعید و بازگشت به سن پترزبورگ در میان روشنفکران رواج یافته بود به دیده شک مینگریست.
درباره مترجم، مشفق همدانی
ربیع مشفق همدانی (۱۲۹۱، همدان – ۱۳۸۸، لس آنجلس، کالیفرنیا)، روزنامهنگار، مترجم و نویسندهٔ ایرانی بود.
مشفق همدانی در فروردین ۱۲۹۱ خورشیدی در همدان در یک خانواده یهودی به دنیا آمد. پس از پایان دوره عالی دانشسرای عالی به کار نویسندگی و ترجمه پرداخت. وی رئیس پیشین خبرگزاری پارس و یکی از پایهگذاران بنگاه نشر صفی علیشاه بود (موسسه انتشاراتی که به کمک برادران خود تأسیس کرد) که پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ ایران در شهر لس آنجلس سکونت گزید.
این روزنامهنگار، مترجم و نویسنده برجسته ایرانی در روز دهم مهرماه ۱۳۸۸ خورشیدی برابر با دوم اکتبر سال ۲۰۰۹ میلادی در شهر لس آنجلس درگذشت. معروفترین اثر این نویسنده رمان تحصیلکردهها است.
ترجمهها:
در کتاب «تاریخ ترجمهٔ ادبی از فرانسه به فارسی»، دربارهٔ ترجمههای مشفق همدانی چنین آمده است: « مشفق همدانی سوای تألیفات بسیار، حدود سی و پنج عنوان اثر ترجمهشده در موضوعات ادبی، فلسفی، روانشناسی و جامعهشناسی در کارنامهٔ خود دارد، از جمله: نادرشاه از لارنس لاکهارت، آزردگان، ابله و برادران کارامازوف از فئودور داستایوسکی؛ مادام بوواری از گوستاو فلوبر، آنا کارنین (آنا کارنینا) لئو تولستوی، مانن لسکو از آنتوان فرانسوا پرهوو، همسر جاویدان از ایروینگ استون.»
مشخصات کتاب:
نام: ابله (The Idiot)
نویسنده: فئودور داستایوسکی (Fyodor Dostoyevsky)
مترجم: مشفق همدانی
ناشر: سازمان کتابهای جیبی
تاریخ نشر: سال ۱۳۴۱ – چاپ دوم
تعداد صفحات: 1094 (هر سه جلد)
نوع فایل: PDF
نظر دادن