توضیحات
نام نویسنده: شکوفه فدیعمی
نام اثر: جانان من باش
نوع اثر: رمان
تعداد صفحات: 492
سطح: طلایی
شناسه نویسنده: 3570
شناسه اثر: 12447
پروفایل نویسنده: کلیک کنید
طراح جلد: Not Ursula cor
ناظر: FENRIR
منتقد: هانی م جابری
رصد: کادر رصد رمانیک
ویراستاری: کادر ویراستاری رمانیک
کپیست: Mohammad MZ
توضیحات اثر:
یعنی میشود تابستان، بشود عروس زمستان؟ یعنی میشود جانان قصهی ما بشود عروس کوه سرد غرور؟
یعنی میشود دختر قصهی ما وقتی از طوفانهای بزرگ زندگیاش تن نحیفش شروع به لرزش کند، کسی باشد که دستهای او را بگیرد و با گرمای دستش وجود او را سراسر گرما و آرامش کند؟
امّا چه کسی میتواند باور کند که کوه سرد غرور دارای دستان گرمی باشد. تقدیر چه سرنوشتی را برای دختر قصهی ما رقم خواهد زد و جانان ما جنون و جانان چه کسی خواهد شد؟
قصه دردناکی درباره عشق و رابطه پُر چالشِ مجنونوار پسر عموی جانان در زندگی مرفهاش بوده؛ ولی در اینجا تقدیر به طرز عجیبی پسرعمویش را وادار به انجام کاری جنونواری میکند. بیاراده مِهر پاک عشقی که بر مبنای اعتماد در قلب جانان نسبت به سیاوش به وجود آمده را شعلهورتر میکند، عشقی پیچیده از اعتمادی که در مخوفترین لحظه زندگی اش در وجود جانان بیاراده جوانه زد! جوانهی سرشار از عشق پاک و اعتماد؛ امّا قلم تقدیر ناگهان به رنگ سیاهی شب در آمده و دو ستارهی سوخته در آسمان جانان را یکی میکند و آن را بیرحمانه به زندگی جانان هدیه میدهد و جانان ما … .
“به آغاز اعتماد نکن…
حقیقت در آخرین لحظات گفته میشود.”
مقدمه اثر:
کوشیدم بوی تو را از سلولهای پوستم بیرون کنم. پوستم کنده شد؛ امّا تو بیرون نشدی.
کوشیدم که تو را به آخر دنیا تبعید کنم. چمدانهایت را آماده کردم. برایت بلیط سفر خریدم. در اوّلین ردیف کشتی برایت جا رزرو کردم؛ وقتی کشتی حرکت کرد، اشک در چشمهایم حلقه زد.
تازه فهمیدم در اسکلهام. تازه فهمیدم آنکه به تبعید میرود، منم، نه تو… .
سخن نویسنده:
از سال 1401 عضو رمانیک شد و مشغول نوشتن آثار خود میباشد. به گفته وی:
بعضی از آدما فکر میکنن قوی بودن، یعنی هیچوقت احساس درد نکردنه اما در واقع قویترین آدما اونایی هستن که درد رو حس میکنن، میفهمن و با صبوری میپذیرن!
برشی از اثر:
وارد سالن دانشگاه شدم و به سمت کلاسم رفتم. با ورودم به کلاس چشمم به دوستم ساحل خورد که همیشه در حال فک زدن بود. به سمتش رفتم و سلام آرومی به بچّهها کردم. ساحل به سمت صدا برگشت و با دیدنم لبخندی زد و دستش رو بالا برد. من هم با لبخند به سمت ساحل رفتم و گفتم:
– سلام جیگرم.
ساحل با دیدنم لبخند زد و گفت:
– بَه! سلام خوشگلم چهطور مطوری؟
آروم روی صندلی کناریش نشستم و گفتم:
– آی خوبم؛ اگه این درسهای لعنتی بذارن.
ساحل با حرفم خندهای کرد و گفت:
– دیگه خرخونی دردسر داره جانانخانوم.
از حرف مسخرهاش بلند زیر خنده زدم که ساحل نزدیکم شد و وِلوم صداش رو آروم کرد و گفت:
– فعلاً نیشت رو ببند. میگم جانی یک خبر توپ برات دارم که نگم برات.
با تعجّب به سمتش خم شدم و گفتم:
– چه خبری؟
– تازه ساناز به من گفت که برای فردا شب یک مهمونی خفن ترتیب دادن.
بیاراده یک تای ابروم بالا پرید و زیر لب زمزمهوار گفتم:
– مهمونی؟
ساحل با خوشحالی سری تکون داد و گفت:
– آره دیگه.
با بیحوصلگی ازش فاصله گرفتم و صورتم روجمع کردم و گفتم:
– خوبه خوش بگذره.
ساحل با حیرت نگاهم کرد و با لحن بامزهای گفت:
– چی رو خوش بگذره؟ قراره باهم بریم جانانخانوم.
با این حرف ساحل پفی کشیدم و گفتم:
– ساحل جونِعمت بیخیال من شو خواهشاً!
ساحل با حالت ملتمسی دستهاش رو به صورت هندی بهم کوبید و گفت:
– جانان خواهش میکنم. فقط این یک بار رو قبول کن.
با کلافگی کتابم رو از کیفم در آوردم، روی میز گذاشتم و گفتم:
– ساحل تو رو خدا بس کن دیگه. تو که خوب میدونی من از اینجور جاها خوشم نمیاد.
ساحل لبهاش رو جمع کرد و با حالت بامزهای گفت:
– خب خوشگلم، امتحانش که ضرر نداره. بعدش هم من تنهایی نمیتونم برم، بی تو اصلاً خوش نمیگذره.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.