. . .

انتشاریافته من گریان و فریاد تو | نا امیدی در میان امید

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
طلایی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.

دلنوشته:‌ من گریان و فریاد تو
ژانر: تراژدی، اجتماعی.
نویسنده: ناامیدی در میان امید

مقدمه: نمی‌دانم چرا دستم را نمی‌گیرد! من که از همان بچگی صدایش می‌زدم. حال که آمده است، باز هم من را تحویل خدایم نمی‌دهد. به او گفته بودم من متعلق به این گیتی خدایت نیستم، گفته بودم خانواده‌ام من را درک نمی‌کنند؛ اما انگار نمی‌فهمد که چه می‌گویم. من را باش که فکر می‌کردم صدایش می‌زنم و او بی‌درنگ، دستم را خواهد گرفت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • غمگین
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
868
پسندها
7,352
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
screenshot-1266_eff3.png

به نام خداوند دل‌های پاک​

سلام خدمت شما دل‌نویس عزیز!​

متشکریم از شما برای انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار آثار ارزشمندتان.​
خواهشمندیم قبل از شروع کردن نگارش دلنوشته‌تان، قوانین مذکور در تاپیک زیر را با دقت مطالعه فرمایید!​

پس از ارسال حداقل ده پارت از دلنوشته خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.
[درخواست جلد برای دلنوشته]

پس از اتمام نگارش، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست نقد و تعیین سطح دلنوشته]

پس از رفع ایرادات گفته شده توسط منتقد، جهت بررسی دوباره و تعیین سطح مجدد اثرتان از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[تعیین سطح مجدد دلنوشته]

پس از اتمام نگارش دلنوشته، می‌توانید از طریق لینک زیر برای صوتی کردن دلنوشته خود اقدام کنید.
[درخواست صوتی شدن دلنوشته]

پس از اتمام نگارش دلنوشته، در تاپیک زیر اعلام کنید.
[اعلام پایان نگارش دلنوشته]

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.​

پس از اتمام رصد برای ویراستاری و ارسال اثر شما روی سایت، طبق موارد گفته شده در لینک زیر اقدام کنید.
[درخواست ویراستاری دلنوشته]

جهت انتقال اثر به متروکه و یا بیرون آوردن اثر از متروکه، از طریق لینک زیر اقدام کنید.
[انتقال و بیرون آوردن دلنوشته از متروکه]

متشکریم از حضور گرم و همکاری شما در انجمن رمانیک!​

| مدیریت تالار ادبیات انجمن رمانیک |​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #2
دستش را دور گردنم حلقه می‌زند و می‌گذارد سرم را بر روی شانه‌اش تکیه زنم. با این‌که عاشق سکوت است، آن را می‌شکافد و می‌پرسد که به چه خیره گشته‌ام؟
در جواب می‌گویم:
- به آدم‌ها.
اما او دست بردار نیست، باز می‌پرسد:
- سم، دلتنگشان می‌شوی؟
من باز جواب می‌دهم:
- شاید!
با کنجکاوی ادامه می‌دهد:
- دوستت دارند؟
خنده‌ی زهرآلودی سر می‌دهم و در جواب می‌گویم:
- آن‌ها خودشان را هم دوست ندارند، چه برسد به من!
با تعجب نگاهم می‌کند، مگر خانواده‌ات نیستند؟
این‌بار تنها با چشم‌هایی لبریز از اشک، به چشم‌های سرد و سیاه مرگ می‌نگرم. او منتظر جوابی‌ست که خود نمی‌دانم! به چشم‌های اشک‌‌آلودم چشم می‌دوزد. می‌دانم که دلش می‌خواهد آرامشی نصیبم کند؛ اما نمی‌دانم چرا دستم را نمی‌گیرد؟ من که از همان بچگی همیشه صدایش می‌زدم. حال که آمده است، باز هم من را تحویل خدایم نمی‌دهد.
به او گفته بودم من متعلق به این گیتی خدایت نیستم. گفته بودم خانواده‌ام من را درک نمی‌کنند؛ اما انگار نمی‌فهمد! حتی او هم من را درک نمی‌کند. من‌ را باش که همیشه فکر می‌کردم صدایش زنم، دستم را بی‌درنگ خواهد گرفت! یعنی تمام این مدت اشتباه فکر می‌کردم؟ گمان این برایم سخت است، این‌که مرگ هم در این دنیا من را درک نمی‌کند. بغض همچون امواجی که خود را محکم بر دیوارهای ساحلی کوبند، خود را بر گلویم می‌کوبد و آن را می‌خراشد و من عاجز از غلبه بر آن!
همان‌طور که از چشم‌هایم خون می‌بارد، می‌گویم:
- زندگی هرگز من را به عقد خود در نخواهد آورد، باور کن! من برای همین صدایت زدم. این آخرین خواسته‌ی من از توست دوست من!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #3
نگاهش به من است و اندکی بعد، چه‌‌قدر بی‌رحمانه جوابم را می‌دهد و حالم را دگرگون‌تر از قبل می‌کند.
- سم، عزیزم تو محکوم به زندگی هستی. می‌دانم که می‌دانی و نصیحت من به تو، تنها این است. به روزگار بخند، پشتش را بر خاک بکوب و یادت باشد آن بالا خدایی هست که همیشه پشتیبان توست. من دستت را می‌گیرم؛ اما اکنون زمانش نرسیده است فرزند، تو که من را می‌شناسی؟ من مرگم! من آن مادر مهربانم که فرزندش را بعد از طوفانی عظیم در آغوش می‌کشد. من همان مادر مهربانم که دست نوازش را بر سر فرازندانم می‌کشم و تو هم یکی از آن‌هایی و خوب می‌دانی که دیر یا زود و حتی نمی‌دانم چه زمان از دوره‌ی زندگی‌ات، به سراغت خواهم آمد و بر پریشانی‌ات ب×و×س×ه خواهم زد. شاید درست زمانی که در بستر مرگ به سر می‌بری؟ یا شاید هم در دنیای جاده‌ها؛ اما سرانجام خواهم آمد، دستت را خواهم گرفت و شاید تو را از کسانی که آن موقع خواهی داشت، خواهم دزدید و به خدایت تحویل خواهم داد. سم! لطفاً یک‌بار هم که شده، تلاش کن به روزگار بخندی! خسته نشده‌ای این‌قدر به تو خندید؟ این‌قدر پشتت را برخاک کوبید؟! فرزندم، حال وقتش رسیده اشک‌هایت را پاک کنی و از آن انتقام بگیری. یادت باشد سم، خدا همیشه با توست!
نگاه مادرانه‌اش را به من می‌دوزد و باز ادامه می‌دهد. او همیشه فقط سخن می‌گوید دوست دارم سرش فریاد بکشم و بگویم ساکت شود؛ اما این بغض آلوده از درد، من را عاجز کرده است و این فرصت را به دوستم که خودش را مادرم می‌خواند، می‌دهد تا اندرزهایش را روانه‌ام کند و او هم از فرصت استفاده کرده و می‌افزاید:
- مگر به تو نگفته بودم قبل از پرواز باید قبول کنی، چیزی به اسم سقوط هم هست؟ مگر نگفته بودم اگر سقوط کردی بخند و دوباره پرواز کن؟
او هم‌چنان سعی دارد انگیزه را در من زنده کند. او هم من را مثل خانواده‌ام درک نمی‌کند. خانواده‌ام، آن‌ها از زمانی که به این دنیا پا گذاشته‌اند در حال جنگند. هر از گاهی آرزوی می‌کنم آن‌قدر عمر کنم تا ببینم آخر به کجا می‌رسند؛ اما بعد به آرزویم می‌خندم، چون می‌دانم کسی که مدام در حال جنگ است به هیچ منزلتی نمی‌رسد.
اشک در همین هنگام گونه‌هایم را لیس می‌زند؛ اما دوستم بی‌توجه به آن باز ادامه می‌دهد. مگر از او چیز بزرگی خواسته بودم که من‌ را به خواسته‌ام نمی‌رساند؟ تنها از او خواسته بودم من را هم مثل فرزاندانش در آغوش گیرد و به قول خودش، دست نوازش بر سرم کشد. او هم‌چنان می‌افزاید:
- دست از جنگیدن با خود بردار سم، تو باید با خود دوست شوی. باید بتوانی دنیای زیبایی برای خودت بسازی. فرزندم اگر از تنهایی می‌هراسی از خود، خودهای زیادی بساز و یا با خود تنهایی دوست شو!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #4
این‌بار می‌خندم، آن هم چه خنده‌هایی!
نمی‌دانم، می‌داند که از دیوانگی‌اند یا نه؟ حتی نمی‌دانم می‌داند یا نه، این‌که من را با حرف‌هایش در حال ویران کردن است؟ او هم از خانواده‌ام هیچ کم ندارد. هیچ‌! واقعاً مثل خودشان است. با امید بیشتری از قبل می‌افزاید:
- سم، از خدایت غافل نشو، روزی حسرتش را خواهی خورد. این‌که چرا غافل شدی! او تو را می‌بیند. فرزند، پشت این درد و رنج‌ها حکمتی است. خدایمان برای کارهایش دلیل محکمی دارد. خدا هرگز رهایت نخواهد کرد، فقط باید به او اعتماد کنی سم، می‌خواهم حقیقتی را به تو گویم که از آن اگاه نیستی. او دستت را محکم‌تر از قبل گرفته است، باور کن.
حرف‌هایش را باور نمی‌کنم، آن از مادری که رهایم کرد، آن از پدری که بدرود گفت.
شاید حق دارم باور نمی‌کنم؛ اما او این حق را به من نمی‌دهد. او باز با لحنی ملایم‌تر از قبل و اما محزون حرف‌هایش را بر زبان می‌آورد:
- نمی‌دانم کی، نمی‌دانم چه زمان؟ اما باور دارم روزی می‌فهمی! آن‌قدرها هم که می‌نالی بدبخت نیستی. سم، چرا دروغ بگویم؟ راستش من هم تو را درک نمی‌‌کنم. چون تو هم یکی از عجایبی هستی که خدایمان خلق کرده است. تو متفاوتی! ولی نمی‌دانم چرا متفاوت فکر نمی‌کنی؟
جوری حرف می‌زند انگار علامه دهر است! خودش می‌گوید درکم نمی‌کند، پس به همین خاطر است که دستم را نمی‌گیرد. نا‌‌امیدم کرده است؛ اما مثل سابق ادامه می‌دهد:
- سم تا به حال فکر کرده‌ای زندگی از اول چه لباسی به تن داشت؟ نمی‌دانم فکر می‌کنی یا نه، اما باید به آن بیندیشی! چون زندگی بزرگ‌ترین ثروتی است که داری، حتی باید با او سخن هم بگویی، تا با تو سخن بگوید. راستش زندگی، ثروتی است که آن را از برادر و خواهرانت می‌دزدم. سم، می‌دانی زندگی هر از گاهی تبدیل می‌شود به ثروتی ناخوشایند و تو وظیفه داری این ثروت را بپذیری؟ زیرا این هدیه‌ای است از طرف خدایت، سم، می‌خواهی سخنانی از زبان زندگی برایت بگویم؟ زندگی می‌گوید آدم‌ها لباس ساده‌ی من را دزدیده‌اند. می‌گوید آن‌ها لباس پرزرق و برقی بر تنم کرده‌اند؛ اما نازیباست. او می‌گوید من همان لباسی که خدایم به من هدیه داده است را می‌پسندم. زندگی می‌گوید تاوان این دزدی همان زجری‌‌ست که می‌کشید و این زجر تا وقتی که لباسم را پس ندهید، تمامی نخواهد داشت. پس فرزندم، لباس ساده‌ی زندگی را پس بده و با زندگی دست دوستی بده. سم، آدم با جنگیدن به جایی نمی‌رسد، باور کن! می‌دانم هر از گاهی سخت است؛ اما باید بپذیری، چون‌ گاه چاره‌ای دگر نیست، جز پذیرش و کنار آمدن.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #5
- فرزندم، نمی‌دانم آیا می‌دانی یا نه؟ اما این کلمات ساده‌اند که ملکه‌ی ذهن آدم‌ها هستند. خانواده‌ات از کلمات قلدور استفاده می‌کنند، چون باور دارند چیزهای بزرگ زیباترند؛ اما آن‌ها اشتباه فکر می‌کنند، چیزهای بزرگ تنها جلوی دید آن‌ها را خواهند گرفت؛ اما فرزندم! من باورت را دوست می‌دارم و حتی اشعارت را! این‌که می‌گویی سکوت را به همراه تنهایی دوست می‌داری، چون آن‌ها یک زوج موفق‌اند و هم صحبت را با دوست، وابستگی را با عشق، عشق را با عادت اشتباه نمی‌گیری. اعتقاد تو بر این است که باعث می‌شوند دنیای کوچکی که برای خود ساخته‌ای فرو پاشد و من، یعنی مادرت به تو افتخار می‌کنم. سم، می‌دانی باور من چیست؟ همیشه دوست داشتم بپرسی؛ اما تو هرگز نپرسیدی. هرگز! حال برای این‌که تو را به سمت آنچه که باید پیش روی، پیش برانم می‌گویم. سال‌ها طول خواهد کشید تا بزرگ شوی، بفهمی و بخندی.
لب‌هایش را مرطوب می‌کند، تا حال نمی‌دانستم او عاشق پند و اندرز است؛ اما من بی‌توجه به مادرم در دنیای غم‌‌آلود خودم غوطه‌ورم و او با امیدی اندک با بغضی در گلو، هم‌چنان سعی دارد دستم را بگیرد و باز حرف‌هایی که به اعتقادش می‌تواند با آنان من را وادار به زندگی کنند، بزند. سکوتی که بین ما فاصله می‌اندازد را می‌راند.
- سم، ناراحت نشو! آن‌ها نمی‌فهمند؛ اما‌ تو باید بفهمی، تو باید بخندی! آن‌ها هنوز بزرگ نشده‌اند؛ اما وقتش رسیده که خود بزرگ شوی و ازحرف‌هایشان دلخور نشوی. فرزند عزیزم، تو باید یاد بگیری که با تمام مشکلاتت، با بلندترین حالت ممکن بخندی، چون این نهایت بزرگی‌ست و باید باور داشته باشی که هر از گاهی تغییر دادن واقعیت، کار درستی نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #6
- عزیزم می‌دانم که می‌دانی، بعضی از آدم‌ها با گذشت زمان بزرگ می‌شوند و بعضی دیگر کوچک و این‌که چه کسی بزرگ می‌شود و چه کسی کوچک به افکارشان بستگی دارد. پس به افکارت باید توجه داشته باشی.
روی حرفش می‌پرم، همان‌طور که سرم را بر روی شانه‌اش تکیه زده‌ام با آن دردی که وجودم را پر کرده است، از دست او عصبانی‌‌ام؛ اما خود نمی‌دانم چه باعث شده است که با او که خود باور دار من را درک نمی‌کند، هم کلام می‌شوم و با صدایی لرزان، حرف دلم را می‌زنم تا از آن غم بی‌پایان کاسته شود.
_ در زندگی‌ام خواستم خیلی‌ها را نجات دهم؛ اما آن‌ها غرق شدن را انتخاب کردند. می‌دانی مادر، من انسان‌ها را درک نمی‌کنم، با این که خود انسانم، چون آن‌ها غصه می‌خورند. درست مثل من! با این‌که می‌دانم با غصه مشکل حل نمی‌شود و باید آن را دور ریخت باید آستین‌ها را بالا زد و اداره به حل مشکل کرد؛ اما مشکل من آرامشی است که خود نمی‌توانم آن را به دست بیاورم. مادر همان‌طور که می‌دانی من بارها سعی کردم؛ اما قادر به حلش نبودم!
در همین هنگام با انفجار بغضم رو به رو می‌شوم. اشک‌ها همچون رود جاری می‌شنوند و قلبم ضجه سر می‌دهد. من خود را باخته‌ام، این تنها چیزی است که می‌دانم و حال می‌خواهم در آغوش مادرم به خواب روم. پروردگارا، مادرم را راضی گردان تا من را در آغوش کشد و از غم‌هایم بکاهد! چون می‌دانم درک تو بالا‌تر از مادر است.
من در دل با خدایم سخن می‌گویم و مادرم بر فرق سرم ب×و×س×ه می‌زند و باز همان حرف‌های تکراری را جاری می‌گرداند تا شاید بتواند از اشک‌هایم بکاهد. همان‌طور که سرم را نوازش می‌کند و به دور دست‌ها خیره گشته است، می‌گوید:
- می‌گویند زندگی چیزی است که اتفاق می‌افتد، آری راست می‌گویند؛ ولی این‌که چه چیزی در زندگی اتفاق می‌افتد هم، هر از گاهی به میزان تلاش خودتان بستگی دارد. عزیزم، شاید به تلاش بیشتر نیاز داری!
می‌خندد و بحث را عوض می‌کند. باورم نمی‌شود! او دگر کیست که در این شرایط هم می‌خندد؟کدام مادر این‌گونه است؟
بی‌اعتنا به حالم برای خودش سخن می‌گوید، چون می‌داند که من گوشم به او نیست.
- سم، هر از گاهی که در ذهنت پرسه می‌زنم، با افکار‌هایی روبه رو می‌شوم که من را آزار می‌دهند! سم می‌دانستی منحصر به فرد هستی؟حتماً باید به تو یادآوری کنم، تا دست از مقایسه کردن خود بر داری؟ راستش هر از گاهی امیدوارم می‌کنی، این‌که می‌گویی الگوهایت کسانی هستند که زندگی کرده‌اند، نه کسانی که زندگی می‌کنند و این یعنی تو خود هم باور داری که زندگی هدیه‌ای‌ بزرگ است. هدیه‌ای است که تاریخ انقضایی دارد و باید نهایت استفاده را از آن کرد. سم، چیزی که از من خواستی را نمی‌توانم به تو هدیه دهم، بهترین هدیه‌ای که می‌تونم به تو دهم، همان سرزنش مفیدی است که همیشه می‌خواستی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #7
- فرزندم، اکنون وقتش فرا رسیده که به گذشته‌ات بنگری. اگر نگاهی به گذشته‌ات بیندازی، می‌فهمی که لبریز از گناهی هستی، گناه‌هایی که از ناآگاهی مرتکب شدی. در جاهایی که باید می‌خندیدی گریه کردی فرزندم، این گناهی بزرگ است؛ اما باید خود را ببخشی. هر از گاهی هر چقدر که استعداد داشته باشی، به جایی نخواهی رسید. آدم موفقی در زندگی نخواهی شد، چون برای موفقیت تنها استعداد کافی نیست. موقعیت و شانس، شکوفایی‌اش را هم باید داشته باشی، چون افراد با استعداد زیاد در اطرافت دیدی که استعداد شگفت‌‌انگیز خود را با خود به خاک بردند، چون امکان شکوفایی را نداشتند؛ اما تو نباید نا‌امید شوی. تو باید مثل سابق قدرتت را، انگیزه‌ات را حفظ کرده و برای به دست آوردنش تا لحظاتی که به سراغت خواهم آمد، تقلا کنی. سم، فرزندم! آدم چه بخواهد چه نخواهد عاشق می‌شود. هر از گاهی عاشق کسی و هر از گاهی عاشق چیزی و تو باید این عشقی که به آرمان‌هایت داری را بپذیری و برای به دست آوردنشان تلاش کنی. فرزندم، لطفاً به سخن‌های اطرافیانت گوش نده، زیرا برایت چیزی را که می‌خواهی به ارمغان نمی‌آوردند. هر از گاهی حرف‌هایشان را می‌شنوم؛ یعنی همیشه! راستش هر از گاهی آن‌ها را با خود تکرار می‌کنم، این‌که چرا فرزندانم این‌گونه‌اند؟ می‌دانی سم، این من را هم آزار می‌دهد، این که با یکدیگر بد هستند و بدان فرزند عزیزم، این حرفت برای مادرت یک زهر است.
- اطرافیانم گفتند آدم عجیبی هستم، بعدها فهمیدم انسان از هر چیزی که سر در نیاورد می‌گوید عجیب! پس آن‌ها از من سر در نمی آورند، پس آن‌ها توان درک من را ندارند!
- سم، تو به درک آن‌ها نیازی نداری! خدایت به قدری تو را قوی آفریده است که بتوانی از آن‌ها بی‌نیاز شوی. عزیزم، انسان هر چه‌‌قدر هم که موجود ضعیف و شکننده‌ای باشد، باید خود را قوی داند، چون دنیایی که خدایت آفریده است شبیه به آینه است. انسان‌ها باید داستان‌ها را باور کنند. داستان‌ها را بازسازی کنند، چون خسته‌تر از دیروزند. درست مثل تو سم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #8
- عزیزم، خوش‌بختی برای هر کس به یک معناست و می‌دانم برای آدمی مثل تو کمک به آن‌هاست. این‌که بتوانی کمک‌شان کنی، حس خوش‌بختی خواهی کرد و باید بگویم به خودت افتخار کن فرزندم. سم، هرگز وجودت را در این دنیا بی‌ارزش مشمار. هیچ آدمی کامل نیست، فقط بعضی از آن‌ها ماهرانه عیب خود را از دیگران مخفی می‌کنند. سم عزیزم، قبلاًها از ته قلبت مهربانی می‌کردی. از وقتی که تو را، فرزندم، درهم شکسته‌اند، از روی عادتت مهربانی می‌کنی. به حرف مادرت گوش بده و مثل سابق باش!
می‌خواهم بگویم تویی که ادعا به مادری می‌کنی، برایم مادری کن من را از روزگار پس بگیر. کاری که برای تک تک فرزندهایت می‌کنی. نکند من را به اندازه‌ی آن‌ها دوست ندارد؟ ترسی این بار بر قلبم هجوم می‌آورد و همچون خنجری خود را در آن فرو می‌نشاند و من با آن کلنجار می‌روم؛ اما مادر نگاهش به آن دور دست‌ها است.
- چیزی که داشتی هم صحبت بود، نه دوست، این بد نیست سم باورکن. خوش‌بختی این نیست که شکمت را سیر نگه داری، بلکه این است که قلبت را شاد نگه داری.
اما ناگهان از سخن گفتن دست می‌کشد و مکث می‌کند. انگار فکری به ذهنش خطور کرده است. لب‌هایش را بر گوش‌هایم که سوت می‌کشند، نزدیک می‌کند و می‌گوید:
- برایت هدیه‌ای دارم دوست من، رازی که از آن بی خبری! می‌دانستی؟ برندگان بازی زندگانی کسانی هستند که می‌خندند، نه کسانی که گریه می‌کنند. پس برای برنده شدن تلاش کن عزیزم و‌ اگر نمی‌توانی پرواز کنی، به سینه خیز رفتن هم قناعت کن و شاد باش! همه‌ی شما در آخر به یک جا می‌رسید، چه پرواز کنید چه سینه خیز روید.
بعد از مکث کوتاهی ادامه حرفش را می‌زند.
- و لطفاً خودت را سرزنش نکن، لطفاً خودت را قضاوت نکن و بدان آن‌ها از تو هیچ نمی‌دانند. به همین خاطر تو برای‌شان غیر قابل درک هستی و فراموش نکن قلب‌های مهربان هر از گاهی درون آدم‌هایی با چهره‌های نا‌مهربان پیدا می‌شوند. فرزندم سرت را بالا بگیر، قلب مادرت را زخم برداشته است!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #9
او هم‌چنان گستاخانه ادامه می‌دهد. گویی می‌تواند با حرف‌هایش از رنج‌هایم بکاهد؟
- سم مگر به تو نگفته بودم فرد متمدنی باش و به بعضی از سنت‌ها پایبند؟ چون تنها آن موقع می‌توانی خوش‌وقتی را حس کنی. مگر نگفته بودم آب را گل آلود نکن و سنت‌ها را زیر سوال نبر؟ حد مرز را رعایت کن و خودت را بساز؟ چرا به حرف‌هایم گوش ندادی؟ فرزندم، من که خوش‌بختی تو را می‌خواهم، من که از تو چیز بزرگی نخواسته بودم!
دگر طاقت نمی‌آورم سرم را از روی شانه‌ی گرمش بر می‌دارم. خیره به چشم‌هایش، پرخاش می‌کنم.
- من به هر آنچه که گفته بودی عمل کردم، تویی که ادعا به مادری می‌کنی، مگر از آن بالا حواست به من نیست؟ من بارها و بارها حرف‌هایت را زیر لب زمزمه می‌کردم، بدون این‌که آن‌ها مفهوم‌شان را بدانند! می‌دانی رفیق؟ من سخن‌هایت را فراموش نکرده‌ام، هیچ کدام‌شان را! می‌خواهی برایت تکرارشان کنم؟ درست مثل آن روزهایی که آمدی بر پریشانی‌‌ام ب×و×س×ه زدی و اراده کرده بودی من را تحویل خدایم دهی. یادت است تنها یک ساله بودم، طفلی بی‌گناه در گهواره‌ی چوبی‌ام بودم؟ یادت است زیر گوشم زمزمه می‌کردی تا بیدار شوم؟ سخن‌هایت در خاطرم هستند.
اشک‌‌هایم را پاک می‌کنم.
- هر از گاهی با خود می‌گویم بی‌خیال سم، بنشین زندگیت را بکن. آن‌ها خود بزرگ می‌شوند؛ اما برای بزرگ شدن باید بهای سنگینی بپردازند و این من را سخت نگران ساخته است. مادر! گاه فرزندت تنها به آن‌ها خیره می‌شود و بلند می‌خندد، چون تنها کاری است که قادر به انجامش هست. زیرا آن‌ها او را با گفته‌هایشان می‌خندند. آن‌ها بدون کوچک‌ترین شناخت قضاوتش می‌کنند و این او را سخت می‌داند می‌دانی مادر عزیزم، من از این خنده‌ها بیزارم؛ اما چه کنم که آن‌ها این‌گونه‌اند. در این زندگی فرزندت آموخت که هر از گاهی نه تنها جنگیدن، حتی حرف زدن و سکوت هم فایده‌ای ندارد. فقط باید بنشینی و با نهایت لذت تماشا کنی؛ اما چگونه نمی‌دانم؟ تو هرگز این را به من نیاموخته‌ای.
باز می‌پرسد:
- سم برای خانواده‌ات نگرانی؟
هیچ نمی‌گویم.
خنده‌ای سر می‌دهد و می‌گوید:
- فکر می‌کنم زمانی به خود می‌آیند که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند، عزیزم! نگرانی را کنار بگذار. به حرف مادرت گوش بده، دست بکش و لطفاً زندگی کن!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #10
- چون آن‌ها هرگز تو را درک نخواهند کرد. نیشت که باز باشد می‌گویند شاد هستی، چون آدم‌ها این روزها بیشتر به ظاهر توجه دارند؛ اما این مهم نیست! خود می‌دانی که حق با من است. سم، برای خودت دوست‌هایی بیاب. همه‌شان بد نیستند. بارها به تو گفته‌ام، دوستی‌‌ها خود به خود با رفتار پاکتان و دشمنی‌ها با کردار بدتان به وجود می‌آیند. فرزندم، راز زندگانی را من به تو آموخته‌ام. گفته بودم در این دنیا اگر دیوانه باشی اشک شوق خواهی ریخت و اگر عاقل باشی، اشک غم و حتی یادم می‌آید به تو ای فرزند، هشدار داده بودم واقعیت را بپذیر، تغییرش نده و قوی باش تا درهم نشکنی، زیرا واقعیت تلخ است.
دستش را جلو می‌آورد تا دست نوازش بر سرم کشد.
- به زودی تو را از روزگار پس می‌گیرم فرزند و آرامشی نصیبت می‌کنم؛ اما اکنون وقتش نرسیده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین