. . .

انتشاریافته من گریان و فریاد تو | نا امیدی در میان امید

تالار دلنوشته کاربران
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. اجتماعی
  2. تراژدی
سطح اثر ادبی
طلایی
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.

دلنوشته:‌ من گریان و فریاد تو
ژانر: تراژدی، اجتماعی.
نویسنده: ناامیدی در میان امید

مقدمه: نمی‌دانم چرا دستم را نمی‌گیرد! من که از همان بچگی صدایش می‌زدم. حال که آمده است، باز هم من را تحویل خدایم نمی‌دهد. به او گفته بودم من متعلق به این گیتی خدایت نیستم، گفته بودم خانواده‌ام من را درک نمی‌کنند؛ اما انگار نمی‌فهمد که چه می‌گویم. من را باش که فکر می‌کردم صدایش می‌زنم و او بی‌درنگ، دستم را خواهد گرفت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • غمگین
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #11
من با چشم‌هایی که رودی از اشک از آن‌ها جاری است خیره به دشتی سبز که رو به رویم گسترده است، خیره گشته‌ام و اما نگاه مرگ را بر خود حس می‌کنم که این باعث می‌شود لب‌های تاول زده‌ام، از هم باز شوند و کلمه‌هایی از دهانم بیرون زند.
- هر از گاهی خسته می‌شوم از لبخند زدن، از شاد بودن. صبر کن، گفتم شاد بودن؟ نه، راستش از زدن نقاب شادی، فرزندت خسته می‌شود. می‌دانی مادر، من در این سال‌‌هایی که گذشتند، چه چیزهایی یاد گرفته‌ام؟ می‌خواهی برایت بازگو کنم؟ ما زمانی عاشق تنهایی می‌شویم که از همه چیز دل‌زده شده‌ایم! زمانی که فقط تنهایی برای‌مان مانده باشد و این‌که خیلی‌ها به این دنیا پا گذاشته‌اند؛ اما نه امروز را دیده‌اند، نه دیروز را و نه فردا را، چون آن‌ها همیشه در وهم بوده‌اند.
به التماس می‌افتم!
- مادر دلم گریه می‌خواهد، پس لطفاً کمک کن تا گریه کردن را یاد بگیرم. لطفاً کمکم کن، اگر نمی‌کنی تنها کافی است دستم را بگیری، چون اکنون من بزرگ شده‌ام و واقعیت را کشف کرده‌ام و واقعیت زیادی تلخ است، من توان تحمل این تلخی را ندارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #12
مادرم دوباره شروع به دلداری‌‌ام می‌کند.
- سم عزیزم، خوشحال باش! وقت برای نالیدن زیاد است! فرزندم آیا می‌دانی که عاشقت هستم؟ سم آیا تو من را درک می‌کنی؟ آیا از حرفم‌هایم سر در می‌آوری؟ سم، لطفاً تحمل کن، این رنج پایانی دارد. سم، صدایم را می‌شنوی؟ لطفاً جواب بده. لطفاً بغض نکن!
لطفاً کسی را که عاشقت است را تنها مگذار. متاسفم از این‌که روزگار با تو دشمنی دارد. سم، من را به خوشی‌هایم قسم جبران می‌کنم و روزی تو را از روزگار پس خواهم گرفت.
از او فاصله می‌گیرم دلم نمی‌خواهد به چشم‌هایم بنگرد او به من انگیزه می‌دهد. آخر به چه امید؟ بلند می‌شوم، گونه‌هایم را که اشک در این هنگام هم از آن‌ها جاری است را پاک می‌کنم. باد ملایم موهایم را به سخره می‌گیرد و برگونه‌های خیسم ب×و×س×ه می‌زند.
- چطور می‌توانم ننالم مادر؟ آن‌ها به من دروغ گفته‌اند!
این‌بار لحن مادرانه را کنار می‌زند و با قاطعیت می‌گوید:
- گاه باید عاشق آدم‌هایی بود که برای شادی‌ات دروغ‌های شیرین می‌بافند. سم، مگر به تو یاد نداده بودم؟
با لحن تندی جوابش را می‌دهم:
- من سم نیستم، یعنی روزگار نگذاشت که باشم. یک مرد یا یک زن هم نیستم. مادر من، من سایه‌ی درخت بید پیری هستم که آخرین لحظات عمرش را می‌گذراند.
چشم‌هایش! درچشم‌های مادر مهربانم اشک‌ها جمع شده‌اند، دلم نمی‌خواهد آزارش دهم؛ اما چه کنم که دستم را نمی‌گیرد. دهانش باز و بسته می‌شود؛ اما کلامی از آن بیرون نمی‌زند .گویا بغضی سخت گلویش را تصاحب کرده باشد؛ اما چندی بعد چشم‌هایش را بر هم می‌گذارد. اشک‌ها پایین می‌چکند و با لحنی اندوهگین‌تر از همیشه می‌افزاید:
- این نمی‌تواند حقیقت داشته باشد، این‌که نمی‌توانی روی پاهایت بایستی. این نمی‌تواند حقیقت داشته باشد که بعضی‌ها از بعضی دیگر قوی‌ترند! سم من هم می‌تواند، چون من باورش دارم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #13
فریاد می‌کشم.
- مادر تو به چه امید من را باور داری؟ منی که زمانی اعتقادم بر این بود که روزی بزرگ می‌شوند، فقط باید صبر کنم‌. آری! مادر من باور داشتم روزی خواهر و برادرانم بزرگ می‌شوند و حتی هنوز هم باور دارم؛ ولی مادر من می‌ترسم، چون آرزویم روزی برآورده می‌شود که من نیستم و تو وظیفه داری که من را به خواسته‌ام برسانی. پس لطفاً کمکم کن تا با آرامش بخوابم چون آن‌ها زیادی سر و صدا می‌کنند!
چشم‌های اشک آلودم را به او می‌دوزم.
- مادر در توان من نیست که با آرامش بخوابم، من به کمکت محتاج هستم. پس لطفاً کمکم کن که آرام بخوابم. لطفاً مادر!
- چرا آن‌قدر اصرار به خفتن می‌کنی فرزند؟
- چون هر از گاهی حس می‌کنم ما کارگرهای روزگاریم، حس می‌کنم روزگار ما را برای سرگرمی‌اش آزار می‌دهد. او ما را تشویق می‌کند تا برای چیز‌های بی‌ارزش خود را تکه پاره کنیم!
دست بر گونه‌های خیسش می‌کشد.
- سم، می‌دانستی دل مادرت بیشتر برای کسانی می‌سوزد که منتظر نمی‌مانند، تا جواب زحمت‌هایی که کشیده‌اند را ببینند، چون آن‌ها خسته‌تر از آن می‌شوند که بتوانند. به همین خاطر زود به خواب می‌روند و تو ای فرزند، من را به یاد آن‌ها می‌اندازی.
نگاهی به من می‌اندازد.
- سم، خواسته‌ی تو از آن‌ها چیست؟ درست نمی‌دانم!
جواب می‌دهم:
- من هیچ نمی‌خواهم، فقط می‌خواهم اعتراف کنند این که چرا این‌گونه‌اند؟ این‌که تاوان چه گناهی را پس می‌دهند و آیا من در این گناهشان سهیم هستم؟
چشم‌هایم دوباره پر از اشک می‌شوند و دوباره رودی از اشک بر گونه‌هایم پدید می‌آید.
- می‌دانی مادر، درکم می‌کنی؟ هر از گاهی فریاد می‌کشم‌، سکوت کنید سرم را به درد نیاورید! ولی انگار در خیال خود، چون آن‌ها صدایم را نمی‌شنوند. حتی اگر با بلندترین حالت ممکن فریاد زنم، آن‌ها باز هم نخواهند شنید. نه این‌که کر باشند، نه! آن‌ها در خیالات خود زنده‌اند. گاه دلم می‌خواهد فریاد کشم و بگویم، مرده‌های زنده، لطفاً از خواب بیدار شوید!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #14
مادرم این‌بار از دستم می‌نالد و ناله‌هایش آسمان را می‌خراشد. همان‌طور که هق‌هق می‌کند می‌گوید:
- تو به عشق اعتقادی نداری؛ اما به وابستگی چرا! وقتی می‌بینی برای تکه نانی درست مثل حیوان‌های وحشی، گلوی هم دیگر را می‌درند، راستش فرزند، دیگر اعتقادی برایت نمی‌ماند، حتی اگر بخواهی!
به بی‌حالی خودم است، نمی‌دانم می‌داند که از همان بچگی عاشقش بودم یا نه؟ توان این را ندارم که بیشتر از این به او بنگرم؛ اما به حرف‌هایش گوش می‌دهم چون او برایم مهم است.
- و می‌دانم هرکسی از زندگی یک نتیجه می‌گیرد، زیرا زندگی‌ها متفاوت‌اند؛ اما تو باید عشق را باور کنی. تو باز باید عاشق شوی، آن هم عاشق زندگی!
با شرمندگی نگاهم را از آن دور دست‌ها می‌گیرم و به زمین می‌دوزم.
- من که سال‌هاست در حال سقوطم، نمی‌دانم چرا به زمین نمی‌‌خورم و تو ای مادر! می‌گویی با نهایت لذت سقوط کن، آن هم شجاعانه؟ اصلاً مادر می‌دانی از من چه می‌خواهی؟ مگر این کار شدنی است؟ مگر می‌شود عاشق سقوط شد؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #15
سکوت کرده است. می‌دانستم که برای سوالم جوابی ندارد. برای این‌که شرمنده‌ام نشود، سعی می‌کنم بحث را عوض کنم.
- می‌دانی مادر، افراد کمی از حرف‌های فرزندت سر در می‌آورند و آن‌هایی که سر در نخواهند آورد به من خواهند خندید، چون چاره‌ای جز خندیدن ندارند!
مادرم گوشش به من نیست، او فقط اشک می‌ریزد و من دلیل این همه اشک را نمی‌دانم.
دلم نمی‌خواهد صدای هق‌هق‌هایش را بشنونم. دلم نمی‌خواهد برای من گریه کند. او تنها کافی‌ست دستم را بگیرد و من را از رنج‌های زندگی نجات دهد.
برای این‌که توجه‌اش را جلب کنم می‌گویم:
- مادر من به قدری یاد گرفته‌ام، حال زمان آرامش من است، من یاد گرفته‌ام که خدا خوش‌بختی را تقسیم کرد، پدر را به یکی داد و مادر را به یکی دیگر! به همین خاطر است یکی در حسرت پدر و دیگری در حسرت مادر ماند.
لحظه‌ای سکوت می‌کنم‌، چون بغضم باز قصد دارد مرا ضایع کند.
- حتی یاد گرفته‌ام خردسالی تا کهنسالی از زندگی فقط چند مرحله است که چیزهای زیادی در آن‌ها یاد می‌گیریم؛ اما حیف که چیزهایی که یاد می‌گیریم به دردمان نخواهند خورد، چون مرحله دیگری وجود ندارد و این‌که باید برای خود مدرسه‌ای ساخت از جنس امید، تا در آن درس زندگی آموخت. باید آموخت نسبت به چیزهای سطحی زندگی بی‌اهمیت باشیم، باید یاد بگیریم که گریه کردن عیبی ندارد و این‌که با گریه کردن ضعیف نمی‌شویم، بلکه قدرتمند می‌شویم و اوج می‌گیریم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #16
- و دیگر این‌که لازم نیست تغییر کنیم، تنها کافی‌ست خود را اصلاح کنیم. همین! بعضی چیزها را حذف و بغضی‌ها را اضافه کنم.
دوست دارم سکوت کنم؛ اما‌ این صدای هق‌هق‌هایش هستند که به حرف زدن وادارم می‌کنند.
- مادر لطفاً فرزندت را درک کن. شاید به درک دیگران محتاج نباشم؛ اما تو می‌دانی که به فهمت محتاجم!
لب پایینم آویزان می‌شود.
- مادر جایی که بزرگ شده‌ام از سادگی‌ام، از مهربانی‌ام، سواستفاده کردند. والدینم اشتباه کردند آن‌ها باید من را گرگ بار می‌آوردند، من بره‌ی ضعیفی بودم در دل گله گرگی، می‌فهمی چه می‌گویم؟مادر تلاشت را بکن تا من را درک کنی!
اما او به زمین تشنه چشم دوخته‌ی است و مدام اشک‌هایش را که سرازیر‌ند، پاک می‌کند. سرم را بالا می‌گیرم و برای خود سخن می‌گویم، زیرا می‌دانم که گوش می‌دهد به سخن‌های من، آری! او تنها نمی‌خواهد درکم کند، همین! چون دوست دارد بیشتر در این دنیا بمانم.
- تبعیض، فساد، فقر، بی‌فرهنگی،گرسنگی، خیانت، بی‌شعوری، بی‌احترامی، توهین،کشت و کشار، دعواهای خانوادگی، همه و همه وقتی در محیطی که در آن بزرگ شده باشیم وجود داشته باشند، پس بی‌شک ما در جهنم بزرگ شده‌ایم، درست است مادر؟
هراسی به دلم در همین هنگام راه می‌یابد و با وحشتی که از صدایم موج می‌زند می‌پرسم:
- مادرجان! نگو که دوست داری فرزندت زمان بیشتری را در جهنم سپری کند! مادر، لطفاً سکوت کن و قلب فرزندت را به درد نیاور!
می‌دانستم که به حرف‌هایم گوش می‌دهد. من همان‌طور که به آسمان که کم کم ستاره‌ها در آن تجلی می‌شوند چشم دوخته‌ام. مادرم در جواب حرف‌هایم تنها می‌گوید:
- اما یادت باشد فرزند، تو می‌توانی در بهشت زندگی کنی! تو می‌توانی به هر آنچه که می‌خواهی تنها با کمی تلاش دست بیابی! می‌دانی سم، مشکل از کجا بود؟
و کمی بعد می‌افزاید:
- وقتی شادی‌‌هایتان را با کسانی که در سختی‌ها پشت‌تان نیستند سهیم شوید. باید بگویم هرچه زودتر خودتان را اصلاح کنید و تو ای فرزندم، دلیل تمام بدبختی‌هایت همین است، اگر ذره‌ای به کارهایی که می‌کردی می‌اندیشیدی، می‌توانستی مایه افتخار من شوی.
نگاهش را بالا می‌گیرد تا به سرزنش کردنم ادامه دهد.
- بارها به تو هشدار داده بودم مواظب قلب پاکت باش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

نا امیدی در میان امید

رمانیکی خلاق
رمانیکی
شناسه کاربر
1716
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-07
آخرین بازدید
موضوعات
16
نوشته‌ها
216
پسندها
2,000
امتیازها
173
محل سکونت
دل نیستی‌ها

  • #17
- سم، من می‌توانم دستت را بگیرم؛ اما نه اکنون و نه در این زمان و تو هم ای فرزند، من را درک کن.
برای اولین‌‌بار می‌خندم و می‌گویم:
- روزگار من را به سخره گرفته است! می‌گوید سم تو دیوانه‌ای بیش نیستی؛ اما تو متفاوت‌تر از آنچه که فکر می‌کردم هستی. تو چیزی هستی که در خود نداشتم و این متفاوت بودنت است که من را شیفته‌ی تو کرد. من عاشقت هستم، من تو را به آرزوهایت خواهم رساند. او می‌گوید قصد دارد با من دوست شود؛ اما خانواده‌ام چه؟ آن‌ها حتی سعی نکردند حرف‌هایم را بفهمند. حتی سعی نکردند درکم کنند و این خیلی بد هست، مادر جان! می‌دانی این خیلی بد است. تو باید اکنون دستم را بگیری!
مادرم دست از سرم بر نمی‌دارد، سعی دارد من را با گفته‌هایش وادار به پذیرش چیزی کند که دوست ندارم. سخن‌های حکیمانه‌اش را بر قلب فرو می‌نشاند.
- فرزندم، تو باید همچون آرس باشی و در نبرد زندگی پیروز شوی. چون زندگی همان نبرد است، چه بخواهید چه نخواهید مجبورید بجنگید. نجنگیدن یعنی همان نیستی، یعنی بزدلی! این دنیا میدان نبرد است، اگر می‌خواهی بمانی و زندگی کنی، باید لذت نبرد را در خودت زنده نگه داری.
با ضجه فریاد می‌زنم:
- مادر لطفاً بس کن! فرزندت دیگر توان مبارزه را ندارد، اگر نمی‌خواستی دستم را بگیری، تنها کافی بود بگویی!
بر لبه‌ی پرتگاه نزدیک می‌شوم، اشک‌ها جاری‌اند. ترسی بر قلبم حکم می‌راند. مادرم فکر می‌کنم می‌داند، چه در سر دارم؛ اما جلویم را نمی‌گیرد، تنها نگاهم می‌کند. شاید ناامید شده است. شاید سرانجام فهمیده است که من با فرزندان دیگرش فرق دارم. با بغضی که من را آزار می‌دهد و با لب‌هایی که می‌لرزند سخن‌های آخرم را بر زبان می‌آورم:
- دگر چه می‌توان گفت مادر، وقتی که شما با چشم‌های بسته بیدارید!
آری، حتی مادرم هم من را درک نمی‌کند. او دستم را نمی‌گیرد، پس بهتر است خودم دستش را بگیرم. نگاهم به اوست.
- مادر به زودی تو را خواهم دید.
با چشم‌هایی از اشک، با این‌که می‌دانم کار درستی نیست، با قلبی پر از درد خودم را از آن بالا رها می‌سازم. مادرم، آخ که برایش بمیرم! ناله‌هایش به هوا می‌روند.
دل‌نویس: A.R.S
K...i*298_012
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

مدیر تایپ

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
1519
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
0
نوشته‌ها
379
پسندها
1,024
امتیازها
123

  • #18


عرض سلام و خسته نباشیدی ویژه خدمت شما نویسنده‌ی عزیز!
بدین وسیله پایان تایپ اثر شما را اعلام می‌‌دارم. با آرزوی موفقیت روز افزون!

|مدیریت کتابدونی|
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین