کلاغ خودش را دوست نداشت و بودنش را. از کائنات گله داشت. فکر می کرد در دایره ی قسمت، نازیبایی سهم اوست. او غمگینانه گفت: کاش خداوند این لکه ی سیاه را از هستی می زدود!
خدا گفت: سیاه کوچکم، صدایت ترنمی است که هر گوشی زیبایی آن را درک نمی کند. بخوان! فرشته ها با صدای تو به وجد می آیند. اگر تو نباشی جهان من چیزی کم دارد. خودت را از آسمان دریغ نکن. کلاغ خواند. اما این بار عاشقانه ترین آوازش را. با آوازش جهان زیبا شد. آسمان لبخند زد و ابرهای سفید و سیاه از شوق گریستند.
هر قاصدکی یک پیامبر است | عرفان نظرآهاری
خدا گفت: سیاه کوچکم، صدایت ترنمی است که هر گوشی زیبایی آن را درک نمی کند. بخوان! فرشته ها با صدای تو به وجد می آیند. اگر تو نباشی جهان من چیزی کم دارد. خودت را از آسمان دریغ نکن. کلاغ خواند. اما این بار عاشقانه ترین آوازش را. با آوازش جهان زیبا شد. آسمان لبخند زد و ابرهای سفید و سیاه از شوق گریستند.
هر قاصدکی یک پیامبر است | عرفان نظرآهاری