- شناسه کاربر
- 300
- تاریخ ثبتنام
- 2021-01-16
- آخرین بازدید
- موضوعات
- 519
- نوشتهها
- 4,411
- راهحلها
- 183
- پسندها
- 35,139
- امتیازها
- 1,008
- سن
- 19
- محل سکونت
- خرابههای خاطرات :)
هر داستاننويس با خود كولهای دارد.
نويسنده هرچه میخواند _چه متن ادبی چه سياسی، متنهای علمی حتی، حتی كتابهای درسی_ يک روزی يک جایی توی داستانهايش از آنها استفاده میبرد. داستاننويس، نمیدانم درست از كی _شايد از همانوقت كه میبيند خيالهايش برايش از وقايع روز و زندگیِ روزمره واقعیتر است_ يکجور نگاه خاص به دنيای پيرامونش پيدا میكند يکجور چشم سوم پيدا میكند و بی كه بداند يک كار را مدام دارد انجام میدهد _تماشا_ ثبتِ صحنهها و لحظهها. اينها توی كولۀ مخفيش نگهداری میشود تویِ يک گوشهای از ذهنش و خيالش. تا سالها بعد كه مینشيند داستانی بنويسد و ناگهان ياد يكی از دورترين تجربههایِ زندگيش میافتد و میبيند تویِ اين صحنۀ خاص از داستانش میتواند آن را به كار بگيرد و اگر داستانش داستان درخشانی از آب دربيايد آن صحنۀ دور مبدل به تصويری جاودانه میشود _نمونۀ درخشان اين اتفاق همان خاطرۀ دورِ فاكنر از ديدار دختركيست كه رفته بوده نشسته بوده روی يک درخت و او داشته از پايين تماشايش میكرده و تنها چيزی كه به يادش مانده شورتِ گِلی شدۀ دختر بوده است_ اين صحنه به گفتۀ خود فاكنر سالها بعد به قوارۀ «كتی» درمیآيد و در داستان خشم و هياهو جاودانه میشود.
بعضیها حتی آگاهانه در كار يادداشت برداشتن از ديدههایشان هستند. اما يادداشتبرداری ايدۀ مناسبی نيست. چون هرچيزی كه يادداشت میشود در چارچوبِ كاغذ میماند و راهِ خيال بر آن بسته میشود. ماندنِ تصاوير در ذهن خيلی فرق دارد با ثبتِ آنها بر صفحه. در ذهن اگر بمانند راهِ تركيب باز است و با هزار ايده و تصويرِ ديگر درهم میشود و بار میگيرد مدام و مدام تازه میماند ولی روی كاغذ كه نوشته شد از ذهن بيرون میافتد و تک میافتد و پرت میشود يک گوشه میماند _يادداشت برداشتن ايدۀ مناسبی نيست.
متنهای تئوريك برای يک داستاننويس در حكم قاتلِ خلاقيت است.
داستاننويس نبايد ذهنش را آلودۀ متنهایی كند كه كارشان تئوریبافی است.
تئوری فقط به كار نقد میآيد.
تا حالا حرف از اين احمقانهتر نشنيدهام كه يكی به يكی میگويد فلان داستان را خواندهای؟ يک داستان ديكانستراكتيويستی محشره!!!
اين حرفها مال ذهنهای آلوده به تئوريست _هيچ داستانی در دنيا نداريم كه ساختارگرا يا ساختارشكن باشد،
نقدهای ساختاری داريم،
نقدهای ساختارشكن داريم،
اينها ترمهای نقدنويسی است نه داستاننويسی _توی نقد است كه منتقد میآيد و يک داستان را ساختارزدایی میكند يا ساختارش را آشكار میكند.
هيچ داستانی در دنيا بر پايۀ تئوريهای نقدنويسی نوشته نشده،
نقد و كارِ نقد با عقل است،
داستان كارِ دل است.
نويسنده هرچه میخواند _چه متن ادبی چه سياسی، متنهای علمی حتی، حتی كتابهای درسی_ يک روزی يک جایی توی داستانهايش از آنها استفاده میبرد. داستاننويس، نمیدانم درست از كی _شايد از همانوقت كه میبيند خيالهايش برايش از وقايع روز و زندگیِ روزمره واقعیتر است_ يکجور نگاه خاص به دنيای پيرامونش پيدا میكند يکجور چشم سوم پيدا میكند و بی كه بداند يک كار را مدام دارد انجام میدهد _تماشا_ ثبتِ صحنهها و لحظهها. اينها توی كولۀ مخفيش نگهداری میشود تویِ يک گوشهای از ذهنش و خيالش. تا سالها بعد كه مینشيند داستانی بنويسد و ناگهان ياد يكی از دورترين تجربههایِ زندگيش میافتد و میبيند تویِ اين صحنۀ خاص از داستانش میتواند آن را به كار بگيرد و اگر داستانش داستان درخشانی از آب دربيايد آن صحنۀ دور مبدل به تصويری جاودانه میشود _نمونۀ درخشان اين اتفاق همان خاطرۀ دورِ فاكنر از ديدار دختركيست كه رفته بوده نشسته بوده روی يک درخت و او داشته از پايين تماشايش میكرده و تنها چيزی كه به يادش مانده شورتِ گِلی شدۀ دختر بوده است_ اين صحنه به گفتۀ خود فاكنر سالها بعد به قوارۀ «كتی» درمیآيد و در داستان خشم و هياهو جاودانه میشود.
بعضیها حتی آگاهانه در كار يادداشت برداشتن از ديدههایشان هستند. اما يادداشتبرداری ايدۀ مناسبی نيست. چون هرچيزی كه يادداشت میشود در چارچوبِ كاغذ میماند و راهِ خيال بر آن بسته میشود. ماندنِ تصاوير در ذهن خيلی فرق دارد با ثبتِ آنها بر صفحه. در ذهن اگر بمانند راهِ تركيب باز است و با هزار ايده و تصويرِ ديگر درهم میشود و بار میگيرد مدام و مدام تازه میماند ولی روی كاغذ كه نوشته شد از ذهن بيرون میافتد و تک میافتد و پرت میشود يک گوشه میماند _يادداشت برداشتن ايدۀ مناسبی نيست.
متنهای تئوريك برای يک داستاننويس در حكم قاتلِ خلاقيت است.
داستاننويس نبايد ذهنش را آلودۀ متنهایی كند كه كارشان تئوریبافی است.
تئوری فقط به كار نقد میآيد.
تا حالا حرف از اين احمقانهتر نشنيدهام كه يكی به يكی میگويد فلان داستان را خواندهای؟ يک داستان ديكانستراكتيويستی محشره!!!
اين حرفها مال ذهنهای آلوده به تئوريست _هيچ داستانی در دنيا نداريم كه ساختارگرا يا ساختارشكن باشد،
نقدهای ساختاری داريم،
نقدهای ساختارشكن داريم،
اينها ترمهای نقدنويسی است نه داستاننويسی _توی نقد است كه منتقد میآيد و يک داستان را ساختارزدایی میكند يا ساختارش را آشكار میكند.
هيچ داستانی در دنيا بر پايۀ تئوريهای نقدنويسی نوشته نشده،
نقد و كارِ نقد با عقل است،
داستان كارِ دل است.
نام موضوع : کوله ی یک داستان نویس | نظریات کوروش اسدی در باب نویسندگی
دسته : متفرقه آموزش نویسندگی