. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح مجدد رمان چتر پاره زندگی | فاطمه فرهمندنیا

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_hquu.jpg


رمان: چتر پاره زندگی
نویسنده: فاطمه فرهمندنیا @ARi_SAN
ژانر: تراژدی، اجتمایی، عاشقانه، پلیسی

خلاصه:
او از بَدو تولد نحسی‌را با خود حمل کرده بود، درخشِشَش را از همان اولِ راه به دست سیاهی سرنوشت سپرده بودند... چه کسانی؟! نمی‌توان گفت چه کسی! یا چه مدلی! یا از چه طریقی! او تنها آمده بود تا فقط آن‌را زندگی کند، تا ساکن شهر خوفناک غم باشد و دم نزند!
آری او تصمیمش‌را تمام و کمال گرفته بود، نه منظورم آن دخترک نیست! آن نسیم تند سرنوشتش‌است که همانند طوفان او را همواره به سمت کوچه‌‌ای بن بست و نامعلومی هدایت می‌کند... حال که داند ته این راه بی‌مهابا به راستی بن بست‌ است یا خیر؟
اصلاً شاید بزرگان اشتباه کرده‌اند که می‌گویند قسمت را سیمرغ هم نمی‌تواند تغییر دهد! هنوز که هیچ چیز روشن نشده است‌‌...

لینک اثر:




منتقدین:
@Nil@85

تاریخ تحویل اثر: ۲ اسفند ۱۴۰۰
مهلت اتمام نقد: ۱۲ اسفند ۱۴۰۰
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
راه‌حل
قسمت پنجم:
اما بپردازیم به اسم: که مورد مهم دیگه برای یک رمان و داستانه. ببینید بارها گفتم باز هم می‌گم اسم یک رمان کلیدی برای ورود به جهان یک داستانه و البته باید به طریقی انتخاب بشه که نه لو دهنده‌ی محتوا باشه و نه اون‌قدر گنگ و مبهم که باعث بشه هیچ ایده‌ای در موردش نداشته باشیم. به ما ذهنیتی بده ولی نه اینکه ماجرای داستان رو لو بده.
یک انعکاس از کلیت اثر باشه، به موضوع داستان هم مربوط بشه و کل داستان‌رو مثل یک لفاف در بر بگیره. چیزی که من از اسم رمان دوست عزیزمون برداشت کردم، رمانی بود با ژانر اجتماعی و تا حدودی تراژدی( درسته که این ژانرها هم براش انتخاب شده بودن)
ولی در اصل، داستان بیشتر یک رمان پلیسی بود ما عملاً با عاشقانه‌‌ی زیادی هم مواجه نشدیم. دختر و پسر قهرمان داستان مدام در حال...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,558
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,549
امتیازها
650

  • #2
نقد رمان چتر پاره زندگی
قسمت اول:


میریم که یه نقد پر شور، جنجالی و جذاب دیگه داشته باشیم با یه رمان از نویسنده‌ی انجمن فاطمه فرهمندنیای عزیز ( البته دوستان بهم گفتن مهربون باش و این منتقد می‌خواد در نهایت مهربونی نقدش‌رو بنویسه و اصلاً در این مورد جای نگرانی نیست)
خب، بذار ببینم ما اینجا چی داریم؟ یک رمان عاشقانه و پلیسی( از نظر من که این‌طوره) در مورد دختری به اسم آسمان، این دختر جوون که یکی از شخصیت‌های اصلی داستانه، بلاهای زیادی سرش میاد، مجبور میشه با یک پلیس، پلیسی که توی رمان، به وضوح مشخصه دچار اختلالات روحی، روانی شدیده ازدواج کنه و این از طرف پدر آقای پلیس، ساسان فلاحی بزرگ بهشون تحمیل میشه اما ما نمی‌دونیم فاز آقای فلاحی بزرگ چیه و حتی تا پایان رمان هم نمی‌تونیم بفهمیم که چرا جناب ساسان دختر دشمنش‌رو( علت دشمنی‌رو هم نمی‌دونیم چیه! ) به عقد پسرش در میاره! اگه می‌خواد گروگانی داشته باشه چرا آسمان‌رو به عقد پسرش که باهاش دشمنی داره در میاره؟! نمی‌ترسه این دختر و پسر با هم بر علیهش متحد بشن؟! این اعمال و سؤالاتی که به وجود میان باعث میشه بنده احساس کنم آقای فلاحی بزرگ هم مثل پسرش سلامت روحی روانی نداره.

چیزهایی که گفتم یه پیش‌زمینه بود برای آشنایی مختصر دوستان خواننده با رمان چتر پاره زندگی و حالا
می‌خوام ببینم رمان به چه نحوی
شروع شده و چقدر می‌تونه نقطه‌ی قوتی برای داستان مورد نظرمون باشه:
هوا به گونه‌ای بود! نمی‌دانست آسمان دلش گرفته یا ابر، یا هم هوا؛ همه این‌ها به یکدیگر وصل بودند، اشک یکی، دلگیری دیگری. جالب می‌شد اگر انسان‌ها هم به این شکل بودند مگر نه؟
این آسمانی که بر روی زمین قدم می‌زد همواره می‌بارید و چنان می‌بارید که سیلاب آسمان و زمین در برابرش چیزی نبود که! اما دل چه کسی روی زمین برایش می‌گرفت؟ کدام ابر؟ کدام هوا؛ حال که با این باران به گذشته پا گذاشته بود، انگار داشت به گذشته‌اش می‌بارید. اکنون رنگین کمان بود، رنگین کمان پس از باران، و لبخند می‌زد به چشم‌های متحیر دوخته شده به خود! اما این رنگین کمان هنوز در خاطرش به گذشته هم سرک می‌کشید تا ببیند چه شد که شد رنگین کمان آسمان؟! روی صندلی خیس از باران نشست. دستش را چتر کرد روی سرش و بارید به اتفاقات رگباری گذشته. چتری هم نبود به او بدهند، اما الان اوضاع فرق کرده، الان همه جا یک چتر هست برایش، چون همه جا خودش را دارد.

این که توصیف حال و هوای آسمون و یکی از شخصیت‌های رمان در کنار هم اومده و با هم ترکیب شده و یک حالت کنایه‌ای پیدا کرده، به نظر من کار جالبیه و چون تا آخر رمان‌رو خوندم و در انتها متوجه شدم باز هم در یک حال و هوای بارونی آسمان به خونه میاد، این احساس بهم دست داد که این ابتدا و اون انتها به هم متصل هستن و شروع داستان در واقع قسمتی از پایان داستانه و همه‌ی ماجرا یک بازگشت به گذشته بوده. ولی اگر بازگشت به گذشته بوده باید براش یک راوی انتخاب می‌شد. یا من راوی ( اول شخص مفرد) و یا دانای کل نامحدود. ولی اگر من اشتباه کنم و این ابتدا و انتها به هم متصل نباشن( این اتصال اگر اون زاویه‌ دیدهایی که گفتم داشت خیلی جالب از آب در میومد) پس این شروع در حالی‌که بعد از خوندنش، ناگهان به چهار سال قبل میریم چه معنا و مفهومی می‌تونه داشته باشه؟ : اگر بخش ابتدایی، ادامه پیدا می‌کرد و به نقطه‌ای می‌رسید که بشه به گذشته متصلش کرد، آره می‌تونستیم بگیم شروع خوبیه ولی الان این قسمت تنها و مهجور افتاده و حتی از یاد میره. من تا انتهای داستان که رفتم و تمومش کردم، نحوه‌ی شروعش‌رو فراموش کردم و دوباره برگشتم تا بدونم چی نوشته شده. یک آغاز خوب و جذاب، به نحوی نوشته میشه که توی ذهن بمونه و به نظرم اگر با یک اسم، کلمه و یا شی خاصی شروع بشه، این توی ذهن موندن محتمل‌تره. مثلاً رمان سال بلوا نوشته عباس معروفی با این جمله شروع میشه: دار سایه درازی داشت و میگه مثل سایه‌ش مثل آدمیه که پاهاش رو از هم باز کرده و وایساده این کنایه‌ای هم هست به یکی از صحنه‌های رمان که یکی از شخصیت‌ها پاهاش رو از هم باز کرده و وایساده:
دار سایه درازی داشت. وحشتناک و عجیب، روزها که خورشید برمی آمد، سایه‌اش از جلو همه مغازه‌ها و خانه‌های خیابان خسروی می‌گذشت. سایه مردی که در برابر نور گردسوز پاهاش را از هم باز کرده و بالا سر آدم ایستاده است.
این شروع هنوز توی ذهن من بعد از سال‌ها باقی مونده.
یا رمان سمفونی مردگان که با توصیف یک کاروانسرای آجیل فروشی شروع میشه.
این موندن بخش آغازین یک رمان، توی ذهن، می‌تونه به درک و فهم پایان داستان هم کمک کنه.
یک مورد دیگه ای که باید در مورد آغاز رمان دوست عزیزمون بگم این قسمته:

چتری هم نبود به او بدهند، اما الان اوضاع فرق کرده، الان همه جا یک چتر هست برایش، چون همه جا خودش را دارد.
نویسنده منظورش‌رو در این جمله‌ها به وضوح بیان نکرده و ابهام داره. نمیشه فهمید منظور از:
« الان همه‌جا یک چتر هست برایش، چون همه جا خودش را دارد. » چیه؟
آیا معنی حرف نویسنده اینه که آسمون بالای سر شخصیت رمان( که اسمش آسمانه) براش مثل یک چتره؟ اگر منظور اینه کاش بهتر این موضوع‌رو بیان می‌کرد تا به زیبایی شروع داستانش کمک می‌کرد.
به یک مورد کوچیکی هم اشاره می‌کنم و این بحث‌رو می‌بندم:
وقتی یک صحنه‌ی عاطفی بزرگ‌رو در ابتدای داستان توصیف می‌کنید تأثیر چندانی بر خواننده نداره. در واقع مخاطب برای برقراری ارتباط با شخصیت‌های رمان و درکشون، نیاز به زمان داره. پس اگر رمان چتر پاره زندگی به نحو دیگه‌ای شروع می‌شد، مثل یک درگیری بین خلافکارها و پلیس‌ها احتمال این‌که تأثیرگذارتر باشه، بیشتر بود.
اما مسئله‌ی دیگه‌ای که باید در موردش صحبت کنیم، نحوه‌ی
شخصیت‌پردازی: در رمانه. قبلش یه توضیح مختصری میدم که یک نویسنده چطور شخصیت‌های داستانش‌رو بپردازه و توصیف کنه که خواننده‌ها اون‌ها‌رو باور کنن، بپذیرن و در قسمت‌هایی از رمان باهاشون همدردی و همذات‌پنداری کنن.
یک شخصیت در یک داستان از نحوه‌ی حرف زدن و لحنش، حرکات، توصیف چهره و رفتار، پیشینه، نحوه‌ی لباس پوشیدنش و...
شناخته میشه و توصیف این مواردی که گفتم طوری باید صورت بگیره که شخصیت، یک حالت چند بعدی و زنده پیدا کنه و تخت و سطحی نباشه که خیلی زود هم فراموش بشه.
شخصیت پردازی یک نویسنده باید اون‌قدر قوی باشه که حتی صدای شخصیت‌ها توی ذهن خواننده منعکس بشه و حس کنه اون‌ها واقعی هستن و این با بیان افکار، باورها و ویژگی‌های رفتاری خاص اون شخصیت اتفاق میفته.

موردی که بنده توی رمان نویسنده‌ی عزیزمون، متوجهش شدم این بود که با وجود تلاشش برای درست توصیف کردن شخصیت‌های رمانش‌، باز هم در میانه‌ی راه مونده. این یعنی چی؟ یعنی این که افرادرو نصف و نیمه به ما معرفی کرده. مثلاً اگر به شخصیت بهواد توجه کنیم، می‌بینیم به جز خشونت و بددهنی حرفی برای گفتن نداره. یعنی فقط کافیه بهش بگی تو! تا دمار از روزگارت در بیاره با وجود چنین رفتاری، حتی وقتی این فرد با مادربزرگش حرف میزنه و لحنش مهربون میشه، پذیرش این لحن برای ما سخته. خود من احساس می‌کنم در حال صحبت با مادربزرگش، یه حالت مصنوعی داره. نمیشه باهاش ارتباط برقرار کرد و همین‌طور هم حس می‌کنم که در توصیف خشونت و بددهنی بهواد، یک مقداری اغراق شده و این اغراق کردن، موردیه که نباید یک نویسنده به دامش بیفته. ضمن این که در توضیح پیشینه‌ی بهواد فلاحی یا بعضی از شخصیت‌هایی که نقش پررنگ‌تری در جریان داستان داشتن کم کاری شده. مثلاً همین فلاحی جوون، به چه دلیل این همه خشنه؟! در حالی‌که اطرافیانش میگن اون زمانی نوجوون شاد و شیطونی بوده و ذات مهربونی داره! آیا این‌ها تمامش به خاطر مادرشه؟! آیا جز این رنج‌ها و آسیب‌های دیگه‌ای هم دیده؟ اگر این‌طوره چرا توضیحی در موردشون داده نشده؟! در مورد دیگران هم همین‌طور، ما درباره‌ی کیسان اطلاعات کمی به دست میاریم و چیز زیادی ازش نمی‌دونیم جز حرف‌های ذهن آسمان که اون هم کامل نیست و فقط میگه دنبال عیش و نوش خودش رفته و حاضره ناموس خودش‌رو هم بفروشه! در حالی‌که می‌بینیم کیسان ازدواج کرده و همسری داره و در شرف پدر شدنه! و عجیبه که خواهرش توی خیابون زندگی می‌کنه!
یک مورد دیگه وجود و حضور بعضی شخصیت‌ها بود که هیچ نقشی در پیشبرد داستان نداشتن، مثل عمو و زن‌عموی بهواد، که یک سری اطلاعات ناقص و سرسری در موردشون بهمون داده میشه. بدون هیچ حرفی وارد میشن، یه کم توی شهر می‌چرخن، بر می‌گردن عمارت، بعد درست موقعی که بهواد آسمان‌رو به باد کتک می‌گیره، زندانیش می‌کنه و اون رو به دست افراد دیگه‌ای میده، ناگهان غیبشون می‌زنه! ( بدون اینکه از آسمان سراغی بگیرن! ) و دیگه هیچ‌جای رمان باهاشون رو‌به‌رو نمیشیم.
یا شاهین که همون اوایل پیداش شد و بعد فهمیدیم همکار کیسانه. اما به سؤالاتمون در مورد این‌که از کجا آسمان رو می‌شناخت و چه ارتباطی باهاش داشت و دختر داستان به چه دلیل ازش بدش میومد پاسخی داده نشد.
ساشا هم همین‌طور، به شخصیتش پرداخته نشده. حتی اگر قراره پیشینه‌ی مرموز و‌ معماگونه‌‌ای داشته باشه، این راهش نیست و قضیه‌ش خیلی گنگ و گیج کننده شده. به‌ طوری که در پایان هم نمی‌فهمیم چی به چی شد و چه اتفاقی افتاد و اون دقیقاً کی بود! آیا پسر واقعی ساسان بود! یا پسر فرهاد یا... من دقیقاً درکش نکردم.
هیچ توضیحی هم در مورد نحوه آوارگی آسمان داده نشده. نویسنده باید این‌رو در نظر بگیره که داره داستانش رو برای افرادی که از ماجرا کاملاً بی‌خبر هستن می‌نویسه پس باید در دادن اطلاعات دست و دلباز باشه و وقتی باعث ایجاد سوال میشه، بهش پاسخ هم بده‌ در واقع این روند درست رمانه، ایجاد سوال و دادن پاسخ در طول رمان تا پایان اون.
در مورد
گفت‌وگو: همون‌طور که قبلاً هم اشاره کردم، یک راه شناخت شخصیت‌هاست. یعنی چی؟ یعنی این که مثلاً یک آدم لات یا یک آدم بی‌سواد یا استاد دانشگاه شبیه هم حرف نمی‌زنن و هر کدوم طرز خاصی صحبت می‌کنن. در واقع همه‌ی ما آدم‌ها طریقه‌ی حرف زدن خاص خودمون‌رو داریم. بعضیا ممکنه بریده، بریده یا با لکنت حرف بزنن. بعضی خشن و با لحن بد و خیلی تند، یکی ممکنه همیشه یک فحش یا کلمه‌ی خاصی رو تکرار کنه. نویسنده باید به این نکات توجه کنه. یک کاری که می‌تونه باعث بشه نویسنده در نوشتن گفت‌وگوهای قوی و جذاب موفق باشه، گوش دادن به حرف‌های روزمره‌ی مردمه. ( دقت کردن به لحن‌هاشون و نوع ادای کلماتشون و حتی حالت چهره‌هاشون موقع حرف زدن. ) این خوب گوش دادن خیلی، خیلی به نویسنده کمک می‌کنه. یک ویژگی دیگه که گفت‌وگوی قوی داره، دادن اطلاعاته. نویسنده می‌تونه خیلی از اطلاعات مهم‌رو به وسیله‌ی دیالوگ، به خواننده برسونه ولی به روشی صحیح و به طرزی که مصنوعی نباشه. یک مسئله‌ی دیگه که باید در مورد گفت و گو بگم اینه که با مکالمه‌ی روزانه فرق می‌کنه. در گفت‌وگوی داستانی، بینابین حرف‌های شخصیت‌ها، توصیف حالت چهره، کاری که در حین گفت‌وگو انجام میدن، صحنه‌ یا شخصی که موقع حرف زدن جلوی چشمشونه و احساساتی که دارن توصیف می‌شه و صد البته باید مشخص بشه کدوم شخصیت داره حرف میزنه.
حالا با وجود این توضیحات، ببینیم دختر خوب ما آیا تونسته توی رمانش گفت‌و‌گوهای خوب و جذابی داشته باشه:
یک زنی خوش‌پوش و باکلاس اما با چهره‌ای کاملاً بدجنس و شرور! تنها وصفی که می‌تونستم اون لحظه از چهره‌اش کنم، این بود که این زن درست شبیه مادر ناتنی سیندرلا بود و تموم!

- تو کی هستی ؟! داخل این عمارت چیکار می‌کنی؟!

منتظر جوابی از طرف من نموند و به حالت دستوری رو به اون دوتا نگهبان مردی که دم در ایستاده بودن با داد گفت:

- هی شما دوتا دست و پا چلفتی! بهتون دستور میدم زود این دختر و از اینجا ببرینش بیرون تا برگه‌ استعفای هر جفت تون‌رو ندادم زیر بغلتون فهمیدین!؟ اینجا یتیم خونه یا بهزیستی نیست که همچین آدم‌هایی باید توش راه پیدا کنن... زود از اینجا ببرینش!؟

- شما کی باشین آیا؟ که توخونه من تعیین تکلیف می‌کنین؟

زن با خشم برگشت سمت مردی که چند دقیقه قبل داشت ادعا می‌کرد که شوهرمه و با حرص نگاهش می‌کرد که همون مرد ادامه داد.

- فکر کنم یادت رفته خودت‌هم اینجا اضافه‌ای ها!؟

- به‌خاطر یک دختر دهاتی بامن این‌طوری حرف‌ می‌زنی، آره ساشا؟


قاطعانه غرید.

- این دختر که داری این‌طوری راجع به‌اش زر زر می‌کنی زنمه! می‌فهمی؟

هشدار گونه ل*ب زد.

- زن منه!

- چی؟! متوجه نشدم‌... اوم تا اونجایی که یادمه آدم خیری نبودی شما؟ چی‌شد که حالا...

با تندی نذاشت اون زن همین‌طور ارجیف گفتنش رو ادامه بده که غرید.

- ببند دهنت‌رو زنیکه! البته خب ازت‌هم انتظار ندارم متوجه‌ی حرف‌هام بشی با اون مغز معیوبت تقریباً فهمت غیرممکنه مگه نه... ؟

بی هیچ حرفی نگاه غضبناکی به همون مرد کرد و با حرص از پله‌ها پایین اومد و سلانه سلانه به سمت سالن نشیمن قدم برداشت و روی یکی از مبل‌های سلطنتیِ طلایی رنگ نشست


صحنه‌ای که بالا خوندین، صحنه‌ی وارد شدن آسمان همراه ساشاست. زنی که در لحظه‌ی ورود باهاش مواجه میشن، مشخص نیست کیه و همچنان ناشناس باقی می‌مونه. در حالی‌که می‌شد از طریق گفت‌وگو در موردش اطلاعاتی به خواننده داده بشه.

@مدیر نقد
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,558
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,549
امتیازها
650

  • #3
قسمت دوم نقدم:

حالا به این مورد توجه کنید:
- چی میگی تو؟ حالا من یه چيزی‌هم به شما بدهکار شدم آره؟

کمی مکث کرد و بعد طعنه زنان گفت:

- از همچين آدم‌هایی که هيچ‌وقت خودشون‌رو مقصر اشتباهاتشون نمی‌دونن و هميشه بقيه رو مقصرمی‌‌دونن متنفرم!

موشکافانه نگاهش کرد. آن مانتوی دکلمه‌دار و آن رنگ خاصش که به طرز زیبایی با رنگ قهوه‌ای سوخته ممزوج شده بود و شلوار کتان و پوتین های هم‌رنگ لباس‌هایش و سر و وضع غیر عادی و کاملاً شیک و باکلاسش نشان از آن می‌داد که آن آدم هم یکی دیگر از آن عصا قورت داده‌های پول‌داری‌است که فکر می‌کنند از دماغ فیل افتاده‌اند.

- بزن کنار بابا! همین‌هم فقط کم مونده بود که هرکی از راه برسه بیاد نصیحتم کنه و بخواد من‌رو به راه راست هدایت کنه.

توی دیالوگ‌های رمان چتر پاره زندگی چیزی که توجهم‌رو جلب کرد، اسم نبردن از شخصیت‌ها موقع گفت‌وگو بود. نویسنده، فقط حرکاتشون رو توصیف می‌کنه و گاهی همین توصیف حرکات‌ و رفتارها‌رو هم نداریم. ببینید موقع نوشتن دیالوگ، باید مشخص بشه کی داره حرف می‌زنه! اگر این اتفاق نیفته، خواننده گیج میشه.
روی لحن شخصیت‌ها هم باید کار بشه و طوری بشه که یک شخصیت، واقعاً لحن و طرز حرف زدن مخصوص به خودش رو داشته باشه. مثلاً اینجا ما شخصیت‌های خشن و بد دهن کم نداریم. بهواد، ساشا، کیسان و... ولی نمیشه همه‌شون مثل هم حرف بزنن. حالا ساشا یه مقدار ملایمتره ولی بهواد و کیسان به نظر من از نظر گفت‌وگو و لحن به هم نزدیکن و این خوب نیست. حالا یه جاهایی مثل نوع حرف زدن مامان رعنا با این که به سن و سالش هم نمی‌خوره این طرز حرف زدن باز هم بیشتر خاص خودشه.
در هر صورت، به نظر من توی رمان نویسی نویسنده در این مورد هر قدر تمرین کنه می‌تونه کارش‌رو قوی‌تر ارائه کنه.
اما در مورد خط
سیر داستان: خط سیر داستان قراره به پرسش چه اتفاقی برای قهرمان داستان میفته، جواب بده. در عین اینکه نه تند پیش بره و نه کند ( که در هر صورت خواننده اون‌رو کنار بذاره. ) برای قهرمان‌های رمان، اتفاق‌های مختلفی میفته، آسمان و کیسان پدر و مادرشون‌رو از دست میدن، آسمان ( بنا به دلایل نامشخص و ناگفته‌ای) کارتن‌خواب میشه. توی یک شرکت استخدامش می‌کنن، اما بعد در یک تصادف، اولین دیدارش با بهواد اتفاق میفته ( هر چند وقتی دوباره با هم رو در رو میشن، انگار هیچ کدوم دیگری‌رو نمیشناسه! ) و بعد دختر نقش اصلی رمان، می‌فهمه پدرش زنده‌ست و بنا به دلایلی که باز هم نامعلومه گروگان مردیه و اون مرد ( باز هم به دلایل نامشخصی) آسمان رو مجبور به ازدواج با پسرش می‌کنه و پسر به گمون جاسوس بودن آسمان کتکش می‌زنه و به دست ساشا می‌سپاردش و بعد از یک سری اتفاق دیگه، در حالی‌که دختر داستان، حافظه‌ش‌رو از دست داده، طی یک تصادف، دوباره به دست بهواد میفته که توی خونه‌ی مادربزرگش پنهانش می‌کنه. در حالی که هنوز خاطراتش‌رو به یاد نمیاره. در آخر هم برمی‌گرده پیش برادرش. ( حالا ماجراهای پلیسی هم در اطراف این قضیه اتفاق می‌افتن. ) اگه بگیم خط سیر داستان همینه که تعریف کردم و حاشیه‌ها، ماجراهای بهواد و کیسان و ساشاست، می‌تونه قابل قبول باشه. اما یک چیزی که این وسط وجود داره، اینه که نویسنده در حال نوشتن ماجرای اصلی، خیلی ناگهانی این خط رو شکسته و به حواشی پرداخته. به عنوان مثال توی ماجرای کیسان که پلیسیه در ظاهر استعفا داده و در اصل دنبال مأموریت، درسته که این شخصیت برادر آسمانه ولی وقتی هم که داره فکر می‌کنه حتی لحظه‌ای ذهنش به سمت خواهرش نمیره! ( برعکس بهواد که گاهی به یاد اون دختر نیفته) یاد همسرش می‌افته ولی به خواهرش فکر نمی‌کنه در حالی‌که به نظر من ماجراهای حاشیه‌ای رمان باید در خدمت داستان اصلی باشن. یا حتی ارتباط ساسان با خانواده‌ی آسمان مشخص نشده و این عدم ارتباط باعث ایجاد سؤاله. نویسنده از بین اتفاق‌های رمان باید انتخاب کنه که کدوم اتفاق‌ها مهم‌تر و در مسیر خط سیر داستان و پیش‌برد طرح هستن. وقتی ما می‌دونیم خط سیر داستانمون دقیقاً چیه! نوشتن بخش میانی هم آسون‌تر میشه و داستان در مسیر درستی قرار میگیره. اون‌وقت می‌تونیم بفهمیم روی کدوم صحنه‌ها بیشتر تاکید کنیم و از چه صحنه‌هایی رد بشیم و از گسترش صحنه‌های مرتبط با طرح فرعی پرهیز کنیم. وقتی یه اتفاق یا ماجرایی ارتباطی با داستان یا پیشبردش نداره، بهتره حذف بشه یا ازش عبور بشه. مثلاً همین صحنه‌ی مربوط به کیسان، این برادر می‌تونست حین انجام مأموریت‌هایش به خواهرش هم فکر کنه و سعی کنه دنبالش بگرده یا از همون شاهین که همکارش بود و آسمان رو دنبال می‌کرد کسب اطلاع کنه. این‌طوری هم به جذابیت رمان اضافه می‌شد و هم این صحنه‌ها ارتباط بیشتری با داستان پیدا می‌کرد.
( ما نمی‌دونیم بین کیسان و آسمان دقیقاً چه اتفاقی افتاده. شاهین هم در موردش فقط اطلاع پیدا می‌کنیم که همکار کیسانه اما از ادامه ارتباط چیزی نمی‌دونیم. )
در مورد
کشمکش و تعلیق: در رمان هم باید بگم توی رمان‌نویسی ما چند نوع کشمکش داریم:
کشمکش ذهنی، جسمی، عاطفی و اخلاقی
ما در چتر پاره زندگی با چندین نوع درگیری و کشمکش رو به روییم:

جسمی:
ته مانده‌ی سیگار را بر روی کت طوسی رنگ و مارکِ ساشا می‌فشارد. از عصبانیت نفس‌هایش تند‌تر ‌می‌شود. با یک حرکت ناگهانی، گردنش را به زمین می‌کوبد و با آرنج، حرکت سرش را مهار‌ می‌کند. لگدی به پهلویش برخورد می‌‌کند که باعث می‌شود آخ بلندی از میان ل*ب‌هایش خارج شود.
ریچارد... کجاست... ع*و*ض*ی؟!

با خنده نگاهش می‌کند.

- بادیگارد توئه بعد از من می‌پرسی کجاست! واقعاً مسخره‌است!

مشتی با ضرب بر روی صورتش می‌کوبد که خون از بینی‌اش راه باز می‌کند.

- واسه من چرت و پرت نگو حیوون! جوابم‌رو درست و حسابی بده تا همین‌جا چالت نکردم!
ساشا قهقهه‌اش دوباره بلند می‌شود. صدای تلفنش جفتشان را هوشیار می‌کند.

- جواب بده!

بلند می‌غرد.

- خفه شو!

که باز هم پرداخت فضا و صحنه‌ی درگیری به شکلیه که خواننده گیج میشه. چون همون‌طور که گفتم یه مسئله‌ش به خاطر اینه که شخصیتی که داره حرف می‌زنه نامعلومه. یکی هم توصیف گنگ و مبهم صحنه‌هاست.
عاطفی:

عذاب وجدان گرفته بود، یعنی چه اتفاقی افتاده؛ اینکه نگران بود یا نبود هم به هیچ وجه برایش قابل درک شدن نبود. نمی‌دانست چه شده است که طی همان چند روزی که از واقعیت باخبر شده بود، چه بر سر احساساتش آمده بود.
که خیلی کوتاه هستن و هر بار خواننده میاد با حس و حال شخصیت‌ها آشنا بشه و انس پیدا کنه تموم میشن.
و اخلاقی و ذهنی که هر کدوم قسمت‌های کوچیکی رو در بر میگیرن و اون‌قدر بهشون پرداخته نشده که بشه در موردشون حرف خاصی زد.
این کشمکش‌ها وقتی باعث ایجاد حس هیجان و تعلیق میشن که به درستی توصیف شده باشن و صحنه‌ها و فضاها، شخصیت‌ها، احساسات، زمان، وقتی درست توصیف میشن که یک سری موارد در رمان رعایت شده باشن. من در مورد توصیف شخصیت قبل از این صحبت کردم. در مورد
توصیف احساسات: و پرداختن به اون ها مسئله‌ای که باید در نظر گرفته بشه : اینه که یکی از قدرتمندترین مهارت های یک نویسنده باید توانایی تحریک احساسات خواننده باشه. وقتی احساس خواننده برانگیخته بشه، باعث میشه ارتباط بیشتر و بهتری با شخصیت‌ها و داستان برقرار کنه.
وقتی موقع توصیف احساس یک شخصیت داستانی، به زبان بدنش و چینش درست کلمه‌ها در کنار هم دقت بشه، موفقیت دو چندان میشه. حالا با توجه به این توضیحات بریم یه نگاه به متن رمان چتر پاره زندگی بندازیم:

با تمام زوری که در بدنش باقی مانده بود از آن هیولای پیر جدا شد. بدو بدو همان‌طور که خودش را به زور نگه می‌داشت تا به زمین گِلی و سنگی آن‌جا نخورد به سمتش می‌دوید. هرچه به او نزدیک‌تر می‌شد آتش درونش شعله‌ور تر می‌شد و تمام جانش را ذره ذره می‌سوزاند و در نهایت تکه‌های آن آتش سوزان قطره اشکی می‌شد بر روی گونه‌های خیسش. فاصله بین‌شان تمام شد، می‌توانست به وضوح عطر آرامش، عطر وجودش را حس کند. بی‌هوا پرواز کرد در‌ آن آغوش گرم و پر مهر پدرانه‌‌اش، آغوشی که چهار سال از داشتنش محروم بود! آغوشی که به او حس امنیت و حس آرامش می‌داد! توی آغوش پدری که چهار سال طعمش‌را نچشیده بود، گذر زمان‌برایش هیچ معنایی نداشت او تنها می‌خواست درد و رنج‌های روزهای بی‌کسی ‌و تنهایی‌اش ‌را در آغوش پدرش تسکین بدهد‌ و کمی آرامش بگیرد از این حس ناب. با صدای آشنای مردی که از پشت سرش آمد شک زده کمی از بغل پدر بیرون آمد.
این یکی از قسمت‌هاییه که باید سرشار از احساسات باشه، چون یک پدری که تصور می‌شد کشته شده با دخترش بعد از چهار سال رو به رو میشه. ولی اون حس و حال تأثر برانگیز که انتظارش‌رو داریم به وجود نیومده و اینجاست که باید به نویسنده‌ی خوبمون بگم عزیز دلم، وقتی داری حسی رو توصیف می‌کنی اون احساس‌رو فقط ننویس و تعریف نکن. با کلمات بهمون نشون بده و منتقلش کن. طوری که مای خواننده بفهمیم و درکش کنیم. این که مثلا بیای بنویسی گریه کرد یا اشک ریخت، آتشی در درونش شعله‌ور شد، احساسی رو برانگیخته نمی‌کنه ولی اگه بنویسی: احساس کرد پاهایش مثل دو وزنه‌ی سنگین هستند، دیگر نتوانست قدم از قدم بردارد، دستش را به دیوار که زبر بود تکیه داد، بغضش را به زحمت همراه با آب دهانش فرو داد و از پشت پرده‌ی لرزان اشک، به او چشم دوخت.
تأثیرش در متن داستان خیلی بیشتره.
کاری کن که مخاطبت به شناخت درستی از قهرمان‌های داستانت برسه تا حس و حالشون‌رو بهتر و بیشتر درک کنه.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,558
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,549
امتیازها
650

  • #4
قسمت سوم نقد:


در مورد توصیف صحنه: هم باید بگم مکان و زمان دو عنصر اصلیش هستن. جایی که داستان در اون اتفاق میفته همراه با زمانش، به بیان حس و حال داستان کمک می‌کنن. چیزی که روی سبک زندگی شخصیت‌های داستان‌ تأثیر میذاره، مکانه که گذر زمان در یک داستان می‌تونه باعث تغییرش هم بشه. مثلاً یم خونه یا شهری‌رو که قهرمان داستان بر اثر اتفاقی مثل جنگ یا اختلاف خانوادگی رها کرده در نظر بگیرید. وقتی شخصیت داستان بعد از مدت‌ها بر‌میگرده و شهر یا خونه‌ش ‌رو ویران شده می‌بینه یا تغییرات ایجاد شده رو احساس می‌کنه و خاطرات گذشته به ذهنش میان، این می‌تونه روی احساساسات خواننده هم تأثیر زیادی بذاره. زمان داستانه که تعیین می‌کنه شخصیت‌های یک داستان چه نوع سبک زندگی و چه باورها و افکاری دارن یا از چه وسایلی استفاده می‌کنن. مسلماً در یک داستانی که بخشی از اون در دوره‌ی قاجار یا پهلوی اتفاق میفته وسیله‌ای مثل تلفن همراه، وجود نداره یا لباس‌هایی مثل مانتو و مقنعه و چادر ملی و... در حقیقت این زمان داستانه که بهمون میگه چه تکنولوژی‌هایی در دسترسه و چه آداب و رسوم و سنت‌ها و افکاری رواج داره.
و اینکه کسی که توی روستا زندگی می‌کنه، درکش از زندگی و دنیای اطرافش با اونی که محل زندگیش شهره فرق می‌کنه.
نویسنده‌ی خوبمون باید این‌رو هم در نظر بگیره. قسمت‌هایی از رمانش قهرمان‌هاش به روستایی قدم میذارن که البته به خوبی هم توصیف نشده. ( مثل خیلی از مکان‌های دیگه‌ی رمان)

فضاها و جاهایی که قهرمان‌های داستان، ما رو با خودشون می‌برن گنگ و غیر قابل تصوره. وقتی از یک خونه‌ی روستایی آروم و ساکت گفته میشه، توصیفات اون‌طور نیستن که ما اون حس و حال واقعی زندگی در چنان خونه‌‌ای رو‌ درک کنیم. یا وقتی صحنه‌های مهمونی توصیف میشن. فقط نوشته و تعریف شدن. چیزی به مای مخاطب نشون داده نشده. صحنه‌‌های درگیری هم همین‌طور. علاوه بر این که خیلی سریع و مبهم رخ میدن و تموم میشن، ترس، هیجان، نگرانی، کنجکاوی‌ و خشم شخصیت‌ها رو به مخاطب منتقل نمی‌کنن. خواننده فقط می‌خونه و میگذره. در حالی‌که توصیف دقیق یک مکان باعث میشه اون توی ذهن مخاطب باقی بمونه و فراموشش نکنه و از خوندنش، حس کردنش و لمسش، لذت ببره. مثلاً یک قسمتی‌رو که نوجوون‌های مزاحم، کتک می‌خورن اگه بازتر می‌شد و دقیق‌تر بهش پرداخته می‌شد، بهتر بود تا اینکه خیلی سریع جمع بشه یا صحنه‌ی درگیری بهواد و ساشا، کشمکش بین جمیله و فرهاد، کتک خوردن آسمان از بهواد و...
ولی توی پارت پنجاه و هفت
توصیفات به نسبت بقیه‌ی پارت‌ها بهترن:

سرش را دلخور به طرفین تکان داد. کیسان رو به سقف چرخید و سرش را محکم به بالشت کوبید. سایه‌ی کشیده‌ی لوستر روی سقف افتاده بود و تا در اتاق امتداد داشت. اتاق با وجود پرده‌هایی که کیپ تا کیپ کشیده شده بود، نیمه تاریک بود. صدای نفس ‌هوی تند مهتاب را می‌شنید. طوری که انگار آماده‌ی گریستن باشد نفس می‌کشید. ملودی ضعیف زنگ موبایلش به صدا در آمد و نیم خیز شد
مهتاب هم با کنجکاوی به صفحه‌ی موبایلش نگاه می‌کرد. بی هیچ حس خاصی به خاموش و روشن شدن صفحه و شماره‌ی منزل نگاه می‌کرد.

این نشون میده که نویسنده تواناییش‌رو داره و می‌تونه بهتر و قوی‌تر بنویسه.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,558
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,549
امتیازها
650

  • #5
قسمت چهارم:
.
اشکالات نگارشی، دستوری و طرح سؤال:
جرعت: جرأت
شیطانانه: شیطنت‌آمیز
شک: شوک
مامانی‌شون: مامانیشون
ممزوج: بهتر نیست از کلمه بهتر، جذاب‌تر یا ساده‌تری استفاده بشه؟( مثل آمیخته با به هم آمیخته)
بی‌صحابه: بی صاحبه
من اینجاهم: من اینجام یا من اینجا هستم.
مدارک‌های: مدارک خودش جمعه و « ها» نمی‌گیره.
وقتی اسمش‌ را بر روی صف اعلام کردند: وقتی اسمش را سر صف اعلام کردند.
خرج و خوراکم: خرج خورد و خوراکم
حالا نوبت شماست که به حرف جناب‌عالی گوش بدید! : حالا نوبت شماست که به حرف بنده گوش بدید. جنابعالی‌رو برای من اول شخص به کار نمی‌برن، برای توی مخاطب ازش استفاده می‌کنن.
افکارهای: افکار، جمعه و « ها» نمی‌گیره.
پله‌کان‌های: پلکان‌ جمعه و « ها» نمی‌گیره. ضمن اینکه سر هم نوشته میشه.
غوزمیت: قزمیت
از دست پس میزنه، با پا پیش می‌کشه: با دست پس می‌زنه با پا پیش می‌کشه.
العان: الان
آپولا: آپولو
کژوندی: ژکوند
خاستگاریش: خواستگاریش
مطمعناً: مطمئناً
مسهکه: مضحکه
لحن لق: دهن لق
نفوذ: نفوس
یک جایی آرایشگر، آسمان‌رو آرایش می‌کنه و تاج روی سرش میذاره، بعد دختر داستان لباسش‌رو تنش می‌کنه و این سوال رو پیش میاره که چه‌طور با آرایش و تاج، دو بار لباس رو عوض می‌کنه؟!
یک سؤال دیگه این‌که: آیا پسر ۱۸ ساله سعید، توی این سن کم، پلیسه؟!
این سؤال هم مطمئناً در ذهن خواننده‌ی ریزبین به وجود میاد که وقتی شخصیت رمان روی تخت خوابیده چطور دستش‌رو روی زمین میذاره تا از جاش بلند بشه؟! مگر این که بنده اشتباه کرده باشم و روی زمین خوابیده باشه! :
دستم رو به زمین گرفتم و سعی کردم بلند بشم، ولی هرچی بیشتر تلاش می کردم کمتر موفق می‌شدم. نفس عمیقی کشیدم و دوباره سعی کردم! فقط کمی از زمین جدا شدم.
مورد دیگه این‌که بعضی دوستان نویسنده وقتی می‌خوان حالت ترس و اطاعت‌رو در یک زیر دست( مثلاً منشی) یا افراد پایین دست دیگه، نشون بدن می‌نویسن: تند تند سر تکون داد. ( بعضی‌ها هم برای توصیف هر موقعیتی که یکی از شخصیت‌های داستانش در اون قرار داره همین‌رو می‌نویسن) در حالی‌که توی واقعیت کسی همچین کاری نمی‌کنه. خودتون تصور کنید. اصلاً حالتش غیر قابل تصور هم هست.
توی قسمت‌های زیادی از رمان می‌بینیم ناگهان فعل‌ها از گذشته به حال و یا بر عکس تغییر کردن.
این یک اشکال خیلی مهمه. ببینید وقتی یک متنی نوشته میشه، طبق زمانی که اتفاق افتاده، فعل‌ها باید انتخاب بشن. مثلاً اگر زمان گذشته‌ست، فعل‌های گذشته انتخاب میشن. اگر موقعی زمان آینده‌ست فعل‌ها باید آینده‌رو نشون بدن و اگر حاله باید زمان حال نشون داده بشه. اینکه مثلاً چند فعل چند جمله‌ی اولی گذشته باشن و بعد به حال تغییر کنن. زمان داستانی رو کلاً زیر سوال می‌بره و یک‌دستی متن از بین میره.
در بخش‌هایی هم زبان و لحن متن یکی نیستن. مثلاً یک قسمتی به صورت نوشتاری اومده و قسمت‌هایی به صورت محاوره و گفتاری این هم به متن رمان آسیب می‌زنه.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,558
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,549
امتیازها
650

  • #6
قسمت پنجم:
اما بپردازیم به اسم: که مورد مهم دیگه برای یک رمان و داستانه. ببینید بارها گفتم باز هم می‌گم اسم یک رمان کلیدی برای ورود به جهان یک داستانه و البته باید به طریقی انتخاب بشه که نه لو دهنده‌ی محتوا باشه و نه اون‌قدر گنگ و مبهم که باعث بشه هیچ ایده‌ای در موردش نداشته باشیم. به ما ذهنیتی بده ولی نه اینکه ماجرای داستان رو لو بده.
یک انعکاس از کلیت اثر باشه، به موضوع داستان هم مربوط بشه و کل داستان‌رو مثل یک لفاف در بر بگیره. چیزی که من از اسم رمان دوست عزیزمون برداشت کردم، رمانی بود با ژانر اجتماعی و تا حدودی تراژدی( درسته که این ژانرها هم براش انتخاب شده بودن)
ولی در اصل، داستان بیشتر یک رمان پلیسی بود ما عملاً با عاشقانه‌‌ی زیادی هم مواجه نشدیم. دختر و پسر قهرمان داستان مدام در حال دعوا و پریدن به هم بودن، بعد از اون هم که جدا افتادن و فرصتی برای عاشق شدن پیدا نکردن. عنوان چتر پاره زندگی قراره یک رمان که به نظر من بیشتر پلیسی بود رو پوشش بده. ماجرای آدم‌هایی رو‌ که همه زخم خوردن، خشنن، دنبال انتقام هستن و این خشم قربانی هم می‌گیره و این چتر پاره برای اینکه تمام این ماجراها و آدم‌ها رو در زیر خودش پنهان کنه، خیلی کوچیکه.
رمان چتر پاره زندگی فقط در مورد یک نفر نیست. در مورد افراد متعددیه که درگیر هستن اگر موضوع فقط آسمان و بهواد بودن و رمان اجتماعی بود و قرار بود داستان این دو نفر فقط روایت بشه، اون‌وقت می‌شد گفت آره چتر پاره زندگی برای این رمان، یه اسم خیلی عالیه ولی اینجا فرق داره. عنوان باید با محتوا و کل داستان جفت و جور باشه.
اما نوبتی هم که باشه نوبت
پایان رمانه:
هوا کم کم روشن می‌شد. نگاهی به مانیتور آیفون انداخت. چیزی مشخص نبود. شستش
را روی دکمه‌ی آیفون فشرد. در باز نشد. مجدداً کلید را فشار داد و نتیجه نداد. پوفی کشید و گوشی را برداشت.

- صبر کن الان میام.

منتظر پاسخ شخص پشت در نماند. سوییشرتش را برداشت و کلاهش را روی سرش کشید. درست کردن آیفون را هم به لیست کارهایی که باید انجام می‌داد، اضافه کرد. زیر مشت باران تا در ورودی دوید، تا به در برسد، خیس از آب شده بود. در را باز کرد و با دیدن شخص پشت در، حرف در دهانش ماسید. نگاهش را از کتانی‌های دخترانه و چمدان قرمز رنگ تا صورت خیس دختر، بالا کشید و چشمانش اندازه توپ تنیس شد. آن دختر پشت در، که به کفش‌هایش نگاه می‌کرد، قطرات باران از موهایش پایین می‌چکید، ناخن‌هایش را روی هم می‌کوبید، او آسمانِ بارانی نبود؟

- آسمان... .

آسمان دماغش را بالا کشید. لباس‌هایش از خیسی به تنش چسبیده بود و برآمدگی شکمش را کاملاً مشخص می‌کرد. آهسته زمزمه کرد.

- می‌شه بیام داخل؟!

کیسان با ناباوری از جلوی در کنار رفت.

خب، فکر می‌کنم ذکر این مورد قبل از هر چیز مهمه که:
یکی از تصمیم‌های مهم نویسنده در رمان‌نویسی، نوع نوشتن پایانه، یک پایان خوب، راضی کننده و منطقی، می‌تونه باعث ایجاد یک حس خوب در مخاطب بشه. می‌تونه باعث بشه خواننده از کشف و فهمیدن رازهای داستان و رسیدن به جواب سؤال‌هاش لذت ببره. از نظر من یک نقطه‌ی قوت رمان چتر پاره زندگی ( با وجود اینکه خواننده‌رو با ابهام‌ها و سوالات زیادی مواجه می‌کنه) پایان خوب و متفاوتش بود که باز بودنش برای ادامه‌ی رمان کاملاً منطقی به نظر می‌رسید. بازگشت آسمان به خونه( هر چند نمی‌دونیم قبلش چه اتفاقی براش افتاده) در یک حال هوای بارونی و توصیف خوب اون لحظه کاملاً راضی کننده بود و نشون میده نویسنده روی این قسمت کار کرده و همین بهمون میگه دوستمون اگر بخواد و دقتش‌رو موقع نوشتن بالا ببره، می‌تونه آثار قویتری ارائه بده و چون هنوز در ابتدای راهه، میشه امیدوار بود در ادامه روز به روز با قدرت بیشتری خودش‌رو‌ نشون بده و به این امید برای اثر ایشون سطح نقره‌ای‌رو در نظر می‌گیرم.
خسته نباشی عزیزم

سطح نقره‌ای

@مدیر نقد



.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #7
قسمت پنجم:
اما بپردازیم به اسم: که مورد مهم دیگه برای یک رمان و داستانه. ببینید بارها گفتم باز هم می‌گم اسم یک رمان کلیدی برای ورود به جهان یک داستانه و البته باید به طریقی انتخاب بشه که نه لو دهنده‌ی محتوا باشه و نه اون‌قدر گنگ و مبهم که باعث بشه هیچ ایده‌ای در موردش نداشته باشیم. به ما ذهنیتی بده ولی نه اینکه ماجرای داستان رو لو بده.
یک انعکاس از کلیت اثر باشه، به موضوع داستان هم مربوط بشه و کل داستان‌رو مثل یک لفاف در بر بگیره. چیزی که من از اسم رمان دوست عزیزمون برداشت کردم، رمانی بود با ژانر اجتماعی و تا حدودی تراژدی( درسته که این ژانرها هم براش انتخاب شده بودن)
ولی در اصل، داستان بیشتر یک رمان پلیسی بود ما عملاً با عاشقانه‌‌ی زیادی هم مواجه نشدیم. دختر و پسر قهرمان داستان مدام در حال دعوا و پریدن به هم بودن، بعد از اون هم که جدا افتادن و فرصتی برای عاشق شدن پیدا نکردن. عنوان چتر پاره زندگی قراره یک رمان که به نظر من بیشتر پلیسی بود رو پوشش بده. ماجرای آدم‌هایی رو‌ که همه زخم خوردن، خشنن، دنبال انتقام هستن و این خشم قربانی هم می‌گیره و این چتر پاره برای اینکه تمام این ماجراها و آدم‌ها رو در زیر خودش پنهان کنه، خیلی کوچیکه.
رمان چتر پاره زندگی فقط در مورد یک نفر نیست. در مورد افراد متعددیه که درگیر هستن اگر موضوع فقط آسمان و بهواد بودن و رمان اجتماعی بود و قرار بود داستان این دو نفر فقط روایت بشه، اون‌وقت می‌شد گفت آره چتر پاره زندگی برای این رمان، یه اسم خیلی عالیه ولی اینجا فرق داره. عنوان باید با محتوا و کل داستان جفت و جور باشه.
اما نوبتی هم که باشه نوبت
پایان رمانه:
هوا کم کم روشن می‌شد. نگاهی به مانیتور آیفون انداخت. چیزی مشخص نبود. شستش
را روی دکمه‌ی آیفون فشرد. در باز نشد. مجدداً کلید را فشار داد و نتیجه نداد. پوفی کشید و گوشی را برداشت.

- صبر کن الان میام.

منتظر پاسخ شخص پشت در نماند. سوییشرتش را برداشت و کلاهش را روی سرش کشید. درست کردن آیفون را هم به لیست کارهایی که باید انجام می‌داد، اضافه کرد. زیر مشت باران تا در ورودی دوید، تا به در برسد، خیس از آب شده بود. در را باز کرد و با دیدن شخص پشت در، حرف در دهانش ماسید. نگاهش را از کتانی‌های دخترانه و چمدان قرمز رنگ تا صورت خیس دختر، بالا کشید و چشمانش اندازه توپ تنیس شد. آن دختر پشت در، که به کفش‌هایش نگاه می‌کرد، قطرات باران از موهایش پایین می‌چکید، ناخن‌هایش را روی هم می‌کوبید، او آسمانِ بارانی نبود؟

- آسمان... .

آسمان دماغش را بالا کشید. لباس‌هایش از خیسی به تنش چسبیده بود و برآمدگی شکمش را کاملاً مشخص می‌کرد. آهسته زمزمه کرد.

- می‌شه بیام داخل؟!

کیسان با ناباوری از جلوی در کنار رفت.

خب، فکر می‌کنم ذکر این مورد قبل از هر چیز مهمه که:
یکی از تصمیم‌های مهم نویسنده در رمان‌نویسی، نوع نوشتن پایانه، یک پایان خوب، راضی کننده و منطقی، می‌تونه باعث ایجاد یک حس خوب در مخاطب بشه. می‌تونه باعث بشه خواننده از کشف و فهمیدن رازهای داستان و رسیدن به جواب سؤال‌هاش لذت ببره. از نظر من یک نقطه‌ی قوت رمان چتر پاره زندگی ( با وجود اینکه خواننده‌رو با ابهام‌ها و سوالات زیادی مواجه می‌کنه) پایان خوب و متفاوتش بود که باز بودنش برای ادامه‌ی رمان کاملاً منطقی به نظر می‌رسید. بازگشت آسمان به خونه( هر چند نمی‌دونیم قبلش چه اتفاقی براش افتاده) در یک حال هوای بارونی و توصیف خوب اون لحظه کاملاً راضی کننده بود و نشون میده نویسنده روی این قسمت کار کرده و همین بهمون میگه دوستمون اگر بخواد و دقتش‌رو موقع نوشتن بالا ببره، می‌تونه آثار قویتری ارائه بده و چون هنوز در ابتدای راهه، میشه امیدوار بود در ادامه روز به روز با قدرت بیشتری خودش‌رو‌ نشون بده و به این امید برای اثر ایشون سطح نقره‌ای‌رو در نظر می‌گیرم.
خسته نباشی عزیزم

سطح نقره‌ای

@مدیر نقد



.

نویسنده: @فسیل زنده
منتقد: @Nil@85

اختصاصی: است
سطح: نقره‌ای

@Naninono
@مدیر تایپ
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,081
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #8
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین