. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح رمان میدان عطش| سوما غفاری

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_1a38.jpg
نام رمان: میدان عطش
ژانر: اجتماعی
نویسنده‌‌: سوما غفاری @ژله آبی *_*
خلاصه: در میان ماجراهای رنگارنگ زندگی، چه می‌دانیم از الکسایی که یک دختر آرام، با ننگی بزرگ روی نامش است؟ چه کسی می‌داند سال جدید دبیرستان چگونه سپری خواهد شد، آن هم زمانی که شایعاتی راجع به شان فاستر در گوش‌ها زمزمه می‌شود و اریک کارتر، باز به دنبال داستان جدیدی برای رسوایی، به حریم شخصی دختران و پسران سرک می‌کشد؟ هیچ کس نمی‌داند پشت نقاب‌های روی صورت چه داستانی پنهان شده، اما کم کم پرده کشیده می‌شود و چراغ‌ها روی سن می‌تابد. کم کم کارهای مخفیانه ی دانش آموزان در طول سال آشکار می‌شود و آیا آنان می‌توانند از این رسوایی ها سر بلند بیرون آمده و تغییری در زندگی‌ پر مشغله‌شان ایجاد کنند.
لینک اثر:
در دست اقدام - رمان میدان عطش| سوما غفاری

منتقد: @Nil@85
تاریخ تحویل: ۱۳ اسفند ماه ۱۴۰۰
مهلت اتمام نقد: ۲۰ اسفند ۱۴۰۰
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
راه‌حل
نقد و تعیین سطح رمان میدان عطش:

اگه گفتین این‌بار برای نقد چی دارم؟ بله دقیقا درسته، توی کادر موضوع نوشته شده رمان میدان عطش نوشته سوما غفاری عزیز، نویسنده‌ی توانای انجمن، کسی که حتی وقتی توی داستانش اتفاق خاصی هم نمیفته باز اون‌قدر جذاب می‌نویسه که دلت نمیاد رمانش رو زمین بذاری و من الان اون‌قدر حرف توی ذهنم در موردش دارم که نمی‌دونم از کجا شروع کنم ولی دلم نمیاد همه‌ی حرفا رو یک جا بگم و چیزی برای زمان پایان رمان نذارم. ( این همه تعریفهایی که کردم اغراق نبود سوما واقعاً نویسنده‌ی تواناییه): پس به اجبار فعلاً به یک سری موارد مهم اشاره می‌کنم و برای نقد کامل این اثر جذاب، منتظر می‌مونم تا رمان تموم بشه.
مثل اکثر اوقات هم می‌خوام از
خلاصه: شروع کنم:
در میان ماجراهای...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,558
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,549
امتیازها
650

  • #2
نقد و تعیین سطح رمان میدان عطش:

اگه گفتین این‌بار برای نقد چی دارم؟ بله دقیقا درسته، توی کادر موضوع نوشته شده رمان میدان عطش نوشته سوما غفاری عزیز، نویسنده‌ی توانای انجمن، کسی که حتی وقتی توی داستانش اتفاق خاصی هم نمیفته باز اون‌قدر جذاب می‌نویسه که دلت نمیاد رمانش رو زمین بذاری و من الان اون‌قدر حرف توی ذهنم در موردش دارم که نمی‌دونم از کجا شروع کنم ولی دلم نمیاد همه‌ی حرفا رو یک جا بگم و چیزی برای زمان پایان رمان نذارم. ( این همه تعریفهایی که کردم اغراق نبود سوما واقعاً نویسنده‌ی تواناییه): پس به اجبار فعلاً به یک سری موارد مهم اشاره می‌کنم و برای نقد کامل این اثر جذاب، منتظر می‌مونم تا رمان تموم بشه.
مثل اکثر اوقات هم می‌خوام از
خلاصه: شروع کنم:
در میان ماجراهای رنگارنگ زندگی، چه می‌دانیم از الکسایی که یک دختر آرام، با ننگی بزرگ روی نامش است؟ چه کسی می‌داند سال جدید دبیرستان چگونه سپری خواهد شد، آن هم زمانی که شایعاتی راجع به شان فاستر در گوش‌ها زمزمه می‌شود و اریک کارتر، باز به دنبال داستان جدیدی برای رسوایی، به حریم شخصی دختران و پسران سرک می‌کشد؟ هیچ کس نمی‌داند پشت نقاب‌های روی صورت چه داستانی پنهان شده، اما کم کم پرده کشیده می‌شود و چراغ‌ها روی سن می‌تابد. کم کم کارهای مخفیانه ی دانش آموزان در طول سال آشکار می‌شود و آیا آنان می‌توانند از این رسوایی ها سر بلند بیرون آمده و تغییری در زندگی‌ پر مشغله‌شان ایجاد کنند؟
در مورد خلاصه نویسی، قبلاً خیلی توضیح دادم و نوشتم و سومای عزیز هم به خوبی می‌دونه به چه شکلی خلاصه‌ای بنویسه که باعث تحریک حس کنجکاوی مخاطبش بشه و این رو توی همین متن کوتاهی که نوشته هم شاهد هستیم اونجا که گفته « در میان ماجراهای رنگارنگ زندگی» به خوبی از همون ابتدا مشخص می‌کنه که قراره با رمانی در ژانر اجتماعی رو به رو بشیم و با طرح سؤالاتی مخاطبش رو کنجکاو می‌کنه و به دنبال خودش می‌کشونه و این هم که از همون اول از اسامی بعضی شخصیت‌های اصلی توی خلاصه استفاده کرده، باعث میشه مخاطب از لحظه‌ی ابتدایی با شخصیت‌ها ارتباط برقرار کنه. بدون اینکه چیزی که واقعا در انتظارشونه لو رفته باشه.
اما در
شروع: وقتی خط‌های ابتدایی رمان‌رو می‌خونیم قبلش فکر می‌کنیم یک جنایت داره اتفاق میفته و این احساس بهمون دست میده که داریم یک رمان فانتزی یا داستان ژانر وحشت می‌خونیم:
دخترک به سرعت دویدنش می‌افزاید. درست است که پا بـر*ه*ن*ه مانده و سنگریزه ها پوست پایش را می‌خراشند، اما چاره‌ای جز دویدن هم ندارد.
پای زخمی اش و درد بازوی خونی اش، کار را برایش سخت می‌کنند. پای مجروحش را روی خاک می‌کشد و سعی می‌کند تندتر بدود.
دستش را روی بازوی خونی اش که یک چاقو وسط آن جا خوش کرده، می‌گذارد. آن‌قدر می‌ترسد که جرعت درآوردن چاقوی بزرگ و تیز را ندارد. از سویی دیگر، می‌داند اگر چاقو را بیرون بکشد، خونریزی اش شدت می‌یابد.
نمی‌خواهد وسط این جنگل دور افتاده، از شدت خونریزی زیاد بمیرد.
از میان درختان سر به فلک کشیده عبور می‌کند. به وقت گرگ و میش، آن‌چنان هوا تاریک نیست، اما امان از مِهی که همه جا را فرا گرفته.
در واقع این شروع خوفناک و سابقه‌‌ی سوما مخاطب‌رو فریب میده اما بعد وقتی متوجه میشه فقط یک فیلم بوده، امکان اینکه بهش ضد حال بخوره وجود داره. این نوع شروع‌ها مثل خواب دیدن، فیلم دیدن، خیال کردن و... یک تکنیک قدیمی هستن که دیگه منسوخ شدن با این حال سومای ما سعی کرده از همین تکنیک قدیمی استفاده کنه و درسته که به خوبی ازش بهره برده ولی سوال اینجاست که آیا وقتی در داستان یک فیلم داره پخش میشه نویسنده می‌تونه احساسات و افکار شخصیت‌های داخل فیلم رو هم به تصویر بکشه ولو زاویه دید، دانای کل باشه! اگر خواب بود این سوال به وجود نمیومد ولی اینجا دو تا از شخصیت‌های اصلی دارن فیلم رو می‌بینن و چون این سؤال برای خودم هم ایجاد شده فکر می‌کنم بهترین کاری که می‌تونیم انجام بدیم اینه که در موردش کسب اطلاعات و پرس و جو کنیم. در مورد
زاویه دید: هم ما چند نوع زاویه دید داریم اول شخص که مفردش خیلی رایجتر از جمعه. منظورم اینه که میشه از اول شخص جمع هم استفاده کرد ولی نویسنده‌های خیلی کمی ازش استفاده می‌کنن( یکیش خودم هستم:) ) دوم شخص ارجمند یا روایت خطابی، سوم شخص که از همه انعطاف پذیرتر و استفاده‌ش بین نویسنده‌ها معمول‌تره و دو‌ نوع داره: نامحدود و محدود
در زاویه دید دانای کل نامحدود راوی از همه‌ی اتفاقات، احساسات، پیشینه‌ی شخصیت‌ها و افکارشون، نوع زندگیشون، مکان‌های مختلفی که توی داستان اسم برده میشه و ... خلاصه از همه چیز با خبره. امّا سوم شخص محدود، فقط می‌تونه از افکار و احساسات یکی از شخصیت‌ها با خبر باشه و آگاهیش کاملاً محدود به همون شخصیته.
در رمان میدان عطش زاویه دیدی که غالبه دانای کل نامحدوده، ولی بر خلاف قواعد‌، این زاویه دید گاهی محدود میشه. در حالی‌که این محدودیت نباید براش وجود داشته باشه. همون‌طور که گفتم این راوی می‌تونه افکار و احساسات شخصیت‌ها، پیشینه‌ی اون‌ها، اتفاقاتی که براشون میفته و چیزهایی که ازش آگاهی پیدا می‌کنن رو برای خواننده شرح بده و نباید پنهانکاری داشته باشه. اما توی رمان میدان عطش این راوی بعضی جاها پنهانکار میشه. مثلاً واقعیت زندگی شان رو پنهان می‌کنه، اتفاقی که اون شب برای امیلیا افتاد و روز بعدش با سر و وضع درب و داغون به مدرسه اومد نامعلوم و ناگفته باقی موند. از اتفاقی که برای زویی افتاده خبر نداریم و وقتی دیوید کاغذی رو‌ که زویی میندازه دور بر میداره در این مورد بهمون اطلاعاتی داده نمیشه و ما از محتویات داخل کاغذ بی خبر می‌مونیم. در حالی‌که هیچ چیز نباید از دید راوی همه چیزدان پوشیده بمونه.
در رمان میدان عطش، قویترین مواردی که به وضوح جلوی چشم قرار میگیرن،
توصیفات زمانی، مکانی و فضا سازی عالی رمانه که هم خلاقانه و هم زیبا نوشته شدن:
پله‌های چوبی با هر قدمی که رویشان گذاشته می‌شود، قیژ قیژ کرده و صدا می‌دهند. درختان اطرافشان که گویا به تازگی از آرایشگاه خارج شده و رنگ و مش نارنجی و زرد روی موهایشان گذاشته‌اند، مناظر زیبا و چشم‌گیری ایجاد می‌کنند. اما به نظر آن رنگ و مش موجب سوختن موهایشان شده است، که شروع به ریختن کرده‌اند. و زمین چه مهرْبان دستانش را گشوده و پذیرای موی درختان شده! به نحوی آنان را جمع می‌کند، که گویا نمی‌خواهد محیط کثیف شود!
توصیف کردن آروم و بدون عجله‌ی چهره‌ها و شخصیت‌ها و دادن فرصت به مخاطب برای این‌که با فضای داستان ارتباط برقرار کنه، هم یک نکته‌ی مثبت دیگه در این مورده، و البته فضا چنان توصیف شده که واقعاً خواننده احساس می‌کنه ماجراها، در همون کشور ذکر شده توی رمان داره اتفاق میفته، اسامی شخصیت‌ها، نوع زندگیشون، نوع برخورد افراد با همدیگه، مکان‌ها و اسماشون، نوع لباس پوشیدن شخصیت‌ها همه چیز دست به دست هم دادن تا این فضا به راحتی قابل باور و پذیرش باشه و حتی می‌تونم بگم اصلا بهش نمی‌خوره که یک ایرانی این داستان رو نوشته باشه و اگر نویسنده، رمانش رو با یک اسم مستعار خارجی می‌نوشت، کسی شک نمی‌کرد ایرانیه. اما در بالا به شخصیت اشاره کردم که یک نقطه‌ی قوت دیگه ی رمان همین شخصیت پردازیه: که خیلی عالی کار شده:
سپس کوله پشتی سبز رنگش را از شانه‌اش آویزان می‌کند و غر زنان موهای سیاهش را روی شانه‌هایش مرتب می‌کند.
- آخه نمی‌فهمم چرا
این‌قدر پیگیر منن! یعنی مامانم باید روزی دو سه بار بهم زنگ بزنه بپرسه کجام و چی کار می‌کنم، وگرنه روزش نمی‌گذره!
خسته از این رفتارهای مادرش، در انتظار دریافت واکنشی به الکسا نگاه می‌کند و الکسا درحالی که تک خنده‌ای می‌کند، لبه‌ی تخت می‌نشیند. پاهای آویزان از تختش را تکان تکان می‌دهد و در چشمان درشت سیاه شری، که دست به دست صورت قلبی شکل و سیاه‌پوستش داده و او را زیبا می‌سازند، خیره می‌شود. شری که نمی‌فهمد لحن صدای الکسا غمگین است یا بیخیال، بی‌تفاوت به حرفش گوش می‌دهد.
- حداقل حواسشون بهت هست! مامان من که اصلاً نمی‌دونه من زندم یا مرده
.
دقت کنید هر کدوم با ویژگی‌های ظاهری، رفتاری و افکار خاص خودشون بهمون معرفی شدن و میشه از هر کدومشون تصوری توی ذهن داشت و یک ویژگی رمان‌های سومای عزیز اینه که شخصیتهاش تخت یا دو بعدی نیستن چند بعدی هستن، میشه تصور کرد واقعاً چه شکلی هستن و حتی صداهای خاص خودشون رو دارن. من صدای شخصیت‌ها رو به طور واضح توی داستان‌های سوما می‌تونم بشنوم این قدرت توصیف و پرداخت نویسنده‌ی خوبمون رو نشون میده که جای آفرین داره. یک مورد دیگه‌ای که باید بهش اشاره کنم و به شخصیت پردازی هم مرتبطه
گفت و گوئه: در مورد گفت و گو قبلاً هم خیلی صحبت کردم گفتم دادن اطلاعات و شناخت بیشتر شخصیت‌ها از کارهاییه که انجام میده:
مشکوک و حیرت زده به دوستش نگاه می‌کند که الکسا پس از یک جرعه دیگر از آبمیوه‌اش، می‌گوید:
- شری، من از رفتار تیلور خوشم نمیاد. یادت نیست پارسال چقدر خجالتم می‌داد؟ سوژه‌ی مسخره واسه لوکاس و امیلیا شده بودم.
شری دستانش را روی شکمش می‌گذارد و همان‌طور که بلند می‌خندد، برای سر به سر الکسا گذاشتن می‌گوید:
- منظورت زمانیه که می‌اومد تو کلاس بهت هدیه می‌داد؟ اوه! و یا یادمه یه بارم گل فرستاده بود دم خونتون.
الکسا آرام دستش را به پیشانی‌اش می‌کوبد و ملامت آمیز به شری تشر می‌زند:
- خواهش می‌کنم یادم ننداز
.
یا:

پسرک خنده‌ی تمسخرآمیزی روی ل*ب می‌نشاند و نگاهی به اریک می‌اندازد.
- بچه‌های کلاس پارسالش میگن درگیر اعتیاد شده بود و توی اون مدتی که مدرسه نمی‌اومد، توی یه موسسه ترک اعتیاد و روان درمانی بستری بوده! اما هیچ کس نیست که این شایعه رو تأیید کنه. درست یا غلط بودنش مشخص نیست.

نویسنده این اطلاعات رو به درستی و بدون این‌که لحن شخصیت‌هاش مصنوعی بشه بهمون میده. مثلا توی همون گفت‌و‌گوی شری و الکسا در مورد تیلور، شری چیزی رو که هر دو می‌دونن به زبون میاره ولی نویسنده
با استفاده از جملات یادت نیست و یادمه این حالت طبیعی رو به وجود آورده که باز هم جای آفرین داره.
نوع حرف زدن افراد حاضر در داستان باعث میشه ما به شناخت بیشتری از اون‌ها دست پیدا کنیم. هم در معرفی دانش‌آموزها و هم در معرفی مدیر و معلم‌ها، هر کدوم طرز خاص صحبت کردن خودشون رو دارن. مثلاً به طریقه‌ی صحبت کردن مدیر مدرسه و توصیف حرکاتش توجه کنید:

نگاه جدی و بی‌حوصله اش را میان الکسا و شان می‌چرخاند و می‌گوید:
- بچه‌ها، باید بگم چهار نفر هستن که میگن شما مقصرید! چهار به دو! متأسفانه نمی‌تونم حرفتون رو باور کنم.
می‌چرخد و همان‌طور که به سوی خروجی کافه تریا قدم برمی‌دارد، صدای برخورد محکم پاشنه‌ی کفش‌هایش در سالن می‌پیچد و می‌گوید:
- الکسا ماری و شان فاستر، فردا قبل از شروع کلاس‌ها بیاید به دفترم.

این طریقه‌ی حرف زدن متفاوت و همین‌طور هم توصیف حالات و حرکات شخصیت‌ها حین صحبت کردن، باعث به وجود اومدن گفت و گوهای جذاب و قوی شده.
سیر رمان: هم با وجود اینکه آروم بود و حادثه‌‌ی شگفت انگیزی نداشت ولی داستان جذابیتش رو از دست نداده و خواننده‌ی کنجکاو رهاش نمی‌کنه و همین جالبه که چطور با وجود نبودن مسئله‌ی آنچنانی یا عجیب یا اتفاق خاصی داستان این‌قدر جذابه و مخاطب دنبالش میره؟!
داستان در مورد دانش آموزای یه مدرسه یا بهتره بگم یه کلاسه که رازهایی دارن و اون رازها یکی یکی بر ملا میشن ولی چنان به هم پیوستگی و انسجامی داره و دارای روابط علت و معلولی قویه که به راحتی قبولش می‌کنی و با خوندنش اصلا خسته نمیشی و یه اعترافی هم بکنم هی به خودم می‌گفتم کاشکی تموم نشه و پارت‌هایی که می‌خونم ادامه داشته باشن.
در مورد
اسم: هم باید بگم در حال حاضر نمیشه در موردش نظر داد چون تنها با پایان یک رمان یا داستانه که مشخص میشه اون عنوان واقعا تونسته محتوای رمان رو در بر بگیره یا نه.
و به پایانش هم نرسیدیم که بخوام در موردش چیزی بگم.

چند نمونه که باعث زیبایی متن شدن:
مانع نشستن سکوت روی تخت پادشاهی می‌شود.

ساعات پشت سر هم می‌گذرند و گویا می‌خواهند از دست کسی فرار کنند که این‌قدر عجله دارند!
( فقط توی جمله دوم همین قسمت بالایی یک سری اشکالات جزیی وجود داشت مثل: به راستی که چرا آن‌قدر سریع می‌دوند؟ اینجا به « راستی که» جالب نیست بهتر بود از کلمات دیگه ای استفاده بشه. )
خورشید در جایگاه خود در آسمان می‌نشیند و با کوبیدن چکشش روی میز، شروع روز جدید را اعلام می‌کند. ( این هم واقعا زیبا بود)
اشکالات:
او جان به جان آفرین تسلیم می‌کند( برای توصیف مرگ یک شخص، جمله‌ی جالبی نیست)
لبخند شروری: لبخند شرورانه‌ای
چشمان بی‌رحمش را به سر نصف شده و چشمان بسته‌ی دختر می‌دوزد( اینجا قاعدتاً وقتی تبر از پشت به سر دختر می‌خوره باید با صورت به زمین بخوره و در این صورت، دیگه چشماش مشخص نیستن که مرد بتونه ببیندشون، مگر این که جسدشو برگردونه که این کارو انجام نداده)
دستبندهای جینگیل پینگیل؟! ( کاش کلمات دیگه ای برای توصیف دستبندا به کار می‌رفت)
درخواب فرو می‌رود: به خواب فرو می‌رود.
از آن‌جا بعد: از آنجا به بعد
دختری را کنار لوکاس نشسته است، براندازد می‌کند: دختری را که کنار لوکاس نشسته است، ورانداز می‌کند.
جرعتی: جرأتی
بسته دیگه: بسه دیگه
چند دقیقه پیش را به رویش نکشد: چند دقیقه پیش را به رویش نیاورد.
می‌خوام کل ماجرا رو بهت تعریف کنم: می‌خوام کل ماجرا رو برات تعریف کنم.
اونجایی که الکسا حرفای لوکاس و آلیس رو توی کتابخونه می‌شنوه همون‌طور که توی همین نقد اشاره کردم یک شیوه‌ی قدیمی و تکراریه.

و با این توضیحاتی که دادم، به نظرم به خاطر این‌که داستان رو به این جذابی ( تا اونجایی که خوندم) بدون هیچ حادثه‌‌ی خاصی ادامه داده قابل تحسینه و اگر بهش سطح الماسی تعلق نگیره، در حقش اجحاف شده. البته به شرط اینکه اشکالات جزییش رو برطرف کنه، در همین سطح باقی می‌مونه.

سطح الماسی


@مدیر نقد
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #3
نقد و تعیین سطح رمان میدان عطش:

اگه گفتین این‌بار برای نقد چی دارم؟ بله دقیقا درسته، توی کادر موضوع نوشته شده رمان میدان عطش نوشته سوما غفاری عزیز، نویسنده‌ی توانای انجمن، کسی که حتی وقتی توی داستانش اتفاق خاصی هم نمیفته باز اون‌قدر جذاب می‌نویسه که دلت نمیاد رمانش رو زمین بذاری و من الان اون‌قدر حرف توی ذهنم در موردش دارم که نمی‌دونم از کجا شروع کنم ولی دلم نمیاد همه‌ی حرفا رو یک جا بگم و چیزی برای زمان پایان رمان نذارم. ( این همه تعریفهایی که کردم اغراق نبود سوما واقعاً نویسنده‌ی تواناییه): پس به اجبار فعلاً به یک سری موارد مهم اشاره می‌کنم و برای نقد کامل این اثر جذاب، منتظر می‌مونم تا رمان تموم بشه.
مثل اکثر اوقات هم می‌خوام از
خلاصه: شروع کنم:
در میان ماجراهای رنگارنگ زندگی، چه می‌دانیم از الکسایی که یک دختر آرام، با ننگی بزرگ روی نامش است؟ چه کسی می‌داند سال جدید دبیرستان چگونه سپری خواهد شد، آن هم زمانی که شایعاتی راجع به شان فاستر در گوش‌ها زمزمه می‌شود و اریک کارتر، باز به دنبال داستان جدیدی برای رسوایی، به حریم شخصی دختران و پسران سرک می‌کشد؟ هیچ کس نمی‌داند پشت نقاب‌های روی صورت چه داستانی پنهان شده، اما کم کم پرده کشیده می‌شود و چراغ‌ها روی سن می‌تابد. کم کم کارهای مخفیانه ی دانش آموزان در طول سال آشکار می‌شود و آیا آنان می‌توانند از این رسوایی ها سر بلند بیرون آمده و تغییری در زندگی‌ پر مشغله‌شان ایجاد کنند؟
در مورد خلاصه نویسی، قبلاً خیلی توضیح دادم و نوشتم و سومای عزیز هم به خوبی می‌دونه به چه شکلی خلاصه‌ای بنویسه که باعث تحریک حس کنجکاوی مخاطبش بشه و این رو توی همین متن کوتاهی که نوشته هم شاهد هستیم اونجا که گفته « در میان ماجراهای رنگارنگ زندگی» به خوبی از همون ابتدا مشخص می‌کنه که قراره با رمانی در ژانر اجتماعی رو به رو بشیم و با طرح سؤالاتی مخاطبش رو کنجکاو می‌کنه و به دنبال خودش می‌کشونه و این هم که از همون اول از اسامی بعضی شخصیت‌های اصلی توی خلاصه استفاده کرده، باعث میشه مخاطب از لحظه‌ی ابتدایی با شخصیت‌ها ارتباط برقرار کنه. بدون اینکه چیزی که واقعا در انتظارشونه لو رفته باشه.
اما در
شروع: وقتی خط‌های ابتدایی رمان‌رو می‌خونیم قبلش فکر می‌کنیم یک جنایت داره اتفاق میفته و این احساس بهمون دست میده که داریم یک رمان فانتزی یا داستان ژانر وحشت می‌خونیم:
دخترک به سرعت دویدنش می‌افزاید. درست است که پا بـر*ه*ن*ه مانده و سنگریزه ها پوست پایش را می‌خراشند، اما چاره‌ای جز دویدن هم ندارد.
پای زخمی اش و درد بازوی خونی اش، کار را برایش سخت می‌کنند. پای مجروحش را روی خاک می‌کشد و سعی می‌کند تندتر بدود.
دستش را روی بازوی خونی اش که یک چاقو وسط آن جا خوش کرده، می‌گذارد. آن‌قدر می‌ترسد که جرعت درآوردن چاقوی بزرگ و تیز را ندارد. از سویی دیگر، می‌داند اگر چاقو را بیرون بکشد، خونریزی اش شدت می‌یابد.
نمی‌خواهد وسط این جنگل دور افتاده، از شدت خونریزی زیاد بمیرد.
از میان درختان سر به فلک کشیده عبور می‌کند. به وقت گرگ و میش، آن‌چنان هوا تاریک نیست، اما امان از مِهی که همه جا را فرا گرفته.
در واقع این شروع خوفناک و سابقه‌‌ی سوما مخاطب‌رو فریب میده اما بعد وقتی متوجه میشه فقط یک فیلم بوده، امکان اینکه بهش ضد حال بخوره وجود داره. این نوع شروع‌ها مثل خواب دیدن، فیلم دیدن، خیال کردن و... یک تکنیک قدیمی هستن که دیگه منسوخ شدن با این حال سومای ما سعی کرده از همین تکنیک قدیمی استفاده کنه و درسته که به خوبی ازش بهره برده ولی سوال اینجاست که آیا وقتی در داستان یک فیلم داره پخش میشه نویسنده می‌تونه احساسات و افکار شخصیت‌های داخل فیلم رو هم به تصویر بکشه ولو زاویه دید، دانای کل باشه! اگر خواب بود این سوال به وجود نمیومد ولی اینجا دو تا از شخصیت‌های اصلی دارن فیلم رو می‌بینن و چون این سؤال برای خودم هم ایجاد شده فکر می‌کنم بهترین کاری که می‌تونیم انجام بدیم اینه که در موردش کسب اطلاعات و پرس و جو کنیم. در مورد
زاویه دید: هم ما چند نوع زاویه دید داریم اول شخص که مفردش خیلی رایجتر از جمعه. منظورم اینه که میشه از اول شخص جمع هم استفاده کرد ولی نویسنده‌های خیلی کمی ازش استفاده می‌کنن( یکیش خودم هستم:) ) دوم شخص ارجمند یا روایت خطابی، سوم شخص که از همه انعطاف پذیرتر و استفاده‌ش بین نویسنده‌ها معمول‌تره و دو‌ نوع داره: نامحدود و محدود
در زاویه دید دانای کل نامحدود راوی از همه‌ی اتفاقات، احساسات، پیشینه‌ی شخصیت‌ها و افکارشون، نوع زندگیشون، مکان‌های مختلفی که توی داستان اسم برده میشه و ... خلاصه از همه چیز با خبره. امّا سوم شخص محدود، فقط می‌تونه از افکار و احساسات یکی از شخصیت‌ها با خبر باشه و آگاهیش کاملاً محدود به همون شخصیته.
در رمان میدان عطش زاویه دیدی که غالبه دانای کل نامحدوده، ولی بر خلاف قواعد‌، این زاویه دید گاهی محدود میشه. در حالی‌که این محدودیت نباید براش وجود داشته باشه. همون‌طور که گفتم این راوی می‌تونه افکار و احساسات شخصیت‌ها، پیشینه‌ی اون‌ها، اتفاقاتی که براشون میفته و چیزهایی که ازش آگاهی پیدا می‌کنن رو برای خواننده شرح بده و نباید پنهانکاری داشته باشه. اما توی رمان میدان عطش این راوی بعضی جاها پنهانکار میشه. مثلاً واقعیت زندگی شان رو پنهان می‌کنه، اتفاقی که اون شب برای امیلیا افتاد و روز بعدش با سر و وضع درب و داغون به مدرسه اومد نامعلوم و ناگفته باقی موند. از اتفاقی که برای زویی افتاده خبر نداریم و وقتی دیوید کاغذی رو‌ که زویی میندازه دور بر میداره در این مورد بهمون اطلاعاتی داده نمیشه و ما از محتویات داخل کاغذ بی خبر می‌مونیم. در حالی‌که هیچ چیز نباید از دید راوی همه چیزدان پوشیده بمونه.
در رمان میدان عطش، قویترین مواردی که به وضوح جلوی چشم قرار میگیرن،
توصیفات زمانی، مکانی و فضا سازی عالی رمانه که هم خلاقانه و هم زیبا نوشته شدن:
پله‌های چوبی با هر قدمی که رویشان گذاشته می‌شود، قیژ قیژ کرده و صدا می‌دهند. درختان اطرافشان که گویا به تازگی از آرایشگاه خارج شده و رنگ و مش نارنجی و زرد روی موهایشان گذاشته‌اند، مناظر زیبا و چشم‌گیری ایجاد می‌کنند. اما به نظر آن رنگ و مش موجب سوختن موهایشان شده است، که شروع به ریختن کرده‌اند. و زمین چه مهرْبان دستانش را گشوده و پذیرای موی درختان شده! به نحوی آنان را جمع می‌کند، که گویا نمی‌خواهد محیط کثیف شود!
توصیف کردن آروم و بدون عجله‌ی چهره‌ها و شخصیت‌ها و دادن فرصت به مخاطب برای این‌که با فضای داستان ارتباط برقرار کنه، هم یک نکته‌ی مثبت دیگه در این مورده، و البته فضا چنان توصیف شده که واقعاً خواننده احساس می‌کنه ماجراها، در همون کشور ذکر شده توی رمان داره اتفاق میفته، اسامی شخصیت‌ها، نوع زندگیشون، نوع برخورد افراد با همدیگه، مکان‌ها و اسماشون، نوع لباس پوشیدن شخصیت‌ها همه چیز دست به دست هم دادن تا این فضا به راحتی قابل باور و پذیرش باشه و حتی می‌تونم بگم اصلا بهش نمی‌خوره که یک ایرانی این داستان رو نوشته باشه و اگر نویسنده، رمانش رو با یک اسم مستعار خارجی می‌نوشت، کسی شک نمی‌کرد ایرانیه. اما در بالا به شخصیت اشاره کردم که یک نقطه‌ی قوت دیگه ی رمان همین شخصیت پردازیه: که خیلی عالی کار شده:
سپس کوله پشتی سبز رنگش را از شانه‌اش آویزان می‌کند و غر زنان موهای سیاهش را روی شانه‌هایش مرتب می‌کند.
- آخه نمی‌فهمم چرا
این‌قدر پیگیر منن! یعنی مامانم باید روزی دو سه بار بهم زنگ بزنه بپرسه کجام و چی کار می‌کنم، وگرنه روزش نمی‌گذره!
خسته از این رفتارهای مادرش، در انتظار دریافت واکنشی به الکسا نگاه می‌کند و الکسا درحالی که تک خنده‌ای می‌کند، لبه‌ی تخت می‌نشیند. پاهای آویزان از تختش را تکان تکان می‌دهد و در چشمان درشت سیاه شری، که دست به دست صورت قلبی شکل و سیاه‌پوستش داده و او را زیبا می‌سازند، خیره می‌شود. شری که نمی‌فهمد لحن صدای الکسا غمگین است یا بیخیال، بی‌تفاوت به حرفش گوش می‌دهد.
- حداقل حواسشون بهت هست! مامان من که اصلاً نمی‌دونه من زندم یا مرده
.
دقت کنید هر کدوم با ویژگی‌های ظاهری، رفتاری و افکار خاص خودشون بهمون معرفی شدن و میشه از هر کدومشون تصوری توی ذهن داشت و یک ویژگی رمان‌های سومای عزیز اینه که شخصیتهاش تخت یا دو بعدی نیستن چند بعدی هستن، میشه تصور کرد واقعاً چه شکلی هستن و حتی صداهای خاص خودشون رو دارن. من صدای شخصیت‌ها رو به طور واضح توی داستان‌های سوما می‌تونم بشنوم این قدرت توصیف و پرداخت نویسنده‌ی خوبمون رو نشون میده که جای آفرین داره. یک مورد دیگه‌ای که باید بهش اشاره کنم و به شخصیت پردازی هم مرتبطه
گفت و گوئه: در مورد گفت و گو قبلاً هم خیلی صحبت کردم گفتم دادن اطلاعات و شناخت بیشتر شخصیت‌ها از کارهاییه که انجام میده:
مشکوک و حیرت زده به دوستش نگاه می‌کند که الکسا پس از یک جرعه دیگر از آبمیوه‌اش، می‌گوید:
- شری، من از رفتار تیلور خوشم نمیاد. یادت نیست پارسال چقدر خجالتم می‌داد؟ سوژه‌ی مسخره واسه لوکاس و امیلیا شده بودم.
شری دستانش را روی شکمش می‌گذارد و همان‌طور که بلند می‌خندد، برای سر به سر الکسا گذاشتن می‌گوید:
- منظورت زمانیه که می‌اومد تو کلاس بهت هدیه می‌داد؟ اوه! و یا یادمه یه بارم گل فرستاده بود دم خونتون.
الکسا آرام دستش را به پیشانی‌اش می‌کوبد و ملامت آمیز به شری تشر می‌زند:
- خواهش می‌کنم یادم ننداز
.
یا:

پسرک خنده‌ی تمسخرآمیزی روی ل*ب می‌نشاند و نگاهی به اریک می‌اندازد.
- بچه‌های کلاس پارسالش میگن درگیر اعتیاد شده بود و توی اون مدتی که مدرسه نمی‌اومد، توی یه موسسه ترک اعتیاد و روان درمانی بستری بوده! اما هیچ کس نیست که این شایعه رو تأیید کنه. درست یا غلط بودنش مشخص نیست.

نویسنده این اطلاعات رو به درستی و بدون این‌که لحن شخصیت‌هاش مصنوعی بشه بهمون میده. مثلا توی همون گفت‌و‌گوی شری و الکسا در مورد تیلور، شری چیزی رو که هر دو می‌دونن به زبون میاره ولی نویسنده
با استفاده از جملات یادت نیست و یادمه این حالت طبیعی رو به وجود آورده که باز هم جای آفرین داره.
نوع حرف زدن افراد حاضر در داستان باعث میشه ما به شناخت بیشتری از اون‌ها دست پیدا کنیم. هم در معرفی دانش‌آموزها و هم در معرفی مدیر و معلم‌ها، هر کدوم طرز خاص صحبت کردن خودشون رو دارن. مثلاً به طریقه‌ی صحبت کردن مدیر مدرسه و توصیف حرکاتش توجه کنید:

نگاه جدی و بی‌حوصله اش را میان الکسا و شان می‌چرخاند و می‌گوید:
- بچه‌ها، باید بگم چهار نفر هستن که میگن شما مقصرید! چهار به دو! متأسفانه نمی‌تونم حرفتون رو باور کنم.
می‌چرخد و همان‌طور که به سوی خروجی کافه تریا قدم برمی‌دارد، صدای برخورد محکم پاشنه‌ی کفش‌هایش در سالن می‌پیچد و می‌گوید:
- الکسا ماری و شان فاستر، فردا قبل از شروع کلاس‌ها بیاید به دفترم.

این طریقه‌ی حرف زدن متفاوت و همین‌طور هم توصیف حالات و حرکات شخصیت‌ها حین صحبت کردن، باعث به وجود اومدن گفت و گوهای جذاب و قوی شده.
سیر رمان: هم با وجود اینکه آروم بود و حادثه‌‌ی شگفت انگیزی نداشت ولی داستان جذابیتش رو از دست نداده و خواننده‌ی کنجکاو رهاش نمی‌کنه و همین جالبه که چطور با وجود نبودن مسئله‌ی آنچنانی یا عجیب یا اتفاق خاصی داستان این‌قدر جذابه و مخاطب دنبالش میره؟!
داستان در مورد دانش آموزای یه مدرسه یا بهتره بگم یه کلاسه که رازهایی دارن و اون رازها یکی یکی بر ملا میشن ولی چنان به هم پیوستگی و انسجامی داره و دارای روابط علت و معلولی قویه که به راحتی قبولش می‌کنی و با خوندنش اصلا خسته نمیشی و یه اعترافی هم بکنم هی به خودم می‌گفتم کاشکی تموم نشه و پارت‌هایی که می‌خونم ادامه داشته باشن.
در مورد
اسم: هم باید بگم در حال حاضر نمیشه در موردش نظر داد چون تنها با پایان یک رمان یا داستانه که مشخص میشه اون عنوان واقعا تونسته محتوای رمان رو در بر بگیره یا نه.
و به پایانش هم نرسیدیم که بخوام در موردش چیزی بگم.

چند نمونه که باعث زیبایی متن شدن:
مانع نشستن سکوت روی تخت پادشاهی می‌شود.

ساعات پشت سر هم می‌گذرند و گویا می‌خواهند از دست کسی فرار کنند که این‌قدر عجله دارند!

( فقط توی جمله دوم همین قسمت بالایی یک سری اشکالات جزیی وجود داشت مثل: به راستی که چرا آن‌قدر سریع می‌دوند؟ اینجا به « راستی که» جالب نیست بهتر بود از کلمات دیگه ای استفاده بشه. )
خورشید در جایگاه خود در آسمان می‌نشیند و با کوبیدن چکشش روی میز، شروع روز جدید را اعلام می‌کند. ( این هم واقعا زیبا بود)
اشکالات:
او جان به جان آفرین تسلیم می‌کند( برای توصیف مرگ یک شخص، جمله‌ی جالبی نیست)
لبخند شروری: لبخند شرورانه‌ای
چشمان بی‌رحمش را به سر نصف شده و چشمان بسته‌ی دختر می‌دوزد( اینجا قاعدتاً وقتی تبر از پشت به سر دختر می‌خوره باید با صورت به زمین بخوره و در این صورت، دیگه چشماش مشخص نیستن که مرد بتونه ببیندشون، مگر این که جسدشو برگردونه که این کارو انجام نداده)
دستبندهای جینگیل پینگیل؟! ( کاش کلمات دیگه ای برای توصیف دستبندا به کار می‌رفت)
درخواب فرو می‌رود: به خواب فرو می‌رود.
از آن‌جا بعد: از آنجا به بعد
دختری را کنار لوکاس نشسته است، براندازد می‌کند: دختری را که کنار لوکاس نشسته است، ورانداز می‌کند.
جرعتی: جرأتی
بسته دیگه: بسه دیگه
چند دقیقه پیش را به رویش نکشد: چند دقیقه پیش را به رویش نیاورد.
می‌خوام کل ماجرا رو بهت تعریف کنم: می‌خوام کل ماجرا رو برات تعریف کنم.
اونجایی که الکسا حرفای لوکاس و آلیس رو توی کتابخونه می‌شنوه همون‌طور که توی همین نقد اشاره کردم یک شیوه‌ی قدیمی و تکراریه.

و با این توضیحاتی که دادم، به نظرم به خاطر این‌که داستان رو به این جذابی ( تا اونجایی که خوندم) بدون هیچ حادثه‌‌ی خاصی ادامه داده قابل تحسینه و اگر بهش سطح الماسی تعلق نگیره، در حقش اجحاف شده. البته به شرط اینکه اشکالات جزییش رو برطرف کنه، در همین سطح باقی می‌مونه.

سطح الماسی


@مدیر نقد

نویسنده: @ژله آبی *_*
منتقد: @Nil@85

اختصاصی: نیست
سطح: الماسی

@دختر پرتقالی
@مدیر تایپ
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین