. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح رمان قند و نبات( انقضای عشقمان ۲)| آلباتروس

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده موضوع مجموعه دیالوگ‌نویسی قول میدم جلد دوم (سین مثل سرطان)| Mahsa83(M.M)
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,567
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,563
امتیازها
650

  • #1


نام اثر: قند و نبات( انقضای عشقمان ۲)
نویسنده: آلباتروس: @آلباتروس
ژانر: عاشقانه، طنز
جلد: در دست تهیه
خلاصه:
پس از این‌که ماجرای آریا و آرام تموم شد، هر کس پی زندگی آروم خودش رفت. بین لیام و لیدا، دیگه اثری از عشق نبود؛ ولی...
لیدا با حضور کسی که سال‌ها اون رو ندیده بود، جا می‌خوره. کسی که مسیر زندگی‌اش رو عوض می‌کنه. شاید هم عشق رو بهش هدیه میده که زندگی‌اش بوی طراوت رو به خودش می‌گیره.
کسی که عشق نوجوانی‌اش نیست؛ ولی...
مقدمه:
برگرد و نگاهم کن، برگرد و صدایم کن.
برایم بخند، از زیبایی عشق بگو. از با تو بودن‌ها! از عاشقانه‌ها! از نسیم صبحگاهی و شکوفه بهار!
برایم از عشقت بگو، از درونت، هنوز هم جایی برای من هست؟

لینک اثر:


منتقد: @Nil@85
تاریخ تحویل اثر: ۹ آذر ۱۴۰۰
مهلت اتمام نقد: ۱۶ آذر ۱۴۰۰
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
راه‌حل
نقد و تعیین سطح رمان قند و نبات( انقضای عشقمان ۲ )
خب شروع می‌کنیم نقد رمان قند و نبات رو
و چه بهتر که اول از خلاصه شروع کنم: مطمئناً نویسنده‌ی خوب و پرکاری مثل دوست عزیزمون آلباتروس که رمان پیش رو اولین اثریه که ازش خوندم، به خوبی با نحوه‌ی نوشتن یه خلاصه‌‌ی خوب آشنایی داره. هر چند به نظر میرسه در خلاصه‌ی رمانش قسمتی از ماجرا رو لو داده:

پس از این‌که ماجرای آریا و آرام تموم شد، هر کس پی زندگی آروم خودش رفت. بین لیام و لیدا، دیگه اثری از عشق نبود؛ ولی...
لیدا با حضور کسی که سال‌ها اون رو ندیده بود، جا می‌خوره. کسی که مسیر زندگی‌اش رو عوض می‌کنه. شاید هم عشق رو بهش هدیه میده که زندگی‌اش بوی طراوت رو به خودش می‌گیره.
کسی که عشق نوجوانی‌اش نیست؛ ولی...

یعنی یه همچین ذهنیتی به مخاطب میده که شخص سومی که وارد میشه،...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده موضوع مجموعه دیالوگ‌نویسی قول میدم جلد دوم (سین مثل سرطان)| Mahsa83(M.M)
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,567
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,563
امتیازها
650

  • #2
نقد و تعیین سطح رمان قند و نبات( انقضای عشقمان ۲ )
خب شروع می‌کنیم نقد رمان قند و نبات رو
و چه بهتر که اول از خلاصه شروع کنم: مطمئناً نویسنده‌ی خوب و پرکاری مثل دوست عزیزمون آلباتروس که رمان پیش رو اولین اثریه که ازش خوندم، به خوبی با نحوه‌ی نوشتن یه خلاصه‌‌ی خوب آشنایی داره. هر چند به نظر میرسه در خلاصه‌ی رمانش قسمتی از ماجرا رو لو داده:

پس از این‌که ماجرای آریا و آرام تموم شد، هر کس پی زندگی آروم خودش رفت. بین لیام و لیدا، دیگه اثری از عشق نبود؛ ولی...
لیدا با حضور کسی که سال‌ها اون رو ندیده بود، جا می‌خوره. کسی که مسیر زندگی‌اش رو عوض می‌کنه. شاید هم عشق رو بهش هدیه میده که زندگی‌اش بوی طراوت رو به خودش می‌گیره.
کسی که عشق نوجوانی‌اش نیست؛ ولی...

یعنی یه همچین ذهنیتی به مخاطب میده که شخص سومی که وارد میشه، کسیه که لیدا عشقش‌رو می‌پذیره ولی با این حال بازم با نحوه‌ی نوشتن ابهام آلود نویسنده، خواننده تردید می‌کنه که شاید حضور اون فرد باعث بازگشت لیدا و لیام به سمت هم باشه و قرار نیست اون چیزی که در نظر اول فکر می‌کنیم درست باشه، خب اگه این درست باشه می‌تونه ترفند زیرکانه‌ای باشه برای به اشتباه انداختن مخاطب و با جمله‌ی آخرش به ما این تصورو میده که شاید حدس دوممون هم نادرست باشه و این می‌تونه خواننده‌ی باهوش و‌کنجکاو رو به دنبال خودش بکشونه تا ببینه چقدر حدسیاتش درست از آب درمیاد، یعنی مخاطب رو دنبال کشف حقیقت می‌فرسته و معناش جذب خواننده و علاقه‌مند کردنش به ادامه دادن رمانه. از این نظر خلاصه‌ی نوشته شده امتیاز مثبتی برای این رمان به حساب میاد که حالت چند لایه، سؤال برانگیز و کنایه‌آمیزی داره.
ولی با این‌حال مقدمه بر خلاف خلاصه، هر چند به داستان مرتبطه یه مقدار لو دهنده‌ست، زیباست، حس خوبی به خواننده منتقل می‌کنه ولی انتهاش که میگه هنوز هم... به مخاطب اینو می‌رسونه که احتمالا قراره لیام و لیدا برگردن سمت همدیگه.
خود من وقتی اون خلاصه‌رو خوندم و بهش دقت کردم، انتظارم رفت بالا ولی بعد با خوندن مقدمه یه مقدار توی ذوقم خورد، با این حال اگه خواننده‌ای جلد اول رمان‌رو خونده باشه و جلد اول هم داستانی پر کشش و تعلیق مثل جلد دوم داشته باشه، باز هم بی‌توجه به این مقدمه، به خوندن ادامه‌ی رمان می‌پردازه‌.

شروع: داستان با به صدا در آوردن زنگ در خونه ی شیدا به وسیله‌ی لیدا شروع میشه و وجود یه نکته‌ی مهم در همون شروع وجود داره. وقتی در باز نمیشه و خود لیدا اونو هل میده و با تلنگری باز میشه:
صدای زینگ باز شدن در اومد؛ ولی در باز نشد و کمی بعد که هلش دادم، با تلنگری باز شد.
این طرز باز شدن در، با آغاز داستان، شروع خوبی رو رقم زده. می‌تونه باز هم از طرف نویسنده‌، کنایه‌ای باشه به روابطی که لیدا درگیرشونه و باهاشون دچار مشکل شده، در می‌تونه معنای گشایش و پیدا کردن راه حل برای مشکلات باشه که لیدا با یه تلنگر، به دست خودش، این گشایش رو به دست میاره و البته طبیعی بودن این آغاز، کاملاً مشخصه. این بازی نویسنده با کلمات و انتخاب درستشون، نشون میده از ذهن باز و خلاقیت زیادی برخورداره که خودش یک امتیاز مثبت برای اثرش به حساب میاد و جای تحسین داره.

توصیفات:
چیزی که توصیف در آثاری مثل رمان و داستان باید نشون بده: رفتارها ، رویدادها، بازنمایی اشیاء، فضا و شخصیت‌هاست.
و چیزی که ما در رمان قند و نبات، شاهدش هستیم توصیفات بسیار زنده‌ی نویسنده‌ست:

وارد حیاط موزائیک کرده‌ کوچکش شدم که از خیسی‌اش متوجه شدم که تازه حیاط رو شسته.
به در سالن، چند تقه‌ای زدم که شیدا در رو واسه‌ام باز کرد و موهای قهوه‌ای رنگ‌ کرده‌اش رو نا مرتب باکلیپسی بالای سرش بسته بود و بهرام کوچولو رو توی بغلش داشت، خواب‌آلود و خسته به نظر می‌رسید و بی‌حوصله گفت:
- بیا بابا! فرود نیست، راحت باش.

در جای جای رمان این توصیفات چه زمانی، چه مکانی، چه در پرداخت شخصیت‌ها و چه در بازگو کردن رویدادها وجود داره.
نویسنده در رمانش ما رو به طرزی واقعی و ملموس وارد طبقه‌ی متوسط جامعه می‌کنه که قسمتی از جامعه‌ی مارو تشکیل داده و در رمان به خوبی به زندگی این طبقه پرداخته شده. حال و هوای متن داستان هم باور پذیر و درست مثل زندگی واقعی قابل لمسه. روابط خانوادگی، از جمله رابطه‌ی دوستانه‌ی لیدا و شیدا، ارتباط لیدا و پدر و مادرش و حساسیت اونا در مورد رفت و آمدش تا محل کارش، همه‌ی اینا به خوبی در داستان کار شده و اونو قوی کرده. در داستان آدم‌ها از همون ابتدا ارتباطشون با هم مشخص میشه و معرفی میشن و حتی با اینکه جلد دومشه ولی بازم به طریقی نوشته شده که بشه فهمید در جلد قبل چه اتفاقی افتاده و گفت‌وگوها این اطلاعاتو بهمون میدن.
افکار و واگویه‌های لیدا با خودش، عادت‌ها و طرز حرف زدنش، افکارش بین دیالوگ‌هایی که میگه دقت نویسنده به همه‌ی اینا قابل تحسینه.
و البته توصیفات داستان نه اونقدر کش‌دار و خسته کننده و نه کوتاه و سریع هستن، این یعنی تعادل کاملا رعایت شده.
در داستان، خانواده‌ی سنتی با تفکر سنتی رو به خوبی به تصویر کشیده، افکار همونایی هستن که اکثر اوقات در جامعه به زبون آورده میشن. در مورد یه دختر و استقلالش تفکر دقیقا همینه: به دعوای مادر با لیدا سر این قضیه و به حرفاش توجه کنین. حرف‌ها و واکنش‌ها همون حرف‌ها و واکنش‌هایی هستن که توی اکثر خانواده‌ها، اون هم از نوع سنتیش شنیده و دیده میشه.
می‌خوای بالش زیر سرمون بشی؟!
چرا ازدواج نمی‌کنی و از این حرف‌ها
این تفکر که اختیار دار دختر و زن، پدر و شوهرش هستن.
یا این طرز فکر والدین که پشت در خونه گرگ‌ها در کمین بچه‌هاشون( مخصوصاً دختراشون) نشستن.
دختر مجرد حق استقلال نداره و باید کنترل بشه. این‌ها تفکراتیه که سالیان ساله در جامعه ما وجود داره و انگار از بین رفتنی نیست، نویسنده به خوبی تونسته چنین چیزی رو به تصویر بکشه و از زبون دختر داستانش اینو فریاد بزنه که دخترها و رنگ‌های این سرزمین، هم انسان هستن، نیمی از جامعه‌رو‌تشکیل میدن و هیچ فرقی با مردها ندارن و می‌تونن مستقل باشن، می‌تونن اون‌طور که خودشون می‌خوان زندگی کنن. نویسنده به این موضوع هم غیر مستقیم اشاره می‌کنه که خیلی از زنان و دختران ما قربانی‌ افکار سنتی و تاریخ مصرف گذشته‌ای هستن که هنوز هم رواج دارن، اون به ما میگه حتی وقتی مردهای یک خانواده دچار حماقت و اشتباهی میشن، این زنان هستن که تاوان اون حماقت‌رو میدن، دقت کنین به وضعیت خاله‌ی لیدا وقتی اونو توی حیاط می‌بینه و ازش گلایه می‌کنه و ابراز ناراحتی می‌کنه. اما آیا لیدا هم قراره یه قربانی باشه و همین‌طور هم باقی بمونه؟ آیا قراره آدمی باشه که همه براش تصمیم بگیرن جز خودش؟ خیر، اون دردشو فریاد می‌زنه و حتی زمانی میرسه که باعث میشه درد واقعیش رو فریاد بزنه و لحظه گفتن حقیقت لحظه شکستن اون بغضه قدیمی و گیر کرده، نویسنده به خوبی احساسات لیدارو به تصویر می‌کشه و باعث میشه خواننده باهاش همدلی کنه و از ناراحتیش متأثر بشه. توصیف احساسات، زنده، واقعی و باورپذیرن به حدی که خواننده رو یه جاهایی واقعا متأثر می‌کنه و با شخصیت‌های داستان همدردی می‌کنه.
مخصوصا در قسمتی از رمان که سلمان برای لیدا یه عالمه گل رز میاره و بازم قهرمان داستان ردش می‌کنه. صحنه‌های بیمارستان و وقتی بزرگترا با لیام آشتی می‌کنن. چنین جاهایی حس دلسوزی خواننده برانگیخته میشه. درست مثل چندین قسمت دیگه که مجالی برای پرداختن بهشون نیست و البته در داستان فقط لحظه‌های تأثرانگیز نداریم. خلق موقعیت‌هایی که با خوندنشون لبخند به لب خواننده بیاد زیاد نباشه، کم هم نیست و باز هم در اینجا نویسنده‌ی توانای ما به خوبی عمل کرده.
همچنین در صفحات پایانی رمان زمانی که با یک زلزله همه چیز فرو‌ می‌ریزه، لیدا با اون حالت گیجی و تلوتلو خوردن اولیه‌ش، صدای در( که میشه به عنوان نماد هشدار هم ازش یاد کرد) ورود لیام، وقتی لیدا به بیرون هل داده میشه و اینکه کم‌کم می‌فهمه چی شده، بعد اون حالت گیجی، ترس، نگرانی، گریه، همه‌ی اینا حس همذات‌پنداری رو در خواننده( خواننده‌ای که تجربه‌ی زلزله رو داشته) به وجود میاره. می‌تونم بگم چون خودم تجربه‌ی زلزله رو داشتم، درکش کنم. در واقعیت هم من اون ترس رو میشناسم. وقتی زمین زیر پات می‌لرزه و قرچ قرچ دیوارا شنیده میشه و هی می‌خوای بلند بشی و زمین می‌خوری و بعدش که نجات پیدا کردی تا چند دقیقه همین‌طور هی داری می‌لرزی و قلبت می‌زنه. اگه کسی این لحظات رو تجربه کرده باشه، می‌تونه به راحتی احساسات شخصیت‌های رمان‌رو درک کنه و البته توصیفات به حدی خوب هستن که مخاطب زلزله ندیده هم اون ها رو بپذیره و باور کنه.

کشمکش و ایجاد تعلیق: لیدا دختر جوانی از طبقه‌ی متوسط که معلمه و در روابط عاشقانه شکست خورده از همون ابتدای داستان با عشق سابقش رو در رو میشه، دعوایی بینشون پیش میاد و مشخص میشه که نزدیک‌ترین افراد به لیدا( شیدا و‌فرود) تلاش می‌کنن اون دو‌نفرو دوباره کنار هم قرار بدن. این طرح مسئله در داستان و گره اندازی‌های این‌چنینی، بسیار به رمان برای جذابیت و تعلیقش کمک کرده و باعث میشه مخاطب به خوندن ادامه داستان مشتاق بشه و دنبالشو بگیره.
طرح مسئله بعدی یعنی ورود سلمان به زندگی لیدا و دوری کردن لیدا از اون و کشمکشی که بین اون‌ها به وجود میاد، باعث تعلیق بیشتر و جذابیت هر چه بیشتر داستان شده و بازم اینجا نویسنده خیلی خوب کار کرده و بعد از اون تصمیم قهرمان داستان برای مستقل شدن و دوری از سلمان و لیام که این‌هم باعث درگیری دختر با خانواده‌ش میشه و...
به طور کلی درگیری‌ها و کشمکش قهرمان داستان با خودش، لیام، سلمان، شیدا و فرود، پدر و مادر و خانواده‌ش در مورد مستقل شدن و‌ حتی کارش، بسیار عالی در داستان مطرح و بهشون پرداخته شده و از این نظر هم نویسنده خیلی خوب عمل کرده.
داستان پر از درگیری و کشمکشه این خیلی خوبه. لحظه‌ای خواننده به حال خودش رها نمیشه، حوصله‌‌ش سر نمیره، هر لحظه منتظر اتفاق جدیدیه و این برای یه رمان خوبه که هر بار ناگهانی اتفاقی می‌افته یا شخص جدیدی وارد ماجرا میشه. داستان با این حجم از اتفاقات، اون‌قدر پرکشش هست که مخاطب، حتی ممکنه لحظه‌ای هم اون‌رو کنار نذاره. البته نویسنده جای نفس کشیدن هم به خواننده میده که این هم یه امتیاز مثبت دیگه برای رمان ایشونه.

شخصیت‌پردازی: به نظر من یکی از شخصیت‌هایی که به خوبی روش کار شده سلمانه، اون با سماجتش و نشون دادن عشقش در لحظات مختلف و به طرق مختلف، توجه و علاقه‌ی خواننده رو به خودش جلب می‌کنه و حتی وقتی در برابر قهرمان داستانمون شکست می‌خوره، باعث میشه ما متأثر بشیم و براش دلسوزی کنیم.
و لیدا شخصیت لجباز، سرسخت، خسته، خوابالو، عصبی، مهربون، کم حوصله، سرکش، آزادی‌خواه و استقلال طلب که وجود سلمان و لیام بهانه‌ای میشه برای فریاد استقلال خواهیش، یک نمونه‌ی خوب برای نشون دادن شخصیت‌پردازی قوی در رمان مورد نقده. نویسنده به خوبی روی شخصیت لیدا کار کرده، با خصوصیات واقعی، که حتی تنبلی کردنش هم طبیعیه:

- پوف! کی بره اون رو بیاره( وقتی گوشیش ازش دوره و لازمش داره)
بدون اغراق و بزرگ‌نمایی و قابل قبول.
شخصیت‌های دیگه‌ی داستان، لیام، مادر، پدر، پدربزرگ، شیدا و فرود و... هر کدوم پرداخت به جایی داشتن و احتمالا در جلد اول بیشتر از این هم بهشون پرداخته شده. فقط این وسط همسایه‌ی لیدا، اون خانومی که گربه نگه می‌داشت، درسته که یه جایی وسیله‌ای بود برای با هم رفتن دختر و پسر داستان به عروسی، اما در کل علت و فلسفه بودنش یه مقدار زیر سواله، پرداخت خوبی بهش شده بود ولی نقشش در کل این وسط چی بود نفهمیدم، مخصوصا که در آخر رمان، بعد از زلزله معلوم نشد چی به سرش اومد و‌ نویسنده رهاش کرد.
سیر داستان: به نظرم رمان قند و نبات در یک مسیر مشخص، بدون حاشیه پردازی‌های حشو و زائد جلو رفت، مسائل و درگیری‌ها همه حول محور موضوع اصلی بود، تمام قسمت‌ها به هم مرتبط بود و ما در این مسیر شخصیت اصلی رو‌ با تمام ناملایماتی که براش اتفاق افتاد بدون اینکه حواسمون جای دیگه ای پرت بشه دنبال کردیم. شروع، طرح مسئله، درگیری‌ها و کشمکش‌ها، نقطه‌ی اوج داستان، حل مسئله و پایانش همه یک هدف رو دنبال می‌کردن، نویسنده خیلی خوب تونسته بود داستان رو در مسیر خودش پیش ببره، باز هم می‌تونم فقط ایشون رو تحسین کنم.

گفت‌وگو: توی داستان نویسی، باید یه سری نکات رو به خاطر داشته باشیم و اون نکات اینا هستن:
دیالوگ در داستان نویسی یک تعریف جدا از مکالمه داره و یکی از ابزارهای دست نویسنده‌‌ست. مکالمه حرف زدن عادی افراده، مثلا سلام و احوالپرسی معمولی یه جور مکالمه‌ست.
حین نوشتن دیالوگ اگر به فضای رخ دادن اون و به احساسات گوینده‌ها و شنونده‌ها اشاره بشه برای خواننده به مراتب جذاب تر و قابل فهم تر میشه، درست کاری که نویسنده در جاهای مختلف همین رمان انجام داده :

خواب‌آلود و خسته به نظر می‌رسید و بی‌حوصله گفت:
- بیا بابا! فرود نیست، راحت باش.
کفش‌هام رو درآوردم و با‌ این‌که خسته کار بودم؛ اما با شادی، بهرام رو که نزدیک یک ساله‌اش بود رو توی بغلم گرفتم و گفتم:
- بده من این نازنازی خاله رو! (لپ تپل بچه‌اش رو که مثل خودش تپلی بود رو بوسیدم) خودت چه‌ طوری؟ خوبی؟
نالید.

- هوف! چی بگم؟ از صبح ما رو بیدار داشته، نمی‌ذاره چرت‌مون رو بزنیم بابا، بیا تو، بیا تو.
از راه‌روی کوچکش رد شدیم و وارد سالن شدیم، خونه نقلی و کوچیکی؛ ولی بازار شامی داشت! متعجب گفتم:
- شیدا!
دوباره نالید.
- همین رو میگم دیگه! خونه رو غوغا می‌کنه با نیم‌وجب قدش.
چپ‌ چپ نگاهش کردم.
- لااقل تشکت رو که جمع می‌کردی، وسط سالن پخشش کردی که چی بشه؟

یک دیالوگ خوب حتما در خدمت داستانه و اطلاعات لازم رو برای پیشبرد داستان به خواننده میده:

ولی لیام هم‌چنان با داد رو به من گفت:
- هیچ فکر کردی چرا این کار رو کردم؟ زمانی که جواب آزمایش‌‌ها اومد و اون بیماری کوفتی رو به من چسبوندن، وقتی که تو اوج بچگی و خامی‌ام خیال می‌کردم با مرگ یک قدم فقط فاصله دارم، اون زمانی که بیش‌تر از همه بهتون احتیاج داشتم (اشکش چکید و هم‌چنان با داد) بابام زد توی گوشم، پدرت هرچی از دهنش دراومد بارم کرد و آقاجون به کل طردم کرد! چند روز گوشه پارک، کز می‌کردم و خودم رو مرده می‌دونستم. وقتی... وقتی ازت خواستم بهم باور داشته باشی، در عوض اون حرف‌ها رو زدی، می‌دونی چی به سر این (به سینه‌اش زد) لامصب آوردی؟ این هم اشتباه شما بود لیدا خانوم!
من هم با جیغ و گریه گفتم:

- ولی تو گفتی عاشقم نبودی!
بهرام از جیغ و دادهامون به گریه افتاده بود و شیدا زودی با بچه به داخل اتاق رفت و فرود هم پشت‌ سرش ما رو تنها گذاشت.
انگار تازه زخم دل‌هامون سر باز کرده بود و از درد، فریاد می‌کشیدیم.
- آره، آره گفتم و هنوز
هم سر حرفم هستم.
جا خوردم و چیزی شیشه‌ای مانند، از درونم شکست.
ادامه داد.
- اما اون زمان که می‌خواستمت، اون زمان که وابستگی‌مون رو به پای دوست‌داشتن می‌ذاشتیم، به تو احتیاج داشتم؛ اما تو چی‌کار کردی؟

مغموم و عصبی گفتم:
- ولی من عاشقت بودم!
جا خورد و خیره نگاهم کرد که پوزخندی زدم.
- البته الآن نه، وقت‌هایی که خر بودم، احمق بودم!

آروم و غم‌زده گفت:
- همه‌اش تقصیر بزرگ‌ترها بود، ما خیلی بچه بودیم.
چشم‌هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم، اشک‌هام رو پاک کردم و گفتم:
- دیگه گفتنش فایده‌ای نداره، چیزی هم بین ما نیست.

علایم نگارشی در یک دیالوگ باید رعایت بشن، باز هم نویسنده در اکثر مواقع درست کار کردن:

به خودم که اومدم، اخم‌هام رو توی هم بردم و گفتم:
- جناب ساسانی! دلیل این کارهاتون چیه دیگه؟ واقعاً متوجه منظور من نمی‌شید؟
- من فقط به دنبال دلم اومدم، همین
.
مونولوگ‌ها و واگویه‌های لیدا با خودش هم به صورت جذابی از آب در اومدن که در جذب هر چه بیشتر مخاطب تاثیر دارن و این اثر بخشی تا پایان داستان ادامه داره.

ژانر: گفته شده که ژانر این رمان طنز و عاشقانه‌ست، خب این درسته که یه جاهایی لبخند به لبمون میاره ولی موقعیت‌های طنز به قدری نبود که بتونیم بگیم داستان یه داستان طنزه، چون همچین ژانری نیاز به موقعیت طنزآمیز داره ولی در مورد ژانر عاشقانه درسته، این رمان عاشقانه بود چرا که داستانی بود که ماجرای یک عشق یا بهتره بگیم دو عشق که یکیش یک طرفه بود رو بیان می‌کنه و البته به نظر من اجتماعی هم بود که انگشت گذاشته بود روی یکی از موضوعاتی که به تازگی بسیار زیاد در مورد اون حرف زده میشه که همون نوع نگاه و نوع رفتار قشر سنتی کشورمون به زنانه و نویسنده به این موضوع خیلی خوب پرداخته و اینکه به ازدواج‌های سنتی که هنوز وجود دارن( به نام هم زدن دختر و پسر) پرداخته قابل تقدیر و تحسینه، واقعاً جا داره بهشون تبریک بگم با ذهن بازی که دارن و نوع نگاهشون.
پایان: یکی از مهمترین تصمیماتی که یک نویسنده موقع نوشتن داستانش می‌گیره، نحوه پایان یافتن کتابشه، یک پایان خوب، خواننده رو تا سطر آخر مجذوب نگه میداره. اگه فصل اول، خواننده رو به خودش جلب می‌کنه و زمینه‌رو برای شروع داستان فراهم می‌کنه. فصل آخر باید داستان‌رو واکاوی کنه و خواننده رو از آنچه برای شخصیت‌ها اتفاق افتاده راضی نگه داره. یه پایانی که داره خوب و خوش و راضی کننده پیش میره و ناگهان شخصیت یا شخصیت‌های اصلی با مشکلی مواجه میشن و یه تنش لحظه‌ی آخری ایجاد میشه که قهرمان داستان بالاخره حلش می‌کنه این می‌تونه یه پایان رضایت‌بخش باشه. در رمان قند و نبات خواننده وقتی به قسمت‌های پایانی داستان می‌رسه با یه چنین تنشی رو به رو میشه، وقتی لیدا راضی میشه و بقیه هم رضایتشون جلب میشه، این پدر قهرمان داستانه که با مخالفتش اون تنش رو ایجاد می‌کنه و باعث ایجاد یک تعلیق کوتاه میشه، نویسنده به خوبی از این فن استفاده کرده تا پایان رمانش‌ خواننده‌ی مشتاق و کنجکاو رو بیشتر راضی کنه و البته کاملا منطقی، بدون اغراق و درست پیش رفت و این هم یه امتیاز مثبت برای رمان آلباتروس عزیزه.
اما چیزی که من گذاشتم در پایان در موردش صحبت کنم
اسم: رمانه، عنوان یک کتاب، دقیقا همون‌جاییه که مخاطب عملاً شروع به خوندن کتاب می‌کنه. اگر عنوان جذاب و گیرا باشه مخاطب رغبت می‌کنه و لای کتاب رو باز می‌کنه و شروع به خوندن می‌کنه اما اگه جذاب نباشه همونجا مخاطبش رو از دست میده. اسم یک کتاب اگر ساده و در عین حال سؤال برانگیز باشه و بتونه تمام کتاب رو پوشش بده، یک انعکاس از کلیت اثر باشه و البته با موضوع داستان مرتبط باشه، می‌تونه یک عنوان خوب و قابل قبول باشه. چیزی که من مخاطب یا منتقد از اسم کتاب برداشت کردم، قبل از خوندن کتاب فقط شیرینی و طنز بسیار کتاب بود. در صورتی که بار طنز کتاب به اون صورت نبود که چنین اسمی براش انتخاب بشه. اصلا وقتی کتاب خونده میشه این سوال ایجاد میشه که منظور از قند و نبات چی بود؟! چرا این اسم براش انتخاب شده بود؟ در حالی که به داستان هیچ ارتباطی نداشت، آیا منظور شخصیت‌های اصلی رمان بود؟ ولی به نظر من هیچ کدوم از شخصیت‌ها نه قند بودن و نه نبات، آیا منظور سلمان و لیام بود؟ اگر این‌طور بود نویسنده باید به نحوی که خواننده متوجه بشه اینو عنوان می‌کرد، آیا منظور اتفاقاتی بود که در طول داستان افتاد؟ اگه این‌طور بود که هم اتفاقات تلخ افتاد و هم شیرین در صورتی که قند و نبات هر دو شیرینن و شیرینی هیچ کدوم تناسبی با اتفاقات تلخ نداره. هر طور که بهش فکر کنیم و دقت کنیم و بخوایم تحلیلش کنیم می‌بینیم اسم واقعا با خود رمان تناسبی نداره، حالا اگه اسم اصلیش همون انقضای عشقمان بود. به نظر من تناسب بیشتری داشت و می‌تونستیم بگیم بله اسم خوب و قابل قبولیه. در هر صورت این عدم تناسب اسم با رمان یه ضربه بهش وارد کرده که واقعاً برای چنین داستان جذابی حیفه.
و ضربه‌ی دیگه‌ای که به داستان وارد میشه از طرف چنین کلمات و جملاتیه:

مشکافانه: موشکافانه
خر گازت گرفته: مغزت رو خر گاز گرفته‌( البته احتمالش هم هست جایی که نویسنده زندگی می‌کنه اون جمله‌ی اولی گفته بشه که من اطلاعی ندارم و عمومیش رو نوشتم)
گلیمم رو از آب بکشم بالا: گلیمم‌رو از آب بکشم بیرون
حال: هال
غلط خوردن: غلط کردن( اینجا هم احتمال داره در محل زندگی نویسنده گفته بشه غلط خوردن)
منشائش: منشأش
وسایل‌ها: وسایل خودش جمعه و نیاز نداره جمع بسته بشه
استقلال بودن: مستقل بودن
متمسخر: با حالت تمسخرآلود
سیب گاز می‌گرفتم: سیب گاز می‌زدم
پوکر: بهتر نیست معادل فارسیش رو پیدا کنید و به جای پوکر بنویسید؟
نگاه منفوری: نگاه پر از نفرتی
از پس چشمهام گم بشه: از جلوی چشم‌هام گم بشه.
لبخندی شوقمند: لبخندی پر از شوق
جلون: جولون
با مرموزی: با حالت مرموزی
ته‌ای: تهی
یکی از بدترین احساسی که می‌تونه نابودت کنه؟!
سرم رو به نفی تکون دادم: سرم رو به حالت نفی تکون دادم.
جایی که شما در رمانتون گفتین: عین گاو پیشونی
این کنایه به اون قسمت و اون حالت نمی‌خوره، گاو پیشونی سفید کنایه از مشهور بودنه.

وجه: وجهه
داشپرت: داشبورد
عزای روزگار؟! : قضای روزگار
قد ییلاقت: قد دیلاقت
از عد! : عدل
جای‌گاه‌شون: جایگاهشون
احساس ژرف طویل؟! : همون احساس ژرف یا عمیق کافیه طویل نادرست و اضافیه
مه‌ای: مهی
نگاهی با عشق پرتش کردم: با عشق نگاهش کردم بهتر نیست؟
انچ لبخندی مجابش کنم؟!
الان اهل و عیال با خبر میشن: اهل و عیال یعنی اهل خانواده، زن و بچه، شما باید می‌نوشتین اهل محل یا اهل محله یا اهالی محله بیدار میشن.
اون کاری‌اش بشه: اون طوریش بشه
چمپاتمه: چمباتمه
راه‌رو: راهرو
چرت‌مون: چرتمون
تیرراس: تیررس
می‌دیدم‌تون: می‌دیدمتون
اول‌ها: اولاً ( شاید نویسنده با لهجه و زبون منطقه خودشون نوشته باشه)
به والدینش تماس گرفتیم: با والدینش تماس گرفتیم
پیم: پیام
به تن زده بودم: به تن کرده بودم
متوجه‌ام: متوجهم
سپس: یکی دو جا، شاید هم بیشتر آوردینش که درست نیست، چون سپس‌رو توی زبان نوشتاری می‌نویسن نه گفتاری.
توعه: توئه
حل و وصل: حل و فصل
و خیلی از کلمات و جملات این‌چنینی که به نثر داستان ضربه زده بودن و کاش نویسنده اصلاحشون کنه.
و البته چیزی که واقعا در پایان خوندم و ذهن خلاق نویسنده رو بیش از پیش برای ما آشکار می‌کنه این سخن پایانیش بود:

سخنی از نویسنده:
من یک آلباتروسم!
پرنده‌ای بلند پرواز که در کوتاه‌ترین زمان ممکن، می‌تونم زمین رو چرخش برم. در این راستا بازگو می‌کنم هر چی رو که به چشم‌ می‌بینم و ماجراها رو در قالب داستان و رمان به نمایش می‌ذارم.
من یک آلباتروسم، با کلی نوشته‌های جذاب و خواندنی!

و سخن پایانی من هم به این آلباتروس عزیز اینه که: از خوندن داستانت لذت بردم و ممنونم از اینکه باعث شدی به چنین نویسنده‌ی خلاق، آزاد اندیش و خوش قلمی بربخورم.
و به نظرم سطح رمان ارزشمند شما طلایی در نظر گرفته بشه بهتره ولی مطمئناً اگر اون اشتباهاتی که ذکر شد، نبودن، حتما سطح الماسی به رمانتون اختصاص داده می‌شد. حرف در مورد رمانتون زیاده و در اینجا نمی‌گنجه. با این حال متشکرم و امیدوارم موفق باشین و باز هم فرصتی بشه که بتونم یکی دیگه از آثار خوبتون‌رو بخونم.

سطح:
طلایی
 
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده موضوع مجموعه دیالوگ‌نویسی قول میدم جلد دوم (سین مثل سرطان)| Mahsa83(M.M)
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,567
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,563
امتیازها
650

  • #3
نقد و تعیین سطح رمان قند و نبات( انقضای عشقمان ۲ )
خب شروع می‌کنیم نقد رمان قند و نبات رو
و چه بهتر که اول از خلاصه شروع کنم: مطمئناً نویسنده‌ی خوب و پرکاری مثل دوست عزیزمون آلباتروس که رمان پیش رو اولین اثریه که ازش خوندم، به خوبی با نحوه‌ی نوشتن یه خلاصه‌‌ی خوب آشنایی داره. هر چند به نظر میرسه در خلاصه‌ی رمانش قسمتی از ماجرا رو لو داده:

پس از این‌که ماجرای آریا و آرام تموم شد، هر کس پی زندگی آروم خودش رفت. بین لیام و لیدا، دیگه اثری از عشق نبود؛ ولی...
لیدا با حضور کسی که سال‌ها اون رو ندیده بود، جا می‌خوره. کسی که مسیر زندگی‌اش رو عوض می‌کنه. شاید هم عشق رو بهش هدیه میده که زندگی‌اش بوی طراوت رو به خودش می‌گیره.
کسی که عشق نوجوانی‌اش نیست؛ ولی...

یعنی یه همچین ذهنیتی به مخاطب میده که شخص سومی که وارد میشه، کسیه که لیدا عشقش‌رو می‌پذیره ولی با این حال بازم با نحوه‌ی نوشتن ابهام آلود نویسنده، خواننده تردید می‌کنه که شاید حضور اون فرد باعث بازگشت لیدا و لیام به سمت هم باشه و قرار نیست اون چیزی که در نظر اول فکر می‌کنیم درست باشه، خب اگه این درست باشه می‌تونه ترفند زیرکانه‌ای باشه برای به اشتباه انداختن مخاطب و با جمله‌ی آخرش به ما این تصورو میده که شاید حدس دوممون هم نادرست باشه و این می‌تونه خواننده‌ی باهوش و‌کنجکاو رو به دنبال خودش بکشونه تا ببینه چقدر حدسیاتش درست از آب درمیاد، یعنی مخاطب رو دنبال کشف حقیقت می‌فرسته و معناش جذب خواننده و علاقه‌مند کردنش به ادامه دادن رمانه. از این نظر خلاصه‌ی نوشته شده امتیاز مثبتی برای این رمان به حساب میاد که حالت چند لایه، سؤال برانگیز و کنایه‌آمیزی داره.
ولی با این‌حال مقدمه بر خلاف خلاصه، هر چند به داستان مرتبطه یه مقدار لو دهنده‌ست، زیباست، حس خوبی به خواننده منتقل می‌کنه ولی انتهاش که میگه هنوز هم... به مخاطب اینو می‌رسونه که احتمالا قراره لیام و لیدا برگردن سمت همدیگه.
خود من وقتی اون خلاصه‌رو خوندم و بهش دقت کردم، انتظارم رفت بالا ولی بعد با خوندن مقدمه یه مقدار توی ذوقم خورد، با این حال اگه خواننده‌ای جلد اول رمان‌رو خونده باشه و جلد اول هم داستانی پر کشش و تعلیق مثل جلد دوم داشته باشه، باز هم بی‌توجه به این مقدمه، به خوندن ادامه‌ی رمان می‌پردازه‌.

شروع: داستان با به صدا در آوردن زنگ در خونه ی شیدا به وسیله‌ی لیدا شروع میشه و وجود یه نکته‌ی مهم در همون شروع وجود داره. وقتی در باز نمیشه و خود لیدا اونو هل میده و با تلنگری باز میشه:
صدای زینگ باز شدن در اومد؛ ولی در باز نشد و کمی بعد که هلش دادم، با تلنگری باز شد.

این طرز باز شدن در، با آغاز داستان، شروع خوبی رو رقم زده. می‌تونه باز هم از طرف نویسنده‌، کنایه‌ای باشه به روابطی که لیدا درگیرشونه و باهاشون دچار مشکل شده، در می‌تونه معنای گشایش و پیدا کردن راه حل برای مشکلات باشه که لیدا با یه تلنگر، به دست خودش، این گشایش رو به دست میاره و البته طبیعی بودن این آغاز، کاملاً مشخصه. این بازی نویسنده با کلمات و انتخاب درستشون، نشون میده از ذهن باز و خلاقیت زیادی برخورداره که خودش یک امتیاز مثبت برای اثرش به حساب میاد و جای تحسین داره.
توصیفات:
چیزی که توصیف در آثاری مثل رمان و داستان باید نشون بده: رفتارها ، رویدادها، بازنمایی اشیاء، فضا و شخصیت‌هاست.
و چیزی که ما در رمان قند و نبات، شاهدش هستیم توصیفات بسیار زنده‌ی نویسنده‌ست:

وارد حیاط موزائیک کرده‌ کوچکش شدم که از خیسی‌اش متوجه شدم که تازه حیاط رو شسته.
به در سالن، چند تقه‌ای زدم که شیدا در رو واسه‌ام باز کرد و موهای قهوه‌ای رنگ‌ کرده‌اش رو نا مرتب باکلیپسی بالای سرش بسته بود و بهرام کوچولو رو توی بغلش داشت، خواب‌آلود و خسته به نظر می‌رسید و بی‌حوصله گفت:
- بیا بابا! فرود نیست، راحت باش.

در جای جای رمان این توصیفات چه زمانی، چه مکانی، چه در پرداخت شخصیت‌ها و چه در بازگو کردن رویدادها وجود داره.
نویسنده در رمانش ما رو به طرزی واقعی و ملموس وارد طبقه‌ی متوسط جامعه می‌کنه که قسمتی از جامعه‌ی مارو تشکیل داده و در رمان به خوبی به زندگی این طبقه پرداخته شده. حال و هوای متن داستان هم باور پذیر و درست مثل زندگی واقعی قابل لمسه. روابط خانوادگی، از جمله رابطه‌ی دوستانه‌ی لیدا و شیدا، ارتباط لیدا و پدر و مادرش و حساسیت اونا در مورد رفت و آمدش تا محل کارش، همه‌ی اینا به خوبی در داستان کار شده و اونو قوی کرده. در داستان آدم‌ها از همون ابتدا ارتباطشون با هم مشخص میشه و معرفی میشن و حتی با اینکه جلد دومشه ولی بازم به طریقی نوشته شده که بشه فهمید در جلد قبل چه اتفاقی افتاده و گفت‌وگوها این اطلاعاتو بهمون میدن.
افکار و واگویه‌های لیدا با خودش، عادت‌ها و طرز حرف زدنش، افکارش بین دیالوگ‌هایی که میگه دقت نویسنده به همه‌ی اینا قابل تحسینه.
و البته توصیفات داستان نه اونقدر کش‌دار و خسته کننده و نه کوتاه و سریع هستن، این یعنی تعادل کاملا رعایت شده.
در داستان، خانواده‌ی سنتی با تفکر سنتی رو به خوبی به تصویر کشیده، افکار همونایی هستن که اکثر اوقات در جامعه به زبون آورده میشن. در مورد یه دختر و استقلالش تفکر دقیقا همینه: به دعوای مادر با لیدا سر این قضیه و به حرفاش توجه کنین. حرف‌ها و واکنش‌ها همون حرف‌ها و واکنش‌هایی هستن که توی اکثر خانواده‌ها، اون هم از نوع سنتیش شنیده و دیده میشه.
می‌خوای بالش زیر سرمون بشی؟!
چرا ازدواج نمی‌کنی و از این حرف‌ها
این تفکر که اختیار دار دختر و زن، پدر و شوهرش هستن.
یا این طرز فکر والدین که پشت در خونه گرگ‌ها در کمین بچه‌هاشون( مخصوصاً دختراشون) نشستن.
دختر مجرد حق استقلال نداره و باید کنترل بشه. این‌ها تفکراتیه که سالیان ساله در جامعه ما وجود داره و انگار از بین رفتنی نیست، نویسنده به خوبی تونسته چنین چیزی رو به تصویر بکشه و از زبون دختر داستانش اینو فریاد بزنه که دخترها و رنگ‌های این سرزمین، هم انسان هستن، نیمی از جامعه‌رو‌تشکیل میدن و هیچ فرقی با مردها ندارن و می‌تونن مستقل باشن، می‌تونن اون‌طور که خودشون می‌خوان زندگی کنن. نویسنده به این موضوع هم غیر مستقیم اشاره می‌کنه که خیلی از زنان و دختران ما قربانی‌ افکار سنتی و تاریخ مصرف گذشته‌ای هستن که هنوز هم رواج دارن، اون به ما میگه حتی وقتی مردهای یک خانواده دچار حماقت و اشتباهی میشن، این زنان هستن که تاوان اون حماقت‌رو میدن، دقت کنین به وضعیت خاله‌ی لیدا وقتی اونو توی حیاط می‌بینه و ازش گلایه می‌کنه و ابراز ناراحتی می‌کنه. اما آیا لیدا هم قراره یه قربانی باشه و همین‌طور هم باقی بمونه؟ آیا قراره آدمی باشه که همه براش تصمیم بگیرن جز خودش؟ خیر، اون دردشو فریاد می‌زنه و حتی زمانی میرسه که باعث میشه درد واقعیش رو فریاد بزنه و لحظه گفتن حقیقت لحظه شکستن اون بغضه قدیمی و گیر کرده، نویسنده به خوبی احساسات لیدارو به تصویر می‌کشه و باعث میشه خواننده باهاش همدلی کنه و از ناراحتیش متأثر بشه. توصیف احساسات، زنده، واقعی و باورپذیرن به حدی که خواننده رو یه جاهایی واقعا متأثر می‌کنه و با شخصیت‌های داستان همدردی می‌کنه.
مخصوصا در قسمتی از رمان که سلمان برای لیدا یه عالمه گل رز میاره و بازم قهرمان داستان ردش می‌کنه. صحنه‌های بیمارستان و وقتی بزرگترا با لیام آشتی می‌کنن. چنین جاهایی حس دلسوزی خواننده برانگیخته میشه. درست مثل چندین قسمت دیگه که مجالی برای پرداختن بهشون نیست و البته در داستان فقط لحظه‌های تأثرانگیز نداریم. خلق موقعیت‌هایی که با خوندنشون لبخند به ل*ب خواننده بیاد زیاد نباشه، کم هم نیست و باز هم در اینجا نویسنده‌ی توانای ما به خوبی عمل کرده.
همچنین در صفحات پایانی رمان زمانی که با یک زلزله همه چیز فرو‌ می‌ریزه، لیدا با اون حالت گیجی و تلوتلو خوردن اولیه‌ش، صدای در( که میشه به عنوان نماد هشدار هم ازش یاد کرد) ورود لیام، وقتی لیدا به بیرون هل داده میشه و اینکه کم‌کم می‌فهمه چی شده، بعد اون حالت گیجی، ترس، نگرانی، گریه، همه‌ی اینا حس همذات‌پنداری رو در خواننده( خواننده‌ای که تجربه‌ی زلزله رو داشته) به وجود میاره. می‌تونم بگم چون خودم تجربه‌ی زلزله رو داشتم، درکش کنم. در واقعیت هم من اون ترس رو میشناسم. وقتی زمین زیر پات می‌لرزه و قرچ قرچ دیوارا شنیده میشه و هی می‌خوای بلند بشی و زمین می‌خوری و بعدش که نجات پیدا کردی تا چند دقیقه همین‌طور هی داری می‌لرزی و قلبت می‌زنه. اگه کسی این لحظات رو تجربه کرده باشه، می‌تونه به راحتی احساسات شخصیت‌های رمان‌رو درک کنه و البته توصیفات به حدی خوب هستن که مخاطب زلزله ندیده هم اون ها رو بپذیره و باور کنه.

کشمکش و ایجاد تعلیق: لیدا دختر جوانی از طبقه‌ی متوسط که معلمه و در روابط عاشقانه شکست خورده از همون ابتدای داستان با عشق سابقش رو در رو میشه، دعوایی بینشون پیش میاد و مشخص میشه که نزدیک‌ترین افراد به لیدا( شیدا و‌فرود) تلاش می‌کنن اون دو‌نفرو دوباره کنار هم قرار بدن. این طرح مسئله در داستان و گره اندازی‌های این‌چنینی، بسیار به رمان برای جذابیت و تعلیقش کمک کرده و باعث میشه مخاطب به خوندن ادامه داستان مشتاق بشه و دنبالشو بگیره.
طرح مسئله بعدی یعنی ورود سلمان به زندگی لیدا و دوری کردن لیدا از اون و کشمکشی که بین اون‌ها به وجود میاد، باعث تعلیق بیشتر و جذابیت هر چه بیشتر داستان شده و بازم اینجا نویسنده خیلی خوب کار کرده و بعد از اون تصمیم قهرمان داستان برای مستقل شدن و دوری از سلمان و لیام که این‌هم باعث درگیری دختر با خانواده‌ش میشه و...
به طور کلی درگیری‌ها و کشمکش قهرمان داستان با خودش، لیام، سلمان، شیدا و فرود، پدر و مادر و خانواده‌ش در مورد مستقل شدن و‌ حتی کارش، بسیار عالی در داستان مطرح و بهشون پرداخته شده و از این نظر هم نویسنده خیلی خوب عمل کرده.
داستان پر از درگیری و کشمکشه این خیلی خوبه. لحظه‌ای خواننده به حال خودش رها نمیشه، حوصله‌‌ش سر نمیره، هر لحظه منتظر اتفاق جدیدیه و این برای یه رمان خوبه که هر بار ناگهانی اتفاقی می‌افته یا شخص جدیدی وارد ماجرا میشه. داستان با این حجم از اتفاقات، اون‌قدر پرکشش هست که مخاطب، حتی ممکنه لحظه‌ای هم اون‌رو کنار نذاره. البته نویسنده جای نفس کشیدن هم به خواننده میده که این هم یه امتیاز مثبت دیگه برای رمان ایشونه.

شخصیت‌پردازی: به نظر من یکی از شخصیت‌هایی که به خوبی روش کار شده سلمانه، اون با سماجتش و نشون دادن عشقش در لحظات مختلف و به طرق مختلف، توجه و علاقه‌ی خواننده رو به خودش جلب می‌کنه و حتی وقتی در برابر قهرمان داستانمون شکست می‌خوره، باعث میشه ما متأثر بشیم و براش دلسوزی کنیم.
و لیدا شخصیت لجباز، سرسخت، خسته، خوابالو، عصبی، مهربون، کم حوصله، سرکش، آزادی‌خواه و استقلال طلب که وجود سلمان و لیام بهانه‌ای میشه برای فریاد استقلال خواهیش، یک نمونه‌ی خوب برای نشون دادن شخصیت‌پردازی قوی در رمان مورد نقده. نویسنده به خوبی روی شخصیت لیدا کار کرده، با خصوصیات واقعی، که حتی تنبلی کردنش هم طبیعیه:

- پوف! کی بره اون رو بیاره( وقتی گوشیش ازش دوره و لازمش داره)
بدون اغراق و بزرگ‌نمایی و قابل قبول.
شخصیت‌های دیگه‌ی داستان، لیام، مادر، پدر، پدربزرگ، شیدا و فرود و... هر کدوم پرداخت به جایی داشتن و احتمالا در جلد اول بیشتر از این هم بهشون پرداخته شده. فقط این وسط همسایه‌ی لیدا، اون خانومی که گربه نگه می‌داشت، درسته که یه جایی وسیله‌ای بود برای با هم رفتن دختر و پسر داستان به عروسی، اما در کل علت و فلسفه بودنش یه مقدار زیر سواله، پرداخت خوبی بهش شده بود ولی نقشش در کل این وسط چی بود نفهمیدم، مخصوصا که در آخر رمان، بعد از زلزله معلوم نشد چی به سرش اومد و‌ نویسنده رهاش کرد.
سیر داستان: به نظرم رمان قند و نبات در یک مسیر مشخص، بدون حاشیه پردازی‌های حشو و زائد جلو رفت، مسائل و درگیری‌ها همه حول محور موضوع اصلی بود، تمام قسمت‌ها به هم مرتبط بود و ما در این مسیر شخصیت اصلی رو‌ با تمام ناملایماتی که براش اتفاق افتاد بدون اینکه حواسمون جای دیگه ای پرت بشه دنبال کردیم. شروع، طرح مسئله، درگیری‌ها و کشمکش‌ها، نقطه‌ی اوج داستان، حل مسئله و پایانش همه یک هدف رو دنبال می‌کردن، نویسنده خیلی خوب تونسته بود داستان رو در مسیر خودش پیش ببره، باز هم می‌تونم فقط ایشون رو تحسین کنم.

گفت‌وگو: توی داستان نویسی، باید یه سری نکات رو به خاطر داشته باشیم و اون نکات اینا هستن:
دیالوگ در داستان نویسی یک تعریف جدا از مکالمه داره و یکی از ابزارهای دست نویسنده‌‌ست. مکالمه حرف زدن عادی افراده، مثلا سلام و احوالپرسی معمولی یه جور مکالمه‌ست.
حین نوشتن دیالوگ اگر به فضای رخ دادن اون و به احساسات گوینده‌ها و شنونده‌ها اشاره بشه برای خواننده به مراتب جذاب تر و قابل فهم تر میشه، درست کاری که نویسنده در جاهای مختلف همین رمان انجام داده :

خواب‌آلود و خسته به نظر می‌رسید و بی‌حوصله گفت:
- بیا بابا! فرود نیست، راحت باش.
کفش‌هام رو درآوردم و با‌ این‌که خسته کار بودم؛ اما با شادی، بهرام رو که نزدیک یک ساله‌اش بود رو توی بغلم گرفتم و گفتم:
- بده من این نازنازی خاله رو! (لپ تپل بچه‌اش رو که مثل خودش تپلی بود رو بوسیدم) خودت چه‌ طوری؟ خوبی؟
نالید.
- هوف! چی بگم؟ از صبح ما رو بیدار داشته، نمی‌ذاره چرت‌مون رو بزنیم بابا، بیا تو، بیا تو.
از راه‌روی کوچکش رد شدیم و وارد سالن شدیم، خونه نقلی و کوچیکی؛ ولی بازار شامی داشت! متعجب گفتم:
- شیدا!
دوباره نالید.
- همین رو میگم دیگه! خونه رو غوغا می‌کنه با نیم‌وجب قدش.
چپ‌ چپ نگاهش کردم.
- لااقل تشکت رو که جمع می‌کردی، وسط سالن پخشش کردی که چی بشه؟

یک دیالوگ خوب حتما در خدمت داستانه و اطلاعات لازم رو برای پیشبرد داستان به خواننده میده:
ولی لیام هم‌چنان با داد رو به من گفت:
- هیچ فکر کردی چرا این کار رو کردم؟ زمانی که جواب آزمایش‌‌ها اومد و اون بیماری کوفتی رو به من چسبوندن، وقتی که تو اوج بچگی و خامی‌ام خیال می‌کردم با مرگ یک قدم فقط فاصله دارم، اون زمانی که بیش‌تر از همه بهتون احتیاج داشتم (اشکش چکید و هم‌چنان با داد) بابام زد توی گوشم، پدرت هرچی از دهنش دراومد بارم کرد و آقاجون به کل طردم کرد! چند روز گوشه پارک، کز می‌کردم و خودم رو مرده می‌دونستم. وقتی... وقتی ازت خواستم بهم باور داشته باشی، در عوض اون حرف‌ها رو زدی، می‌دونی چی به سر این (به سینه‌اش زد) لامصب آوردی؟ این هم اشتباه شما بود لیدا خانوم!
من هم با جیغ و گریه گفتم:
- ولی تو گفتی عاشقم نبودی!
بهرام از جیغ و دادهامون به گریه افتاده بود و شیدا زودی با بچه به داخل اتاق رفت و فرود هم پشت‌ سرش ما رو تنها گذاشت.
انگار تازه زخم دل‌هامون سر باز کرده بود و از درد، فریاد می‌کشیدیم.
- آره، آره گفتم و هنوز
هم سر حرفم هستم.
جا خوردم و چیزی شیشه‌ای مانند، از درونم شکست.
ادامه داد.
- اما اون زمان که می‌خواستمت، اون زمان که وابستگی‌مون رو به پای دوست‌داشتن می‌ذاشتیم، به تو احتیاج داشتم؛ اما تو چی‌کار کردی؟
مغموم و عصبی گفتم:
- ولی من عاشقت بودم!
جا خورد و خیره نگاهم کرد که پوزخندی زدم.
- البته الآن نه، وقت‌هایی که خر بودم، احمق بودم!
آروم و غم‌زده گفت:
- همه‌اش تقصیر بزرگ‌ترها بود، ما خیلی بچه بودیم.
چشم‌هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم، اشک‌هام رو پاک کردم و گفتم:
- دیگه گفتنش فایده‌ای نداره، چیزی هم بین ما نیست.

علایم نگارشی در یک دیالوگ باید رعایت بشن، باز هم نویسنده در اکثر مواقع درست کار کردن:
به خودم که اومدم، اخم‌هام رو توی هم بردم و گفتم:
- جناب ساسانی! دلیل این کارهاتون چیه دیگه؟ واقعاً متوجه منظور من نمی‌شید؟
- من فقط به دنبال دلم اومدم، همین
.
مونولوگ‌ها و واگویه‌های لیدا با خودش هم به صورت جذابی از آب در اومدن که در جذب هر چه بیشتر مخاطب تاثیر دارن و این اثر بخشی تا پایان داستان ادامه داره.

ژانر: گفته شده که ژانر این رمان طنز و عاشقانه‌ست، خب این درسته که یه جاهایی لبخند به لبمون میاره ولی موقعیت‌های طنز به قدری نبود که بتونیم بگیم داستان یه داستان طنزه، چون همچین ژانری نیاز به موقعیت طنزآمیز داره ولی در مورد ژانر عاشقانه درسته، این رمان عاشقانه بود چرا که داستانی بود که ماجرای یک عشق یا بهتره بگیم دو عشق که یکیش یک طرفه بود رو بیان می‌کنه و البته به نظر من اجتماعی هم بود که انگشت گذاشته بود روی یکی از موضوعاتی که به تازگی بسیار زیاد در مورد اون حرف زده میشه که همون نوع نگاه و نوع رفتار قشر سنتی کشورمون به زنانه و نویسنده به این موضوع خیلی خوب پرداخته و اینکه به ازدواج‌های سنتی که هنوز وجود دارن( به نام هم زدن دختر و پسر) پرداخته قابل تقدیر و تحسینه، واقعاً جا داره بهشون تبریک بگم با ذهن بازی که دارن و نوع نگاهشون.
پایان: یکی از مهمترین تصمیماتی که یک نویسنده موقع نوشتن داستانش می‌گیره، نحوه پایان یافتن کتابشه، یک پایان خوب، خواننده رو تا سطر آخر مجذوب نگه میداره. اگه فصل اول، خواننده رو به خودش جلب می‌کنه و زمینه‌رو برای شروع داستان فراهم می‌کنه. فصل آخر باید داستان‌رو واکاوی کنه و خواننده رو از آنچه برای شخصیت‌ها اتفاق افتاده راضی نگه داره. یه پایانی که داره خوب و خوش و راضی کننده پیش میره و ناگهان شخصیت یا شخصیت‌های اصلی با مشکلی مواجه میشن و یه تنش لحظه‌ی آخری ایجاد میشه که قهرمان داستان بالاخره حلش می‌کنه این می‌تونه یه پایان رضایت‌بخش باشه. در رمان قند و نبات خواننده وقتی به قسمت‌های پایانی داستان می‌رسه با یه چنین تنشی رو به رو میشه، وقتی لیدا راضی میشه و بقیه هم رضایتشون جلب میشه، این پدر قهرمان داستانه که با مخالفتش اون تنش رو ایجاد می‌کنه و باعث ایجاد یک تعلیق کوتاه میشه، نویسنده به خوبی از این فن استفاده کرده تا پایان رمانش‌ خواننده‌ی مشتاق و کنجکاو رو بیشتر راضی کنه و البته کاملا منطقی، بدون اغراق و درست پیش رفت و این هم یه امتیاز مثبت برای رمان آلباتروس عزیزه.
اما چیزی که من گذاشتم در پایان در موردش صحبت کنم
اسم: رمانه، عنوان یک کتاب، دقیقا همون‌جاییه که مخاطب عملاً شروع به خوندن کتاب می‌کنه. اگر عنوان جذاب و گیرا باشه مخاطب رغبت می‌کنه و لای کتاب رو باز می‌کنه و شروع به خوندن می‌کنه اما اگه جذاب نباشه همونجا مخاطبش رو از دست میده. اسم یک کتاب اگر ساده و در عین حال سؤال برانگیز باشه و بتونه تمام کتاب رو پوشش بده، یک انعکاس از کلیت اثر باشه و البته با موضوع داستان مرتبط باشه، می‌تونه یک عنوان خوب و قابل قبول باشه. چیزی که من مخاطب یا منتقد از اسم کتاب برداشت کردم، قبل از خوندن کتاب فقط شیرینی و طنز بسیار کتاب بود. در صورتی که بار طنز کتاب به اون صورت نبود که چنین اسمی براش انتخاب بشه. اصلا وقتی کتاب خونده میشه این سوال ایجاد میشه که منظور از قند و نبات چی بود؟! چرا این اسم براش انتخاب شده بود؟ در حالی که به داستان هیچ ارتباطی نداشت، آیا منظور شخصیت‌های اصلی رمان بود؟ ولی به نظر من هیچ کدوم از شخصیت‌ها نه قند بودن و نه نبات، آیا منظور سلمان و لیام بود؟ اگر این‌طور بود نویسنده باید به نحوی که خواننده متوجه بشه اینو عنوان می‌کرد، آیا منظور اتفاقاتی بود که در طول داستان افتاد؟ اگه این‌طور بود که هم اتفاقات تلخ افتاد و هم شیرین در صورتی که قند و نبات هر دو شیرینن و شیرینی هیچ کدوم تناسبی با اتفاقات تلخ نداره. هر طور که بهش فکر کنیم و دقت کنیم و بخوایم تحلیلش کنیم می‌بینیم اسم واقعا با خود رمان تناسبی نداره، حالا اگه اسم اصلیش همون انقضای عشقمان بود. به نظر من تناسب بیشتری داشت و می‌تونستیم بگیم بله اسم خوب و قابل قبولیه. در هر صورت این عدم تناسب اسم با رمان یه ضربه بهش وارد کرده که واقعاً برای چنین داستان جذابی حیفه.
و ضربه‌ی دیگه‌ای که به داستان وارد میشه از طرف چنین کلمات و جملاتیه:

مشکافانه: موشکافانه
خر گازت گرفته: مغزت رو خر گاز گرفته‌( البته احتمالش هم هست جایی که نویسنده زندگی می‌کنه اون جمله‌ی اولی گفته بشه که من اطلاعی ندارم و عمومیش رو نوشتم)
گلیمم رو از آب بکشم بالا: گلیمم‌رو از آب بکشم بیرون
حال: هال
غلط خوردن: غلط کردن( اینجا هم احتمال داره در محل زندگی نویسنده گفته بشه غلط خوردن)
منشائش: منشأش

وسایل‌ها: وسایل خودش جمعه و نیاز نداره جمع بسته بشه
استقلال بودن: مستقل بودن
متمسخر: با حالت تمسخرآلود
سیب گاز می‌گرفتم: سیب گاز می‌زدم
پوکر: بهتر نیست معادل فارسیش رو پیدا کنید و به جای پوکر بنویسید؟
نگاه منفوری: نگاه پر از نفرتی
از پس چشمهام گم بشه: از جلوی چشم‌هام گم بشه.
لبخندی شوقمند: لبخندی پر از شوق
جلون: جولون
با مرموزی: با حالت مرموزی
ته‌ای: تهی
یکی از بدترین احساسی که می‌تونه نابودت کنه؟!
سرم رو به نفی تکون دادم
: سرم رو به حالت نفی تکون دادم.
جایی که شما در رمانتون گفتین: عین گاو پیشونی
این کنایه به اون قسمت و اون حالت نمی‌خوره، گاو پیشونی سفید کنایه از مشهور بودنه.
وجه: وجهه
داشپرت: داشبورد
عزای روزگار؟! : قضای روزگار
قد ییلاقت: قد دیلاقت
از عد! : عدل
جای‌گاه‌شون: جایگاهشون
احساس ژرف طویل؟! : همون احساس ژرف یا عمیق کافیه طویل نادرست و اضافیه
مه‌ای: مهی
نگاهی با عشق پرتش کردم: با عشق نگاهش کردم بهتر نیست؟
انچ لبخندی مجابش کنم؟!
الان اهل و عیال با خبر میشن
: اهل و عیال یعنی اهل خانواده، زن و بچه، شما باید می‌نوشتین اهل محل یا اهل محله یا اهالی محله بیدار میشن.
اون کاری‌اش بشه: اون طوریش بشه
چمپاتمه: چمباتمه
راه‌رو: راهرو
چرت‌مون: چرتمون
تیرراس: تیررس
می‌دیدم‌تون: می‌دیدمتون
اول‌ها: اولاً ( شاید نویسنده با لهجه و زبون منطقه خودشون نوشته باشه)
به والدینش تماس گرفتیم: با والدینش تماس گرفتیم
پیم: پیام
به تن زده بودم: به تن کرده بودم
متوجه‌ام: متوجهم
سپس: یکی دو جا، شاید هم بیشتر آوردینش که درست نیست، چون سپس‌رو توی زبان نوشتاری می‌نویسن نه گفتاری.
توعه: توئه
حل و وصل: حل و فصل
و خیلی از کلمات و جملات این‌چنینی که به نثر داستان ضربه زده بودن و کاش نویسنده اصلاحشون کنه.
و البته چیزی که واقعا در پایان خوندم و ذهن خلاق نویسنده رو بیش از پیش برای ما آشکار می‌کنه این سخن پایانیش بود:

سخنی از نویسنده:
من یک آلباتروسم!
پرنده‌ای بلند پرواز که در کوتاه‌ترین زمان ممکن، می‌تونم زمین رو چرخش برم. در این راستا بازگو می‌کنم هر چی رو که به چشم‌ می‌بینم و ماجراها رو در قالب داستان و رمان به نمایش می‌ذارم.
من یک آلباتروسم، با کلی نوشته‌های جذاب و خواندنی!

و سخن پایانی من هم به این آلباتروس عزیز اینه که: از خوندن داستانت لذت بردم و ممنونم از اینکه باعث شدی به چنین نویسنده‌ی خلاق، آزاد اندیش و خوش قلمی بربخورم.
و به نظرم سطح رمان ارزشمند شما طلایی در نظر گرفته بشه بهتره ولی مطمئناً اگر اون اشتباهاتی که ذکر شد، نبودن، حتما سطح الماسی به رمانتون اختصاص داده می‌شد. حرف در مورد رمانتون زیاده و در اینجا نمی‌گنجه. با این حال متشکرم و امیدوارم موفق باشین و باز هم فرصتی بشه که بتونم یکی دیگه از آثار خوبتون‌رو بخونم.

سطح:
طلایی
رمان قند و نبات( انقضای عشقمان۲ )
نویسنده: @آلباتروس
منتقد: @Nil@85

سطح: طلایی

اختصاصی: هست

@Niloofar°MC⁴


 

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,118
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #4
تگ اعمال شد.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین