. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح رمان شکاف سرخ| سوما غفاری

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,558
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #1


نام اثر: شکاف سرخ( جلد دوم زندگی دو وجهی)
نویسنده: سوما غفاری: @Mabuchi__Kou
ژانر: فانتزی، جنایی
خلاصه:
گاهی اوقات، یک شکاف می‌تواند شروع اتفاقات ناگوار باشد. پس از خارج شدن روح هینا از درون سنگ، انتظار می‌رفت همه چیز خوب و خوش ادامه یابد، اما افسوس که زندگی برخلاف انتظارات است! هیچ کس فکر نمی‌کرد بیرون کشیدن روح هینا از درون سنگ، بهایی به ازای شکاف سرخ داشته باشد. بهایی که موجب آزادی روح بی‌رحمی شد و با آزادی او، باز قتل‌ها از سر گرفتند. کسانی که مردند و هینایی که فقط توانست تماشاگر از دست رفتن عزیزانش باشد. هینایی که سر انجام برای پیروز شدن در این بازی وحشتناک، خطر بزرگی را به جان خرید و سراغ یک دوست قدیمی را گرفت!
مقدمه:
چشم در چشمان اندوهگینش می‌دوزم و آرام زمزمه می‌کنم:
- من همانم که در گیر و دار یک غم،
خوشی از تار و پود حیاتش شد کم
من همانم که ناخواسته دو وجهی زیستم
همانی که حتی خود نشناختم کیستم.
آرام آرام دست بر موهایم می‌کشد و با آن خنده‌ای که لبانش را آرایش می‌کند، می‌گوید:
- سختی‌ها کشیده این روح خسته‌ام
اما همچنان چشم امید به رهایی بسته‌ام
من همانم که از یک شکاف سرخ
می‌یابم برای زندگی مبهمم پاسخ
بنشین و تماشا کن ای روزگار!
این دخترک روح زندگی را می‌کند احضار!
لینک اثر:



منتقد: @Nil@85
تاریخ تحویل نقد: ۲۰ آذر ۱۴۰۰
تاریخ اتمام نقد: ۲۷ آذر ۱۴۰۰
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
راه‌حل

زاویه دید: در بحث زاویه دید، ما می‌دونیم که زاویه دید اول شخص مفرد دیدش محدوده، راوی نمی‌تونه همه‌جا حضور داشته باشه و نمی‌تونه به تمام جوانب داستان اشراف داشته باشه و فقط اون چیزی رو که جلوی چشم خودش اتفاق میفته، یا چیزی رو که می‌شنوه و حس می‌کنه بیان می‌کنه، بنابراین زاویه اول شخص یک زاویه‌‌ی دید با یه سری ویژگی‌های منفیه: داستانی که راوی یا راوی‌ها تعریف می‌کنن، مغرضانه و غیر قابل اعتماده.
به خاطر همین محدودیت‌ها، نویسنده‌ی رمان شکاف سرخ اومده رمان رو از دید چندین شخصیت داستان روایت کرده و چیزی که ما باهاش مواجه بودیم، زاویه‌‌ی دید اول شخص بود که اگر چه تغییری در اون ایجاد نشد ولی راوی‌ها مرتب عوض میشدن. با این حال باز هم اینکه بگیم داستان الان یه حالت بی‌طرفانه‌ای به خودش گرفته، سخته. چون اینجا هم هر کسی داره...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,558
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #2
نقد رمان شکاف سرخ نوشته سوما غفاری
امروز می‌خوام نقد رمانی رو شروع کنم که برای فهمیدن پایانش حس کنجکاویم برانگیخته شده. اسم این رمان شکاف سرخه که با قلم توانای نویسنده‌ی خوبمون سوما غفاری عزیز نوشته شده و در مورد یه دختر یتیم به اسم هیناست. اون اتفاقی توی پرورشگاه محل زندگیش با یه سنگ قرمز برخورد می‌کنه و سنگ، زندگی خودش و اطرافیانش رو عوض می‌کنه و به چالش می‌کشه. این چالش همون مسئله‌ایه که اتفاقات رمان حول محور اون میفتن.
اسم: جلد اول این رمان، زندگی دو وجهی نام داشت که به حق اسم مناسبی انتخاب شده بود و این توانایی نویسنده‌رو در انتخاب اسم خوب نشون میده و جلد دوم، شکاف سرخه ولی هنوز به آخرش نرسیدیم و نمیشه در موردش اظهار نظر قطعی کرد که آیا این اسم می‌تونه کل داستان‌رو مثل جلد قبلیش پوشش بده و ارتباط تنگاتنگش رو با موضوع داستان حفظ کنه یا نه. امیدوارم با پایان یافتن رمان به دلیل نامگذاریش پی ببریم و از کشف خودمون لذت ببریم.
در هر صورت، برای رسیدن به جواب سوالهامون بهتره صبر کنیم تا ببینیم آخر داستان چی میشه و قضاوت در مورد اسم رمان رو تا اون موقع به تعویق بندازیم. چون قضاوت کامل در مورد اسم یه داستان تا تموم نشده خالی از اشکال نیست.

خلاصه: ولی در مورد خلاصه ذکر نکاتی به نظرم مهم اومد. آنچه که ما در متن خلاصه می‌خونیم به ما میگه: قراره اتفاق‌های ناگواری بیفته و این اتفاقات دلیلش ماجرایی بوده که در جلد اول رخ داده. یعنی بیرون کشیدن روح هینا از سنگ سرخ: بهایی که موجب آزادی روح بی‌رحمی شد و با آزادی او، باز قتل‌ها از سر گرفتند. کسانی که مردند و هینایی که فقط توانست تماشاگر از دست رفتن عزیزانش باشد.
ما می‌دونیم که خلاصه‌ی یه رمان باید علاوه بر این که باعث ایجاد سوال در ذهن خواننده بشه یه شمه‌ای از ماجرا رو بیان کنه. نویسنده در خطوط ابتدایی خیلی خوب پیش رفته ولی به نظرم از قسمتی که در بالا هم آورده شد یه چیزی رو ناخواسته یا عمدی لو داده، مرگ عزیزانش، این هر چند باعث میشه در ذهنمون سوال ایجاد بشه اما این ذهنیت رو بهمون میده که بله، احتمالاً قراره یکی یا تمام دوستان هینا کشته بشن و احتمال اینکه خواننده‌ای به این جملات توجه کنه و به چنین کشتاری راضی نباشه و رمان رو کنار بذاره وجود داره. ولی یه سری احتمالات دیگه هم وجود داره و اون هم اینه که نویسنده چنین چیزی رو عمداً در خلاصه آورده تا بیشتر باعث کنجکاوی بشه و البته یه نکته‌ی انحرافی باشه و باعث بشه حدس و گمان ما اشتباه از آب در بیاد که این احتمال با توجه به اتفاقاتی که در جلد اول افتاد( مرگ صمیمی‌ترین دوست هینا و قتلی که قبل از اون به دست شخصیت اول اتفاق افتاد) ضعیفه و ما با احتمال اول جلو میریم که به نظر من یه تغییر کوچیک می‌تونه باعث بشه خلاصه‌ی بهتری به دست بیاد.

ژانر: اما ببینیم ژانر اثر چیه و آیا واقعا همونیه که باید باشه؟ برای این که بفهمیم ژانر اثر با رمان و‌ موضوعش همخوانی داره، بهترین کار اینه که قبل از هر چیز یه تعریفی از دو ژانر نام برده در شروع داستان ارائه بدیم. در ابتدا و شناسه‌ی رمان، نوشته شده که ژانر اثر فانتزی، جناییه ژانر فانتزی تعریفش چیه؟ داستان فانتزی، تخیلی‌ترین گونه‌ی داستان نویسیه. در این ژانر ما با دنیاهایی خیالی، موجوداتی خیالی و اتفاقات حیرت انگیزی مواجه میشیم که در دنیای واقعی غیر ممکنه( مثل جادو کردن، پرواز آدم‌ها، حرف زدن حیوانات و ...) به عنوان مثال کتاب ارباب حلقه ها نوشته‌ی تالکین بهترین نوع از داستان‌های فانتزیه یا هری‌پاتر یا آلیس در سرزمین عجایب اما رمانی که ما در پیش رو داریم، در یک سرزمین واقعی(ژاپن) برای افرادی عادی اتفاق میفته که اطرافشون هم آدم‌ها مثل خودشون هستن و هیچ وجه تمایزی ندارن. این یه سرزمین واقعیه که حتی نویسنده با دادن اطلاعاتی از فرهنگ و آدابشون سعی کرده اینو واقعی‌تر نشون بده. اما اتفاقی که میفته، ورود یک روح به داستان، نقش جادو در ماجراهای پیش اومده، اینا به نحوی در حوزه داستان فانتزی قرار می‌گیره و شاید این حرف رو می‌خواد به اثبات برسونه:
«امروزه فانتزی ژانرهای معمایی، تریلر، وحشت، عاشقانه و بسیاری دیگر را در دل خود جای داده است. »
اما به نظر من باز هم این رمان بیشتر از اینکه فانتزی باشه، به عنوان یک اثر در حوزه ژانر وحشت قرار داره چرا که:
«ادبیات وحشت یا داستان ترسناک، روایتی است که خواننده را تکان دهد و در او احساس ترس، تنفر یا انزجار را برانگیزد. این ژانر شامل داستان کوتاه و رمان‌های بلندی است که موضوعات متنوعی مثل قتل، خودکشی، شکنجه، آشفتگی‌های روانی، حضور ارواح، انسان‌های خون‌آشام، بختک، جن‌گیری، جادوگری و... را شامل می‌شود و با اعمال اسرارآمیزی مثل قدرت نفوذ به ارواح در انسان و حرف زدن اشیا، آن بخش از تخیل که نیروهای بازدارنده‌ی ضمیر خودآگاه را تحت اختیار خود دارد، آشکار می‌کند. »
یعنی تمام اون چیزهایی که رمان مورد نظرمون داره، در تعریف ژانر وحشت قرار داده شدن و چه بهتر بود نویسنده این ژانر رو برای رمانش انتخاب می‌کرد.
اما در مورد جنایی بودن رمان باز هم میریم سراغ تعریف ژانر جنایی: کلی‌ترین تعریفی که می‌تونیم براش داشته باشیم اینه که فرد یا افرادی به قتل می‌رسن، جنایتی رخ میده و افرادی مثل کارآگاه، پلیس، خبرنگار یا... میرن که راز جنایت یا جنایت‌های اتفاق افتاده شده رو کشف کنن. درسته که توی جلد اول رمان قتل‌هایی اتفاق افتاد و احتمالا توی جلد دوم هم قتل‌هایی اتفاق میفته ولی اینجا ما رازی در مورد این جنایت‌ها نداریم و می‌دونیم که این اتفاقات به وسیله‌ی یه روح افتادن. پس طبق این تعاریف ما می‌تونیم اثر رو در زمره آثار ژانر وحشت قرار بدیم.
اما برسیم به شروع داستان که خودش یک ورودی مهم برای هر رمان و داستانیه. در آغاز رمان، خواننده ای که جلد اول رو‌ خونده و‌ مشتاقانه به سراغ جلد دوم اومده ، با هینایی رو به رو میشه که خسته و لنگ لنگان وارد فضای داستان میشه و از همون ابتدا خواننده با خوندن رمان متوجه میشه که دختر داستان ما کفش‌ها و لباسی قرمز به تن داره این رنگ‌ نماد:
« قدرت، انرژی، شور، اشتیاق، سرعت، توان، عشق، آتش، خون، جنگ، خشونت، نیرومندی، جشن گرفتن، خوش شانسی، ایست و خطره»
و این در ذهن من سوالاتی رو به وجود آورد که قرمزی لباسهای هینا چه چیزی رو، چه خصیصه و ویژگی این دختر رو به ما می‌خواد نشون بده؟ آیا نویسنده عمداً این رنگ‌رو که با رنگ‌های آرامش‌بخش مکانی که هینا واردش شده‌ تضاد زیادی داره انتخاب کرده؟ آیا می‌خواد چیزی بهمون بگه؟ نشونه‌ای در این نوع لباس پوشیدن و تضاد وجود داره؟ صدای زنگ که معمولا نماد هشداره چه چیزی در خودش نهفته داره؟ اگر نویسنده‌ چنین آغازی رو به عمد آورده باشه، می‌تونه نشون‌دهنده‌ی ذهن خلاق و برنامه‌ریزش باشه و اگر این کاملاً اتفاقی بوده، نشون دهنده‌ی استعداد ذاتیش در بازی با رنگ‌ها برای داستان پردازی و به وجود آوردن صحنه‌های معناداره. به نظر میرسه از همون آغاز ماجرا هشدارها شروع میشن. هر چند قهرمانان داستان دیر متوجه این هشدارها میشن. این یه شروع خوب ولی آرومه هر چند نشانه‌ها خبر از حوادث بد میدن.
توصیفات:
در مورد توصیفات، به نظر من با اینکه توصیفات داستان اون‌قدر بلند نیستن که ملال آور و خسته کننده باشن یا اونقدر کوتاه نیستن که سریع تموم بشن و هیچ ذهنیتی بهمون ندن و نفهمیم چی به چی شد ولی یه جاهایی در پرداخت و توصیف مکان‌ها اشکال وجود داره، این اشکال بیشتر در توصیف فضاها و مکان‌ها وجود داره. یه جاهایی نویسنده فضا و مکان رو به یکباره توصیف می‌کنه که این یکی از ضعف‌های کاره:
هال خانه‌، تشکیل یافته از مبل‌های شکلاتی و کوسن‌های آبی رنگ بود که مستطيل مانند چیده شده بودند. یک فرش آبی رنگ وسط هال قرار داشت و یک میز شکلاتی رنگ، آن فرش را زیر خود له می‌کرد. مقابل این مبل‌ها، تلویزیون قرار داشت و روی میزش، انواع اقسام مجسمه‌های چوبی چیده شده بود. دیوار پشت تلویزیون را سر تا سر پنجره تشکیل داده بود ولی آنان را با پرده‌های سفید با طرح‌های شکلاتی رنگ پوشانده بودیم.
ست شکلاتی و آبی، یعنی رنگ‌های گرم و سرد، فضای خانه را بسیار زیبا کرده و یک تضاد دلنشین ساخته بودند.

ما وقتی یک مکان رو می‌خوایم توی داستان توصیف کنیم بهتره آروم، آروم این کارو انجام بدیم. هیچ عجله‌ای نیست که خیلی سریع همه چیزو توی ذهن مخاطبمون فرو کنیم. حتی وقتی می‌خوایم شخصیتی رو در یه داستان خلق کنیم، باید پله، پله باشه تا توصیفات آروم آروم و با پیش رفتن داستان توی ذهن مخاطب بشینن و تا مدت‌ها همونجا بمونن، وقتی ما به یکباره جایی رو در رمان به تصویر می‌کشیم، خیلی زود از خاطر مخاطب میره. اگه اینو نویسنده‌ی عزیزمون در نظر بگیره و تغییراتی در اون قسمت‌هایی که توصیفاتش مثل نمونه قبل هستن ایجاد کنه، به نظر من می‌تونه به قوی‌تر شدن رمانش کمک زیادی بکنه.
در هر صورت و با وجود نکاتی که در مورد توصیفات مکانی گفتم، رمان، شخصیت پردازی خوبی داشت. شخصیت‌ها اکثرشون طوری پرداخت شدن که از همون ابتدای جلد اول، میشه باهاشون ارتباط برقرار کرد و به جرأت می‌تونم بگم این اولین اثر از نویسنده‌های انجمنه که با خوندنش، تونستم صدای تمام شخصیت‌هارو توی ذهنم بشنوم. این برقراری ارتباط قوی شخصیت‌های رمان با مخاطب یه امتیاز مثبت برای نویسنده و رمانشه و این که از بیان جزییاتی که به توصیف حالات کمک می‌کنن غفلت نشده( مثل شامی که سرد شده بود و...) یه نقطه‌ی قوته و به نظرم جای تبریک به نویسنده داره. لحن‌ و‌ نوع حرف زدن افراد توی داستان هم مخصوص و مناسب خودشون بود. توصیف احساسات شخصیت‌ها به هنگام ترس، خطر، نگرانی و دلشوره، اندوه و شادی هم به خوبی صورت گرفته ولی در جلد اول ما یه عادتی از هینا دیدیم که با انگشتش به گوشه‌ی لبش ضربه می‌زد. پنج سال بعد و در جلد دوم این عادت به کائوری منتقل شد. من اینو توی جلد اول به عنوان یکی از مشخصه‌های شخصیت هینا پذیرفتم ولی اینکه بعد به کائوری منتقل شد برام قابل پذیرش نبود. هر فردی عادت‌های مخصوص به خودش رو داره امکان اینکه فرد دیگه ای که مدتی باهاش همنشین میشه هم یه سری عادت‌های رفتاری اونو بگیره خیلی زیاده. مخصوصاً در سنین نوجوانی دوستای خیلی صمیمی از هم تأثیرات این چنینی زیادی میگیرن اما اون خصوصیت بارز همچنان متعلق به شخص اوله، حتی اگه ترکش کنه. ولی کاش به این موضوع، حتی شده خیلی ریز اشاره می‌کردین که کائوری این عادتو از هینا گرفته اینطوری هم به این خصوصیت شخصیت اول رمان اشاره ای می‌شد و هم می‌تونستیم این عادتو در کائوری قبول کنیم.

کشمکش و ایجاد تعلیق: ما در رمان شکاف سرخ در حال حاضر شاهد دو نوع درگیری و کشمکش هستیم؛ درگیری شخصیت اول داستان با خودش و درگیری و کشمکش اون و دوستانش با سوناکو ( فعلا هینا بیشتر از بقیه باهاش درگیر بوده) این کشمکش‌ها باعث ایجاد تعلیق و جذابیت در داستان شدن و حتی حس ترس و دلهره، حس نگرانی و غم رو به خوبی به مخاطب انتقال میدن.
مخصوصاً اونجا که سوناکو، با هینا تماس میگیره و بهش هشدار میده که به دیدنش بیاد وگرنه ناتسونو میمیره، خیلی خوب پرداخت شده. اونقدر که وقتی مخاطب اون قسمت از داستانو می‌خونه شوکه میشه و این شوک ناگهانی اونو به خوندن ادامه‌ی داستان ترغیب می‌کنه. این امتیاز خیلی خوبی برای رمانه که چنین صحنه‌هایی رو نویسنده تونسته با مهارت، خلق و در محلی درست و به جا ازشون استفاده کنه و البته حوادث نه اونقدر سریع اتفاق میفتن و تموم میشن و نه اونقدر کند که حوصله‌ی خواننده سر بره. در واقع حوادث داستان همه مثل یه زنجیر به هم متصلن و این ارتباط یک ماجرای پر تعلیق‌رو به وجود آورده .
یه جایی هم که حس تعلیق رو بیشتر می‌کنه موقعیه که هینا برای پیدا کردن ناتسونو به طبقه‌ی بالا میره، این اوجی که داستان میگیره و اون نقطه‌ی فرودش( پیدا شدن و ورود ناتسونو) خیلی عالیه. اونجا ما هم با هینا همراهی می‌کنیم و با چرخیدن دستگیره‌ی در، تپش قلب می‌گیریم و حتی وقتی هینا با منظره‌ی اجساد آویزون رو به رو میشه، ما داریم به ناتسونو فکر می‌کنیم و اینکه چه بلایی به سرش اومده. در واقع وحشت و ترس رو میشه به خوبی در رمان احساس کرد. حتی اونجایی که در، روی هینا بسته میشه، درگیری ذهنی‌ای که در این قسمت از رمان ایجاد شده، کاملا ملموسه و ما هم دچار همچین درگیری‌ای میشیم. با خوندن این قسمتا و همراه هینا به خودمون امید میدیم جسد بعدی ناتسونو نباشه( صحنه واقعا نفس‌گیره) هر چند در این حیص و بیص میشه حدس زد که ممکنه ناتسونو اونجا نباشه و شخصیت روح با این حیله خواسته هینا رو بکشونه به جای دلخواهش و به تله بندازه. این کشمکش‌ها، این درگیری‌ها و فضاسازی‌های دلهره‌آور، نشون میده رمان هر قدر جلو میره پیشرفتش بیشتر و بیشتر میشه و چه در بیان احساسات و چه در توصیف حالات قوی‌تر میشه.
 
آخرین ویرایش:
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,558
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #3

زاویه دید: در بحث زاویه دید، ما می‌دونیم که زاویه دید اول شخص مفرد دیدش محدوده، راوی نمی‌تونه همه‌جا حضور داشته باشه و نمی‌تونه به تمام جوانب داستان اشراف داشته باشه و فقط اون چیزی رو که جلوی چشم خودش اتفاق میفته، یا چیزی رو که می‌شنوه و حس می‌کنه بیان می‌کنه، بنابراین زاویه اول شخص یک زاویه‌‌ی دید با یه سری ویژگی‌های منفیه: داستانی که راوی یا راوی‌ها تعریف می‌کنن، مغرضانه و غیر قابل اعتماده.
به خاطر همین محدودیت‌ها، نویسنده‌ی رمان شکاف سرخ اومده رمان رو از دید چندین شخصیت داستان روایت کرده و چیزی که ما باهاش مواجه بودیم، زاویه‌‌ی دید اول شخص بود که اگر چه تغییری در اون ایجاد نشد ولی راوی‌ها مرتب عوض میشدن. با این حال باز هم اینکه بگیم داستان الان یه حالت بی‌طرفانه‌ای به خودش گرفته، سخته. چون اینجا هم هر کسی داره داستان خودشو تعریف می‌کنه. به نظر من جایی این زاویه‌‌ی دید اول شخص باید عوض بشه، در جلد قبل این اتفاق افتاده بود و قسمت‌هایی از رمان با زاویه دید دانای کل روایت شده بود. اگه این اتفاق اینجا هم بیفته، به نظر من سیطره‌ی اول شخص شکسته میشه و خواننده می‌تونه ماجرارو از زاویه دید دیگه ای هم ببینه. من یه مثال میارم:
توی رمان سمفونی مردگان عباس معروفی، زاویه‌‌ی دید در فصل‌هایی، سوم شخصه و توی فصل‌هایی، اول شخص مفرد. این تکنیک اگه درست ازش استفاده بشه، داستان خیلی هم عالی از آب در میاد.
اشکالات نگارشی و دستوری: اولین چیزی که توجه منو در این مورد جلب کرد که به نظرم مهمترین چیز هم بود این نوع از جمله‌ها بود:
فهمیدم مورد اضطراری بود.
در آن لحظه، فکر می‌کردم مشکلم فقط سوناکو بود، اما اشتباه می‌کردم!
صدای لرزانم آشکار می‌کرد چقدر نگران بودم!
تا به من بفهماند گرسنه بود.
در جملۀ مرکّب، بعد از فعل اصلی در زمان «گذشته»، فعلهای جمله‌های فرعی یا پیرو در زمان «حال» میاد مثلا:

«حسن را دیدم. به نظر می رسید که حالش خوب نیست». ما هیچ وقت نمیایم این جمله رو به این صورت بگیم: «حسن را دیدم. به نظر می رسید که حالش خوب نبود».
یا:

صدای لرزانم آشکار می‌کرد چقدر نگران بودم درستش اینه:
« صدای لرزانم آشکار می‌کرد چقدر نگران هستم. »
نویسنده‌ی ما توی رمانش جمله‌های متعدد این چنینی داره که خودش یه امتیاز منفیه و این ضعف باعث صدمه به متن رمان شده.
یه جاهایی هم انتخاب کلمات حالت نازیبایی به جمله‌ها میدن مثلا:

کازوما سان هستش که داره به ما زنگ می‌زنه: کازوما سانه که داره به ما زنگ می‌زنه.
یک پیشبند سفید بر تن داشت: یک پیشبند سفید به تن داشت.( یک پیشبند سفید بسته بود)
او‌ همیشه تقاضای کمک کسی را پس نمی‌زد: او‌هیچ‌وقت تقاضای (درخواست) کمک کسی را رد نمی‌کرد.
باید دقت بشه کلمات و جملات طوری انتخاب بشن که علاوه بر رسوندن معنای درست، زیبایی هم داشته باشن.

کارهاش فراهم شدن: کارهاش انجام شدن.
در قسمت‌هایی از رمان هم شاهد یه سری کلماتی بودیم که اشتباه املایی داشتن:

تیررأس: تیررس
نکته نامعلومی: نقطهٔ نامعلومی
متحرکی: محرکی
توله‌باری: کوله‌باری
و...
من به ذکر همین چند نکته بسنده می‌کنم و فقط سوالاتی رو که توی ذهنم با تماس کازوما به وجود اومد اینجا مطرح می‌کنم:
پنج سال گذشته و توی این پنج سال به گفته‌ی هینا هیچ خبری از جیوبا سان و کازوما سان نبوده، بعد ناگهان کازوما تماس می‌گیره که مشخص میشه توی روسیه‌ست:

۱: کازوما چطور شماره‌ی تماس هینا رو پیدا کرد؟ به فرض که شماره‌ی تاتسومی رو از قبل داشته ( کاش نویسنده اینجا یه توضیح یا اشاره گذرایی می‌کرد)
۲: پنج سال گذشته بدون هیچ تماس یا دیداری کازوما سان چطور تونست از پشت گوشی و با اون وضع خش خش و صدای ضعیف، صدای آدمایی رو که پنج سال قبل دیدار مختصری باهاشون داشته، تشخیص بده و بدونه کدوم صدا متعلق به کیه؟
و دیگه اینکه توی قسمت رو‌ در‌ ویی سوناکو و‌ هینا با همچین چیزی رو به رو میشیم:

- تو خودت انتخاب کردی؛ انتخاب کردی با پای خودت بیای پیشم. نمی‌تونم ولت کنم.
میان خنده‌های عصبی ام، فریاد خشمگینی کشیدم.
- تو مجبورم کردی بیام. گفتی ناتسونو رو می‌کشی.
با تداعی ناتسونو ناگهان قلبم ایستاد. فریادم در گلویم خفه شد و خنده از روی لبم ماسید.

اینجا نویسنده ناگهان می‌نویسه میان خنده‌های عصبیم. این حالت که بدون هیچ پیش زمینه‌ای اومده، به نظرم تا حدودی ناجور میاد. ما وقتی می‌خوایم یه حالتی رو توی یه شخصیتی نشون بدیم، بهتره که ناگهانی چنین چیزی رو نیاریم.
قبلش با به جمله زمینه سازی می‌کنیم که خواننده بدونه فلان شخصیت اون لحظه چه وضعیتی داره به عنوان مثال میشه این‌طور نوشت:

با حالتی عصبی خندیدم و میان خنده‌های عصبی ام، فریاد خشمگینی کشیدم.
- تو مجبورم کردی بیام. گفتی ناتسونو رو می‌کشی
.
حالا من اون جمله‌رو نوشتم ولی شما می‌تونین با جمله‌های بهتری که وجود دارن، این زمینه‌سازی رو انجام بدین.
و یه چیز دیگه هم گردنبند بود یه همچین گردنبند نجات ‌بخشی رو من خیلی توی فیلما و سریالا دیدم و به نظرم زیاد تکرار شده. ولی در هر صورت توی جلد اول هم بود و اون جلد هم که به پایان رسیده، نمیشه کاریش کرد.
و مسئله‌ی دیگه این‌که: جایی از رمان، هینا داره خواب می‌بینه و قبلش مشخص نیست که اون قسمت یه خوابه. این یه تکنیک قدیمیه که برای انحراف ذهن مخاطب استفاده میشه. ولی این نوع خواب دیدن و چنین تکنیکی، توی داستان‌ها و احتمالاً فیلما و سریالای زیادی اومده. زیادی تکراریه و تکراری بودنش باعث آسیب به رمان میشه.
یه نکته‌ی دیگه هم بگم و کارو تموم کنم. اون هم اینه که نویسنده توی رمان به دفعات نوشته طعم گس خون! من یه سری جاهای دیگه هم اینو دیدم که می‌نویسن طعم گس ولی در واقع خون مزه گس نداره، خون مزه‌ی شوری داره. توی لغت‌نامه‌ی دهخدا معنی گس میشه:
زمخت . عَفِص . مزه ای چون مزه ٔ مازو وسنجد نارسیده و بهی نارسیده . بعض شـ×ر×ا×ب های انگوری که پوست دهان و گلو را فراهم کشد. پوست انار گس است .
اگه شما پوست اناررو امتحان کرده باشین یا مثلا به مزه‌ی خرمالو توجه کرده باشین یه حالت جمع شدگی توی دهنتون و بیشتر روی زبونتون حس می‌کنین و متوجه اون گسی میشین و شور بودن خون رو هم میشه خیلی راحت امتحان کرد. نویسنده باید تجربه‌های درست‌رو با کلمات درست به مخاطبش انتقال بده. اگه تجربه‌ای در زمینه‌ای که می‌خواد در موردش بنویسه نداره، بره سراغش و قبل از نوشتن کاملاً درکش کنه، بعد بنویسه.
فکر می‌کنم تا همین‌جا کافی باشه و بهتره که منتظر بمونیم تا ببینیم در ادامه، رمان به چه سمت و سویی پیش میره و ادامه‌ی نتیجه‌گیری رو بذاریم برای وقتی که شکاف سرخ به انتهای خودش میرسه. به هر حال و با تمام این اوصاف، من از خوندن رمان سومای عزیز لذت بردم و از نقد کردنش هم همین‌طور، مطمئناً اگه این اشکالات جزیی که از چشم نویسنده دور موندن نبودن، سطح الماسی‌ براش در نظر گرفته می‌شد ولی فعلا سطح طلایی میگیره.
از نویسنده‌ی خوب و توانامون سوما غفاری عزیز تشکر می‌کنم و امیدوارم موفق باشه.

سطح:
طلایی
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,558
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #4

زاویه دید: در بحث زاویه دید، ما می‌دونیم که زاویه دید اول شخص مفرد دیدش محدوده، راوی نمی‌تونه همه‌جا حضور داشته باشه و نمی‌تونه به تمام جوانب داستان اشراف داشته باشه و فقط اون چیزی رو که جلوی چشم خودش اتفاق میفته، یا چیزی رو که می‌شنوه و حس می‌کنه بیان می‌کنه، بنابراین زاویه اول شخص یک زاویه‌‌ی دید با یه سری ویژگی‌های منفیه: داستانی که راوی یا راوی‌ها تعریف می‌کنن، مغرضانه و غیر قابل اعتماده.
به خاطر همین محدودیت‌ها، نویسنده‌ی رمان شکاف سرخ اومده رمان رو از دید چندین شخصیت داستان روایت کرده و چیزی که ما باهاش مواجه بودیم، زاویه‌‌ی دید اول شخص بود که اگر چه تغییری در اون ایجاد نشد ولی راوی‌ها مرتب عوض میشدن. با این حال باز هم اینکه بگیم داستان الان یه حالت بی‌طرفانه‌ای به خودش گرفته، سخته. چون اینجا هم هر کسی داره داستان خودشو تعریف می‌کنه. به نظر من جایی این زاویه‌‌ی دید اول شخص باید عوض بشه، در جلد قبل این اتفاق افتاده بود و قسمت‌هایی از رمان با زاویه دید دانای کل روایت شده بود. اگه این اتفاق اینجا هم بیفته، به نظر من سیطره‌ی اول شخص شکسته میشه و خواننده می‌تونه ماجرارو از زاویه دید دیگه ای هم ببینه. من یه مثال میارم:
توی رمان سمفونی مردگان عباس معروفی، زاویه‌‌ی دید در فصل‌هایی، سوم شخصه و توی فصل‌هایی، اول شخص مفرد. این تکنیک اگه درست ازش استفاده بشه، داستان خیلی هم عالی از آب در میاد.
اشکالات نگارشی و دستوری: اولین چیزی که توجه منو در این مورد جلب کرد که به نظرم مهمترین چیز هم بود این نوع از جمله‌ها بود:
فهمیدم مورد اضطراری بود.
در آن لحظه، فکر می‌کردم مشکلم فقط سوناکو بود، اما اشتباه می‌کردم!
صدای لرزانم آشکار می‌کرد چقدر نگران بودم!
تا به من بفهماند گرسنه بود.
در جملۀ مرکّب، بعد از فعل اصلی در زمان «گذشته»، فعلهای جمله‌های فرعی یا پیرو در زمان «حال» میاد مثلا:

«حسن را دیدم. به نظر می رسید که حالش خوب نیست». ما هیچ وقت نمیایم این جمله رو به این صورت بگیم: «حسن را دیدم. به نظر می رسید که حالش خوب نبود».
یا:

صدای لرزانم آشکار می‌کرد چقدر نگران بودم درستش اینه:
« صدای لرزانم آشکار می‌کرد چقدر نگران هستم. »
نویسنده‌ی ما توی رمانش جمله‌های متعدد این چنینی داره که خودش یه امتیاز منفیه و این ضعف باعث صدمه به متن رمان شده.
یه جاهایی هم انتخاب کلمات حالت نازیبایی به جمله‌ها میدن مثلا:

کازوما سان هستش که داره به ما زنگ می‌زنه: کازوما سانه که داره به ما زنگ می‌زنه.
یک پیشبند سفید بر تن داشت: یک پیشبند سفید به تن داشت.( یک پیشبند سفید بسته بود)
او‌ همیشه تقاضای کمک کسی را پس نمی‌زد: او‌هیچ‌وقت تقاضای (درخواست) کمک کسی را رد نمی‌کرد.
باید دقت بشه کلمات و جملات طوری انتخاب بشن که علاوه بر رسوندن معنای درست، زیبایی هم داشته باشن.
کارهاش فراهم شدن: کارهاش انجام شدن.
در قسمت‌هایی از رمان هم شاهد یه سری کلماتی بودیم که اشتباه املایی داشتن:
تیررأس: تیررس
نکته نامعلومی: نقطهٔ نامعلومی
متحرکی: محرکی
توله‌باری: کوله‌باری
و...
من به ذکر همین چند نکته بسنده می‌کنم و فقط سوالاتی رو که توی ذهنم با تماس کازوما به وجود اومد اینجا مطرح می‌کنم:
پنج سال گذشته و توی این پنج سال به گفته‌ی هینا هیچ خبری از جیوبا سان و کازوما سان نبوده، بعد ناگهان کازوما تماس می‌گیره که مشخص میشه توی روسیه‌ست:

۱: کازوما چطور شماره‌ی تماس هینا رو پیدا کرد؟ به فرض که شماره‌ی تاتسومی رو از قبل داشته ( کاش نویسنده اینجا یه توضیح یا اشاره گذرایی می‌کرد)
۲: پنج سال گذشته بدون هیچ تماس یا دیداری کازوما سان چطور تونست از پشت گوشی و با اون وضع خش خش و صدای ضعیف، صدای آدمایی رو که پنج سال قبل دیدار مختصری باهاشون داشته، تشخیص بده و بدونه کدوم صدا متعلق به کیه؟

و دیگه اینکه توی قسمت رو‌ در‌ ویی سوناکو و‌ هینا با همچین چیزی رو به رو میشیم:
- تو خودت انتخاب کردی؛ انتخاب کردی با پای خودت بیای پیشم. نمی‌تونم ولت کنم.
میان خنده‌های عصبی ام، فریاد خشمگینی کشیدم.
- تو مجبورم کردی بیام. گفتی ناتسونو رو می‌کشی.
با تداعی ناتسونو ناگهان قلبم ایستاد. فریادم در گلویم خفه شد و خنده از روی لبم ماسید.

اینجا نویسنده ناگهان می‌نویسه میان خنده‌های عصبیم. این حالت که بدون هیچ پیش زمینه‌ای اومده، به نظرم تا حدودی ناجور میاد. ما وقتی می‌خوایم یه حالتی رو توی یه شخصیتی نشون بدیم، بهتره که ناگهانی چنین چیزی رو نیاریم.
قبلش با به جمله زمینه سازی می‌کنیم که خواننده بدونه فلان شخصیت اون لحظه چه وضعیتی داره به عنوان مثال میشه این‌طور نوشت:

با حالتی عصبی خندیدم و میان خنده‌های عصبی ام، فریاد خشمگینی کشیدم.
- تو مجبورم کردی بیام. گفتی ناتسونو رو می‌کشی
.
حالا من اون جمله‌رو نوشتم ولی شما می‌تونین با جمله‌های بهتری که وجود دارن، این زمینه‌سازی رو انجام بدین.
و یه چیز دیگه هم گردنبند بود یه همچین گردنبند نجات ‌بخشی رو من خیلی توی فیلما و سریالا دیدم و به نظرم زیاد تکرار شده. ولی در هر صورت توی جلد اول هم بود و اون جلد هم که به پایان رسیده، نمیشه کاریش کرد.
و مسئله‌ی دیگه این‌که: جایی از رمان، هینا داره خواب می‌بینه و قبلش مشخص نیست که اون قسمت یه خوابه. این یه تکنیک قدیمیه که برای انحراف ذهن مخاطب استفاده میشه. ولی این نوع خواب دیدن و چنین تکنیکی، توی داستان‌ها و احتمالاً فیلما و سریالای زیادی اومده. زیادی تکراریه و تکراری بودنش باعث آسیب به رمان میشه.
یه نکته‌ی دیگه هم بگم و کارو تموم کنم. اون هم اینه که نویسنده توی رمان به دفعات نوشته طعم گس خون! من یه سری جاهای دیگه هم اینو دیدم که می‌نویسن طعم گس ولی در واقع خون مزه گس نداره، خون مزه‌ی شوری داره. توی لغت‌نامه‌ی دهخدا معنی گس میشه:
زمخت . عَفِص . مزه ای چون مزه ٔ مازو وسنجد نارسیده و بهی نارسیده . بعض ش*و*ج*و های انگوری که پوست دهان و گلو را فراهم کشد. پوست انار گس است .
اگه شما پوست اناررو امتحان کرده باشین یا مثلا به مزه‌ی خرمالو توجه کرده باشین یه حالت جمع شدگی توی دهنتون و بیشتر روی زبونتون حس می‌کنین و متوجه اون گسی میشین و شور بودن خون رو هم میشه خیلی راحت امتحان کرد. نویسنده باید تجربه‌های درست‌رو با کلمات درست به مخاطبش انتقال بده. اگه تجربه‌ای در زمینه‌ای که می‌خواد در موردش بنویسه نداره، بره سراغش و قبل از نوشتن کاملاً درکش کنه، بعد بنویسه.
فکر می‌کنم تا همین‌جا کافی باشه و بهتره که منتظر بمونیم تا ببینیم در ادامه، رمان به چه سمت و سویی پیش میره و ادامه‌ی نتیجه‌گیری رو بذاریم برای وقتی که شکاف سرخ به انتهای خودش میرسه. به هر حال و با تمام این اوصاف، من از خوندن رمان سومای عزیز لذت بردم و از نقد کردنش هم همین‌طور، مطمئناً اگه این اشکالات جزیی که از چشم نویسنده دور موندن نبودن، سطح الماسی‌ براش در نظر گرفته می‌شد ولی فعلا سطح طلایی میگیره.
از نویسنده‌ی خوب و توانامون سوما غفاری عزیز تشکر می‌کنم و امیدوارم موفق باشه.

سطح:
طلایی

نقد رمان شکاف سرخ( جلد دوم زندگی دو‌ وجهی)
نویسنده: سوما غفاری: @Mabuchi__Kou
منتقد: @Nil@85

اختصاصی: نیست
سطح: طلایی

@Niloofar°MC⁴
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,081
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #5
تگ اعمال شد🌹
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین