. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح رمان ترک ارباب( جلد اول) | آلباتروس

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #1


رمان: ترک ارباب (جلد اول)
نویسنده: @آلباتروس
ژانر: عاشقانه
عشق در نوجوانی، طالب حاکمیت بر معشوق، تماماً ماجرای آقازاده‌ای را بازگو می‌کند که آهوی گریز پایش عجیب دل ربوده؛ ولی نقاش روزگار، برای‌شان رسم خوبی نکشید!

لینک اثر:

تمام شده - رمان ترک ارباب (جلد اول) | آلباتروس


منتقد: @Nil@85
تاریخ تحویل نقد: ۲۲ بهمن ماه ۱۴۰۰
مهلت اتمام نقد: ۲۹ بهمن ماه ۱۴۰۰
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
راه‌حل
نقد و تعیین سطح رمان ترک ارباب( جلد اول)

خب، خب، خب، ببینم این‌بار برای نقد چه چیزی به دستمون سپردن؟ بله، یه رمان دیگه از آلباتروس عزیز، نویسنده‌ی پرکار انجمن، پس بریم ببینیم این دفعه چی از این دوست خوبمون در انتظارمونه:
رمان عاشقانه‌‌ی جدید آلباتروس که به نظرم یکی از جدیدترین آثار پایان یافته‌ی ایشونه، در مورد دو ارباب‌زاده‌ی جوون و عشقشونه. عشقی که در ابتدا یک طرفه‌ست و تا بخش‌های پایانی داستان، یک طرفه باقی می‌مونه. در این رمان اولین چیزی که توجه من‌رو جلب کرد و تصمیم گرفتم در موردش بنویسم، دوره‌ایه که نویسنده برای اتفاقات رمانش در نظر گرفته و این به بحث فضاسازی مربوط میشه. پس در این قسمت چیزی رو که می‌خوام بررسی کنم
صحنه‌پردازی و پرداختن به زمان داستان: در رمان دوستمونه و موردی که...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,563
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,554
امتیازها
650

  • #2
نقد و تعیین سطح رمان ترک ارباب( جلد اول)

خب، خب، خب، ببینم این‌بار برای نقد چه چیزی به دستمون سپردن؟ بله، یه رمان دیگه از آلباتروس عزیز، نویسنده‌ی پرکار انجمن، پس بریم ببینیم این دفعه چی از این دوست خوبمون در انتظارمونه:
رمان عاشقانه‌‌ی جدید آلباتروس که به نظرم یکی از جدیدترین آثار پایان یافته‌ی ایشونه، در مورد دو ارباب‌زاده‌ی جوون و عشقشونه. عشقی که در ابتدا یک طرفه‌ست و تا بخش‌های پایانی داستان، یک طرفه باقی می‌مونه. در این رمان اولین چیزی که توجه من‌رو جلب کرد و تصمیم گرفتم در موردش بنویسم، دوره‌ایه که نویسنده برای اتفاقات رمانش در نظر گرفته و این به بحث فضاسازی مربوط میشه. پس در این قسمت چیزی رو که می‌خوام بررسی کنم
صحنه‌پردازی و پرداختن به زمان داستان: در رمان دوستمونه و موردی که بسیار بسیار مشخصه، میشه ساعت‌ها روش بحث کرد و در موردش نوشت همینه. اگه اطلاعات کافی در مورد فضا سازی رمان داشته باشین، باید بدونین که:
فضاسازی داستان یه چیزی بیشتر و بالاتر از مکانیه که داستان توش اتفاق میفته و یه سری عوامل مثل پیشینه تاریخی، فرهنگ، محیط اقتصادی - اجتماعی و جو رو شامل میشه. فضاسازی روی زبان شخصیت‌ها، سبک نوشتن نویسنده، نوع داستان و محیط کلی اثر میذاره. ما می دونیم که یک زمانی در ایران دوره‌ی ارباب رعیتی وجود داشته و این دوره، سالیان ساله گذشته، یعنی در دهه پنجاه به پایان رسیده. این موضوع رو داشته باشیم تا من بعد از یه سری توضیحات بهش برسم. وقتی یه نویسنده در مورد یه دوره خاص می‌نویسه، اولین کاری که باید انجام بده اینه که شرایط اون دوره‌رو در نظر بگیره و اگه اطلاعاتی در موردش نداره، با تحقیق به این اطلاعات دست پیدا کنه. مثلاً تحقیق در مورد نوع زندگی مردم در زمان مد نظرش، شرایط اجتماعی و نوع تفکرشون، وسایل معمول، نوع لباس پوشیدنشون، حرف‌زدنشون، به طوری که بتونه به خوبی از عهده‌ی نوشتن از اون دوره بر بیاد. به عنوان مثال رمان بامداد خمار( هر چند روش نقدهای منفی دارم ولی به خاطر توصیفات جذاب و زنده‌ای که داره، بارها خوندمش) اگه شما این رمان‌رو خونده باشین، متوجه میشین که نویسنده‌ش به خوبی از عهده‌ی فضاسازی اون دوره که اواخر سلطنت احمد شاه قاجاره بر اومده، با توصیف نوع پوشش، نوع روابط، شرایط اجتماعی و... نویسنده‌ش حتی تونسته با جملاتی کوتاه، در قسمت‌هایی از رمان شرایط سیاسی ایران رو هم شرح بده و به نظر من همین پرداخت قوی یکی از عوامل موفقیتش بوده. اما در مورد رمان پیش‌رو در دوره ارباب رعیتی یا همون خان خانی، نه جراحی زیبایی به این صورت گسترده و همه‌گیر شده بود: اشاره به یکی از دخترایی که بینی عمل کرده( زیبا) نه تلفن همراه وجود داشت( چیزی که بارها توی رمان باهاش مواجه میشیم) و نه از مقنعه استفاده می‌شد( مقنعه بعد از انقلاب متداول شد)، در مورد مانتو هم تا قبل از انقلاب، روپوشی به اسم مانتو در ایران، خیلی کم کاربرد داشت. بیشتر خانم‌های محجبه یا چادر سرشون می‌کردن و یا روسری رو همراه با کت و دامن‌ یا کت و شلوار می‌پوشیدن. استفاده و رواج مانتو، مربوط میشه به بعد از انقلاب فرهنگی در سال 61، این مسئله‌ی وارد کردن وسایل و موضوعاتی که متعلق به زندگی امروزی و یا این دوره هستن یه نقطه ضعف خیلی پررنگ بود که متوجهش شدم و باید حتما به نویسنده در این مورد گوشزد می‌کردم. خب این از این.
حالا بریم سراغ
خلاصه رمان:
عشق در نوجوانی، طالب حاکمیت بر معشوق، تماماً ماجرای آقازاده‌ای را بازگو می‌کند که آهوی گریز پایش عجیب دل ربوده؛ ولی نقاش روزگار، برای‌شان رسم خوبی نکشید!
در مورد خلاصه و نحوه خلاصه نویسی، زیاد نوشته شده و به نظرم نویسنده خودش خیلی خوب می‌دونه چه ‌طور باید یه خلاصه بنویسه و من اینجا قصد دارم با یک تجزیه و تحلیل ساده این نکته‌رو روشن کنم که آیا خلاصه‌ی نوشته شده برای رمان مناسبه یا نه! در ابتدا و قبل از شروع رمانی که به دست ما رسیده، نوشته شده: عشق در نوجوانی، طالب حاکمیت بر معشوق، اینجا نویسنده می‌خواد ابهام ایجاد کنه و با حرف‌های ابهام آمیز خواننده‌‌رو دنبال خودش بکشونه ولی بعد طوری می‌نویسه و کلیت ماجرا رو لو میده انگار که خودش حوصله‌ش نکشیده یا نتونسته جملات بهتر و جذابتری در وصف رمان بنویسه. انگار کم آورده باشه، نخواسته لو بده و لو داده و وقتی خواننده با این جملات رو به رو میشه:
ماجرای آقازاده‌ای را بازگو می‌کند که آهوی گریز پایش عجیب دل ربوده؛
احساس می‌کنه باز هم قراره یه رمان ارباب رعیتی تکراری در مورد یک ارباب‌زاده‌ی عاشق و مشتاق و یک معشوق ناراضی و فراری بخونه و احتمال اینکه اون‌رو زمین بذاره، وجود داره. این هم یک نکته منفی برای رمان دوستمون.
ما در
شروع این اثر می‌خونیم:
چشم به بیرون از ماشین دوخته بود و به عابران زودگذر که از خار و بوته، جان گرفته بودند، نگاه می‌کرد.
در رمان‌های زیادی ما با همچین شروعی مواجه میشیم که شخصیت اول داستان به بیرون، حالا بیرون اتاق و پنجره و یا ماشین چشم بدوزه و این تکرار برای نویسنده‌ای با اون همه اثر نمی‌تونه قابل قبول باشه. وقتی زیاد و پشت سر هم می‌نویسیم، نباید فقط به زیاد نوشتن فکر کنیم؛ باید به درست و زیبا نوشتن هم توجه کنیم. باید کیفیت کارمون هم بالاتر بره چون در نویسندگی کسب تجربه می کنیم. یک نویسنده‌ی خوب باید فرقی بین آثار قدیمی‌تر و جدیدترش باشه و روز به روز و اثر به اثر، پخته‌تر و قوی‌تر بشه نه اینکه در جا بزنه. چون دیگه ازضعف‌هاش آگاهی پیدا می‌کنه و می‌دونه کجای کارش اشکال داره و باید در صدد رفع اشکالاتش باشه نه اینکه ایرادات کارش رو تکرار کنه. از نویسنده‌ی ترک ارباب هم همین انتظار می‌رفت که وقتی اثر جدیدش رو شروع به خوندن می‌کنیم، با یک آغاز محکم و جذاب رو به رو بشیم ولی این‌طور نشده و البته در دومین جمله‌ی آغازین:
و به عابران زودگذر که از خار و بوته، جان گرفته بودند، نگاه می‌کرد.
گنگی و نامفهوم بودن کلام نویسنده، این موضوع رو که شروع داستان شروع خوبی نیست بهمون ثابت می‌کنه. اینجا گویا نویسنده می‌خواد خارها رو به عابران زودگذر تشبیه کنه اما با چنین جمله‌ای فقط ممکنه باعث گیجی و برداشت اشتباه خواننده بشه. درسته که داستان‌نویسی خلاقیت می‌طلبه اما این جمله نه تنها خلاقانه نیست بلکه مفهوم چندانی هم نداره.

سیر رمان: فکر می‌کنم قبل از تحلیل این موضوع باید خط سیر داستان رو مشخص کنیم: اول مسئله‌ی عشق صنم به شاهین و امیر به صنم در نوجوونی، بیماری شخصیت دختر داستان، تلاش امیر برای خوشحال کردن و به دست آوردن دل صنم و تداوم عشق دختر به شاهین، خوب شدن حال صنم، دوم دانشگاه رفتن دختر داستان و سربازی و دانشگاه رفتن پسرا، برگشتن و دیدنشون و شنیدن خبر ازدواج شاهین و مهسا و بر باد رفتن آرزوی صنم، مرگ پدر امیر و ارباب شدنش، سوم خواستگاری امیر از صنم و دادن جواب رد از طرف اون، برگشتن به دانشگاه، مرگ پدر و مادر صنم، ارباب شدنش و در آخر ورود رویا و رسیدن صنم به این نتیجه که عاشق امیره. چیزی که در رمان مشهوده سیر زمانی خطی و مستقیم داستان و در عین حال پر فراز و نشیب بودنش چه از نظر احساسی و چه از نظر اتفاقاتیه که رخ میده و صد البته ماجراها حول محور یک مسئله می‌چرخن: عشق شخصیت‌های داستان.
ولی یک چیزی که به نظر من اضافی اومد و حتی اتفاق نیفتادنش هم در روند رمان خللی ایجاد نمیکرد، بیماری صنم بود. مخصوصاً که خیلی خوب هم بهش پرداخته نشده بود. نویسنده داستان باید دقت کنه که حوادث یک رمان طوری انتخاب و وارد داستان بشن که واقعاً احساس بشه به وجودشون نیازه و اگه نباشن یک جای خالی در متن اثر به وجود میاد. مثلاً همین بیماری صنم اگه باعث میشد اون در مورد احساس شاهین به خودش به شک و شبهه بیفته و به فکر بره یا پی به واقعیتهایی ببره، خوب و تأثیر گذارتر بود تا اینکه قرار باشه اون مریض بشه، حالش خوب بشه و بعد عشقش مثل سابق پا برجا بمونه و قضیه تموم بشه( البته این احتمال‌رو هم میشه داد که بیماری صنم در جلد دوم دوباره برگرده) در هر صورت تک تک کلمه‌ها و مواردی که ازشون توی داستان استفاده میشه، حتی شخصیتها چه فرعی و چه اصلی، همه باید در خدمت داستان و پیش بردنش باشن و اگه غیر از این باشه، اون وسیله یا شخصیت و یا کلمه، اضافیه. مثلاً توی داستانی( بیاین بگیم یک داستان جنایی یا ماجراجویانه) وقتی شما از تبر در یک صحنه مینویسین، اون تبر قاعدتاً باید یک جایی به کار بیاد. پس هر قدر کلمات اضافی و به درد نخور، صحنه‌ها و شخصیت‌های اضافی، بیشتر از رمان حذف بشن و به حداقل برسن متن داستان، قوی‌تر میشه.

کشمکش و درگیری: یکی از مواردی که در رمان‌نویسی، خیلی مهمه، کشمکش و درگیری در داستانه که چند نوع از اون وجود داره:
۱: کشمکش جسمانی، ۲: ذهنی، ۳:عاطفی
۴: اخلاقی
چیزی که ما در ترک ارباب شاهدش بودیم، کشمکش ذهنی و عاطفی بود. درگیری عاطفی شخصیت‌ها با خودشون و درگیری ذهنی با خود و اطرافیانشون. ولی باید ببینیم آیا این درگیری‌ها باعث ایجاد جذابیت و تعلیق در داستان شدن یا نه! :

حرف‌های امیر حسابی با روانش بازی می‌کرد، گویی از این‌که او را بیش‌تر سرگشته و کلافه کند، لذت می‌برد.
پاهایش را بیش‌تر در شکمش فرو برد و سپس با تکیه آرنج‌هایش به روی آن‌ها، سرش را در میان پنجوانش فشرد. دیوانگی هم مرزی داشت، مگر نه؟ پس چرا این جنون تمام نمیشد؟
شاید حق با امیر بود، نباید این‌قدر خودخواهانه رفتار می‌کرد. از روحیات صابر با خبر بود، یعنی همه می‌دانستند که صابر زیادی به خانواده‌اش وابسته است و حال با وقوع این حادثه ناگوار، تنها او برای صابر مانده بود. چگونه این‌قدر سنگ‌دلانه تصمیم گرفت؟ چرا به صابر فکر نکرد؟ مگر او برایش با ارزش نبود؟ پس چرا اهمیتی برایش نشان نمی‌داد؟
بغضش سنگین‌تر شد، طوری که نتوانست دیگر آرام باشد و بلند جیغ کشید. اشک‌هایش سیلاب کرده بودند، دو دستی به یقه‌اش چنگ زد و آرام آرام جیغ‌هایش به هق هق تبدیل شد. آخر چگونه او ستون باشد وقتی که از ریشه سست است؟
حرف‌های امیر دوباره در سرش پیچیده شد. (می‌تونی، یعنی باید بتونی!)
سعی کرد با چند نفس، آرام شود؛ اما بی فایده بود. او دیگر یتیم شده بود، اینک چه کسی برایش پدری کند؟ مادر مهربانی برایش باشد؟
با پشت دستانش اشک‌هایش را پاک کرد و بینیش را بالا کشید، شاید برای او کسی نبود که پدر و مادر شود؛ اما محال بود که اجازه دهد صابر، بازمانده خانواده‌اش، یتیمی را احساس کند.

همون‌طور که می‌بینیم، درگیری ذهنی و عاطفی که در این قسمت وجود داره، قابل قبوله. هر چند می‌تونست بهتر و شدیدتر باشه. وقتی یک نفر توی ذهنش با خودش درگیره، بهتره یک مقدار این درگیری طول بکشه یعنی حتی در حین اینکه مجبور به انجام کاری یا پذیرش مسئله‌ایه، بازم توی ذهنش سعی کنه در مقابل انجام دادن اون کار یا پذیرش اون اون موضوع مقاومت کنه. همین کشمکش درونی، جذابیت داستان‌رو بیشتر می‌کنه. در ترک ارباب، یه جاهایی این درگیری کمتر بوده و کوتاهیش باعث شده خواننده نتونه با شخصیت ارتباط برقرار کنه و مانع ایجاد همذات پنداری و همدردی با اون شده:
با این‌که ظاهراً خود را مشغول کرده بود؛ اما افکارش در حوالی شخص ایکس پرسه میزد.
پوست داخلی لبش را در میان دندان‌هایش فشرد. یعنی آن دختر که بود؟ اصلاً برای چه به دِه آمده بود؟ یعنی واقعاً برای یک دیدن و جویای احوال، مسیر پایتخت تا دِه را طی کرده؟
و یه مورد دیگه‌ای که باید بگم اینه که درگیری و کشمکش عاطفی می‌تونست ما بین گفت و گوها هم پیش بیاد تا حالتی طبیعی هم به اون‌ها و هم به گفت و گوها داده بشه. هر چند گاهی این اتفاق در بعضی قسمت‌های رمان افتاده:
- هان؟ آره، یکی از رفیق‌های دوره دانشجویی امیر بوده که اومده. خیلی دختر خوب و خانومیه! اتفاقاً خوب میشه که بیای‌ها، با هم‌دیگه هم آشنا می‌شین.
ناخودآگاه اخم‌هایش محو به هم پیچید. آن مهمان خاص و ویژه‌ای که امیر از او نام برده بود، یک... دختر است؟!
ندانست چرا؛ ولی احساسی مرموز او را به چنگ گرفت.
- اگه هنوز مهمون‌شون تشریف دارن، من برای یک وقت دیگه مزاحم‌تون بشم
.
و با وجود اینکه نمیشه گفت قویه ولی اونقدرها هم ضعیف نیست و یک حد وسطی داره.
اینجا من به گفت و گو اشاره کردم و به نظرم حالا نوبت صحبت در همین مورده:

گفت و گو: در داستان نویسی یکی از ابزارهای مهم دست نویسنده‌ست و علاوه بر اینکه به معرفی شخصیت‌ها کمک می‌کنه، باعث میشه ما به اطلاعات خوبی در داستان دست پیدا کنیم. با مکالمه فرق داره، یک تعریف جدا از اون داره. مکالمه حرف زدن عادی افراده، مثلاً سلام و احوالپرسی معمولی و حرف زدن در مورد آب و هوا یکدجور مکالمه‌ست.
چیزی که باعث جذابیت گفت‌وگو میشه توصیفات احساسی و صحنه‌سازی بینابین دیالوگ‌هاست. یعنی وقتی یک شخصیتی داره حرف میزنه، احساسی رو که اون لحظه داره یا حالت چهره‌ش‌ توصیف بشه. یا فضایی که جلوی چشمش قرار داره، بهش در جملات کوتاه پرداخته بشه. یک موضوع دیگه که توی گفت‌و‌گو نویسی باید بهش توجه بشه نوع حرف زدن شخصیت‌هاست. مثلاً یک شخصیت بی‌سواد و عامی نمیاد عین آدمای با سواد و تحصیلکرده حرف بزنه یا یک آدم با سواد، نویسنده یا یک دانشجو نمیاد شبیه یک لات حرف بزنه. در واقع دیالوگ یکی از چیزاییه که به شخصیت‌ها بُعد میده و اونا رو از حالت تخت و تک بعدی بیرون میاره. برای اینکه گفت‌وگوی هر شخصیت، خاص خودش باشه، میشه از کلمات خاصی هم توی حرفهاش استفاده کرد. مثلاً یک فردی رو در نظر بگیرید که لکنت داره، مثل شخصیت کاک رستم توی داستان داش آکل، این لکنت باعث شده حرف زدنش مختص و خاص خودش باشه. حالا با این تفاصیل بیایم ببینیم نویسنده‌ی خودمون چی برامون داره. در رمان ترک ارباب، نویسنده گاهی به خوبی تونسته از عهده‌ی پرداختن به دیالوگ‌ها بر بیاد:

احمد همان‌طور که بشقاب میوه خوری را روی شکم گردش گذاشته بود و خیار پوست می‌گرفت، با صدای بلندی گفت:
- مرد حسابی! حتماً باید اتفاقی بیوفته که گذرت نصیب‌مون بشه؟
طاها پره پرتقال را در دهانش پرت کرد و سپس با پوزخندی گفت:
- ببین کی، چی میگه! خوبه خودت هم اربابی و می‌فهمی کار و بار چه قدر سنگینِ.
احمد سری کج کرد و با خنده گفت:
- حق!

و گاهی نتونسته به خوبی این کار رو انجام بده:
شاهین: چرا این‌قدر دیر کردین؟ نکنه واسه شام اومدین؟
امیر: تا کار و بارها راست و ریست بشه، زمان برد.
زیبا که خیلی به سر و رویش رسیدگی کرده بود، چون در کنار امیر جای داشت، به سمت مبلش خم شد و با بینی عملی شده‌اش، تو دماغی گفت:
- میگم، یک وقت شماها ماشین عروس رو بین راه‌تون ندیدین؟
امیر نگاهی گیج به صنم انداخت و سپس رو به زیبا گفت:
- نه! چه طور؟
زیبا: آخه گفتم شاید ماشین‌شون پنچر شده که نمیان.
و خودش به این شوخی‌ خنده‌ای سر داد؛ ولی بقیه تنها لبخندی با اکراه زدند.

یا:
جای گرفت و گفت:
- شاهین!
- بله؟
- میگم الآن ناراحتی؟
تحیر نگاه و کلامش جوابش شد.
- از چی؟
- خب، از این‌که نگین داره میره دیگه. لابد خیلی ناراحتی! آره؟

پس ما اینجا می‌تونیم بگیم گفت‌و‌گوها هم در حد متوسطی بودن.
ژانر: این رمان عاشقانه بود، چون داستانی بود که ماجرای عشق یا بهتره بگیم دو عشق یک طرفه‌رو رو بیان می‌کرد که اولی زودگذر بود و تموم شد و دومی تا پایان رمان ادامه داشت و بالاخره از حالت یک طرفه بودن خارج شد ولی من این‌رو باید اضافه کنم که در رمان‌های قبلی آلباتروس هم همچین مواردی وجود داشت که یکی عاشق و دلباخته باشه و دیگری دوری کنه و در پایان همه چیز به خوبی و خوشی تموم بشه. کاش نویسنده از این به تکرار افتادن، خودش‌رو‌ نجات بده و به موضوع تازه‌ای بپردازه.
اسم رمان:
عنوان یک کتاب، دقیقا همون‌جاییه که مخاطب عملاً شروع به خوندن کتاب می‌کنه. جذابیت و گیرایی اون، باعث میشه خواننده رغبت کنه، کتاب رو دید بزنه و شروع به خوندن کنه اما اگه جذاب نباشه، تکراری، مبهم یا غیر قابل درک باشه، همونجا مخاطبش رو از دست میده. یک عنوان ساده و سؤال برانگیز که تمام موضوع کتاب‌رو پوشش بده و یک انعکاس از کلیت اثر باشه، خیلی سخت به دست میاد و به نویسنده‌ای خلاق با ذهنی باز و آزاد نیاز داره. به نظر من اسمی که برای رمان انتخاب شده بود یعنی ترک ارباب، اول اینکه واقعا تکراری بود و خلاقانه نبود. از چه نظر؟! از این نظر که هر رمانی که از دوره ارباب رعیتیه حتماً کلمه ارباب رو دنبال خودش یدک می‌کشه. شما این اسامی ر‌و ببینید: ارباب زاده، ارباب‌زاده مغرور من، عروس ارباب، عشق ارباب و...
دوم با وجود اینکه تا حدودی اثر رو پوشش داده بود، جذابیت و گیرایی نداشت و مخاطبی که از این ماجراهای اربابی خسته شده باشه، خیلی سریع ازش میگذره. در حالی‌که اسم باید باعث مکث خواننده، کنجکاوی و تفکرش بشه.
در مورد
شخصیت پردازی: هم به نظرم در رمان ترک ارباب، شخصیت‌ها خیلی سرسری پرداخت شدن. حتی شخصیت‌های اصلی. ببینید وقتی گفته میشه صنم یک دختر لوس و خودخواهه، به علت ضعف توصیف رفتارش، ما این لوس بودن و‌خودخواه بودنش رو نمی‌تونیم تصور کنیم. نازپرورده بودن این دختر توی ذهنمون نمی‌گنجه. نویسنده اومده به جای پرداختن به رفتارش، فقط در موردش گفته و این گفته‌هاش هیچ ذهنیتی به ما نمیدن. اون دختر یه اربابه، بیمار میشه، عشقی رو از دست میده، عزیزانی رو از دست میده، مجبور میشه از برادرش حمایت کنه و اداره‌ی یک ده رو به عهده بگیره. این‌ها ایده‌های خوبی هستن ولی در شخصیت رمان ترک ارباب از اول تا آخر رمان هیچ تغییری جز یه سری تغییرات احساسی رخ نمیده. وقتی ما یه شخصیت داستانی داریم که در ابتدا یک آدم لوس و نازپرورده و خودخواهه و در روند رمان باید این همه سختی ببینه، پس خواه ناخواه از اون حالت خامی بیرون میاد، پخته میشه و تغییر می‌کنه. صنم می‌تونست برای بار اول وقتی به دانشگاه می‌ره با این چالش مواجه بشه. توی خوابگاه دانشگاه که شخص فقط خودشه و پدر و مادری نیست که حمایتش کنه و کارهاش رو انجام بده. در مواجهه با یک سری غریبه با زندگی‌ها و گذشته‌های متفاوت، فقط خودش قرار داره و کاش این مواجهه در ترک ارباب به تصویر کشیده می‌شد. یا وقتی دختر داستان ارباب ده شد، کاش اون ده، آدماش و نحوه‌ی زندگیشون توصیف می‌شد و مشکلات بیشتری جلوی راه دختر داستان قرار داده می‌شد. در مورد امیر هم همین‌طور. این دو تا شخصیت اصلی که قراره رمان رو پیش ببرن باید همراه با حوادثی که براشون اتفاق میفته از نوجوونی تا جوونی تحولاتی پیدا کنن. در واقع ذات انسان همینه طرز فکر و نحوه‌ی رفتار یک انسان بیست و پنج ساله با زمانی که پونزده ساله بوده کلی فرق می‌کنه یا یک آدم سی و پنج ساله پخته تر و آگاهانه‌تر از بیست و پنج سالگیش تصمیم می‌گیره.
به بقیه‌ی شخصیت‌ها مثل شاهین هم کم پرداخته شده. ما نمی‌تونیم درست و حسابی درک کنیم که چرا صنم اون‌رو‌ اینقدر دوست داره و در عوض از امیر که از همون بچگی باهاش همبازی بوده بدش میاد و حتی اون‌رو منحوس و بد و نفرت انگیز می‌دونه! نحوه آشنایی امیر و صنم توی رمان هست ولی نحوه دیدار و آشنایی شاهین و صنم وجود نداره و ریشه و علت این احساسات نامعلومه، ما حتی نمی‌فهمیم چطور شاهین به مهسا دل بسته. در حالی که قبل از اعلام خبر ازدواجشون هیچ پیش زمینه‌ای در این مورد وجود نداره. وقتی شخصیت‌ها رو پرداخت می‌کنیم، باید سعی کنیم پبشینه‌ای براشون بسازیم و یه سری رفتارها و حرکات و حرف‌های خاص خودشون بهشون بدیم تا باورپذیرتر و بهتر باشن. وقتی یک دختر نازپرورده رو در داستانمون به تصویر می‌کشیم که ناگهان با یک عالمه مشکل مواجه شده، نحوه مواجهه با مشکلات رو درست توصیف کنیم.

زاویه دید: زاویه دید رمان ترک ارباب، دانای کل محدود یا همون سوم شخص مفرد محدوده، چون در جای جای رمان وقتی به یک شخصیت‌ و افکارش پرداخته میشه، متوجه میشیم که دید، محدود به همون شخصیت میشه و جلوتر نمیره. در زاویه دید دانای کل یا اوی همه چیز دان راوی می‌تونه به همه جا سرک بکشه، پیشینه‌های افراد و مکان‌ها رو بگه. افکار و احساسات تمام شخصیت‌ها رو باز گو کنه و کاملا آزاده.
اما ما در ترک ارباب وقتی افکار و احساسات صنم رو داریم افکار و احساسات شاهین رو نداریم و دید شخصیت‌ها محدود به خودشونه و این زاویه دید تا حد قابل قبولی به خوبی استفاده شده.

پایان:
نحوه پایان دادن به یک داستان، یکی از مهمترین تصمیماتیه که یک نویسنده موقع نوشتن می‌گیره، یک پایان خوب، باعث میشه خواننده تا سطر آخر مجذوب داستان باقی بمونه.
ولی نوشتن یک پایان جذاب، کار خیلی آسونی هم نیست و برای اینکه به درستی انجام بشه، نویسنده باید تنش و سرعت روایتش رو کنترل کنه. توی رمان ترک ارباب به نظر من ترکیبی از دو تا پایان وجود داشت. یکی
لحظه تاریک و دومی تغییر احساسی. لحظه تاریک چیه؟ موقعیه که به ظاهر همه چیز، از دست رفته. مثلاً بین زن و مرد داستان یا دو شخصیت اصلی ماجرا فاصله‌ی بزرگی به وجود اومده یا این‌طور به نظر میاد که این فاصله، بزرگه یا وقتی بیگانه‌ها در ظاهر دارن به پیروزی میرسن و... اینجا هر قدر لحظه تاریک داستان، تیره‌تر به نظر برسه، پیروزی شخصیت‌های اصلی تاثیر بیشتری از نظر احساسی باقی می‌ذاره. حالا تغییر احساسی چیه؟ وقتیه که شخصیت داستان از نظر احساسی به یک درک و بینش میرسه. درک و بینشی که روی بقیه شخصیت‌ها هم تاثیر می‌ذاره. در رمان نویسنده خوبمون آلباتروس هم این اتفاقات افتاده، یعنی با ورود رویا به ماجرا صنم دچار یک تغییر ناگهانی در احساساتش میشه و با رفتن امیر همراه رویا، این‌طور به نظر میرسه که یک فاصله‌ای بین دو شخصیت اصلی ایجاد شده و رویا در حال بردن بازی از صنمه.
ولی اینجا وقتی شخصیت اصلی داستان در برابر رقیبش برنده میشه، عمق اون سیاهی و تاریکی به حدی نیست که با پیروزی صنم، ما تحت تأثیر قرار بگیریم. یه موضوع دیگه‌ای که باید بهش اشاره کنم در بخشی از رمان، اون قسمت فرودگاه رفتن شخصیت‌هاست که خیلی خیلی تکراری بود. ما چنین پایانی رو توی فیلم‌ها و سریال‌های زیادی دیدیم و شاهد بودیم که شخصیت اصلی در لحظات آخر پشیمون میشه و دنبال طرف مقابلش به فرودگاه می‌ره و توی شلوغی اونجا در آخرین لحظات و ثانیه‌ها، فرد مورد نظرش رو پیدا می‌کنه و ماجرا به خوبی و خوشی تموم میشه و یا دیر میرسه. اینجاست که رمان باز هم حالت کلیشه‌ای به خودش گرفته و برای مخاطب آزار دهنده میشه.

اشکالات نگارشی:
از مسائلی که نویسنده موقع نوشتن باید بهشون توجه کنه اینه که قواعد دستور زبان رو رعایت کنه، از آوردن کلمات و جملاتی که معنا و مفهومی در کنار هم ندارن پرهیز کنه. از کلمات و جملاتی که زیبا نیستن و زیبایی متن‌رو به هم میزنن و از واژه‌های منسوخ‌شده و نامتداول استفاده نکنه. در رمان ترک ارباب چیزی که ما بارها شاهدش بودیم استفاده از کلمه‌ها و جمله‌هایی بود که در کنار هم معنایی نداشتن به عنوان مثال:
و به عابران زودگذر که از خار و بوته، جان گرفته بودند، نگاه می‌کرد: این چه معنی میده؟ اگه منظور خار و بوته‌ها و تشبیهشون به آدمه، می‌شد ساده‌تر این کار رو انجام داد تا خواننده گیج نشه و البته این نوع جمله بندی و کنار هم قرار دادن کلمات اشتباهه خیلی راحت می‌شد گفت: خارها و بوته‌ها انگار جان گرفته و مثل آدم‌هایی بودند که دنبال ماشین آن‌ها می‌دویدند.
گنجشکَک دلش، تاب و تحملی نداشت: این یکی هم اشکال داره چرا؟ چون تاب و تحملی اشتباهه تاب و تحمل درسته.
نگاهش را به مادرش دوخت، ساندویچ را از او گرفت و سپس تابِ صابر شد: تاب صابر شد چه معنایی میده؟!
خیلی ریز نقش و بچه‌تر از سن‌اش معلوم میشد: خیلی ریز نقش و بچه‌تر از سنش نشان می‌داد.
چرا که مادر هم سی و شش سال سن داشت ولی جوان‌تر مشخص میشد: ولی جوان‌تر نشان می‌داد.
خدمه‌ها مشغول نظافت بودند و هر که او را می‌دید، لبخندی پرتش می‌کرد: اول اینکه خدمه جمعه، پس « ها» نمی‌گیره. دوم اینکه: لبخند رو پرت می‌کنن؟! به روی اشخاص لبخند می‌زنن پس باید گفت: هر که او را می‌دید به رویش لبخند می‌زد. یا: هر کس او را می‌دید، لبخندی نثارش می‌کرد.
غرق در رویاها و افکارش سپری می‌کرد که ناگهان از شنیدن صدای امیر، به سمتش چرخید: غرق در رویاها و افکارش بود که ناگهان از شنیدن صدای امیر به سمتش چرخید.
چشمانش برقی را به سمتش پرتاب کردند: چشمانش برقی زدند.
حرص در لحنش شیپور میزد: یعنی چی؟! حرص در لحنش شیپور می‌زد معنی نداره. در واقع باید گفت: حرص در لحنش مشخص بود.
اذون به اذون فقط او ورد زبانش بود: وقتی لحن نوشتاریه پس باید تمامش ( گفت و گوها می‌تونن محاوره‌ای باشن) نوشتاری باشه. اذون به اذون اشتباهه، اذان به اذان درسته.
خاله مومنه در حال بافت بود: خاله مؤمنه در حال بافتن بود.
در رو به روی: رو به روی
طاغچه : طاقچه
دیدرس‌شان: دیدرسشان
حدالممکن: حتی‌الممکن
پنجوانی: پنجه‌هایی ( پنجوان معنی نمیده که توی رمان بارها ازش استفاده شده. )
چرا که باید منتظر طاها این‌ها هم می‌بودند: طاها این‌ها اشتباهه این توی زبان عامیانه استفاده میشه نه زبان نوشتاری و رسمی
بهرانی: بحرانی
چرا که گلو درد عمیقی او را در بر گرفته بود: گلو درد عمیقی او را در برگرفته بود؟! این هم اشتباهه بهتر بود نویسنده می‌نوشت: دچار گلو درد شدیدی شده بود.
وسایل‌‌های: وسایل خودش جمعه، نیازی نیست با «ها» جمع بسته بشه. این‌رو بارها گفتم.
بالاخره راضی شد او را برای جشن امشب بپوشد: او را در فارسی برای شخص به کار می‌ره نه برای شی، برای شی آن را به کار می‌ره. امشب هم وقتی استفاده میشه که زمان حال باشه.
تحمل‌شون: تحملشون
مرد‌م‌هایی: مردم جَمعه «ها» نمیگیره. مردمی درسته.
حتی جرعه‌ای فاصله، در بین‌شان جاری شود: این جمله کاملاً اشتباهه و معنی نداره. باید نوشته می‌شد: حتی کوچکترین فاصله‌ای بینشان ایجاد شود.
جنازه‌ها را آورده بودند: این جمله‌ی جنازه‌ها را آورده بودند اصلا قشنگ نیست. در این مواقع بهتره نوشته بشه: هر دو جسد را آوردند.

از دیدن دو جسم که داخل کیسه‌هایی بزرگ و پلاستیکی که ملافه‌‌هایی رویشان را پوشانده بود، قرار داشتند، نفس در سینه‌اش حبس شد:
مگه جسدها توی کیسه نبودن؟!
پس چطور صنم ملافه رو از روشون کنار می‌زنه و صورتشونو می‌بینه؟!

اینک مومنه با حیرت به آقایون نگاه کرد: آقایون عامیانه و گفتاریه
گاهی اوقات خودش از این همه حجم از سنگی و خودخواهی آزرده میشد: سنگی اینجا منظور چیه؟!
مات و مبهوت به او که در حال خروشان بود، نگریست: خروشان در این جمله اشتباهه باید نوشته می‌شد: در حال خروش بود.
لای پلکانش: لای پلک‌هایش، پلکان کاملا اشتباهه.
صحانحی اشتباهه: اگه می‌خوای صحنه‌رو جمع ببندی باید بگی صحنه‌هایی و اگه می‌خوای سانحه‌‌رو جمع ببندی باید بگی سوانحی
از دیدنش تکیه‌اش را از ماشین گرفت و عینکش را از چشم کند. لبخندی کج و کوچک زد که او نیز متوجه‌اش شد و پس از مکثی که گویا محوش شده باشد، پاسخ لبخندش را داد.
صدای کفش‌های پاشنه‌دار قرمزش لحظه به لحظه نزدیک‌تر میشد. به یک قدمیش که رسید، ساکت و عمیق به چشمانش خیره شد که او نیز کج‌خندش بیش‌تر کش رفت.
کلاه دور گرد آفتابیش عجیب صورت گردش را قاب گرفته بود، موهای طلایی و فِرش پیشانی سفیدش را پوشانده بود.
بالاخره ل*ب‌های رژ زده سرخش از یک‌دیگر جدا شد و از پسش آهنگ موزونی گوش‌هایش را نوازش کرد.
- سلام!
لبخندش بی اختیار بود، در واقع آن‌قدر از دیدنش به وجد آمده بود که حیف می‌دید احساسش را ابراز نکند. او نیز در پاسخش گفت:
- سلام بانوی زیبا!
دختر جوان سرش را به زیر انداخت و آرام و خانمانه خندید و دستش را جلوی دهانش گرفت که در عوض، رنگ نگاه او مهر گرفت:
این قسمت بدون هیچ پیش زمینه‌ای و ناگهانی وسط رمان میاد و باعث گیجی خواننده میشه که چه اتفاقی افتاد و چه کسانی با هم رو به رو شدن و مخاطب تا مدتی طولانی معنا و مفهوم و علت آورده شدن اون صحنه‌ی کوتاه رو نمی‌فهمه اگه منظور ایجاد سؤال و ابهام برای خواننده‌ باشه این راهش نیست.
یه چیز دیگه هم نظرم رو جلب کرد و برام سوال‌برانگیز بود موقعیه که ص
نم می‌خواد دنبال امیر بره فرودگاه. ده مگه با شهر پنج شیش ساعت فاصله نداره؟ چطور می‌خوان نیم ساعته فرودگاه باشن؟! میشاییل شوماخر پشت فرمون نشسته؟! ( این جمله آخرم شوخی بود⁦(◠‿◕)⁩ )

خب، به نظرم تا همین‌جا که توضیح دادم کافیه و عذر می‌خوام اگه بیش از حد پرگویی کردم ولی واقعا رمان جای حرف و بحث زیادی داشت و کاش می‌شد بیشتر در موردش نوشت و تحلیلش کرد. با این حال من همین‌جا نقدم رو تموم می‌کنم و با توجه به توضیحاتی که دادم برای رمان دوست عزیزمون سطح برنزی رو پیشنهاد می‌کنم. چون بیشتر از این ازش انتظار داشتم و می‌دونم تواناییش بیشتر از این رمانیه خوندم.
به امید خوندن کارهای درخشان و جذاب از آلباتروس عزیزم

سطح: برنزی
@مدیر نقد
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #3
نقد و تعیین سطح رمان ترک ارباب( جلد اول)

خب، خب، خب، ببینم این‌بار برای نقد چه چیزی به دستمون سپردن؟ بله، یه رمان دیگه از آلباتروس عزیز، نویسنده‌ی پرکار انجمن، پس بریم ببینیم این دفعه چی از این دوست خوبمون در انتظارمونه:
رمان عاشقانه‌‌ی جدید آلباتروس که به نظرم یکی از جدیدترین آثار پایان یافته‌ی ایشونه، در مورد دو ارباب‌زاده‌ی جوون و عشقشونه. عشقی که در ابتدا یک طرفه‌ست و تا بخش‌های پایانی داستان، یک طرفه باقی می‌مونه. در این رمان اولین چیزی که توجه من‌رو جلب کرد و تصمیم گرفتم در موردش بنویسم، دوره‌ایه که نویسنده برای اتفاقات رمانش در نظر گرفته و این به بحث فضاسازی مربوط میشه. پس در این قسمت چیزی رو که می‌خوام بررسی کنم
صحنه‌پردازی و پرداختن به زمان داستان: در رمان دوستمونه و موردی که بسیار بسیار مشخصه، میشه ساعت‌ها روش بحث کرد و در موردش نوشت همینه. اگه اطلاعات کافی در مورد فضا سازی رمان داشته باشین، باید بدونین که:
فضاسازی داستان یه چیزی بیشتر و بالاتر از مکانیه که داستان توش اتفاق میفته و یه سری عوامل مثل پیشینه تاریخی، فرهنگ، محیط اقتصادی - اجتماعی و جو رو شامل میشه. فضاسازی روی زبان شخصیت‌ها، سبک نوشتن نویسنده، نوع داستان و محیط کلی اثر میذاره. ما می دونیم که یک زمانی در ایران دوره‌ی ارباب رعیتی وجود داشته و این دوره، سالیان ساله گذشته، یعنی در دهه پنجاه به پایان رسیده. این موضوع رو داشته باشیم تا من بعد از یه سری توضیحات بهش برسم. وقتی یه نویسنده در مورد یه دوره خاص می‌نویسه، اولین کاری که باید انجام بده اینه که شرایط اون دوره‌رو در نظر بگیره و اگه اطلاعاتی در موردش نداره، با تحقیق به این اطلاعات دست پیدا کنه. مثلاً تحقیق در مورد نوع زندگی مردم در زمان مد نظرش، شرایط اجتماعی و نوع تفکرشون، وسایل معمول، نوع لباس پوشیدنشون، حرف‌زدنشون، به طوری که بتونه به خوبی از عهده‌ی نوشتن از اون دوره بر بیاد. به عنوان مثال رمان بامداد خمار( هر چند روش نقدهای منفی دارم ولی به خاطر توصیفات جذاب و زنده‌ای که داره، بارها خوندمش) اگه شما این رمان‌رو خونده باشین، متوجه میشین که نویسنده‌ش به خوبی از عهده‌ی فضاسازی اون دوره که اواخر سلطنت احمد شاه قاجاره بر اومده، با توصیف نوع پوشش، نوع روابط، شرایط اجتماعی و... نویسنده‌ش حتی تونسته با جملاتی کوتاه، در قسمت‌هایی از رمان شرایط سیاسی ایران رو هم شرح بده و به نظر من همین پرداخت قوی یکی از عوامل موفقیتش بوده. اما در مورد رمان پیش‌رو در دوره ارباب رعیتی یا همون خان خانی، نه جراحی زیبایی به این صورت گسترده و همه‌گیر شده بود: اشاره به یکی از دخترایی که بینی عمل کرده( زیبا) نه تلفن همراه وجود داشت( چیزی که بارها توی رمان باهاش مواجه میشیم) و نه از مقنعه استفاده می‌شد( مقنعه بعد از انقلاب متداول شد)، در مورد مانتو هم تا قبل از انقلاب، روپوشی به اسم مانتو در ایران، خیلی کم کاربرد داشت. بیشتر خانم‌های محجبه یا چادر سرشون می‌کردن و یا روسری رو همراه با کت و دامن‌ یا کت و شلوار می‌پوشیدن. استفاده و رواج مانتو، مربوط میشه به بعد از انقلاب فرهنگی در سال 61، این مسئله‌ی وارد کردن وسایل و موضوعاتی که متعلق به زندگی امروزی و یا این دوره هستن یه نقطه ضعف خیلی پررنگ بود که متوجهش شدم و باید حتما به نویسنده در این مورد گوشزد می‌کردم. خب این از این.
حالا بریم سراغ
خلاصه رمان:
عشق در نوجوانی، طالب حاکمیت بر معشوق، تماماً ماجرای آقازاده‌ای را بازگو می‌کند که آهوی گریز پایش عجیب دل ربوده؛ ولی نقاش روزگار، برای‌شان رسم خوبی نکشید!
در مورد خلاصه و نحوه خلاصه نویسی، زیاد نوشته شده و به نظرم نویسنده خودش خیلی خوب می‌دونه چه ‌طور باید یه خلاصه بنویسه و من اینجا قصد دارم با یک تجزیه و تحلیل ساده این نکته‌رو روشن کنم که آیا خلاصه‌ی نوشته شده برای رمان مناسبه یا نه! در ابتدا و قبل از شروع رمانی که به دست ما رسیده، نوشته شده: عشق در نوجوانی، طالب حاکمیت بر معشوق، اینجا نویسنده می‌خواد ابهام ایجاد کنه و با حرف‌های ابهام آمیز خواننده‌‌رو دنبال خودش بکشونه ولی بعد طوری می‌نویسه و کلیت ماجرا رو لو میده انگار که خودش حوصله‌ش نکشیده یا نتونسته جملات بهتر و جذابتری در وصف رمان بنویسه. انگار کم آورده باشه، نخواسته لو بده و لو داده و وقتی خواننده با این جملات رو به رو میشه:
ماجرای آقازاده‌ای را بازگو می‌کند که آهوی گریز پایش عجیب دل ربوده؛
احساس می‌کنه باز هم قراره یه رمان ارباب رعیتی تکراری در مورد یک ارباب‌زاده‌ی عاشق و مشتاق و یک معشوق ناراضی و فراری بخونه و احتمال اینکه اون‌رو زمین بذاره، وجود داره. این هم یک نکته منفی برای رمان دوستمون.
ما در
شروع این اثر می‌خونیم:
چشم به بیرون از ماشین دوخته بود و به عابران زودگذر که از خار و بوته، جان گرفته بودند، نگاه می‌کرد.
در رمان‌های زیادی ما با همچین شروعی مواجه میشیم که شخصیت اول داستان به بیرون، حالا بیرون اتاق و پنجره و یا ماشین چشم بدوزه و این تکرار برای نویسنده‌ای با اون همه اثر نمی‌تونه قابل قبول باشه. وقتی زیاد و پشت سر هم می‌نویسیم، نباید فقط به زیاد نوشتن فکر کنیم؛ باید به درست و زیبا نوشتن هم توجه کنیم. باید کیفیت کارمون هم بالاتر بره چون در نویسندگی کسب تجربه می کنیم. یک نویسنده‌ی خوب باید فرقی بین آثار قدیمی‌تر و جدیدترش باشه و روز به روز و اثر به اثر، پخته‌تر و قوی‌تر بشه نه اینکه در جا بزنه. چون دیگه ازضعف‌هاش آگاهی پیدا می‌کنه و می‌دونه کجای کارش اشکال داره و باید در صدد رفع اشکالاتش باشه نه اینکه ایرادات کارش رو تکرار کنه. از نویسنده‌ی ترک ارباب هم همین انتظار می‌رفت که وقتی اثر جدیدش رو شروع به خوندن می‌کنیم، با یک آغاز محکم و جذاب رو به رو بشیم ولی این‌طور نشده و البته در دومین جمله‌ی آغازین:
و به عابران زودگذر که از خار و بوته، جان گرفته بودند، نگاه می‌کرد.
گنگی و نامفهوم بودن کلام نویسنده، این موضوع رو که شروع داستان شروع خوبی نیست بهمون ثابت می‌کنه. اینجا گویا نویسنده می‌خواد خارها رو به عابران زودگذر تشبیه کنه اما با چنین جمله‌ای فقط ممکنه باعث گیجی و برداشت اشتباه خواننده بشه. درسته که داستان‌نویسی خلاقیت می‌طلبه اما این جمله نه تنها خلاقانه نیست بلکه مفهوم چندانی هم نداره.

سیر رمان: فکر می‌کنم قبل از تحلیل این موضوع باید خط سیر داستان رو مشخص کنیم: اول مسئله‌ی عشق صنم به شاهین و امیر به صنم در نوجوونی، بیماری شخصیت دختر داستان، تلاش امیر برای خوشحال کردن و به دست آوردن دل صنم و تداوم عشق دختر به شاهین، خوب شدن حال صنم، دوم دانشگاه رفتن دختر داستان و سربازی و دانشگاه رفتن پسرا، برگشتن و دیدنشون و شنیدن خبر ازدواج شاهین و مهسا و بر باد رفتن آرزوی صنم، مرگ پدر امیر و ارباب شدنش، سوم خواستگاری امیر از صنم و دادن جواب رد از طرف اون، برگشتن به دانشگاه، مرگ پدر و مادر صنم، ارباب شدنش و در آخر ورود رویا و رسیدن صنم به این نتیجه که عاشق امیره. چیزی که در رمان مشهوده سیر زمانی خطی و مستقیم داستان و در عین حال پر فراز و نشیب بودنش چه از نظر احساسی و چه از نظر اتفاقاتیه که رخ میده و صد البته ماجراها حول محور یک مسئله می‌چرخن: عشق شخصیت‌های داستان.
ولی یک چیزی که به نظر من اضافی اومد و حتی اتفاق نیفتادنش هم در روند رمان خللی ایجاد نمیکرد، بیماری صنم بود. مخصوصاً که خیلی خوب هم بهش پرداخته نشده بود. نویسنده داستان باید دقت کنه که حوادث یک رمان طوری انتخاب و وارد داستان بشن که واقعاً احساس بشه به وجودشون نیازه و اگه نباشن یک جای خالی در متن اثر به وجود میاد. مثلاً همین بیماری صنم اگه باعث میشد اون در مورد احساس شاهین به خودش به شک و شبهه بیفته و به فکر بره یا پی به واقعیتهایی ببره، خوب و تأثیر گذارتر بود تا اینکه قرار باشه اون مریض بشه، حالش خوب بشه و بعد عشقش مثل سابق پا برجا بمونه و قضیه تموم بشه( البته این احتمال‌رو هم میشه داد که بیماری صنم در جلد دوم دوباره برگرده) در هر صورت تک تک کلمه‌ها و مواردی که ازشون توی داستان استفاده میشه، حتی شخصیتها چه فرعی و چه اصلی، همه باید در خدمت داستان و پیش بردنش باشن و اگه غیر از این باشه، اون وسیله یا شخصیت و یا کلمه، اضافیه. مثلاً توی داستانی( بیاین بگیم یک داستان جنایی یا ماجراجویانه) وقتی شما از تبر در یک صحنه مینویسین، اون تبر قاعدتاً باید یک جایی به کار بیاد. پس هر قدر کلمات اضافی و به درد نخور، صحنه‌ها و شخصیت‌های اضافی، بیشتر از رمان حذف بشن و به حداقل برسن متن داستان، قوی‌تر میشه.

کشمکش و درگیری: یکی از مواردی که در رمان‌نویسی، خیلی مهمه، کشمکش و درگیری در داستانه که چند نوع از اون وجود داره:
۱: کشمکش جسمانی، ۲: ذهنی، ۳:عاطفی
۴: اخلاقی
چیزی که ما در ترک ارباب شاهدش بودیم، کشمکش ذهنی و عاطفی بود. درگیری عاطفی شخصیت‌ها با خودشون و درگیری ذهنی با خود و اطرافیانشون. ولی باید ببینیم آیا این درگیری‌ها باعث ایجاد جذابیت و تعلیق در داستان شدن یا نه! :

حرف‌های امیر حسابی با روانش بازی می‌کرد، گویی از این‌که او را بیش‌تر سرگشته و کلافه کند، لذت می‌برد.
پاهایش را بیش‌تر در شکمش فرو برد و سپس با تکیه آرنج‌هایش به روی آن‌ها، سرش را در میان پنجوانش فشرد. دیوانگی هم مرزی داشت، مگر نه؟ پس چرا این جنون تمام نمیشد؟
شاید حق با امیر بود، نباید این‌قدر خودخواهانه رفتار می‌کرد. از روحیات صابر با خبر بود، یعنی همه می‌دانستند که صابر زیادی به خانواده‌اش وابسته است و حال با وقوع این حادثه ناگوار، تنها او برای صابر مانده بود. چگونه این‌قدر سنگ‌دلانه تصمیم گرفت؟ چرا به صابر فکر نکرد؟ مگر او برایش با ارزش نبود؟ پس چرا اهمیتی برایش نشان نمی‌داد؟
بغضش سنگین‌تر شد، طوری که نتوانست دیگر آرام باشد و بلند جیغ کشید. اشک‌هایش سیلاب کرده بودند، دو دستی به یقه‌اش چنگ زد و آرام آرام جیغ‌هایش به هق هق تبدیل شد. آخر چگونه او ستون باشد وقتی که از ریشه سست است؟
حرف‌های امیر دوباره در سرش پیچیده شد. (می‌تونی، یعنی باید بتونی!)
سعی کرد با چند نفس، آرام شود؛ اما بی فایده بود. او دیگر یتیم شده بود، اینک چه کسی برایش پدری کند؟ مادر مهربانی برایش باشد؟
با پشت دستانش اشک‌هایش را پاک کرد و بینیش را بالا کشید، شاید برای او کسی نبود که پدر و مادر شود؛ اما محال بود که اجازه دهد صابر، بازمانده خانواده‌اش، یتیمی را احساس کند.

همون‌طور که می‌بینیم، درگیری ذهنی و عاطفی که در این قسمت وجود داره، قابل قبوله. هر چند می‌تونست بهتر و شدیدتر باشه. وقتی یک نفر توی ذهنش با خودش درگیره، بهتره یک مقدار این درگیری طول بکشه یعنی حتی در حین اینکه مجبور به انجام کاری یا پذیرش مسئله‌ایه، بازم توی ذهنش سعی کنه در مقابل انجام دادن اون کار یا پذیرش اون اون موضوع مقاومت کنه. همین کشمکش درونی، جذابیت داستان‌رو بیشتر می‌کنه. در ترک ارباب، یه جاهایی این درگیری کمتر بوده و کوتاهیش باعث شده خواننده نتونه با شخصیت ارتباط برقرار کنه و مانع ایجاد همذات پنداری و همدردی با اون شده:
با این‌که ظاهراً خود را مشغول کرده بود؛ اما افکارش در حوالی شخص ایکس پرسه میزد.
پوست داخلی لبش را در میان دندان‌هایش فشرد. یعنی آن دختر که بود؟ اصلاً برای چه به دِه آمده بود؟ یعنی واقعاً برای یک دیدن و جویای احوال، مسیر پایتخت تا دِه را طی کرده؟
و یه مورد دیگه‌ای که باید بگم اینه که درگیری و کشمکش عاطفی می‌تونست ما بین گفت و گوها هم پیش بیاد تا حالتی طبیعی هم به اون‌ها و هم به گفت و گوها داده بشه. هر چند گاهی این اتفاق در بعضی قسمت‌های رمان افتاده:
- هان؟ آره، یکی از رفیق‌های دوره دانشجویی امیر بوده که اومده. خیلی دختر خوب و خانومیه! اتفاقاً خوب میشه که بیای‌ها، با هم‌دیگه هم آشنا می‌شین.
ناخودآگاه اخم‌هایش محو به هم پیچید. آن مهمان خاص و ویژه‌ای که امیر از او نام برده بود، یک... دختر است؟!
ندانست چرا؛ ولی احساسی مرموز او را به چنگ گرفت.
- اگه هنوز مهمون‌شون تشریف دارن، من برای یک وقت دیگه مزاحم‌تون بشم
.
و با وجود اینکه نمیشه گفت قویه ولی اونقدرها هم ضعیف نیست و یک حد وسطی داره.
اینجا من به گفت و گو اشاره کردم و به نظرم حالا نوبت صحبت در همین مورده:

گفت و گو: در داستان نویسی یکی از ابزارهای مهم دست نویسنده‌ست و علاوه بر اینکه به معرفی شخصیت‌ها کمک می‌کنه، باعث میشه ما به اطلاعات خوبی در داستان دست پیدا کنیم. با مکالمه فرق داره، یک تعریف جدا از اون داره. مکالمه حرف زدن عادی افراده، مثلاً سلام و احوالپرسی معمولی و حرف زدن در مورد آب و هوا یکدجور مکالمه‌ست.
چیزی که باعث جذابیت گفت‌وگو میشه توصیفات احساسی و صحنه‌سازی بینابین دیالوگ‌هاست. یعنی وقتی یک شخصیتی داره حرف میزنه، احساسی رو که اون لحظه داره یا حالت چهره‌ش‌ توصیف بشه. یا فضایی که جلوی چشمش قرار داره، بهش در جملات کوتاه پرداخته بشه. یک موضوع دیگه که توی گفت‌و‌گو نویسی باید بهش توجه بشه نوع حرف زدن شخصیت‌هاست. مثلاً یک شخصیت بی‌سواد و عامی نمیاد عین آدمای با سواد و تحصیلکرده حرف بزنه یا یک آدم با سواد، نویسنده یا یک دانشجو نمیاد شبیه یک لات حرف بزنه. در واقع دیالوگ یکی از چیزاییه که به شخصیت‌ها بُعد میده و اونا رو از حالت تخت و تک بعدی بیرون میاره. برای اینکه گفت‌وگوی هر شخصیت، خاص خودش باشه، میشه از کلمات خاصی هم توی حرفهاش استفاده کرد. مثلاً یک فردی رو در نظر بگیرید که لکنت داره، مثل شخصیت کاک رستم توی داستان داش آکل، این لکنت باعث شده حرف زدنش مختص و خاص خودش باشه. حالا با این تفاصیل بیایم ببینیم نویسنده‌ی خودمون چی برامون داره. در رمان ترک ارباب، نویسنده گاهی به خوبی تونسته از عهده‌ی پرداختن به دیالوگ‌ها بر بیاد:

احمد همان‌طور که بشقاب میوه خوری را روی شکم گردش گذاشته بود و خیار پوست می‌گرفت، با صدای بلندی گفت:
- مرد حسابی! حتماً باید اتفاقی بیوفته که گذرت نصیب‌مون بشه؟
طاها پره پرتقال را در دهانش پرت کرد و سپس با پوزخندی گفت:
- ببین کی، چی میگه! خوبه خودت هم اربابی و می‌فهمی کار و بار چه قدر سنگینِ.
احمد سری کج کرد و با خنده گفت:
- حق!

و گاهی نتونسته به خوبی این کار رو انجام بده:
شاهین: چرا این‌قدر دیر کردین؟ نکنه واسه شام اومدین؟
امیر: تا کار و بارها راست و ریست بشه، زمان برد.
زیبا که خیلی به سر و رویش رسیدگی کرده بود، چون در کنار امیر جای داشت، به سمت مبلش خم شد و با بینی عملی شده‌اش، تو دماغی گفت:
- میگم، یک وقت شماها ماشین عروس رو بین راه‌تون ندیدین؟
امیر نگاهی گیج به صنم انداخت و سپس رو به زیبا گفت:
- نه! چه طور؟
زیبا: آخه گفتم شاید ماشین‌شون پنچر شده که نمیان.
و خودش به این شوخی‌ خنده‌ای سر داد؛ ولی بقیه تنها لبخندی با اکراه زدند.

یا:
جای گرفت و گفت:
- شاهین!
- بله؟
- میگم الآن ناراحتی؟
تحیر نگاه و کلامش جوابش شد.
- از چی؟
- خب، از این‌که نگین داره میره دیگه. لابد خیلی ناراحتی! آره؟

پس ما اینجا می‌تونیم بگیم گفت‌و‌گوها هم در حد متوسطی بودن.
ژانر: این رمان عاشقانه بود، چون داستانی بود که ماجرای عشق یا بهتره بگیم دو عشق یک طرفه‌رو رو بیان می‌کرد که اولی زودگذر بود و تموم شد و دومی تا پایان رمان ادامه داشت و بالاخره از حالت یک طرفه بودن خارج شد ولی من این‌رو باید اضافه کنم که در رمان‌های قبلی آلباتروس هم همچین مواردی وجود داشت که یکی عاشق و دلباخته باشه و دیگری دوری کنه و در پایان همه چیز به خوبی و خوشی تموم بشه. کاش نویسنده از این به تکرار افتادن، خودش‌رو‌ نجات بده و به موضوع تازه‌ای بپردازه.
اسم رمان:
عنوان یک کتاب، دقیقا همون‌جاییه که مخاطب عملاً شروع به خوندن کتاب می‌کنه. جذابیت و گیرایی اون، باعث میشه خواننده رغبت کنه، کتاب رو دید بزنه و شروع به خوندن کنه اما اگه جذاب نباشه، تکراری، مبهم یا غیر قابل درک باشه، همونجا مخاطبش رو از دست میده. یک عنوان ساده و سؤال برانگیز که تمام موضوع کتاب‌رو پوشش بده و یک انعکاس از کلیت اثر باشه، خیلی سخت به دست میاد و به نویسنده‌ای خلاق با ذهنی باز و آزاد نیاز داره. به نظر من اسمی که برای رمان انتخاب شده بود یعنی ترک ارباب، اول اینکه واقعا تکراری بود و خلاقانه نبود. از چه نظر؟! از این نظر که هر رمانی که از دوره ارباب رعیتیه حتماً کلمه ارباب رو دنبال خودش یدک می‌کشه. شما این اسامی ر‌و ببینید: ارباب زاده، ارباب‌زاده مغرور من، عروس ارباب، عشق ارباب و...
دوم با وجود اینکه تا حدودی اثر رو پوشش داده بود، جذابیت و گیرایی نداشت و مخاطبی که از این ماجراهای اربابی خسته شده باشه، خیلی سریع ازش میگذره. در حالی‌که اسم باید باعث مکث خواننده، کنجکاوی و تفکرش بشه.
در مورد
شخصیت پردازی: هم به نظرم در رمان ترک ارباب، شخصیت‌ها خیلی سرسری پرداخت شدن. حتی شخصیت‌های اصلی. ببینید وقتی گفته میشه صنم یک دختر لوس و خودخواهه، به علت ضعف توصیف رفتارش، ما این لوس بودن و‌خودخواه بودنش رو نمی‌تونیم تصور کنیم. نازپرورده بودن این دختر توی ذهنمون نمی‌گنجه. نویسنده اومده به جای پرداختن به رفتارش، فقط در موردش گفته و این گفته‌هاش هیچ ذهنیتی به ما نمیدن. اون دختر یه اربابه، بیمار میشه، عشقی رو از دست میده، عزیزانی رو از دست میده، مجبور میشه از برادرش حمایت کنه و اداره‌ی یک ده رو به عهده بگیره. این‌ها ایده‌های خوبی هستن ولی در شخصیت رمان ترک ارباب از اول تا آخر رمان هیچ تغییری جز یه سری تغییرات احساسی رخ نمیده. وقتی ما یه شخصیت داستانی داریم که در ابتدا یک آدم لوس و نازپرورده و خودخواهه و در روند رمان باید این همه سختی ببینه، پس خواه ناخواه از اون حالت خامی بیرون میاد، پخته میشه و تغییر می‌کنه. صنم می‌تونست برای بار اول وقتی به دانشگاه می‌ره با این چالش مواجه بشه. توی خوابگاه دانشگاه که شخص فقط خودشه و پدر و مادری نیست که حمایتش کنه و کارهاش رو انجام بده. در مواجهه با یک سری غریبه با زندگی‌ها و گذشته‌های متفاوت، فقط خودش قرار داره و کاش این مواجهه در ترک ارباب به تصویر کشیده می‌شد. یا وقتی دختر داستان ارباب ده شد، کاش اون ده، آدماش و نحوه‌ی زندگیشون توصیف می‌شد و مشکلات بیشتری جلوی راه دختر داستان قرار داده می‌شد. در مورد امیر هم همین‌طور. این دو تا شخصیت اصلی که قراره رمان رو پیش ببرن باید همراه با حوادثی که براشون اتفاق میفته از نوجوونی تا جوونی تحولاتی پیدا کنن. در واقع ذات انسان همینه طرز فکر و نحوه‌ی رفتار یک انسان بیست و پنج ساله با زمانی که پونزده ساله بوده کلی فرق می‌کنه یا یک آدم سی و پنج ساله پخته تر و آگاهانه‌تر از بیست و پنج سالگیش تصمیم می‌گیره.
به بقیه‌ی شخصیت‌ها مثل شاهین هم کم پرداخته شده. ما نمی‌تونیم درست و حسابی درک کنیم که چرا صنم اون‌رو‌ اینقدر دوست داره و در عوض از امیر که از همون بچگی باهاش همبازی بوده بدش میاد و حتی اون‌رو منحوس و بد و نفرت انگیز می‌دونه! نحوه آشنایی امیر و صنم توی رمان هست ولی نحوه دیدار و آشنایی شاهین و صنم وجود نداره و ریشه و علت این احساسات نامعلومه، ما حتی نمی‌فهمیم چطور شاهین به مهسا دل بسته. در حالی که قبل از اعلام خبر ازدواجشون هیچ پیش زمینه‌ای در این مورد وجود نداره. وقتی شخصیت‌ها رو پرداخت می‌کنیم، باید سعی کنیم پبشینه‌ای براشون بسازیم و یه سری رفتارها و حرکات و حرف‌های خاص خودشون بهشون بدیم تا باورپذیرتر و بهتر باشن. وقتی یک دختر نازپرورده رو در داستانمون به تصویر می‌کشیم که ناگهان با یک عالمه مشکل مواجه شده، نحوه مواجهه با مشکلات رو درست توصیف کنیم.

زاویه دید: زاویه دید رمان ترک ارباب، دانای کل محدود یا همون سوم شخص مفرد محدوده، چون در جای جای رمان وقتی به یک شخصیت‌ و افکارش پرداخته میشه، متوجه میشیم که دید، محدود به همون شخصیت میشه و جلوتر نمیره. در زاویه دید دانای کل یا اوی همه چیز دان راوی می‌تونه به همه جا سرک بکشه، پیشینه‌های افراد و مکان‌ها رو بگه. افکار و احساسات تمام شخصیت‌ها رو باز گو کنه و کاملا آزاده.
اما ما در ترک ارباب وقتی افکار و احساسات صنم رو داریم افکار و احساسات شاهین رو نداریم و دید شخصیت‌ها محدود به خودشونه و این زاویه دید تا حد قابل قبولی به خوبی استفاده شده.

پایان:
نحوه پایان دادن به یک داستان، یکی از مهمترین تصمیماتیه که یک نویسنده موقع نوشتن می‌گیره، یک پایان خوب، باعث میشه خواننده تا سطر آخر مجذوب داستان باقی بمونه.
ولی نوشتن یک پایان جذاب، کار خیلی آسونی هم نیست و برای اینکه به درستی انجام بشه، نویسنده باید تنش و سرعت روایتش رو کنترل کنه. توی رمان ترک ارباب به نظر من ترکیبی از دو تا پایان وجود داشت. یکی
لحظه تاریک و دومی تغییر احساسی. لحظه تاریک چیه؟ موقعیه که به ظاهر همه چیز، از دست رفته. مثلاً بین زن و مرد داستان یا دو شخصیت اصلی ماجرا فاصله‌ی بزرگی به وجود اومده یا این‌طور به نظر میاد که این فاصله، بزرگه یا وقتی بیگانه‌ها در ظاهر دارن به پیروزی میرسن و... اینجا هر قدر لحظه تاریک داستان، تیره‌تر به نظر برسه، پیروزی شخصیت‌های اصلی تاثیر بیشتری از نظر احساسی باقی می‌ذاره. حالا تغییر احساسی چیه؟ وقتیه که شخصیت داستان از نظر احساسی به یک درک و بینش میرسه. درک و بینشی که روی بقیه شخصیت‌ها هم تاثیر می‌ذاره. در رمان نویسنده خوبمون آلباتروس هم این اتفاقات افتاده، یعنی با ورود رویا به ماجرا صنم دچار یک تغییر ناگهانی در احساساتش میشه و با رفتن امیر همراه رویا، این‌طور به نظر میرسه که یک فاصله‌ای بین دو شخصیت اصلی ایجاد شده و رویا در حال بردن بازی از صنمه.
ولی اینجا وقتی شخصیت اصلی داستان در برابر رقیبش برنده میشه، عمق اون سیاهی و تاریکی به حدی نیست که با پیروزی صنم، ما تحت تأثیر قرار بگیریم. یه موضوع دیگه‌ای که باید بهش اشاره کنم در بخشی از رمان، اون قسمت فرودگاه رفتن شخصیت‌هاست که خیلی خیلی تکراری بود. ما چنین پایانی رو توی فیلم‌ها و سریال‌های زیادی دیدیم و شاهد بودیم که شخصیت اصلی در لحظات آخر پشیمون میشه و دنبال طرف مقابلش به فرودگاه می‌ره و توی شلوغی اونجا در آخرین لحظات و ثانیه‌ها، فرد مورد نظرش رو پیدا می‌کنه و ماجرا به خوبی و خوشی تموم میشه و یا دیر میرسه. اینجاست که رمان باز هم حالت کلیشه‌ای به خودش گرفته و برای مخاطب آزار دهنده میشه.

اشکالات نگارشی:
از مسائلی که نویسنده موقع نوشتن باید بهشون توجه کنه اینه که قواعد دستور زبان رو رعایت کنه، از آوردن کلمات و جملاتی که معنا و مفهومی در کنار هم ندارن پرهیز کنه. از کلمات و جملاتی که زیبا نیستن و زیبایی متن‌رو به هم میزنن و از واژه‌های منسوخ‌شده و نامتداول استفاده نکنه. در رمان ترک ارباب چیزی که ما بارها شاهدش بودیم استفاده از کلمه‌ها و جمله‌هایی بود که در کنار هم معنایی نداشتن به عنوان مثال:
و به عابران زودگذر که از خار و بوته، جان گرفته بودند، نگاه می‌کرد: این چه معنی میده؟ اگه منظور خار و بوته‌ها و تشبیهشون به آدمه، می‌شد ساده‌تر این کار رو انجام داد تا خواننده گیج نشه و البته این نوع جمله بندی و کنار هم قرار دادن کلمات اشتباهه خیلی راحت می‌شد گفت: خارها و بوته‌ها انگار جان گرفته و مثل آدم‌هایی بودند که دنبال ماشین آن‌ها می‌دویدند.
گنجشکَک دلش، تاب و تحملی نداشت: این یکی هم اشکال داره چرا؟ چون تاب و تحملی اشتباهه تاب و تحمل درسته.
نگاهش را به مادرش دوخت، ساندویچ را از او گرفت و سپس تابِ صابر شد: تاب صابر شد چه معنایی میده؟!
خیلی ریز نقش و بچه‌تر از سن‌اش معلوم میشد: خیلی ریز نقش و بچه‌تر از سنش نشان می‌داد.
چرا که مادر هم سی و شش سال سن داشت ولی جوان‌تر مشخص میشد: ولی جوان‌تر نشان می‌داد.
خدمه‌ها مشغول نظافت بودند و هر که او را می‌دید، لبخندی پرتش می‌کرد: اول اینکه خدمه جمعه، پس « ها» نمی‌گیره. دوم اینکه: لبخند رو پرت می‌کنن؟! به روی اشخاص لبخند می‌زنن پس باید گفت: هر که او را می‌دید به رویش لبخند می‌زد. یا: هر کس او را می‌دید، لبخندی نثارش می‌کرد.
غرق در رویاها و افکارش سپری می‌کرد که ناگهان از شنیدن صدای امیر، به سمتش چرخید: غرق در رویاها و افکارش بود که ناگهان از شنیدن صدای امیر به سمتش چرخید.
چشمانش برقی را به سمتش پرتاب کردند: چشمانش برقی زدند.
حرص در لحنش شیپور میزد: یعنی چی؟! حرص در لحنش شیپور می‌زد معنی نداره. در واقع باید گفت: حرص در لحنش مشخص بود.
اذون به اذون فقط او ورد زبانش بود: وقتی لحن نوشتاریه پس باید تمامش ( گفت و گوها می‌تونن محاوره‌ای باشن) نوشتاری باشه. اذون به اذون اشتباهه، اذان به اذان درسته.
خاله مومنه در حال بافت بود: خاله مؤمنه در حال بافتن بود.
در رو به روی: رو به روی
طاغچه : طاقچه
دیدرس‌شان: دیدرسشان
حدالممکن: حتی‌الممکن
پنجوانی: پنجه‌هایی ( پنجوان معنی نمیده که توی رمان بارها ازش استفاده شده. )
چرا که باید منتظر طاها این‌ها هم می‌بودند: طاها این‌ها اشتباهه این توی زبان عامیانه استفاده میشه نه زبان نوشتاری و رسمی
بهرانی: بحرانی
چرا که گلو درد عمیقی او را در بر گرفته بود: گلو درد عمیقی او را در برگرفته بود؟! این هم اشتباهه بهتر بود نویسنده می‌نوشت: دچار گلو درد شدیدی شده بود.
وسایل‌‌های: وسایل خودش جمعه، نیازی نیست با «ها» جمع بسته بشه. این‌رو بارها گفتم.
بالاخره راضی شد او را برای جشن امشب بپوشد: او را در فارسی برای شخص به کار می‌ره نه برای شی، برای شی آن را به کار می‌ره. امشب هم وقتی استفاده میشه که زمان حال باشه.
تحمل‌شون: تحملشون
مرد‌م‌هایی: مردم جَمعه «ها» نمیگیره. مردمی درسته.
حتی جرعه‌ای فاصله، در بین‌شان جاری شود: این جمله کاملاً اشتباهه و معنی نداره. باید نوشته می‌شد: حتی کوچکترین فاصله‌ای بینشان ایجاد شود.
جنازه‌ها را آورده بودند: این جمله‌ی جنازه‌ها را آورده بودند اصلا قشنگ نیست. در این مواقع بهتره نوشته بشه: هر دو جسد را آوردند.

از دیدن دو جسم که داخل کیسه‌هایی بزرگ و پلاستیکی که ملافه‌‌هایی رویشان را پوشانده بود، قرار داشتند، نفس در سینه‌اش حبس شد:
مگه جسدها توی کیسه نبودن؟!
پس چطور صنم ملافه رو از روشون کنار می‌زنه و صورتشونو می‌بینه؟!

اینک مومنه با حیرت به آقایون نگاه کرد: آقایون عامیانه و گفتاریه
گاهی اوقات خودش از این همه حجم از سنگی و خودخواهی آزرده میشد: سنگی اینجا منظور چیه؟!
مات و مبهوت به او که در حال خروشان بود، نگریست: خروشان در این جمله اشتباهه باید نوشته می‌شد: در حال خروش بود.
لای پلکانش: لای پلک‌هایش، پلکان کاملا اشتباهه.
صحانحی اشتباهه: اگه می‌خوای صحنه‌رو جمع ببندی باید بگی صحنه‌هایی و اگه می‌خوای سانحه‌‌رو جمع ببندی باید بگی سوانحی
از دیدنش تکیه‌اش را از ماشین گرفت و عینکش را از چشم کند. لبخندی کج و کوچک زد که او نیز متوجه‌اش شد و پس از مکثی که گویا محوش شده باشد، پاسخ لبخندش را داد.
صدای کفش‌های پاشنه‌دار قرمزش لحظه به لحظه نزدیک‌تر میشد. به یک قدمیش که رسید، ساکت و عمیق به چشمانش خیره شد که او نیز کج‌خندش بیش‌تر کش رفت.
کلاه دور گرد آفتابیش عجیب صورت گردش را قاب گرفته بود، موهای طلایی و فِرش پیشانی سفیدش را پوشانده بود.
بالاخره ل*ب‌های رژ زده سرخش از یک‌دیگر جدا شد و از پسش آهنگ موزونی گوش‌هایش را نوازش کرد.
- سلام!
لبخندش بی اختیار بود، در واقع آن‌قدر از دیدنش به وجد آمده بود که حیف می‌دید احساسش را ابراز نکند. او نیز در پاسخش گفت:
- سلام بانوی زیبا!
دختر جوان سرش را به زیر انداخت و آرام و خانمانه خندید و دستش را جلوی دهانش گرفت که در عوض، رنگ نگاه او مهر گرفت:
این قسمت بدون هیچ پیش زمینه‌ای و ناگهانی وسط رمان میاد و باعث گیجی خواننده میشه که چه اتفاقی افتاد و چه کسانی با هم رو به رو شدن و مخاطب تا مدتی طولانی معنا و مفهوم و علت آورده شدن اون صحنه‌ی کوتاه رو نمی‌فهمه اگه منظور ایجاد سؤال و ابهام برای خواننده‌ باشه این راهش نیست.
یه چیز دیگه هم نظرم رو جلب کرد و برام سوال‌برانگیز بود موقعیه که ص
نم می‌خواد دنبال امیر بره فرودگاه. ده مگه با شهر پنج شیش ساعت فاصله نداره؟ چطور می‌خوان نیم ساعته فرودگاه باشن؟! میشاییل شوماخر پشت فرمون نشسته؟! ( این جمله آخرم شوخی بود⁦(◠‿◕)⁩ )

خب، به نظرم تا همین‌جا که توضیح دادم کافیه و عذر می‌خوام اگه بیش از حد پرگویی کردم ولی واقعا رمان جای حرف و بحث زیادی داشت و کاش می‌شد بیشتر در موردش نوشت و تحلیلش کرد. با این حال من همین‌جا نقدم رو تموم می‌کنم و با توجه به توضیحاتی که دادم برای رمان دوست عزیزمون سطح برنزی رو پیشنهاد می‌کنم. چون بیشتر از این ازش انتظار داشتم و می‌دونم تواناییش بیشتر از این رمانیه خوندم.
به امید خوندن کارهای درخشان و جذاب از آلباتروس عزیزم

سطح: برنزی
@مدیر نقد

نویسنده: @آلباتروس
منتقد: @Nil@85

اختصاصی: است
سطح: برنزی

@Naninono
@مدیر تایپ
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,081
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #4
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین