. . .

نقد و بررسی نقد و تعیین سطح دیالوگ نویسی شبستان| حیران

تالار نقد دیالوگ‌نویسی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
108
نوشته‌ها
1,556
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_rds9.jpg


عنوان: شبستان
نویسنده: @heiran
ژانر: تراژدی،اجتماعی

لینک اثر:



منتقد: @~بئاتریس~
تاریخ تحویل: ۲۲ شهریور ۱۴۰۲
مهلت: ۲۷ شهریور ۱۴۰۲
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
راه‌حل
به نام خدای قلم
درود به نویسنده عزیز، حیران!
نقد دیالوگ نویسی شبستان
نقد اسم: عنوان مرتبط بود و مطابق سبک دیالوگ بود و مشکلی نداشت
خب ژانرهای به کار رفته یعنی تراژدی و اجتماعی کاملاً درست بودن. تمام این ژانرها در طول دیالوگ احساس می‌شد.
من قراره دیالوگ‌هات رو کاملاً به صورت معنایی نقد بکنم تا امیدوارم واست مفید باشه.
اول اینکه مقدمه بهترین بود. خیلی ماهرانه نوشتی و جز تمجید سخنی ندارم .
اما اگر بریم به پارت 1...

_آقا، این خاک که آزاد نشود، آدم ها آزادی را فراموش می کنند. ته ذهنشان همیشه می جنگند آقا. آن موقع دیگر آینده را آدم فراموش می کند.
اینکه آدما آزادی را فراموش می‌کنند درسته. اما کسی که آزادی رو فراموش بکنه دیگه نمی‌جنگه. اینکه میگی ته ذهنشون همیشه می‌جنگن...

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
منتقد
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
مقام خاص
منتقدیار
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,332
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #2
به نام خدای قلم
درود به نویسنده عزیز، حیران!
نقد دیالوگ نویسی شبستان
نقد اسم: عنوان مرتبط بود و مطابق سبک دیالوگ بود و مشکلی نداشت
خب ژانرهای به کار رفته یعنی تراژدی و اجتماعی کاملاً درست بودن. تمام این ژانرها در طول دیالوگ احساس می‌شد.
من قراره دیالوگ‌هات رو کاملاً به صورت معنایی نقد بکنم تا امیدوارم واست مفید باشه.
اول اینکه مقدمه بهترین بود. خیلی ماهرانه نوشتی و جز تمجید سخنی ندارم .
اما اگر بریم به پارت 1...

_آقا، این خاک که آزاد نشود، آدم ها آزادی را فراموش می کنند. ته ذهنشان همیشه می جنگند آقا. آن موقع دیگر آینده را آدم فراموش می کند.
اینکه آدما آزادی را فراموش می‌کنند درسته. اما کسی که آزادی رو فراموش بکنه دیگه نمی‌جنگه. اینکه میگی ته ذهنشون همیشه می‌جنگن غلطه. منی که آزادی رو فراموش کنم دیگه ناامیدم شکست خوردم خستم و نمی‌جنگم. و کسی که می‌جنگه هم آینده رو فراموش نکرده. چون داره به خاطر آینده همش توی ذهنش می‌جنگه
پس این دیالوگ کلاً غلطه
این همه «آقا» که نوشتی. یه جوریه انگار مرد بدبخت و ترسوئه. کارگره بی چیزه نیازمنده. درحالی که نشسته اونجا داره کلماتی بزرگ و قلبمه سلبمه و قدرتمند بیان می‌کنه. هیچ شخصیت بدبخت و ضعیفی نمی‌تونه انقدر قوی حرف بزنه. می‌دونم الان میگی این «آقا» نوشتن خوبه و ازش خوشت میاد. اما واقعیت اینه تو داری یک تناقص بزرگ رو میاری توی نوشتت که کاملاً غلطه. و از طرفی این دیگه خیلی زیاده رویه که ابتدا وسط و انتهای نوشتت پر شده از «آقا»

شما زیاده در ظاهر همه چیز فرو ریخته اید
در ظاهر چیزی فرو ریختن معنی نمیده. آیا منظورت فرو رفتن بود؟
همچنین توی نوشتت جوری هستی که انگار پَرش حرف زدن داری. طرف یک چیز می‌پرسه تو یه چیز میگی. واضح و مشخص نیست.

_و یادشان ندادی وقتی چیزی را در وطنی یاد گرفته اند، ح-رام بی وطنی نکنند؟
این دیالوگ رو دوست داشتم.
اما حالا یک مسئله‌ای رو باید بررسی کنیم.
مسئله اینه اصلاً داریم چی میگیم؟
مرد اول داره میگه برو از این کشور. تو که زودتر از اینا درخواست مهاجرت دادی پس چرا نمیری و خودت رو جوون مرگ می‌کنی؟ اینم سر این قضیه بحث می‌کنه که می‌خوام بمونم کشورم و بجنگم این وظیفمه منه غیرت منه.

_آینده ای که در غربت بگذرد و ناامیدی به خاستگاه؟
بعدش اینطور نشون دادی که مرد میگه باید بمونید تو کشور و تو که معلمی باید بهشون یاد می‌دادی بمونن همینجا و به این کشور و آیندش امید داشته باشن. اما معلم گفت من بهشون نرفتن و موندن رو اجبار نکردم و یادشون ندادم چون حق و اختیار انتخاب دارن.
این هم ایا یک پارادوکس نیست؟ این مرد که چندی پیش میگفت برو حالا چرا میگه وقتی توی کشوری عزیزانت دفن شده بهش امیدوار باش و می‌پرسه( چرا امیدوارانه نمی ایستی؟)یعنی بمون و موندن رو به بچه های این کشور هم یاد بده؟

_به گمانت جز آنچه ما هستیم، حرمت زندگی را نگه می دارد؟
این جمله معنی نداره و از هر زاویه نگاه می‌کنم نمی‌فهمم چی گفتی.
_بله آقا، نمی خواهند. اما جنگ که تمام شود، واقعیت از زیر آوار های جنگ بیرون می آید آقا.
گرفتن حق اختیار و انتخاب، گرفتن آزادی، جنگیدن نه به خاطر کشور و نه به خاطر نجات مردم، بلکه برای اینکه پیروز بشن و بعد صاحب مردم و کشور و قدرت بشن. آفرین آفرین حیران! آفرین حیران! چه دیالوگی گفتی. محشری حیران!
_آقا، نباید دشمن عدالت را در خفا از ما بگیرد. صلحی که آدم بکشد وحشتناک تر از جنگی ست که سر می برد آقا.
بهترین دیالوگ تاریخ بشریت!
اما بازم میگم یک معلم آگاهه چهل ساله نباید مثل پیرمرد ضعیف ترسو صحبت بکنه و لحنش انقدر ضعیف باشه.

_وطن را که خط ها مشخص نمی کنند آقا. وطن هوای خودش را دارد. آشنای خودش را دارد. آقا، تاریخ خط ها را جا به جا کرده. شما خط ها را زیاده باور دارید.
بازم پارادوکس پیدا شد. وقتی خط‌ها رو این معلم چهل ساله باور نداره پس بیرون خط و مرز هم می‌تونه کشورش باشه. اون نه برای خط و مرز و کشور، بلکه برای انسانیت داره می‌جنگه. پس نباید زیاد از وطن و شرافت و غیرت به وطن حرف بزنه. برمی‌گرده میگه خاک و وطنم و زبان مادریم اما به خط و مرز ایمان نداره به سیاست و اینا اهمیت نمیده. نمیشه این همه عقاید متضاد.

و اما پایانش خوب نبود. این نباید می‌شد پایان. من انتظار پایانی فاجعه بار و محکم و قوی رو داشتم. باید به نتیجه‌ای می‌رسیدن و چیزی میشد. اما الان چی شد؟
متاسفانه پایان پایان نبود. فقط انگار نویسنده از نوشتن خسته شده.

پایان نقد
سطح: طلایی(پایان خوب بود الماسی می‌دادم)
رده سنی: جوانان و بزرگ‌سالان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
108
نوشته‌ها
1,556
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #3
به نام خدای قلم
درود به نویسنده عزیز، حیران!
نقد دیالوگ نویسی شبستان
نقد اسم: عنوان مرتبط بود و مطابق سبک رمان بود و مشکلی نداشت
خب ژانرهای به کار رفته یعنی تراژدی و اجتماعی کاملاً درست بودن. تمام این ژانرها در طول دیالوگ احساس می‌شد.
من قراره دیالوگ‌هات رو کاملاً به صورت معنایی نقد بکنم تا امیدوارم واست مفید باشه.
اول اینکه مقدمه بهترین بود. خیلی ماهرانه نوشتی و جز تمجید سخنی ندارم .
اما اگر بریم به پارت 1...

_آقا، این خاک که آزاد نشود، آدم ها آزادی را فراموش می کنند. ته ذهنشان همیشه می جنگند آقا. آن موقع دیگر آینده را آدم فراموش می کند.
اینکه آدما آزادی را فراموش می‌کنند درسته. اما کسی که آزادی رو فراموش بکنه دیگه نمی‌جنگه. اینکه میگی ته ذهنشون همیشه می‌جنگن غلطه. منی که آزادی رو فراموش کنم دیگه ناامیدم شکست خوردم خستم و نمی‌جنگم. و کسی که می‌جنگه هم آینده رو فراموش نکرده. چون داره به خاطر آینده همش توی ذهنش می‌جنگه
پس این دیالوگ کلاً غلطه
این همه «آقا» که نوشتی. یه جوریه انگار مرد بدبخت و ترسوئه. کارگره بی چیزه نیازمنده. درحالی که نشسته اونجا داره کلماتی بزرگ و قلبمه سلبمه و قدرتمند بیان می‌کنه. هیچ شخصیت بدبخت و ضعیفی نمی‌تونه انقدر قوی حرف بزنه. می‌دونم الان میگی این «آقا» نوشتن خوبه و ازش خوشت میاد. اما واقعیت اینه تو داری یک تناقص بزرگ رو میاری توی نوشتت که کاملاً غلطه. و از طرفی این دیگه خیلی زیاده رویه که ابتدا وسط و انتهای نوشتت پر شده از «آقا»

شما زیاده در ظاهر همه چیز فرو ریخته اید
در ظاهر چیزی فرو ریختن معنی نمیده. آیا منظورت فرو رفتن بود؟
همچنین توی نوشتت جوری هستی که انگار پَرش حرف زدن داری. طرف یک چیز می‌پرسه تو یه چیز میگی. واضح و مشخص نیست.

_و یادشان ندادی وقتی چیزی را در وطنی یاد گرفته اند، ح-رام بی وطنی نکنند؟
این دیالوگ رو دوست داشتم.
اما حالا یک مسئله‌ای رو باید بررسی کنیم.
مسئله اینه اصلاً داریم چی میگیم؟
مرد اول داره میگه برو از این کشور. تو که زودتر از اینا درخواست مهاجرت دادی پس چرا نمیری و خودت رو جوون مرگ می‌کنی؟ اینم سر این قضیه بحث می‌کنه که می‌خوام بمونم کشورم و بجنگم این وظیفمه منه غیرت منه.

_آینده ای که در غربت بگذرد و ناامیدی به خاستگاه؟
بعدش اینطور نشون دادی که مرد میگه باید بمونید تو کشور و تو که معلمی باید بهشون یاد می‌دادی بمونن همینجا و به این کشور و آیندش امید داشته باشن. اما معلم گفت من بهشون نرفتن و موندن رو اجبار نکردم و یادشون ندادم چون حق و اختیار انتخاب دارن.
این هم ایا یک پارادوکس نیست؟ این مرد که چندی پیش میگفت برو حالا چرا میگه وقتی توی کشوری عزیزانت دفن شده بهش امیدوار باش و می‌پرسه( چرا امیدوارانه نمی ایستی؟)یعنی بمون و موندن رو به بچه های این کشور هم یاد بده؟

_به گمانت جز آنچه ما هستیم، حرمت زندگی را نگه می دارد؟
این جمله معنی نداره و از هر زاویه نگاه می‌کنم نمی‌فهمم چی گفتی.
_بله آقا، نمی خواهند. اما جنگ که تمام شود، واقعیت از زیر آوار های جنگ بیرون می آید آقا.
گرفتن حق اختیار و انتخاب، گرفتن آزادی، جنگیدن نه به خاطر کشور و نه به خاطر نجات مردم، بلکه برای اینکه پیروز بشن و بعد صاحب مردم و کشور و قدرت بشن. آفرین آفرین حیران! آفرین حیران! چه دیالوگی گفتی. محشری حیران!
_آقا، نباید دشمن عدالت را در خفا از ما بگیرد. صلحی که آدم بکشد وحشتناک تر از جنگی ست که سر می برد آقا.
بهترین دیالوگ تاریخ بشریت!
اما بازم میگم یک معلم آگاهه چهل ساله نباید مثل پیرمرد ضعیف ترسو صحبت بکنه و لحنش انقدر ضعیف باشه.

_وطن را که خط ها مشخص نمی کنند آقا. وطن هوای خودش را دارد. آشنای خودش را دارد. آقا، تاریخ خط ها را جا به جا کرده. شما خط ها را زیاده باور دارید.
بازم پارادوکس پیدا شد. وقتی خط‌ها رو این معلم چهل ساله باور نداره پس بیرون خط و مرز هم می‌تونه کشورش باشه. اون نه برای خط و مرز و کشور، بلکه برای انسانیت داره می‌جنگه. پس نباید زیاد از وطن و شرافت و غیرت به وطن حرف بزنه. برمی‌گرده میگه خاک و وطنم و زبان مادریم اما به خط و مرز ایمان نداره به سیاست و اینا اهمیت نمیده. نمیشه این همه عقاید متضاد.

و اما پایانش خوب نبود. این نباید می‌شد پایان. من انتظار پایانی فاجعه بار و محکم و قوی رو داشتم. باید به نتیجه‌ای می‌رسیدن و چیزی میشد. اما الان چی شد؟
متاسفانه پایان پایان نبود. فقط انگار نویسنده از نوشتن خسته شده.

پایان نقد
سطح: طلایی(پایان خوب بود الماسی می‌دادم)
رده سنی: جوان و بزرگ‌سال

نویسنده: @heiran
منتقد: @~بئاتریس~

سطح: طلایی
رده سنی: جوانان، بزرگسالان
اختصاصی: است

@ABRA
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
108
نوشته‌ها
1,556
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #4
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین