. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح دلنوشته در چنگال پلیدی‌ها | مبینا عباسی

تالار نقد شعر و دلنوشته‌ها
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_rds9.jpg


نام دلنوشته: در چنگال پلیدی ها
ژانر: اجتماعی، تراژدی
نام نویسنده: مبینا عباسی @گیسو پریشان💜
مقدمه: از اوج تاریکی برایت یک شعله پنهان آورده ام! از خود تاریکی من برایت نور شده ام! تو چرا تن به اجباری میدهی که نامش را دروغ می نامند!
لینک اثر:



منتقد: @Nil@85
تاریخ تحویل: ۲۳ فروردین ۱۴۰۱
مهلت اتمام نقد: ۲۷ فروردین ۱۴۰۱
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
راه‌حل
نقد و تعیین سطح دلنوشته در چنگال پلیدی‌ها مبینا عباسی

همون‌طور که قبلاً هم گفتم؛ مبینا جان ذهن باز و آزادی داره که به نظر من قابل تحسینه. اینکه یه نویسنده در مورد موضوعات مختلف بنویسه و فقط روی یه موضوع قفل نکنه، جای آفرین گفتن داره.
نویسنده‌ی دلنوشته‌ی در چنگال پلیدی‌ها، متفاوت می‌نویسه و به مسائل اجتماعی، بی‌توجه نیست. اون راهش رو داره درست میره؛ هر چند هنوز نوشته‌هاش به پختگی لازم نرسیدن و زمان می‌بره تا این اتفاق بیفته. مبینای عزیز توی سه تا دلنوشته‌ای که ازش خوندم به سه موضوع مختلف پرداخته بود. کودکان کار، عشق و دلنوشته‌ای با محتوای کلی عشق به سرزمین و آزادی خواهی که با وجود ایراداتش، بنده شخصاً دوستش داشتم. توی این دلنوشته که اسمش رو در چنگال پلیدی‌ها گذاشته، نویسنده از سرزمینش، از آزادی‌، خودش و آرزوها و عقایدش میگه...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مشاهده موضوع مجموعه دلنوشته رنگین کمان دلنوشته ها | مهرداد معتمدالسادات
موضوعات
108
نوشته‌ها
1,556
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #2
نقد و تعیین سطح دلنوشته در چنگال پلیدی‌ها مبینا عباسی

همون‌طور که قبلاً هم گفتم؛ مبینا جان ذهن باز و آزادی داره که به نظر من قابل تحسینه. اینکه یه نویسنده در مورد موضوعات مختلف بنویسه و فقط روی یه موضوع قفل نکنه، جای آفرین گفتن داره.
نویسنده‌ی دلنوشته‌ی در چنگال پلیدی‌ها، متفاوت می‌نویسه و به مسائل اجتماعی، بی‌توجه نیست. اون راهش رو داره درست میره؛ هر چند هنوز نوشته‌هاش به پختگی لازم نرسیدن و زمان می‌بره تا این اتفاق بیفته. مبینای عزیز توی سه تا دلنوشته‌ای که ازش خوندم به سه موضوع مختلف پرداخته بود. کودکان کار، عشق و دلنوشته‌ای با محتوای کلی عشق به سرزمین و آزادی خواهی که با وجود ایراداتش، بنده شخصاً دوستش داشتم. توی این دلنوشته که اسمش رو در چنگال پلیدی‌ها گذاشته، نویسنده از سرزمینش، از آزادی‌، خودش و آرزوها و عقایدش میگه. افکارش رو با جسارت و شجاعت می‌نویسه و کاری رو که خیلی از نویسنده‌ها از انجامش عاجز هستن انجام میده. اون تونسته توی اثرش به خوبی بعضی توانایی‌هاش رو نشون بده؛ مثلاً توی انتخاب اسم خیلی خوب عمل کرده. در حقیقت
شروع واقعی یه اثر ادبی( رمان، شعر، دلنوشته، داستان و...) با عنوانشه. اسم: یه نوشته، اولین واژه‌ایه که خواننده باهاش مواجه میشه و از همونجاست که عملاً شروع به خوندن می‌کنه و اگه براش جذابیت داشته باشه، به خوانش نوشته‌ای که جلوشه ادامه میده. پس نویسنده باید به عنوان یه عامل تعیین کننده، به اسم نگاه کنه.
توی دلنوشته‌ی در چنگال پلیدی‌ها هم مبینا جان بر خلاف اثر قبلیش به این عامل مهم توجه کرده و تونسته اسمی رو انتخاب کنه که کل اثر و محتواش رو پوشش بده و جذابیت لازم رو داشته باشه. البته اگه طرح جلد: که همزمان با عنوان دیده میشه هم جذاب باشه؛ این تأثیرگذاری، دو چندان میشه. با اشاره‌ای که به جلد کردم به نظرم بهتره یه نگاهی به طرحش بندازم و تحلیل کوچیکی در موردش داشته باشم. چیزی که تصویر پیش روی من نشون میده دو تا دستن که انگار قرار بوده اسارتشون نشون داده بشه ولی فکر نمی‌کنم این تصویر بتونه معنا و مفهوم کلی اثر رو به خوبی منتقل کنه. هر چند از رنگ‌های سیاه، قرمز و خاکستری توی جلد استفاده شده که قرار دادن این رنگ‌ها در کنار هم با فضای دلنوشته همخوانی داره و به مخاطب میگه که چه چیزی در درون اثر پیش روشه ولی طرح این دو دست اسارتشون رو نشون نمیده. چون خوب که به نحوه‌ی قرار گرفتنشون توجه کنیم، خیلی عادی به نظر میرسه و حس لازم رو منتقل نمی‌کنه حتی اون خط‌های روی دستا هم نه به زنجیر و نه به بند شباهت دارن. نتیجه این که بر خلاف عنوان، طرح جلد موفقیتی در جذب مخاطب نخواهد داشت و مورد بعدی که در فضاسازی و انتقال ذهنیت و احساسات نویسنده به مخاطب کمک می‌کنه توصیفاته: چه زمانی و مکانی و چه احساسی و...
اما این مورد هم در دلنوشته‌ی در چنگال پلیدی‌ها به قدری نیست که خواننده رو وادار به درک نویسنده بکنه. میشه گفت بهتر از دلنوشته قبلی دوستمون( یعنی بماند در هوای یاره) ولی بازم جای کار زیادی داره:
آری من سکوت کردم!

ولی این سکوت پایانی هم خواهد داشت!
درد من بزرگ نیست، دیگران درد دارند بدتر از من!

من شاخ دیو پلید را خواهم شکست بالاخره سیاهی هم شرمنده خواهد شد! من در زمانی فریاد زدم که خفقان سرتاسر گلوی همه را گرفته بود... نگزار ترس بر تو چیره شود تو خودت فریاد بزن سکوت ها همه نابود می شوند!
نویسنده باید با وصف حال خودش یا دیگری، توی یه اثر ادبی باعث تحت تأثیر قرار گرفتن و حتی ایجاد حس همذات پنداری در مخاطبش بشه. خلق تصاویر تازه، زیبا و ملموس یکی از کارهای مهمیه که توی نوشتن باید بهش توجه بشه. مبینا جان هم با وجود اینکه تلاشش رو در این مورد کرده ولی نتونسته کاری کنه مخاطبش ارتباط لازم رو با اثرش برقرار بکنه. بیشتر پارت‌ها هم مثل دلنوشته‌ی قبلی کوتاهن و سریع تموم میشن. یه نکته‌ی دیگه‌ای که باید بگم در مورد شعارزدگیه. وقتی یه اثری در ژانرهای اجتماعی، سیاسی و یا... نوشته میشه، نویسنده باید حواسش رو جمع کنه که غلبه‌ی احساسات، باعث نشه نتیجه‌ی کارش تبدیل به یه نوشته‌ی پر از شعار بشه. حالا درسته بعضی از افرادی که معتقد به هنر متعهد هستن؛ میگن برای گفتن حرفمون در قالب آثار ادبی، حتی اگه شعار دادیم اشکالی نداره ولی همین هم رشته‌ی پیوند مخاطب با اثر رو از بین می‌بره یا سست می‌کنه و همینجاست که دوست عزیز ما هم کم و بیش به این مشکل دچار شده:
فریاد من بی صداست!
تو بگو رنج جوانی هایت را به من!
هرجوری که شده می رسانم به گوش پلیدی های زمانه... به چه گوش می دهی؟ به صداهای دروغ که یک عمر در گوش تو زمزمه کردند؟ نگو این درد مال من نیست! نگو گرفتاری مال من نیست! نگو غم مال من نیست! ما زنجیری متصل هستیم
نگو فردا مال ما نیست! (
مثلاً اینجا نوشته دچار شعار زدگی شده)
در حالی‌که نویسنده برای اثرگذار بودن نوشته‌هاش، نه تنها باید راوی باشه؛ بلکه از مستقیم گویی دوری کنه و پیام مورد نظرش رو در دل اثرش قرار بده و به خواننده منتقل کنه.
یه مشکل دیگه‌ای که توی تمام نوشته‌هایی که از مبینا خوندم باهاش مواجه شدم؛ یکدست نبودن نثر: اثرشه که همیشه ادبی و محاوره رو با هم قاطی می‌کنه و یکدستی و زیبایی متنش رو از بین میبره:
همه باید به پاخیزند! تنهایی کی و کجا و چه کسی توانسته ظلم را ریشه کن کنه؟

تنهایی هیچ فرشته ای در برابر ظلم و دشمنی پیروز نمیشه!
عشق را به چه کسی می گویی؟ به ظالمی که خودش را هم میفروشد؟

باید کاری برای آینده کرد... پایانی برای ظالمان نزدیک است.
و زیبایی، همون چیزیه که خیلی خیلی توی دلنوشته اهمیت داره و یه مورد دیگه ای که به کلام نویسنده زیبایی می‌بخشه،استفاده از آرایه‌ها‌ست:
آری من سکوت کردم!

ولی این سکوت پایانی هم خواهد داشت!
درد من بزرگ نیست، دیگران درد دارند بدتر از من!

من شاخ دیو پلید را خواهم شکست بالاخره سیاهی هم شرمنده خواهد شد! من در زمانی فریاد زدم که خفقان سرتاسر گلوی همه را گرفته بود... نگزار ترس بر تو چیره شود تو خودت فریاد بزن سکوت ها همه نابود می شوند.
می‌بینین که نویسنده تونسته از آرایه‌ها به نحو قابل قبولی استفاده کنه: نسبت دادن رفتار انسانی شرمنده شدن به سیاهی، تشبیه سکوت به دیو ( توی قسمتی که آوردم. ) و البته دوست خوبمون جمله‌های زیبایی هم داره که خوندنشون خالی از لطف نیست:
تمام وجود من زیر پاهای تعصب له می شود.
یا:
دستان ناتوانم زنجیر شده به دروغ هایی که از ترس باورش کردم!
این جمله هم زیباست به شرطی که « باورش کردم» به « باورشان کردم» تغییر کنه.
یه مورد دیگه که باید بهش اشاره کنم، سیر اثره: خط سیر یه اثر ادبی در بهترین حالت، این‌طوره که در مسیری مشخص و حول محور موضوع اصلی قرار داشته باشه، نه خیلی تند باشه و نه خیلی کند که مخاطب نفهمه چی خونده، سرسری بگذره یا کسل بشه و نوشته رو کنار بذاره. خط سیر دلنوشته‌ی در چنگال پلیدی‌ها، هر چند نوشته‌های هر پارت، گاهی ارتباطشون رو با هم از دست میدن ولی حول محور موضوع مشترکی می‌چرخن. فقط کوتاهی نوشته‌ها آزار دهنده‌ست و ارتباط لازم باهاشون برقرار نمیشه و مبینای عزیز، بهتره یه کم منسجم‌تر بنویسه.
اشکالات نگارشی:
فریاد من بی صداست!

تو بگو رنج جوانی هایت را به من!
هرجوری که شده می رسانم به گوش پلیدی های زمانه... به چه گوش می دهی؟ به صداهای دروغ که یک عمر در گوش تو زمزمه کردند؟ نگو این درد مال من نیست! نگو گرفتاری مال من نیست! نگو غم مال من نیست! ما زنجیری متصل هستیم

نگو فردا مال ما نیست:
یه جاهایی میشه فعل رو‌ اول جمله آورد که اتفاقاً متن رو زیباتر می‌کنه اون مال موقعیه که واقعا نیازه این‌طور نوشته بشه و مشکلی ایجاد نمی‌کنه؛ با متن و نوع نوشتار هم همخوانی داره ولی یه جاهایی این اشکال داره. مثلاً همین‌جا که مبینا اومده توی دلنوشته‌ش این کار رو انجام داده به متنش نمیاد. جذابیتی به متن نداده و به نظرم نیازی هم نبوده این کار رو بکنه.
نگزار: نگذار
سکوت‌ها همه نابود می‌شوند: به نظرم خیلی زیبا نیست و اگه می‌گفت سکوت از بین می‌رود یا نابود می‌شود بهتر بود.
از اوج تاریکی برایت یک شعله پنهان آورده ام! از خود تاریکی من برایت نور شده ام! تو چرا تن به اجباری میدهی که نامش را دروغ می نامند! : این قسمت که مقدمه هم هست، جملات آخری: تو چرا تن به اجباری میدهی که نامش را دروغ می‌نامند. یه بخشش معنی داره: تو چرا تن به اجباری میدهی.
ولی بخش دومش این معنا رو مخدوش می‌کنه: که نامش را دروغ می‌نامند.
اینجا اولاً که از دو کلمه مشابه هم استفاده شده: نامش و می‌نامند.
و دوم: نویسنده مفهوم مورد نظرش رو به خوبی نرسونده و مشخص نکرده چه چیزی رو دروغ می‌نامند. آیا منظورش این بوده که نباید دروغ رو پذیرفت؟
طولانس: طولانی
غاقل: منظورش رو اینجا نفهمیدم که می‌خواسته بنویسه غافل یا عاقل
بگزارید: بگذارید
اینثدر: این‌قدر
مثله: مثل
گلدی: گلوی

حرف آخر اینکه، از خوندن دلنوشته‌ی در چنگال پلیدی‌ها لذت بردم. درسته که کم ایراد نبود اما کلی حرف داشت و موضوعش رو دوست داشتم. مطمئنم دوست خوبمون تا حالا به ایرادات کارش پی برده و امیدوارم در آینده نزدیک آثار قویتری ازش بخونم و به این امید هم برای اثرش سطح نقره‌ای رو پیشنهاد میدم.

سطح: نقره‌ای
@مدیر نقد





.
 
  • گل رز
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #3
نقد و تعیین سطح دلنوشته در چنگال پلیدی‌ها مبینا عباسی

همون‌طور که قبلاً هم گفتم؛ مبینا جان ذهن باز و آزادی داره که به نظر من قابل تحسینه. اینکه یه نویسنده در مورد موضوعات مختلف بنویسه و فقط روی یه موضوع قفل نکنه، جای آفرین گفتن داره.
نویسنده‌ی دلنوشته‌ی در چنگال پلیدی‌ها، متفاوت می‌نویسه و به مسائل اجتماعی، بی‌توجه نیست. اون راهش رو داره درست میره؛ هر چند هنوز نوشته‌هاش به پختگی لازم نرسیدن و زمان می‌بره تا این اتفاق بیفته. مبینای عزیز توی سه تا دلنوشته‌ای که ازش خوندم به سه موضوع مختلف پرداخته بود. کودکان کار، عشق و دلنوشته‌ای با محتوای کلی عشق به سرزمین و آزادی خواهی که با وجود ایراداتش، بنده شخصاً دوستش داشتم. توی این دلنوشته که اسمش رو در چنگال پلیدی‌ها گذاشته، نویسنده از سرزمینش، از آزادی‌، خودش و آرزوها و عقایدش میگه. افکارش رو با جسارت و شجاعت می‌نویسه و کاری رو که خیلی از نویسنده‌ها از انجامش عاجز هستن انجام میده. اون تونسته توی اثرش به خوبی بعضی توانایی‌هاش رو نشون بده؛ مثلاً توی انتخاب اسم خیلی خوب عمل کرده. در حقیقت
شروع واقعی یه اثر ادبی( رمان، شعر، دلنوشته، داستان و...) با عنوانشه. اسم: یه نوشته، اولین واژه‌ایه که خواننده باهاش مواجه میشه و از همونجاست که عملاً شروع به خوندن می‌کنه و اگه براش جذابیت داشته باشه، به خوانش نوشته‌ای که جلوشه ادامه میده. پس نویسنده باید به عنوان یه عامل تعیین کننده، به اسم نگاه کنه.
توی دلنوشته‌ی در چنگال پلیدی‌ها هم مبینا جان بر خلاف اثر قبلیش به این عامل مهم توجه کرده و تونسته اسمی رو انتخاب کنه که کل اثر و محتواش رو پوشش بده و جذابیت لازم رو داشته باشه. البته اگه طرح جلد: که همزمان با عنوان دیده میشه هم جذاب باشه؛ این تأثیرگذاری، دو چندان میشه. با اشاره‌ای که به جلد کردم به نظرم بهتره یه نگاهی به طرحش بندازم و تحلیل کوچیکی در موردش داشته باشم. چیزی که تصویر پیش روی من نشون میده دو تا دستن که انگار قرار بوده اسارتشون نشون داده بشه ولی فکر نمی‌کنم این تصویر بتونه معنا و مفهوم کلی اثر رو به خوبی منتقل کنه. هر چند از رنگ‌های سیاه، قرمز و خاکستری توی جلد استفاده شده که قرار دادن این رنگ‌ها در کنار هم با فضای دلنوشته همخوانی داره و به مخاطب میگه که چه چیزی در درون اثر پیش روشه ولی طرح این دو دست اسارتشون رو نشون نمیده. چون خوب که به نحوه‌ی قرار گرفتنشون توجه کنیم، خیلی عادی به نظر میرسه و حس لازم رو منتقل نمی‌کنه حتی اون خط‌های روی دستا هم نه به زنجیر و نه به بند شباهت دارن. نتیجه این که بر خلاف عنوان، طرح جلد موفقیتی در جذب مخاطب نخواهد داشت و مورد بعدی که در فضاسازی و انتقال ذهنیت و احساسات نویسنده به مخاطب کمک می‌کنه توصیفاته: چه زمانی و مکانی و چه احساسی و...
اما این مورد هم در دلنوشته‌ی در چنگال پلیدی‌ها به قدری نیست که خواننده رو وادار به درک نویسنده بکنه. میشه گفت بهتر از دلنوشته قبلی دوستمون( یعنی بماند در هوای یاره) ولی بازم جای کار زیادی داره:
آری من سکوت کردم!

ولی این سکوت پایانی هم خواهد داشت!
درد من بزرگ نیست، دیگران درد دارند بدتر از من!

من شاخ دیو پلید را خواهم شکست بالاخره سیاهی هم شرمنده خواهد شد! من در زمانی فریاد زدم که خفقان سرتاسر گلوی همه را گرفته بود... نگزار ترس بر تو چیره شود تو خودت فریاد بزن سکوت ها همه نابود می شوند!
نویسنده باید با وصف حال خودش یا دیگری، توی یه اثر ادبی باعث تحت تأثیر قرار گرفتن و حتی ایجاد حس همذات پنداری در مخاطبش بشه. خلق تصاویر تازه، زیبا و ملموس یکی از کارهای مهمیه که توی نوشتن باید بهش توجه بشه. مبینا جان هم با وجود اینکه تلاشش رو در این مورد کرده ولی نتونسته کاری کنه مخاطبش ارتباط لازم رو با اثرش برقرار بکنه. بیشتر پارت‌ها هم مثل دلنوشته‌ی قبلی کوتاهن و سریع تموم میشن. یه نکته‌ی دیگه‌ای که باید بگم در مورد شعارزدگیه. وقتی یه اثری در ژانرهای اجتماعی، سیاسی و یا... نوشته میشه، نویسنده باید حواسش رو جمع کنه که غلبه‌ی احساسات، باعث نشه نتیجه‌ی کارش تبدیل به یه نوشته‌ی پر از شعار بشه. حالا درسته بعضی از افرادی که معتقد به هنر متعهد هستن؛ میگن برای گفتن حرفمون در قالب آثار ادبی، حتی اگه شعار دادیم اشکالی نداره ولی همین هم رشته‌ی پیوند مخاطب با اثر رو از بین می‌بره یا سست می‌کنه و همینجاست که دوست عزیز ما هم کم و بیش به این مشکل دچار شده:
فریاد من بی صداست!
تو بگو رنج جوانی هایت را به من!
هرجوری که شده می رسانم به گوش پلیدی های زمانه... به چه گوش می دهی؟ به صداهای دروغ که یک عمر در گوش تو زمزمه کردند؟ نگو این درد مال من نیست! نگو گرفتاری مال من نیست! نگو غم مال من نیست! ما زنجیری متصل هستیم
نگو فردا مال ما نیست! (
مثلاً اینجا نوشته دچار شعار زدگی شده)
در حالی‌که نویسنده برای اثرگذار بودن نوشته‌هاش، نه تنها باید راوی باشه؛ بلکه از مستقیم گویی دوری کنه و پیام مورد نظرش رو در دل اثرش قرار بده و به خواننده منتقل کنه.
یه مشکل دیگه‌ای که توی تمام نوشته‌هایی که از مبینا خوندم باهاش مواجه شدم؛ یکدست نبودن نثر: اثرشه که همیشه ادبی و محاوره رو با هم قاطی می‌کنه و یکدستی و زیبایی متنش رو از بین میبره:
همه باید به پاخیزند! تنهایی کی و کجا و چه کسی توانسته ظلم را ریشه کن کنه؟

تنهایی هیچ فرشته ای در برابر ظلم و دشمنی پیروز نمیشه!
عشق را به چه کسی می گویی؟ به ظالمی که خودش را هم میفروشد؟

باید کاری برای آینده کرد... پایانی برای ظالمان نزدیک است.
و زیبایی، همون چیزیه که خیلی خیلی توی دلنوشته اهمیت داره و یه مورد دیگه ای که به کلام نویسنده زیبایی می‌بخشه،استفاده از آرایه‌ها‌ست:
آری من سکوت کردم!

ولی این سکوت پایانی هم خواهد داشت!
درد من بزرگ نیست، دیگران درد دارند بدتر از من!

من شاخ دیو پلید را خواهم شکست بالاخره سیاهی هم شرمنده خواهد شد! من در زمانی فریاد زدم که خفقان سرتاسر گلوی همه را گرفته بود... نگزار ترس بر تو چیره شود تو خودت فریاد بزن سکوت ها همه نابود می شوند.
می‌بینین که نویسنده تونسته از آرایه‌ها به نحو قابل قبولی استفاده کنه: نسبت دادن رفتار انسانی شرمنده شدن به سیاهی، تشبیه سکوت به دیو ( توی قسمتی که آوردم. ) و البته دوست خوبمون جمله‌های زیبایی هم داره که خوندنشون خالی از لطف نیست:
تمام وجود من زیر پاهای تعصب له می شود.
یا:
دستان ناتوانم زنجیر شده به دروغ هایی که از ترس باورش کردم!
این جمله هم زیباست به شرطی که « باورش کردم» به « باورشان کردم» تغییر کنه.
یه مورد دیگه که باید بهش اشاره کنم، سیر اثره: خط سیر یه اثر ادبی در بهترین حالت، این‌طوره که در مسیری مشخص و حول محور موضوع اصلی قرار داشته باشه، نه خیلی تند باشه و نه خیلی کند که مخاطب نفهمه چی خونده، سرسری بگذره یا کسل بشه و نوشته رو کنار بذاره. خط سیر دلنوشته‌ی در چنگال پلیدی‌ها، هر چند نوشته‌های هر پارت، گاهی ارتباطشون رو با هم از دست میدن ولی حول محور موضوع مشترکی می‌چرخن. فقط کوتاهی نوشته‌ها آزار دهنده‌ست و ارتباط لازم باهاشون برقرار نمیشه و مبینای عزیز، بهتره یه کم منسجم‌تر بنویسه.
اشکالات نگارشی:
فریاد من بی صداست!

تو بگو رنج جوانی هایت را به من!
هرجوری که شده می رسانم به گوش پلیدی های زمانه... به چه گوش می دهی؟ به صداهای دروغ که یک عمر در گوش تو زمزمه کردند؟ نگو این درد مال من نیست! نگو گرفتاری مال من نیست! نگو غم مال من نیست! ما زنجیری متصل هستیم

نگو فردا مال ما نیست:
یه جاهایی میشه فعل رو‌ اول جمله آورد که اتفاقاً متن رو زیباتر می‌کنه اون مال موقعیه که واقعا نیازه این‌طور نوشته بشه و مشکلی ایجاد نمی‌کنه؛ با متن و نوع نوشتار هم همخوانی داره ولی یه جاهایی این اشکال داره. مثلاً همین‌جا که مبینا اومده توی دلنوشته‌ش این کار رو انجام داده به متنش نمیاد. جذابیتی به متن نداده و به نظرم نیازی هم نبوده این کار رو بکنه.
نگزار: نگذار
سکوت‌ها همه نابود می‌شوند: به نظرم خیلی زیبا نیست و اگه می‌گفت سکوت از بین می‌رود یا نابود می‌شود بهتر بود.
از اوج تاریکی برایت یک شعله پنهان آورده ام! از خود تاریکی من برایت نور شده ام! تو چرا تن به اجباری میدهی که نامش را دروغ می نامند! : این قسمت که مقدمه هم هست، جملات آخری: تو چرا تن به اجباری میدهی که نامش را دروغ می‌نامند. یه بخشش معنی داره: تو چرا تن به اجباری میدهی.
ولی بخش دومش این معنا رو مخدوش می‌کنه: که نامش را دروغ می‌نامند.
اینجا اولاً که از دو کلمه مشابه هم استفاده شده: نامش و می‌نامند.
و دوم: نویسنده مفهوم مورد نظرش رو به خوبی نرسونده و مشخص نکرده چه چیزی رو دروغ می‌نامند. آیا منظورش این بوده که نباید دروغ رو پذیرفت؟
طولانس: طولانی
غاقل: منظورش رو اینجا نفهمیدم که می‌خواسته بنویسه غافل یا عاقل
بگزارید: بگذارید
اینثدر: این‌قدر
مثله: مثل
گلدی: گلوی

حرف آخر اینکه، از خوندن دلنوشته‌ی در چنگال پلیدی‌ها لذت بردم. درسته که کم ایراد نبود اما کلی حرف داشت و موضوعش رو دوست داشتم. مطمئنم دوست خوبمون تا حالا به ایرادات کارش پی برده و امیدوارم در آینده نزدیک آثار قویتری ازش بخونم و به این امید هم برای اثرش سطح نقره‌ای رو پیشنهاد میدم.

سطح: نقره‌ای
@مدیر نقد





.

نویسنده: مبینا عباسی @گیسو پریشان💜
منتقد: @Nil@85

اختصاصی: است
سطح: نقره‌ای

@Nil֎֎far
@مدیر تایپ
 
  • جذاب
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,755
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,081
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #4
 
  • گل رز
  • جذاب
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین