. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح دلنوشته بی‌قانون| آرمیتا حسینی

تالار نقد شعر و دلنوشته‌ها
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_rds9.jpg


نام دلنوشته: بی قانون
ژانر: نامعلوم
دلنویس: آرمیتا حسینی @*Skilled writer*
مقدمه
قانون چیست؟
یک مشت سند مکتوب که بال پرواز را می‌شکند
مرز
جدایی
قانون
بایدها و نبایدها
اصولاً هر انسانی اگر بداند انسانیت چیست، تمام بایدها و نبایدها
را حفظ می‌کند
اما موضوع این است که
قانون فقط یک مشت کلیشه قدیمیست که
از نوآوری امروز جلوگیری می‌کند و
از تغییر و تحول می‌ترسد
از مسیر جدید و سخن جدید می‌ترسد
اما من یک دختر بی قانونم
لینک اثر:

منتقد: @Nil@85
تاریخ تحویل: ۲۸ مرداد ۱۴۰۱
مهلت اتمام: ۲ شهریور ۱۴۰۱
 
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
راه‌حل
نقد و تعیین سطح دلنوشته بی‌قانون

خیلیا میگن استعداد یه چیز ذاتیه و حتماً باید برای انجام کاری توانایی ذاتیش رو داشته باشی تا به موفقیت برسی؛ ولی مسئله اینه که حتی با استعدادترین افراد هم وقتی در زمینه‌ای که مستعد هستن تلاش نکنن، به مرور زمان، تواناییشون رو از دست میدن؛ برعکس این موضوع برای کسانی که استعداد انجام کار مورد نظرشون رو ندارن و نهایت سعیشون رو برای موفقیت در اون انجام میدن صدق می‌کنه؛ اما این وسط کسانی هم استعداد دارن و هم سعیشون رو می‌کنن که تواناییشون رو بالا ببرن. یکی از این افراد مستعد و تلاشگر، به نظر من آرمیتا حسینی نویسنده‌ی خوب انجمن رمانیکه که یکی از آثارش، برای نقد به دستم رسیده. این اثر، دلنوشته‌ایه به اسم بی‌قانون که خیلی دلم می‌خواد در موردش زیاد بگم و بنویسم؛ ولی وقت محدودم این اجازه رو...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,563
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,554
امتیازها
650

  • #2
نقد و تعیین سطح دلنوشته بی‌قانون

خیلیا میگن استعداد یه چیز ذاتیه و حتماً باید برای انجام کاری توانایی ذاتیش رو داشته باشی تا به موفقیت برسی؛ ولی مسئله اینه که حتی با استعدادترین افراد هم وقتی در زمینه‌ای که مستعد هستن تلاش نکنن، به مرور زمان، تواناییشون رو از دست میدن؛ برعکس این موضوع برای کسانی که استعداد انجام کار مورد نظرشون رو ندارن و نهایت سعیشون رو برای موفقیت در اون انجام میدن صدق می‌کنه؛ اما این وسط کسانی هم استعداد دارن و هم سعیشون رو می‌کنن که تواناییشون رو بالا ببرن. یکی از این افراد مستعد و تلاشگر، به نظر من آرمیتا حسینی نویسنده‌ی خوب انجمن رمانیکه که یکی از آثارش، برای نقد به دستم رسیده. این اثر، دلنوشته‌ایه به اسم بی‌قانون که خیلی دلم می‌خواد در موردش زیاد بگم و بنویسم؛ ولی وقت محدودم این اجازه رو نمیده؛ اما بریم سر اصل مطلب که همون نقد اثره. اولین کاری که به نظرم بد نیست انجام بشه تعریف دلنوشته‌ست تا دوستانی که با این نوع ادبی آشنایی ندارن یه کم باهاش آشنا بشن:
در تعریف دلنوشته اومده، یه نوع تک گوییه که اون رو یا به صورت نثر یا موزون و از سر دلتنگی می‌نویسن. نویسنده با نوشتن دلنوشته، افکار و احساساتش رو صادقانه، صمیمانه و بدون تعارف، به مخاطبش نشون میده و حتی امکان زیادی داره که از قبل به طرز نوشتنش فکر نکرده باشه؛ یعنی کاملاً ناگهانی، حرف‌های دلش رو به روی کاغذ بیاره و یا تایپ کنه؛ ولی هر نوشته‌ای که حرف دل رو بزنه هم تا وقتی در اون به قواعد نوشتن و زیبایی متن توجه نشده، ارزش ادبی پیدا نمی‌کنه، پس توجه به این موضوع از نظر این منتقد، در درجه‌ی اول قرار میگیره. خب حالا که توضیحات به اینجا رسید، بد نیست یه نگاهی بندازیم به دلنوشته بی قانون ببینیم، نویسنده عصیانگر ما چی و چه‌طور نوشته و برای شروع بهتره اول از اسم کار شروع بشه:
اسم یه نوشته، همراه با جلد، اولین چیزیه که خواننده باهاش مواجه میشه و از همون‌جاست که عملاً شروع به خوندن می‌کنه و اگه براش جذابیت داشته باشه، به خوانش نوشته‌ای که جلوشه ادامه میده. پس نویسنده باید به عنوان یه عامل بسیار تعیین کننده، به اسم نگاه کنه. بی‌قانون، اشاره صریحی داره به محتوای اثر و از همون ابتدا وقتی خواننده باهاش مواجه میشه، می‌فهمه قراره چیزی متفاوت و سؤال برانگیز بخونه؛ این‌جاست که تصمیم می‌گیره اون رو بخونه یا نه و احتمالاً غیر از کسانی که سرشون درد می‌کنه واسه خوندن نوشته‌های متفاوت و ماجراجویی کردن، دیگرانی که محتاط تر عمل می‌کنن با دیدن عنوان، دچار تردید میشن؛ ولی این مکث امکان زیادی داره باعث بشه که به خودشون بگن خب، حالا بذار یه نگاهی به ادامه‌ش بندازیم ببینیم بقیه‌ش چی نوشته؛ یعنی در هر صورت مخاطب، نمی‌تونه به همین راحتی ازش بگذره و احتمال این که به خوندنش ادامه بده زیاده. این می‌تونه ترفند عامدانه یا غیر عمدی خوبی باشه که نویسنده از همچین اسمی استفاده کرده و معمولاً توی آثار آرمیتا با چنین مواردی ممکنه مواجه بشیم که عنوان خواننده رو برای خوندن در منگنه بذاره. در
مقدمه‌ دلنوشته هم همین اتفاق افتاده، یعنی اشاره به اصل محتوا کاملاً مشخصه:
قانون چیست؟
یک مشت سند مکتوب که بال پرواز را می‌شکند
مرز
جدایی
قانون
بایدها و نبایدها
اصولاً هر انسانی اگر بداند انسانیت چیست، تمام بایدها و نبایدها
را حفظ می‌کند
اما موضوع این است که
قانون فقط یک مشت کلیشه قدیمیست که
از نوآوری امروز جلوگیری می‌کند و
از تغییر و تحول می‌ترسد
از مسیر جدید و سخن جدید می‌ترسد
اما من یک دختر بی قانونم

حالا اجازه بدین من هم یه سری قوانین رو زیر پا بذارم و فراتر از بحث‌های فنی پیش برم. مقدمه، به ما نشون میده قراره چیزهایی مستقیم و غیر مستقیم زیر سؤال برن و حرفهایی زده بشه که حرف دل عده‌ی زیادیه، کسانی که روحشون چارچوب‌هایی رو که براشون تعیین شده نمی‌پذیره و می‌خواد پرواز کنه و بال پروازی نداره و نویسنده‌ی دلنوشته بی قانون هم همین‌طوره، اون حرف از عصیان می‌زنه و خودش رو دختر بی قانون می‌دونه، قوانین رو زیر سؤال می‌بره، بایدها و نبایدهایی که دست و پا رو می‌بندن به چالش می‌کشه و خواننده رو به نحو جالبی، با خودش همدل و همراه می‌کنه تا اینجای کار رو به خوبی پیش میره؛ ولی باز هم ( از نظر فنی) باید بدونه که اصولاً بی قانون بودن رو به شخص نسبت نمیدن؛ بلکه اون رو به یه محیط یا جامعه نسبت میدن؛ پس بهتر بود بعد از چینش جالبی که با استفاده از کلماتش به وجود آورده بود، از کلمه‌ی دیگه‌ای به جای بی قانون استفاده کنه. شاید یاغی، طغیانگر یا عصیانگر کلمات مناسب‌تری بودن که می‌تونست به خودش نسبت بده.
نویسنده بی‌قانون از همون
ابتدای اثر، خواننده رو وارد دنیای خیالی خودش می‌کنه، اون قوانین و قواعد ساز زدن رو می‌خواد نقض کنه، می‌خواد شوری و رقصی به پا کنه، به هم بریزه و افکار و احساسات سرکوب شده‌ش رو به این صورت و احتمالاً با صدای بلند اعلام کنه؛ بدون شک این ساز ناکوک زدن، اون رقص و از دایره‌ی تکرار بیرون اومدن، حس خوبی به مخاطب منتقل می‌کنه که باعث میشه خواننده از ورود به دنیای به هم ریخته و شادی که نویسنده در قسمت‌هایی از اثرش به وجود آورده، خوشش بیاد و لذت ببره و بخواد در ادامه هم اون رو همراهی کنه و آرمیتای عزیز با استفاده از کلمات مناسب و چیدن درست اون‌‌ها در کنار هم، به خوبی تونسته از پس نوشتن یه شروع خوب بر بیاد، طوریه که آدم احساس می‌کنه قدم به اتاق دختر بچه‌ی کوچیکی گذاشته که در حال بازیه و بازی کردنش هیچ قاعده و قانونی نداره و فقط می‌خواد از بازیش لذت ببره، لباس‌های کمد رو به هم می‌ریزه، دامن گل گلی مادر رو کش میره، سبد اسباب بازیهاش رو چپه می‌کنه و روش میشینه، با عروسک‌هاش، ماشین‌ها و حتی توپش می‌رقصه و این یه حس خوبی رو ایجاد می‌کنه، هر چند فضای به هم ریخته‌ایه؛ اما خواننده دوستش داره.
مورد بعدی که در انتقال ذهنیت و احساسات نویسنده به مخاطب کمک می‌کنه
توصیفاته:
نویسنده‌ی بی قانون با وصف حال خودش، توی دلنوشته‌ش باعث تحت تأثیر قرار گرفتن و حتی ایجاد حس همذات پنداری در مخاطبش شده:

می‌خواهم با شوق، پرواز کنم و به جایی بروم
که چشم‌های تیره‌بخت، مرا نبینند
که صداهای خش‌دار، به گوشم نرسند
به جایی بروم
که تا به حال کسی نرفته
اما آنها می‌گویند (غیرممکن است
تو نمی‌توانی
مرزها نمی‌گذارند
تو دختری
تو حق نداری
تو اجازه نداری
نمی‌گذاریم بروی
تو ضعیفی

خلق تصاویر تازه، زیبا و ملموس هم یکی دیگه از کارهاییه که نویسنده خیلی خوب از پسش بر اومده:
من اگر زمین هم بیفتم، آسمان نباید از روی ترحم برایم اشک بریزد
چون دوباره رشد می‌کنم، پر و بال می‌گیرم و از میان دیوارهایی که بر سرم خراب کردند
شکوفه می‌زنم
مرا اگر بسوزانند
با غرور نگاه کردنشان به آتش، دردناک خواهد بود!
دود می‌شوم
هوا را در مشت می‌گیرم و خفه می‌کنم
و به جای هوا، مرا استشمام می‌کنند
و می‌سوزانمشان...
پایانی برایم وجود ندارد
از هر پایان، یک آغاز می‌کشم
هیچ قانونی نمی‌تواند مرا به زنجیر بکشد
حتی زنجیرها را با خود همراه می‌سازم و به جهانی دیگر می‌برم

و این حجم از زیبایی، بدون اینکه مخاطب رو کسل کنه، برای اثری که ژانرش اجتماعیه بیش از حد انتظاره:
ولی من... بی قانون می‌خواهم زمین را از خورشید بدزدم.
در جهان با زمین بچرخم و دامن گلگلی مادرم را دور زمین بپیچم... تا با هر رقصش، دامن پرواز کند
من ساز بزنم و
زمین برقصد
چه شاعرانه! یک من و یک زمین! و یک مدار بی قانون

حقیقتاً این قسمت حس عجیبی به آدم میده، شما رو به فضای آروم یه خونه می‌بره، به روزهای آفتابی و آروم که خونه ساکته و یکی توی این سکوت داره آتیش می‌سوزونه یا آروم پشت پنجره نشسته و داره فکر می‌کنه. واقعاً مخاطب رو همزمان به کودکی و نوجوانی می‌کشونه و این جای تبریک و تحسین داره.
یه نکته‌ی دیگه‌ای که باید بگم در مورد شعارزدگیه. وقتی یه اثری در ژانرهای اجتماعی، سیاسی و یا... نوشته میشه، نویسنده باید حواسش رو جمع کنه که غلبه‌ی احساسات، باعث نشه نتیجه‌ی کارش تبدیل به یه نوشته‌ی پر از شعار بشه؛ حالا درسته بعضی از افرادی که معتقد به هنر متعهد هستن؛ میگن برای گفتن حرفمون در قالب آثار ادبی، حتی اگه شعار دادیم اشکالی نداره؛ ولی همین هم رشته‌ی پیوند مخاطب با اثر رو از بین می‌بره یا سست می‌کنه من حس می‌کنم یه قسمت‌هایی نویسنده‌ی خوبمون ناخواسته کمی به این سمت کشیده شده:

قانون نه برای قدرت دادن به آنها و به بند کشیدن ما
بلکه برای آرامش و دوستی تمام انسان‌هاست
یا:
نباید هرگز از شکسته شدن بترسی
منفعل نباش
حقایق را نشان بده

در حالی‌که نویسنده برای اثرگذار بودن نوشته‌هاش، نه تنها باید راوی باشه؛ بلکه از مستقیم گویی دوری کنه و پیام مورد نظرش رو در دل اثرش قرار بده و به خواننده منتقل کنه.
سیر دلنوشته بی قانون این‌طوره که توی یه مسیر مشخص و حول محور موضوع اصلی می‌چرخه و متن، کاملا مفهومه؛ یعنی نویسنده نه خیلی تند جلو رفته که مخاطب موضوع رو‌ متوجه نشه و از اصل محتوا سر در نیاره و نه خیلی کند که حوصله‌ش سر بره و دلنوشته رو کنار بذاره. با آرامش شروع میشه و طوفانی به پایان میرسه، درست مثل یه بحث جذاب و پر شور در مورد یه مسئله مهم.
نثر و لحن یکدست اثر هم که به هم ریختگی نداشت یکی دیگه از نقاط قوتی بود که باهاش مواجه شدم. یه نثر ادبی که البته از کلمات سنگین در اون استفاده نشده بود و با لحنی صمیمانه، به طوری که مخاطب با خوندن دلنوشته حس می‌کنه داره بدون اینکه دچار خستگی بشه، به حرفای یه دوستی گوش می‌کنه که دست بر قضا باهاش موافقه.
در بحث
آرایه‌های ادبی هم باید بگم برای زیبا شدن یه متن ادبی توجه به یه نکته خیلی مهمه، استفاده از فنونی که منجر به زیبایی نوشته میشن، یعنی آراستن کلام و این همون کاریه که آرمیتای عزیز هم تو دلنوشته‌ش به کرات انجام داده، من با تشبیهات خیلی زیبایی توی اثرش مواجه شدم، اونجا که عقل رو انسانی عینکی و شبیه معلمی به تصویر کشیده:
هرچند چه بخواهم چه نخواهم، نمی‌شود مغز را بیرون بیندازم. عقلم، عینکی چشمانش زده، عینکی که تمام جزئیات را با دل و روده بیرون می‌ریزد، و با آن عینک، دنیا را نشانم می‌دهد.
چوبی در دست گرفته، و اراده‌ام را با آن، کنترل می‌کند.

و اراده رو به مردی لاغر و ترسو:
آقای اراده مردی لاغر است و از چوب عقل، بدجوری می‌ترسد. پس صددرصد سرپیچی نمی‌کند
و کارهای دیگر عقل، نوشتن قانونی برخلاف قانون مردم است، و با دادن آن ورق به دست شیطنت، اندکی هم رنگ و روغن و لعاب روی ورق می‌ریزد و بالاخره، به دستم می‌رسد
و کار من، آن زمان آغاز می‌شود.

و‌ قانون رو به کلبه‌ای گرم:
قانون بوی خوبی می‌دهد! عطری آرامش‌بخش!
تازه طعم آغوشش را نچشیده‌ای
آغوشی از جنس آرامش و محبت دارد
همانند کلبه گرم و نرم وسط زمستان است که تو را درون خود جای می‌دهد.

و این نشون میده نویسنده‌ تا چه اندازه خلاقیت و قدرت تخیلش بالاست؛ اون‌قدر که انتظارات رو از خودش بالاتر می‌بره.
‌در مورد
اشکالات نگارشی و دستوری هم با موردی جدی جز کلمه بلاک که فارسی نیست مواجه نشدم.
و به نظرم این دلنوشته کاملاً برای جوون‌ها و البته نوجوون‌ها مناسب باشه و خوشحالم که بگم دلنوشته بی قانون بدون تعارف، لیاقت سطح الماسی رو داره.

سطح: الماسی
رده‌بندی: نوجوانان، جوانان

@مدیر نقد
 
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #3
نقد و تعیین سطح دلنوشته بی‌قانون

خیلیا میگن استعداد یه چیز ذاتیه و حتماً باید برای انجام کاری توانایی ذاتیش رو داشته باشی تا به موفقیت برسی؛ ولی مسئله اینه که حتی با استعدادترین افراد هم وقتی در زمینه‌ای که مستعد هستن تلاش نکنن، به مرور زمان، تواناییشون رو از دست میدن؛ برعکس این موضوع برای کسانی که استعداد انجام کار مورد نظرشون رو ندارن و نهایت سعیشون رو برای موفقیت در اون انجام میدن صدق می‌کنه؛ اما این وسط کسانی هم استعداد دارن و هم سعیشون رو می‌کنن که تواناییشون رو بالا ببرن. یکی از این افراد مستعد و تلاشگر، به نظر من آرمیتا حسینی نویسنده‌ی خوب انجمن رمانیکه که یکی از آثارش، برای نقد به دستم رسیده. این اثر، دلنوشته‌ایه به اسم بی‌قانون که خیلی دلم می‌خواد در موردش زیاد بگم و بنویسم؛ ولی وقت محدودم این اجازه رو نمیده؛ اما بریم سر اصل مطلب که همون نقد اثره. اولین کاری که به نظرم بد نیست انجام بشه تعریف دلنوشته‌ست تا دوستانی که با این نوع ادبی آشنایی ندارن یه کم باهاش آشنا بشن:
در تعریف دلنوشته اومده، یه نوع تک گوییه که اون رو یا به صورت نثر یا موزون و از سر دلتنگی می‌نویسن. نویسنده با نوشتن دلنوشته، افکار و احساساتش رو صادقانه، صمیمانه و بدون تعارف، به مخاطبش نشون میده و حتی امکان زیادی داره که از قبل به طرز نوشتنش فکر نکرده باشه؛ یعنی کاملاً ناگهانی، حرف‌های دلش رو به روی کاغذ بیاره و یا تایپ کنه؛ ولی هر نوشته‌ای که حرف دل رو بزنه هم تا وقتی در اون به قواعد نوشتن و زیبایی متن توجه نشده، ارزش ادبی پیدا نمی‌کنه، پس توجه به این موضوع از نظر این منتقد، در درجه‌ی اول قرار میگیره. خب حالا که توضیحات به اینجا رسید، بد نیست یه نگاهی بندازیم به دلنوشته بی قانون ببینیم، نویسنده عصیانگر ما چی و چه‌طور نوشته و برای شروع بهتره اول از اسم کار شروع بشه:
اسم یه نوشته، همراه با جلد، اولین چیزیه که خواننده باهاش مواجه میشه و از همون‌جاست که عملاً شروع به خوندن می‌کنه و اگه براش جذابیت داشته باشه، به خوانش نوشته‌ای که جلوشه ادامه میده. پس نویسنده باید به عنوان یه عامل بسیار تعیین کننده، به اسم نگاه کنه. بی‌قانون، اشاره صریحی داره به محتوای اثر و از همون ابتدا وقتی خواننده باهاش مواجه میشه، می‌فهمه قراره چیزی متفاوت و سؤال برانگیز بخونه؛ این‌جاست که تصمیم می‌گیره اون رو بخونه یا نه و احتمالاً غیر از کسانی که سرشون درد می‌کنه واسه خوندن نوشته‌های متفاوت و ماجراجویی کردن، دیگرانی که محتاط تر عمل می‌کنن با دیدن عنوان، دچار تردید میشن؛ ولی این مکث امکان زیادی داره باعث بشه که به خودشون بگن خب، حالا بذار یه نگاهی به ادامه‌ش بندازیم ببینیم بقیه‌ش چی نوشته؛ یعنی در هر صورت مخاطب، نمی‌تونه به همین راحتی ازش بگذره و احتمال این که به خوندنش ادامه بده زیاده. این می‌تونه ترفند عامدانه یا غیر عمدی خوبی باشه که نویسنده از همچین اسمی استفاده کرده و معمولاً توی آثار آرمیتا با چنین مواردی ممکنه مواجه بشیم که عنوان خواننده رو برای خوندن در منگنه بذاره. در
مقدمه‌ دلنوشته هم همین اتفاق افتاده، یعنی اشاره به اصل محتوا کاملاً مشخصه:
قانون چیست؟
یک مشت سند مکتوب که بال پرواز را می‌شکند
مرز
جدایی
قانون
بایدها و نبایدها
اصولاً هر انسانی اگر بداند انسانیت چیست، تمام بایدها و نبایدها
را حفظ می‌کند
اما موضوع این است که
قانون فقط یک مشت کلیشه قدیمیست که
از نوآوری امروز جلوگیری می‌کند و
از تغییر و تحول می‌ترسد
از مسیر جدید و سخن جدید می‌ترسد
اما من یک دختر بی قانونم

حالا اجازه بدین من هم یه سری قوانین رو زیر پا بذارم و فراتر از بحث‌های فنی پیش برم. مقدمه، به ما نشون میده قراره چیزهایی مستقیم و غیر مستقیم زیر سؤال برن و حرفهایی زده بشه که حرف دل عده‌ی زیادیه، کسانی که روحشون چارچوب‌هایی رو که براشون تعیین شده نمی‌پذیره و می‌خواد پرواز کنه و بال پروازی نداره و نویسنده‌ی دلنوشته بی قانون هم همین‌طوره، اون حرف از عصیان می‌زنه و خودش رو دختر بی قانون می‌دونه، قوانین رو زیر سؤال می‌بره، بایدها و نبایدهایی که دست و پا رو می‌بندن به چالش می‌کشه و خواننده رو به نحو جالبی، با خودش همدل و همراه می‌کنه تا اینجای کار رو به خوبی پیش میره؛ ولی باز هم ( از نظر فنی) باید بدونه که اصولاً بی قانون بودن رو به شخص نسبت نمیدن؛ بلکه اون رو به یه محیط یا جامعه نسبت میدن؛ پس بهتر بود بعد از چینش جالبی که با استفاده از کلماتش به وجود آورده بود، از کلمه‌ی دیگه‌ای به جای بی قانون استفاده کنه. شاید یاغی، طغیانگر یا عصیانگر کلمات مناسب‌تری بودن که می‌تونست به خودش نسبت بده.
نویسنده بی‌قانون از همون
ابتدای اثر، خواننده رو وارد دنیای خیالی خودش می‌کنه، اون قوانین و قواعد ساز زدن رو می‌خواد نقض کنه، می‌خواد شوری و رقصی به پا کنه، به هم بریزه و افکار و احساسات سرکوب شده‌ش رو به این صورت و احتمالاً با صدای بلند اعلام کنه؛ بدون شک این ساز ناکوک زدن، اون رقص و از دایره‌ی تکرار بیرون اومدن، حس خوبی به مخاطب منتقل می‌کنه که باعث میشه خواننده از ورود به دنیای به هم ریخته و شادی که نویسنده در قسمت‌هایی از اثرش به وجود آورده، خوشش بیاد و لذت ببره و بخواد در ادامه هم اون رو همراهی کنه و آرمیتای عزیز با استفاده از کلمات مناسب و چیدن درست اون‌‌ها در کنار هم، به خوبی تونسته از پس نوشتن یه شروع خوب بر بیاد، طوریه که آدم احساس می‌کنه قدم به اتاق دختر بچه‌ی کوچیکی گذاشته که در حال بازیه و بازی کردنش هیچ قاعده و قانونی نداره و فقط می‌خواد از بازیش لذت ببره، لباس‌های کمد رو به هم می‌ریزه، دامن گل گلی مادر رو کش میره، سبد اسباب بازیهاش رو چپه می‌کنه و روش میشینه، با عروسک‌هاش، ماشین‌ها و حتی توپش می‌رقصه و این یه حس خوبی رو ایجاد می‌کنه، هر چند فضای به هم ریخته‌ایه؛ اما خواننده دوستش داره.
مورد بعدی که در انتقال ذهنیت و احساسات نویسنده به مخاطب کمک می‌کنه
توصیفاته:
نویسنده‌ی بی قانون با وصف حال خودش، توی دلنوشته‌ش باعث تحت تأثیر قرار گرفتن و حتی ایجاد حس همذات پنداری در مخاطبش شده:

می‌خواهم با شوق، پرواز کنم و به جایی بروم
که چشم‌های تیره‌بخت، مرا نبینند
که صداهای خش‌دار، به گوشم نرسند
به جایی بروم
که تا به حال کسی نرفته
اما آنها می‌گویند (غیرممکن است
تو نمی‌توانی
مرزها نمی‌گذارند
تو دختری
تو حق نداری
تو اجازه نداری
نمی‌گذاریم بروی
تو ضعیفی

خلق تصاویر تازه، زیبا و ملموس هم یکی دیگه از کارهاییه که نویسنده خیلی خوب از پسش بر اومده:
من اگر زمین هم بیفتم، آسمان نباید از روی ترحم برایم اشک بریزد
چون دوباره رشد می‌کنم، پر و بال می‌گیرم و از میان دیوارهایی که بر سرم خراب کردند
شکوفه می‌زنم
مرا اگر بسوزانند
با غرور نگاه کردنشان به آتش، دردناک خواهد بود!
دود می‌شوم
هوا را در مشت می‌گیرم و خفه می‌کنم
و به جای هوا، مرا استشمام می‌کنند
و می‌سوزانمشان...
پایانی برایم وجود ندارد
از هر پایان، یک آغاز می‌کشم
هیچ قانونی نمی‌تواند مرا به زنجیر بکشد
حتی زنجیرها را با خود همراه می‌سازم و به جهانی دیگر می‌برم

و این حجم از زیبایی، بدون اینکه مخاطب رو کسل کنه، برای اثری که ژانرش اجتماعیه بیش از حد انتظاره:
ولی من... بی قانون می‌خواهم زمین را از خورشید بدزدم.
در جهان با زمین بچرخم و دامن گلگلی مادرم را دور زمین بپیچم... تا با هر رقصش، دامن پرواز کند
من ساز بزنم و
زمین برقصد
چه شاعرانه! یک من و یک زمین! و یک مدار بی قانون

حقیقتاً این قسمت حس عجیبی به آدم میده، شما رو به فضای آروم یه خونه می‌بره، به روزهای آفتابی و آروم که خونه ساکته و یکی توی این سکوت داره آتیش می‌سوزونه یا آروم پشت پنجره نشسته و داره فکر می‌کنه. واقعاً مخاطب رو همزمان به کودکی و نوجوانی می‌کشونه و این جای تبریک و تحسین داره.
یه نکته‌ی دیگه‌ای که باید بگم در مورد شعارزدگیه. وقتی یه اثری در ژانرهای اجتماعی، سیاسی و یا... نوشته میشه، نویسنده باید حواسش رو جمع کنه که غلبه‌ی احساسات، باعث نشه نتیجه‌ی کارش تبدیل به یه نوشته‌ی پر از شعار بشه؛ حالا درسته بعضی از افرادی که معتقد به هنر متعهد هستن؛ میگن برای گفتن حرفمون در قالب آثار ادبی، حتی اگه شعار دادیم اشکالی نداره؛ ولی همین هم رشته‌ی پیوند مخاطب با اثر رو از بین می‌بره یا سست می‌کنه من حس می‌کنم یه قسمت‌هایی نویسنده‌ی خوبمون ناخواسته کمی به این سمت کشیده شده:

قانون نه برای قدرت دادن به آنها و به بند کشیدن ما
بلکه برای آرامش و دوستی تمام انسان‌هاست
یا:
نباید هرگز از شکسته شدن بترسی
منفعل نباش
حقایق را نشان بده

در حالی‌که نویسنده برای اثرگذار بودن نوشته‌هاش، نه تنها باید راوی باشه؛ بلکه از مستقیم گویی دوری کنه و پیام مورد نظرش رو در دل اثرش قرار بده و به خواننده منتقل کنه.
سیر دلنوشته بی قانون این‌طوره که توی یه مسیر مشخص و حول محور موضوع اصلی می‌چرخه و متن، کاملا مفهومه؛ یعنی نویسنده نه خیلی تند جلو رفته که مخاطب موضوع رو‌ متوجه نشه و از اصل محتوا سر در نیاره و نه خیلی کند که حوصله‌ش سر بره و دلنوشته رو کنار بذاره. با آرامش شروع میشه و طوفانی به پایان میرسه، درست مثل یه بحث جذاب و پر شور در مورد یه مسئله مهم.
نثر و لحن یکدست اثر هم که به هم ریختگی نداشت یکی دیگه از نقاط قوتی بود که باهاش مواجه شدم. یه نثر ادبی که البته از کلمات سنگین در اون استفاده نشده بود و با لحنی صمیمانه، به طوری که مخاطب با خوندن دلنوشته حس می‌کنه داره بدون اینکه دچار خستگی بشه، به حرفای یه دوستی گوش می‌کنه که دست بر قضا باهاش موافقه.
در بحث
آرایه‌های ادبی هم باید بگم برای زیبا شدن یه متن ادبی توجه به یه نکته خیلی مهمه، استفاده از فنونی که منجر به زیبایی نوشته میشن، یعنی آراستن کلام و این همون کاریه که آرمیتای عزیز هم تو دلنوشته‌ش به کرات انجام داده، من با تشبیهات خیلی زیبایی توی اثرش مواجه شدم، اونجا که عقل رو انسانی عینکی و شبیه معلمی به تصویر کشیده:
هرچند چه بخواهم چه نخواهم، نمی‌شود مغز را بیرون بیندازم. عقلم، عینکی چشمانش زده، عینکی که تمام جزئیات را با دل و روده بیرون می‌ریزد، و با آن عینک، دنیا را نشانم می‌دهد.
چوبی در دست گرفته، و اراده‌ام را با آن، کنترل می‌کند.

و اراده رو به مردی لاغر و ترسو:
آقای اراده مردی لاغر است و از چوب عقل، بدجوری می‌ترسد. پس صددرصد سرپیچی نمی‌کند
و کارهای دیگر عقل، نوشتن قانونی برخلاف قانون مردم است، و با دادن آن ورق به دست شیطنت، اندکی هم رنگ و روغن و لعاب روی ورق می‌ریزد و بالاخره، به دستم می‌رسد
و کار من، آن زمان آغاز می‌شود.

و‌ قانون رو به کلبه‌ای گرم:
قانون بوی خوبی می‌دهد! عطری آرامش‌بخش!
تازه طعم آغوشش را نچشیده‌ای
آغوشی از جنس آرامش و محبت دارد
همانند کلبه گرم و نرم وسط زمستان است که تو را درون خود جای می‌دهد.

و این نشون میده نویسنده‌ تا چه اندازه خلاقیت و قدرت تخیلش بالاست؛ اون‌قدر که انتظارات رو از خودش بالاتر می‌بره.
‌در مورد
اشکالات نگارشی و دستوری هم با موردی جدی جز کلمه بلاک که فارسی نیست مواجه نشدم.
و به نظرم این دلنوشته کاملاً برای جوون‌ها و البته نوجوون‌ها مناسب باشه و خوشحالم که بگم دلنوشته بی قانون بدون تعارف، لیاقت سطح الماسی رو داره.

سطح: الماسی
رده‌بندی: نوجوانان، جوانان

@مدیر نقد

نویسنده: @*Skilled writer*
منتقد: @Nil@85

اختصاصی: است
سطح: الماسی
رده‌بندی: نوجوانان، جوانان

@Moon Shadow
@مدیر تایپ
 
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,081
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #4
تگ اعمال شد
مبارکه^^
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین