. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح دختری با عطر میخک‌‌های صورتی | مهرانه بلوچ

تالار نقد شعر و دلنوشته‌ها
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #1


نام اثر: دختری با عطر میخک‌های صورتی
دلنویس: @مهرانه بلوچ
ژانر: عاشقانه، تراژدی
مقدمه:
چرا دنبالش می‌گردی؟
قطعا تو هم می‌دانی دختری که چترها را در باد بی‌محابا رها می‌کند اما حواسش هست هیچ قاصدکی را بدون آرزو نفرستد، محال است هنوز عاشقت نباشد.
اما دلیل بی‌تابی‌های من! آیا فکر نمی‌کنی برای برگشتن کمی دیر باشد؟

لینک اثر:


منتقد: @Nil@85
تاریخ تحویل نقد: ۲۰ دی ماه ۱۴۰۰
مهلت اتمام نقد: ۲۴ دی ماه ۱۴۰۰
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
راه‌حل
و اما نوبتی هم که باشه نوبت نقد یکی از آثار مهرانه‌ بلوچ عزیز صاحب مجموعه داستان کوتاه عشق در حال تایپه.
و این بار بر خلاف همیشه می‌خوام اول از اسم شروع کنم که یکی از مهمترین ارکان هر اثر نوشته شده‌ست.

اسم: دختری با عطر میخک‌های صورتی، راستش نمی‌دونم تعمدی بوده و نویسنده با اطلاع قبلی این اسم‌رو انتخاب کرده یا نادانسته به خوبی از رنگ‌ و نمادها استفاده کرده. اجازه بدین قبل از اینکه وارد بحث رنگ و نماد بشم، به یه افسانه در مورد گل میخک بپردازم:
در افسانه‌های یونانی اومده که دیانا یا خدای شکار یه روز به‌ علت موفق‌ نبودن در شکار چشمای چوپانی رو از کاسه بیرون میاره چون فکر می‌کنه صدای موسیقی اون باعث شده توی شکار شکست بخوره.
یه کم که میگذره و خشم دیانا از بین میره، متوجه میشه جایی که چشمای چوپان روی زمین افتادن،...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
مدیریت جزئیات حساب کاربری
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,569
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,576
امتیازها
650

  • #2
و اما نوبتی هم که باشه نوبت نقد یکی از آثار مهرانه‌ بلوچ عزیز صاحب مجموعه داستان کوتاه عشق در حال تایپه.
و این بار بر خلاف همیشه می‌خوام اول از اسم شروع کنم که یکی از مهمترین ارکان هر اثر نوشته شده‌ست.

اسم: دختری با عطر میخک‌های صورتی، راستش نمی‌دونم تعمدی بوده و نویسنده با اطلاع قبلی این اسم‌رو انتخاب کرده یا نادانسته به خوبی از رنگ‌ و نمادها استفاده کرده. اجازه بدین قبل از اینکه وارد بحث رنگ و نماد بشم، به یه افسانه در مورد گل میخک بپردازم:
در افسانه‌های یونانی اومده که دیانا یا خدای شکار یه روز به‌ علت موفق‌ نبودن در شکار چشمای چوپانی رو از کاسه بیرون میاره چون فکر می‌کنه صدای موسیقی اون باعث شده توی شکار شکست بخوره.
یه کم که میگذره و خشم دیانا از بین میره، متوجه میشه جایی که چشمای چوپان روی زمین افتادن، گل‌ های میخک به‌ عنوان نمادی از خون بی‌ گناهان رشد کردن.

توی اثر خانم بلوچ در چند قسمت به کلمه‌ی چشم اشاره شده:
چرا دنبالش می‌گردی؟
همان دختر مو بلندِ بور را می‌گویم.
همان که چشم‌هایش زیر نور خورشید خاکستری می‌شد و ل*ب‌هایش در تمامی عکس‌ها به لبخندی عریض کش می‌آمد.

یا:
خواستم بگویم مرا ببخش که گمشده‌ات نیستم!
مرا ببخش.
دختری که عطر میخک‌های صورتی می‌داد و رد قدم‌هایش کوچه‌ها را م*س*ت می‌کرد در زمستان‌های پیشین، چشم‌های سرمه کشیده‌اش را جا گذاشت و رفت
.
یا:

از من نپرس:
- بعد از تو سرگردان کدام کوه باشم؟
چشم‌هایت را به روی قلب‌هایمان ببند و برو.
راستش را بخواهی منی که سقوط کرده‌ام چگونه می‌توانم از بلندی‌ها نهراسم؟

اگر این طرز نوشتن و آوردن میخک و چشم در اثر، آگاهانه بوده، می‌تونیم بگیم بسیار استادانه و زیرکانه کار شده و اگر ناآگاهانه بوده و بدون اینکه از این افسانه با خبر باشن و یا اینکه بدونن میخک و کلا میخک صورتی نماد چیه کلمات ذکر شده رو آوردن، احتمالاً یک استعداد ذاتی در انتخاب کلمات مناسب و به جا در کنار هم دارن و البته گل میخک صورتی، علاوه بر اینکه نماد علاقه و محبت مادرانه‌ست، نمادی هم از عشق و علاقه‌ی زیاده البته نه اون عشق و علاقه‌ی دیوانه‌وار و شدید. به‌همین‌ خاطر به‌ عنوان هدیه برای اولین قرار عاشقانه یا هدیه به یک دوست صمیمی میخک صورتی انتخاب بسیار مناسبیه:
در صبحی که بوی شکوفه‌ها تمام خیابان را برداشته باشد و صدای گنجشک‌ها از بلندترین درختان نخل به گوش برسد با یک دسته میخک صورتی به دیدنت می‌آیم و کتابم را امضا شده تقدیمت می‌کنم.
قول می‌دهی منتظرم بمانی؟

میخک صورتی همین‌طور هم نماد جسارت و پیروزیه:
قطعا تو هم می‌دانی دختری که چترها را در باد بی‌محابا رها می‌کند اما حواسش هست هیچ قاصدکی را بدون آرزو نفرستد، محال است هنوز عاشقت نباشد.
پس نتیجه می‌گیریم دوست عزیز ما به عمد یا غیر عمد یه اسمی‌رو به وجود آوردن که به خوبی اثرشون‌رو پوشش داده، کلش رو در برگرفته و ارتباط معنایی خیلی خوبی با دلنوشته‌ها برقرار کرده که جای تبریک داره.
اما بریم سراغ
مقدمه:
چرا دنبالش می‌گردی؟
قطعا تو هم می‌دانی دختری که چترها را در باد بی‌محابا رها می‌کند اما حواسش هست هیچ قاصدکی را بدون آرزو نفرستد، محال است هنوز عاشقت نباشد.
اما دلیل بی‌تابی‌های من! آیا فکر نمی‌کنی برای برگشتن کمی دیر باشد؟
که وقتی شروع به خوندنش می‌کنیم جسارت رو در جملات ابتداییش حس می‌کنیم. جسارت یک دختر که بی محابا چترهارو در باد رها می‌کنه و ما اینجا که زمان حاله با دختر جسوری رو به رو میشیم که معشوقش دنبالش می‌گرده ولی وقتی به قسمت بعدی مقدمه میرسیم که میگه: اما حواسش هست هیچ قاصدکی را بدون آرزو نفرستد، منظورش‌رو درست نرسونده و هر قدر که خوندمش متوجه نشدم می‌خواد چی بگه. دختری که چترها را بی محابا در باد باز می‌کنه، چطور حواسش هست هیچ قاصدکی رو بی آرزو نذاره؟! قاصدک‌ها چه آرزویی دارن که اون حواسش بهشون هست؟! این قسمت در نظر من گنگ و مبهمه و کاش نویسنده در حد یه خط یه توضیح کوچولو میدادن که این ابهام از بین بره. شده در حد یه جمله.
💮💮💮

شروع اثر: با یک سؤال شروع میشه:
چرا دنبالش می‌گردی؟
نویسنده از کسی این سؤال رو می‌پرسه که دوستش داره و با جملات بعدی ما رو با خودش به گذشته می‌بره و کنجکاومون می‌کنه که چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه که او دنبال نویسنده می‌گرده و چرا اصولاً چنین سؤالی پرسیده شده! آیا عشق نافرجامی در کار بوده و یک جدایی اتفاق افتاده یا یک عشق دورادور و مخفیانه وجود داره که نه نویسنده و نه معشوقش اونو فاش نکردن؟
این سؤالات یعنی کنجکاوی خواننده برانگیخته شده و این حس کنجکاوی اونو قلقلک میده که بره و ادامه‌ی نوشته‌های نویسنده رو بخونه. امتیاز مثبت نویسنده در این موفقیت رو نمیشه نادیده گرفت.
💮💮💮

سیر: در ادامه نویسنده از کسی که مخاطب قرارش داده، عذرخواهی می‌کنه و میگه اون شخصی که دنبالش می‌گرده نیست یعنی تغییری به وجود اومده. می‌خواد بگه من دیگه اون آدمی که میشناختی نیستم اما با زبانی لطیف این کارو می‌کنه. در جریان عشق‌هایی که توی کتاب‌ها میاد یا شاید مثلاً نثرهای ادبی یا آثار دیگه، این جمله‌ی معروف: من اون آدم سابق نیستم یا من اون آدمی که میشناختی نیستم‌رو حتماً باهاش خیلی روبه‌رو شدین. اکثر اوقات هم لحن بیانش تکراری و یک جوره ولی نویسنده دلنوشته پیش رو، با توصیف خودش و گذشته‌ش این حرفو ظریفتر و زیباتر بیان می‌کنه و اونو از حالت خشن و زمخت قبل در میاره. توی آثار (چه رمان، چه داستان کوتاه یا متن‌های ادبی) دیگه وقتی شخصیت‌ها یا نویسنده همچین چیزی رو میگن، اکثراً با خشونت بیان میشه، حتی اگر عشقی هم پشتش پنهان شده باشه ولی نویسنده‌ی این سطور این کارو نمی‌کنه. اون به عشقش صادقانه و بی ریا اعتراف می‌کنه:
دختری که می‌گفت: بعد تو با شتاب می‌گذرم. اکنون روی اسم تو مکث می‌کند و تنها عکست را بارها در آغوش می‌کشد.
چرا دنبالش می‌گردی؟
کسی که تنها آرزویش گرفتن دست‌های تو بود، دیدن تو را با خودش به گور خواهد برد.
و اینجاست که ما می‌فهمیم که یک جدایی اتفاق افتاده. اما دلیلشو نمی‌دونیم و نویسنده با همین نگفتن تمام حقیقت و ایجاد ابهام مارو دنبال خودش می‌کشونه و حتی وقتی آروم آروم همگام با خط سیر مستقیم و بدون حاشیه‌پردازیش، ماجرا رو برای ما باز می‌کنه:

کاش کمی مهربان‌تر بودی تا دختر سفید سرنوشت زندگیت می‌شدم یا کمی عاشق‌تر تا باز هم مثل گذشته‌های دور، مِهرای قلبت می‌ماندم و به جز تسخیر دست‌هایت، دیگر هیچ آرزوی محالی را در سرم نمی‌پروراندم.
اینجا نویسنده میگه کاش کمی مهربان‌تر بودی... یا کمی عاشق‌تر باز هم یه سؤال دیگه توی ذهن خواننده شکل می‌گیره که آیا رفتار معشوق باعث این جدایی شده یا نویسنده منظور دیگه ای رو پشت حرفهاش پنهان کرده؟
اما در ادامه هر چند نویسنده سعی می‌کنه خواننده رو مثل قبل دنبال خودش بکشونه:

گاهی با خودم می‌گویم کاش نمی‌دیدمت تا با دلیل‌های ساختگی‌ام می‌ساختم و تو را بار دیگر می‌خواستم؟ یا نمی‌خواستم؟ نمی‌دانم.
روزی می‌خواستم مثل مجنون فراری بیابان عشقت باشم حال فراری خودت شده‌ام
.
نوشته‌ش دچار مشکل میشه: دقت کنین جمله‌ی اول خوبه:
گاهی با خودم می‌گویم کاش نمی‌دیدمت جمله‌ی دوم می‌خواد حرفی بزنه ولی نتوانسته منظورشو برسونه: به چه دلیل این جمله آورده شده چه دلایل ساختگی؟ دلایل ساختگی برای چه چیزی؟ اینو من نفهمیدم اگر کمی بازتر حرفشو می‌زد و منظورو می‌رسوند مطمئناً این‌طور جذابیت نوشته‌ از بین نمی‌رفت. حالا بریم سراغ جمله بعدی که سؤالیه: و تو را بار دیگر می‌خواستم؟ این جمله‌ی سؤالی نه تنها هیچ تناسبی با نوشته نداره، بلکه خواننده رو گیج می‌کنه. خواننده نمی‌تونه درک کنه منظور نویسنده از دو جمله‌ی اخیر که بهشون اشاره شد چیه.
این جملات هم همین ضعفی که گفتم رو دارن:
روزی می‌خواستم مثل مجنون فراری بیابان عشقت باشم حال فراری خودت شده‌ام.
در قسمت‌هایی ما با استعارات، کنایه‌ها و تشبیهات و تضادهای خوبی رو به رو میشیم:
از من نپرس:
- بعد از تو سرگردان کدام کوه باشم؟
چشم‌هایت را به روی قلب‌هایمان ببند و برو.
راستش را بخواهی منی که سقوط کرده‌ام چگونه می‌توانم از بلندی‌ها نهراسم؟

یا:
چرا بهانه‌ی باران اشک‌هایم شدی؟
همیشه از تو می‌خواستم بهانه‌ی من برای نوشتن باشی. تو یگانه عشق من بودی ولی، دیگر نمی‌توانی خنده‌هایم را به من برگردانی( تضاد خنده و گریه)

یا:
می‌دانم تو ایمان داری دختری که شیشه‌ی خالی عطر را دور نمی‌اندازد و در تنهایی‌هایش خودکاری خشک شده را ب**و**س**ه باران می‌کند، همین دختری که با آهنگ‌ها مرگ و زندگی را تجربه می‌کند امکان ندارد دیوانه‌ات نباشد.
(تضاد مرگ و زندگی)

ولی گاهی بخش‌هایی خیلی ساده میشن و حرف زیادی برای گفتن ندارن:
اشک‌هایم فریاد می‌زنند که در جنگ با تقدیر ناکام مانده‌ام و چنان سخت، آزرده دل شده‌ام که جسم کرخت و بی‌جانم در انتظار طلوعی دیگر نیست.
در حالی‌که نویسنده‌ای که خاطرات رقت انگیز گذشته رو به زیبایی در چند خط گنجونده و باعث تأثر خواننده و احتمالا در جاهایی ایجاد حس همذات پنداری او میشه:
مرا ببخش که وانمود می‌کنم نمی‌شناسمت.
اجازه بده تا آرام شوم و فراموش کنم چگونه دل کندن از تو را.
بگذر و بگذار، این بار که به خودم می‌آیم دیگر نه آرزوی کسی را داشته باشم نه کسی آرزوی مرا

یا:
می‌دانم تو ایمان داری دختری که شیشه‌ی خالی عطر را دور نمی‌اندازد و در تنهایی‌هایش خودکاری خشک شده را ب**و**س**ه باران می‌کند، همین دختری که با آهنگ‌ها مرگ و زندگی را تجربه می‌کند امکان ندارد دیوانه‌ات نباشد.
بیشتر ازش انتظار میره.
💮💮💮

لحن: اما چیزی که کلام نویسنده رو از کلام‌های عاشقانه‌‌ی دیگه متمایز می‌کنه، اون سادگی و صداقت عاشقانه‌ایه که داره. اون بدون اینکه از کلمات و جملات آنچنانی استفاده کنه عشقش رو بیان می‌کنه. من خیلی نوشته‌های عاشقانه دوست ندارم. در حقیقت وقتی یه عاشقانه‌ای می‌خونم که عاشق معشوقش رو‌ مخاطب قرار داده به جای اینکه حالمو خوب کنه حالم بده میشه چرا؟! چون احساس می‌کنم این نوشته‌ها نه تنها صمیمیتی درشون وجود نداره بلکه صداقت ندارن و در حال دروغ گفتن هستن. لحنشون کاملاً این دروغگویی رو نشون میده در حالی که یکی از مشخصه‌های نوشته ‌های مهرانه عزیز صداقت، سادگی و لحن صمیمیشونه.
💮💮💮

اشکالات نگارشی و دستوری: فکر می‌کنم گفتن این که اولین باریه که توی انجمن اثری‌رو نقد می‌کنم که اشکال املایی، نگارشی و دستوری نداشت و از این بابت باید باز هم به نویسنده به خاطر دقتش تبریک گفت.
ولی یه چیزی که باید بهشون گوشزد کنم، اینه که طبق قوانین انجمن دلنوشته‌های شما خیلی کوتاه‌تر از حد استانداردشون بودن در واقع: تعداد خطوط صحیح: حداقل 4 خط کامل سیستم / حداقل 10 خط کامل موبایل! (منظور از کامل اینه اگه 10 خط نصفه توی موبایل نوشته، پس درست اینه هر پارت دل نویس، 15 یا 18 خط داشته باشه!)
در واقع کوتاهی دلنوشته های شما باعث میشن تأثیری که روی مخاطب گذاشته میشه لحظه‌ای باشه و چون خیلی سریع به قسمت بعدی می‌پره، اون‌طور که باید و شاید احساساتش تحریک نمیشن. تحت تأثیر قرار میگیره، حس همذات‌پنداریش تحریک میشه ولی تا میاد این احساسات قوی بشن و پا بگیرن، اونو وارد یه پارت جدید می‌کنین که این هم باز یه ضعفه.
پس با توجه به توضیحاتی که داده شد: اسم مناسب، مقدمه‌ی نه چندان قوی، شروع خیلی خوب، خط سیر درست و لحن مناسب، عدم اشکالات نگارشی و دستوری و املایی، گنگ بودن بعضی قسمت‌ها و کوتاه بودن بیش از حد پارتها برای اثرتون، سطح نقره‌ای در نظر گرفته میشه و امیدوارم این باعث بشه قوی‌تر از قبل ظاهر بشین، همون چیزی که واقعاً ازتون انتظار می‌ره.
سطح:
نقره‌ای
@مدیر نقد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #3
و اما نوبتی هم که باشه نوبت نقد یکی از آثار مهرانه‌ بلوچ عزیز صاحب مجموعه داستان کوتاه عشق در حال تایپه.
و این بار بر خلاف همیشه می‌خوام اول از اسم شروع کنم که یکی از مهمترین ارکان هر اثر نوشته شده‌ست.

اسم: دختری با عطر میخک‌های صورتی، راستش نمی‌دونم تعمدی بوده و نویسنده با اطلاع قبلی این اسم‌رو انتخاب کرده یا نادانسته به خوبی از رنگ‌ و نمادها استفاده کرده. اجازه بدین قبل از اینکه وارد بحث رنگ و نماد بشم، به یه افسانه در مورد گل میخک بپردازم:
در افسانه‌های یونانی اومده که دیانا یا خدای شکار یه روز به‌ علت موفق‌ نبودن در شکار چشمای چوپانی رو از کاسه بیرون میاره چون فکر می‌کنه صدای موسیقی اون باعث شده توی شکار شکست بخوره.
یه کم که میگذره و خشم دیانا از بین میره، متوجه میشه جایی که چشمای چوپان روی زمین افتادن، گل‌ های میخک به‌ عنوان نمادی از خون بی‌ گناهان رشد کردن.

توی اثر خانم بلوچ در چند قسمت به کلمه‌ی چشم اشاره شده:
چرا دنبالش می‌گردی؟
همان دختر مو بلندِ بور را می‌گویم.
همان که چشم‌هایش زیر نور خورشید خاکستری می‌شد و ل*ب‌هایش در تمامی عکس‌ها به لبخندی عریض کش می‌آمد.

یا:
خواستم بگویم مرا ببخش که گمشده‌ات نیستم!
مرا ببخش.
دختری که عطر میخک‌های صورتی می‌داد و رد قدم‌هایش کوچه‌ها را م*س*ت می‌کرد در زمستان‌های پیشین، چشم‌های سرمه کشیده‌اش را جا گذاشت و رفت
.
یا:

از من نپرس:
- بعد از تو سرگردان کدام کوه باشم؟
چشم‌هایت را به روی قلب‌هایمان ببند و برو.
راستش را بخواهی منی که سقوط کرده‌ام چگونه می‌توانم از بلندی‌ها نهراسم؟

اگر این طرز نوشتن و آوردن میخک و چشم در اثر، آگاهانه بوده، می‌تونیم بگیم بسیار استادانه و زیرکانه کار شده و اگر ناآگاهانه بوده و بدون اینکه از این افسانه با خبر باشن و یا اینکه بدونن میخک و کلا میخک صورتی نماد چیه کلمات ذکر شده رو آوردن، احتمالاً یک استعداد ذاتی در انتخاب کلمات مناسب و به جا در کنار هم دارن و البته گل میخک صورتی، علاوه بر اینکه نماد علاقه و محبت مادرانه‌ست، نمادی هم از عشق و علاقه‌ی زیاده البته نه اون عشق و علاقه‌ی دیوانه‌وار و شدید. به‌همین‌ خاطر به‌ عنوان هدیه برای اولین قرار عاشقانه یا هدیه به یک دوست صمیمی میخک صورتی انتخاب بسیار مناسبیه:
در صبحی که بوی شکوفه‌ها تمام خیابان را برداشته باشد و صدای گنجشک‌ها از بلندترین درختان نخل به گوش برسد با یک دسته میخک صورتی به دیدنت می‌آیم و کتابم را امضا شده تقدیمت می‌کنم.
قول می‌دهی منتظرم بمانی؟

میخک صورتی همین‌طور هم نماد جسارت و پیروزیه:
قطعا تو هم می‌دانی دختری که چترها را در باد بی‌محابا رها می‌کند اما حواسش هست هیچ قاصدکی را بدون آرزو نفرستد، محال است هنوز عاشقت نباشد.
پس نتیجه می‌گیریم دوست عزیز ما به عمد یا غیر عمد یه اسمی‌رو به وجود آوردن که به خوبی اثرشون‌رو پوشش داده، کلش رو در برگرفته و ارتباط معنایی خیلی خوبی با دلنوشته‌ها برقرار کرده که جای تبریک داره.
اما بریم سراغ مقدمه:
چرا دنبالش می‌گردی؟
قطعا تو هم می‌دانی دختری که چترها را در باد بی‌محابا رها می‌کند اما حواسش هست هیچ قاصدکی را بدون آرزو نفرستد، محال است هنوز عاشقت نباشد.
اما دلیل بی‌تابی‌های من! آیا فکر نمی‌کنی برای برگشتن کمی دیر باشد؟
که وقتی شروع به خوندنش می‌کنیم جسارت رو در جملات ابتداییش حس می‌کنیم. جسارت یک دختر که بی محابا چترهارو در باد رها می‌کنه و ما اینجا که زمان حاله با دختر جسوری رو به رو میشیم که معشوقش دنبالش می‌گرده ولی وقتی به قسمت بعدی مقدمه میرسیم که میگه: اما حواسش هست هیچ قاصدکی را بدون آرزو نفرستد، منظورش‌رو درست نرسونده و هر قدر که خوندمش متوجه نشدم می‌خواد چی بگه. دختری که چترها را بی محابا در باد باز می‌کنه، چطور حواسش هست هیچ قاصدکی رو بی آرزو نذاره؟! قاصدک‌ها چه آرزویی دارن که اون حواسش بهشون هست؟! این قسمت در نظر من گنگ و مبهمه و کاش نویسنده در حد یه خط یه توضیح کوچولو میدادن که این ابهام از بین بره. شده در حد یه جمله.
💮💮💮

شروع اثر: با یک سؤال شروع میشه:
چرا دنبالش می‌گردی؟
نویسنده از کسی این سؤال رو می‌پرسه که دوستش داره و با جملات بعدی ما رو با خودش به گذشته می‌بره و کنجکاومون می‌کنه که چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه که او دنبال نویسنده می‌گرده و چرا اصولاً چنین سؤالی پرسیده شده! آیا عشق نافرجامی در کار بوده و یک جدایی اتفاق افتاده یا یک عشق دورادور و مخفیانه وجود داره که نه نویسنده و نه معشوقش اونو فاش نکردن؟
این سؤالات یعنی کنجکاوی خواننده برانگیخته شده و این حس کنجکاوی اونو قلقلک میده که بره و ادامه‌ی نوشته‌های نویسنده رو بخونه. امتیاز مثبت نویسنده در این موفقیت رو نمیشه نادیده گرفت.
💮💮💮

سیر: در ادامه نویسنده از کسی که مخاطب قرارش داده، عذرخواهی می‌کنه و میگه اون شخصی که دنبالش می‌گرده نیست یعنی تغییری به وجود اومده. می‌خواد بگه من دیگه اون آدمی که میشناختی نیستم اما با زبانی لطیف این کارو می‌کنه. در جریان عشق‌هایی که توی کتاب‌ها میاد یا شاید مثلاً نثرهای ادبی یا آثار دیگه، این جمله‌ی معروف: من اون آدم سابق نیستم یا من اون آدمی که میشناختی نیستم‌رو حتماً باهاش خیلی روبه‌رو شدین. اکثر اوقات هم لحن بیانش تکراری و یک جوره ولی نویسنده دلنوشته پیش رو، با توصیف خودش و گذشته‌ش این حرفو ظریفتر و زیباتر بیان می‌کنه و اونو از حالت خشن و زمخت قبل در میاره. توی آثار (چه رمان، چه داستان کوتاه یا متن‌های ادبی) دیگه وقتی شخصیت‌ها یا نویسنده همچین چیزی رو میگن، اکثراً با خشونت بیان میشه، حتی اگر عشقی هم پشتش پنهان شده باشه ولی نویسنده‌ی این سطور این کارو نمی‌کنه. اون به عشقش صادقانه و بی ریا اعتراف می‌کنه:
دختری که می‌گفت: بعد تو با شتاب می‌گذرم. اکنون روی اسم تو مکث می‌کند و تنها عکست را بارها در آغوش می‌کشد.
چرا دنبالش می‌گردی؟
کسی که تنها آرزویش گرفتن دست‌های تو بود، دیدن تو را با خودش به گور خواهد برد.
و اینجاست که ما می‌فهمیم که یک جدایی اتفاق افتاده. اما دلیلشو نمی‌دونیم و نویسنده با همین نگفتن تمام حقیقت و ایجاد ابهام مارو دنبال خودش می‌کشونه و حتی وقتی آروم آروم همگام با خط سیر مستقیم و بدون حاشیه‌پردازیش، ماجرا رو برای ما باز می‌کنه:

کاش کمی مهربان‌تر بودی تا دختر سفید سرنوشت زندگیت می‌شدم یا کمی عاشق‌تر تا باز هم مثل گذشته‌های دور، مِهرای قلبت می‌ماندم و به جز تسخیر دست‌هایت، دیگر هیچ آرزوی محالی را در سرم نمی‌پروراندم.
اینجا نویسنده میگه کاش کمی مهربان‌تر بودی... یا کمی عاشق‌تر باز هم یه سؤال دیگه توی ذهن خواننده شکل می‌گیره که آیا رفتار معشوق باعث این جدایی شده یا نویسنده منظور دیگه ای رو پشت حرفهاش پنهان کرده؟
اما در ادامه هر چند نویسنده سعی می‌کنه خواننده رو مثل قبل دنبال خودش بکشونه:

گاهی با خودم می‌گویم کاش نمی‌دیدمت تا با دلیل‌های ساختگی‌ام می‌ساختم و تو را بار دیگر می‌خواستم؟ یا نمی‌خواستم؟ نمی‌دانم.
روزی می‌خواستم مثل مجنون فراری بیابان عشقت باشم حال فراری خودت شده‌ام
.
نوشته‌ش دچار مشکل میشه: دقت کنین جمله‌ی اول خوبه:
گاهی با خودم می‌گویم کاش نمی‌دیدمت جمله‌ی دوم می‌خواد حرفی بزنه ولی نتوانسته منظورشو برسونه: به چه دلیل این جمله آورده شده چه دلایل ساختگی؟ دلایل ساختگی برای چه چیزی؟ اینو من نفهمیدم اگر کمی بازتر حرفشو می‌زد و منظورو می‌رسوند مطمئناً این‌طور جذابیت نوشته‌ی از بین نمی‌رفت. حالا بریم سراغ جمله بعدی که سؤالیه: و تو را بار دیگر می‌خواستم؟ این جمله‌ی سؤالی نه تنها هیچ تناسبی با نوشته نداره، بلکه خواننده رو گیج می‌کنه. خواننده نمی‌تونه درک کنه منظور نویسنده از دو جمله‌ی اخیر که بهشون اشاره شد چیه.
این جملات هم همین ضعفی که گفتم رو دارن:
روزی می‌خواستم مثل مجنون فراری بیابان عشقت باشم حال فراری خودت شده‌ام.
در قسمت‌هایی ما با استعارات، کنایه‌ها و تشبیهات و تضادهای خوبی رو به رو میشیم:
از من نپرس:
- بعد از تو سرگردان کدام کوه باشم؟
چشم‌هایت را به روی قلب‌هایمان ببند و برو.
راستش را بخواهی منی که سقوط کرده‌ام چگونه می‌توانم از بلندی‌ها نهراسم؟

یا:
چرا بهانه‌ی باران اشک‌هایم شدی؟
همیشه از تو می‌خواستم بهانه‌ی من برای نوشتن باشی. تو یگانه عشق من بودی ولی، دیگر نمی‌توانی خنده‌هایم را به من برگردانی( تضاد خنده و گریه)

یا:
می‌دانم تو ایمان داری دختری که شیشه‌ی خالی عطر را دور نمی‌اندازد و در تنهایی‌هایش خودکاری خشک شده را ب**و**س**ه باران می‌کند، همین دختری که با آهنگ‌ها مرگ و زندگی را تجربه می‌کند امکان ندارد دیوانه‌ات نباشد.
(تضاد مرگ و زندگی)

ولی گاهی بخش‌هایی خیلی ساده میشن و حرف زیادی برای گفتن ندارن:
اشک‌هایم فریاد می‌زنند که در جنگ با تقدیر ناکام مانده‌ام و چنان سخت، آزرده دل شده‌ام که جسم کرخت و بی‌جانم در انتظار طلوعی دیگر نیست.
در حالی‌که نویسنده‌ای که خاطرات رقت انگیز گذشته رو به زیبایی در چند خط گنجونده و باعث تأثر خواننده و احتمالا در جاهایی ایجاد حس همذات پنداری او میشه:
مرا ببخش که وانمود می‌کنم نمی‌شناسمت.
اجازه بده تا آرام شوم و فراموش کنم چگونه دل کندن از تو را.
بگذر و بگذار، این بار که به خودم می‌آیم دیگر نه آرزوی کسی را داشته باشم نه کسی آرزوی مرا

یا:
می‌دانم تو ایمان داری دختری که شیشه‌ی خالی عطر را دور نمی‌اندازد و در تنهایی‌هایش خودکاری خشک شده را ب**و**س**ه باران می‌کند، همین دختری که با آهنگ‌ها مرگ و زندگی را تجربه می‌کند امکان ندارد دیوانه‌ات نباشد.
بیشتر ازش انتظار میره.
💮💮💮

لحن: اما چیزی که کلام نویسنده رو از کلام‌های عاشقانه‌‌ی دیگه متمایز می‌کنه، اون سادگی و صداقت عاشقانه‌ایه که داره. اون بدون اینکه از کلمات و جملات آنچنانی استفاده کنه عشقش رو بیان می‌کنه. من خیلی نوشته‌های عاشقانه دوست ندارم. در حقیقت وقتی یه عاشقانه‌ای می‌خونم که عاشق معشوقش رو‌ مخاطب قرار داده به جای اینکه حالمو خوب کنه حالم بده میشه چرا؟! چون احساس می‌کنم این نوشته‌ها نه تنها صمیمیتی درشون وجود نداره بلکه صداقت ندارن و در حال دروغ گفتن هستن. لحنشون کاملاً این دروغگویی رو نشون میده در حالی که یکی از مشخصه‌های نوشته ‌های مهرانه عزیز صداقت، سادگی و لحن صمیمیشونه.
💮💮💮

اشکالات نگارشی و دستوری: فکر می‌کنم گفتن این که اولین باریه که توی انجمن اثری‌رو نقد می‌کنم که اشکال املایی، نگارشی و دستوری نداشت و از این بابت باید باز هم به نویسنده به خاطر دقتش تبریک گفت.
ولی یه چیزی که باید بهشون گوشزد کنم، اینه که طبق قوانین انجمن دلنوشته‌های شما خیلی کوتاه‌تر از حد استانداردشون بودن در واقع: تعداد خطوط صحیح: حداقل 4 خط کامل سیستم / حداقل 10 خط کامل موبایل! (منظور از کامل اینه اگه 10 خط نصفه توی موبایل نوشته، پس درست اینه هر پارت دل نویس، 15 یا 18 خط داشته باشه!)
در واقع کوتاهی دلنوشته های شما باعث میشن تأثیری که روی مخاطب گذاشته میشه لحظه‌ای باشه و چون خیلی سریع به قسمت بعدی می‌پره، اون‌طور که باید و شاید احساساتش تحریک نمیشن. تحت تأثیر قرار میگیره، حس همذات‌پنداریش تحریک میشه ولی تا میاد این احساسات قوی بشن و پا بگیرن، اونو وارد یه پارت جدید می‌کنین که این هم باز یه ضعفه.
پس با توجه به توضیحاتی که داده شد: اسم مناسب، مقدمه‌ی نه چندان قوی، شروع خیلی خوب، خط سیر درست و لحن مناسب، عدم اشکالات نگارشی و دستوری و املایی، گنگ بودن بعضی قسمت‌ها و کوتاه بودن بیش از حد پارتها برای اثرتون، سطح نقره‌ای در نظر گرفته میشه و امیدوارم این باعث بشه قوی‌تر از قبل ظاهر بشین، همون چیزی که واقعاً ازتون انتظار می‌ره.
سطح:
نقره‌ای
@مدیر نقد

منتقد: @Nil@85
نویسنده: @مهرانه بلوچ
اختصاصی: است
سطح: نقره‌ای

@مدیر تایپ
@Niloofar°MC⁴
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,146
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #4
تگ اعمال شد
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین