. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح داستان دین دروغین | آرمیتا حسینی

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_rds9.jpg


نویسنده : آرمیتا حسینی (قلم سرخ) @(*A-M-A*)
ژانر: اجتماعی، تراژدی
خلاصه: داستان، زندگی تاریک خانواده افغانی را روایت می‌کند. زندگی‌ای که پنجه‌های شیطانی رویش خط می‌اندازد. اینجا شیطان خود را خدا معرفی کرده و قدرت‌های سیاه را در اختیار می‌گیرد.
پسر افغانی ماجرا برای نجات خانواده از گرفتاری ، کارهایی می‌کند اما در آخر به نجات می‌رسد یا مرگ؟

مقدمه: سخنان خدا به نفع شیطان تعبیر می‌شوند. انسانیت زیر پا له می‌شود و قلب‌ها ، توپ بازیچه برای ملت شده. صدای قهقهه شیطان به پا است و فرشتگان اشک می‌ریزند.
ما مسلمانیم! این سخنی است که انسان‌های شیطانی می‌گویند و میلیون‌ها انسان بی گناه را قتل عام می‌کنند
ما مسلمانیم! آزادی را از انسان‌ها گرفته و آنها را درون قفس، می‌اندازند.
ما مسلمانیم! به حریم شخصی انسان‌ها ورود کرده و هیچ ارزشی برای کسی قائل نمی‌شوند.
و این چه مسلمان بودنی است؟ و اگر جای خدا بودم، ظهور می‌کردم و نسلی را که سخنانم را به اشتباه تعبیر می‌کردند، یک به یک، نابود می‌ساختم.
و اما خدا... صبور است
و اما عواقب بازی کردن با اسلام و دین، سخت دشوار است!

لینک اثر:


منتقد: @Nil@85
تاریخ تحویل: 9 اردیبهشت ۱۴۰۱
مهلت اتمام: ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
 
  • عجب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
راه‌حل
نقد و تعیین سطح داستان دین دروغین آرمیتا حسینی

سلام به همه‌ی دوستانی که نقدهای من رو می‌خونن، امیدوارم توی مدت کوتاهی که نبودم بهتون خوش گذشته باشه. ( منظورم فاصله‌ی بین نقد قبلی و فعلیه. )
برای اولین بار دارم روی اثری نقد می‌نویسم که نویسنده‌ش آرمیتا حسینی نویسنده‌ی شناخته شده‌ی انجمن رمانیکه و به خاطر همین، به شدت هیجان زده‌م. چون آرمیتا، یکی از نویسنده‌هاییه که بدون اغراق و از صمیم قلب، توی انجمن براش احترام خاصی قائلم. اول برای اینکه در دام کلیشه نویسی نمیفته، دوم به خاطر روح و فکر آزاد و باز، شجاعت، دید وسیع و آزاداندیشی این دوستمون که برای یه نویسنده، اون هم به سن ایشون ویژگی‌هایی عالی هستن و من مطمئنم اگه به نوشتن ادامه بده، آینده‌ی درخشانی در انتظارشه. ( اصولاً اهل اغراق کردن و تعارف نیستم)
و قطعاً برای این منتقد،...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
108
نوشته‌ها
1,556
راه‌حل‌ها
53
پسندها
13,544
امتیازها
650

  • #2
نقد و تعیین سطح داستان دین دروغین آرمیتا حسینی

سلام به همه‌ی دوستانی که نقدهای من رو می‌خونن، امیدوارم توی مدت کوتاهی که نبودم بهتون خوش گذشته باشه. ( منظورم فاصله‌ی بین نقد قبلی و فعلیه. )
برای اولین بار دارم روی اثری نقد می‌نویسم که نویسنده‌ش آرمیتا حسینی نویسنده‌ی شناخته شده‌ی انجمن رمانیکه و به خاطر همین، به شدت هیجان زده‌م. چون آرمیتا، یکی از نویسنده‌هاییه که بدون اغراق و از صمیم قلب، توی انجمن براش احترام خاصی قائلم. اول برای اینکه در دام کلیشه نویسی نمیفته، دوم به خاطر روح و فکر آزاد و باز، شجاعت، دید وسیع و آزاداندیشی این دوستمون که برای یه نویسنده، اون هم به سن ایشون ویژگی‌هایی عالی هستن و من مطمئنم اگه به نوشتن ادامه بده، آینده‌ی درخشانی در انتظارشه. ( اصولاً اهل اغراق کردن و تعارف نیستم)
و قطعاً برای این منتقد، باعث خوشحالی و افتخاره که اثر نویسنده‌هایی مثل آرمیتا رو نقد کنه. اما بعد از این حرفها بهتره بریم سراغ اصل مطلب که یه داستان کوتاه اجتماعیه ( درست مطابق با ژانرش) به اسم دین دروغین. ماجرای این داستان، توی افغانستان اتفاق میفته، وقتی طالبان حکومت رو به دست گرفتن و باعث محدودیت برای زنان و دختران شدن و مشکلات زیادی رو برای شهروندان افغانستانی به وجود آوردن. نویسنده تاثیر حضور طالبان رو روی زندگی یه خانواده افغانستانی( که می‌تونه نمادی از خود افغانستان باشه) به تصویر کشیده و این نشون میده سطح دغدغه‌‌هاش محدود به نقطه‌ یا کشور خاصی نمیشه. هر چند خودش نظر دیگه‌ای داره و میگه نوشتن در مورد این دست موضوعات رو دوست نداره. با توجه به همین موضوع و یه مسئله‌ی دیگه که جلوتر بهش پرداخته میشه، من می‌خوام یه نگاهی بندازم به دو مکتب ادبی هنر برای هنر و هنر متعهد که از دهه‌های قبل توی ایران هم بین هنرمندا در موردشون بحث بوده.
اول: هنر برای هنره که میگه هنرمند( در ادبیات: نویسنده و شاعر) هنرش باید آزاد و فارغ از هرگونه نگرانی و دل‌مشغولی بجز زیبایی باشه. یعنی نویسنده و شاعر فارغ از اتفاقات مثلاً اجتماعی، سیاسی و... که در اطرافش میفته هنرش رو فقط با هدف نشون دادن زیبایی و کمال به کار بگیره.
مکتب دوم هم: هنر متعهده که میگه هنرمند در خلق آثار هنری باید به مسائل سیاسی، اجتماعی و... توجه داشته باشه، مشکلات یه جامعه، انتقادات، نگرانی‌ها و دغدغه‌هاش رو در آثارش منعکس کنه و حتی از ژان پل سارتر فیلسوف و نویسنده‌ی فرانسوی هم که به هنر متعهد باور داشت نقل می‌کنن:
« هنرمندی که بر عرشه کشتی‌ای نشسته که در حال غرق شدن است و او فضا و آسمان بالای سر را نقاشی می کند، ابلهی بیش نیست. »
توی دهه‌های سی تا پنجاه طرفدارای هنر متعهد، توی ایران، بین نویسنده‌ها و شاعرامون کم نبودن و حتی معتقد بودن اگه هنرمند توی اثرش برای رسوندن پیامش شعار هم بده اشکالی نداره و موضوعی که از این توضیحات مد نظر من بود همین شعار دادنه. چون دیدم بعضی از دوستانی که دغدغه‌های اجتماعی دارن و یا توی این ژانر می‌نویسن اثرشون خواسته، ناخواسته به بلای شعار‌زدگی دچار شده که به نظرم این می‌تونه یه ضربه‌‌ی بدی به اثر بزنه و باعث بشه مخاطب، ناگهان مطالعه‌ی اون رو رها کنه. توی داستان دین دروغین هم من حس کردم این ایراد وجود داره و این از همون
شروعش مشهوده: در ابتدای داستان، اولین صحنه، مرگ پدر و مادر دخترک نوجوانیه که سعی می‌کنه از دست قاتل‌ها فرار کنه اما وقتی گیر میفته و شروع به حرف زدن و اعتراض می‌کنه:
چی می‌خواین از کشورمون؟ چی می‌خواین از ما؟ مسلمانین که پدر و مادر بی گناهم رو کشتین؟ مسلمانین که به جون منی افتادین که فقط دوازده سالمه؟ مسلمانین که کشورمون رو با خاک یکسان کردین؟ کدوم مومنی انقدر وحشی میشه؟ کدوم صفات خدا رو به ارث بردین؟ کدوم خدایی وحشی و بی رحمه؟
- نامسلمون تویی و امسال تو! شمایی که ننگ حضرت محمدین.
- حرف‌هات رو پس می‌گیری یا نه؟
- نه نه نه! لـعـ*ـنت خدا به شما! الهی توی آتیش جهنم بسوزین. با لباس گوسفند شاید گرگ رو گول بزنی، اما گوسفند رو نه! تو از جنس مومنین نیستی

آدم احساس می‌کنه که نویسنده هر چند داره از زبون یه دختر حرفاشو می‌زنه؛ ولی مستقیم این کار رو می‌کنه که همین مستقیم‌گویی، باعث میشه بخش‌هایی از داستان، حالت شعاری به خودش بگیره:
می‌گویند مسلمان هستند اما نیستند. اسلام، عطوفت و مهربانی دارد، صلح و دوستی دارد، هیچ اجباری در اسلام نیست، هیچ زور و خشونتی در اسلام نیست، هیچ زیاده‌روی‌ای در اسلام نیست، و پیامبران و امامان، انتقادپذیر بودند. انتقاد را دوست داشتند و انتقاد‌کننده‌ها را ، نمی‌کشتند. این بود اسلام واقعی
و این کاری می‌کنه که خواننده ارتباط لازم رو با اثر برقرار نکنه و این سوالات هم برای بعضی از مخاطبا پیش بیاد که: آیا یه دختر دوازده ساله که با مرگ مواجه شده و مرگ پدر و مادرش رو دیده، می‌تونه این‌طور وایسه و سر یه عده قاتل و آدمکش فریاد بزنه؟! حالت طبیعی کسی که با مرگ مواجه میشه، اون هم یه دختر کم سن و سال، می‌تونه این باشه؟
و مورد بعدی هم که باید بهش اشاره کنم اضافی بودن بخش ابتدایی داستانه. چون ارتباطش با ماجرای اصلی مشخص نیست. درسته که نویسنده می‌خواد فضای حاکم رو بهتر نشون بده ولی توی داستان کوتاه، هر صحنه یا هر چیزی که آورده میشه، باید ارتباط مستقیم با ماجرای اصلی داشته باشه و نبودن یا حذفش باعث ضربه به اصل داستان بشه. به نظر من نبودن این صحنه هیچ اشکالی رو توی روند داستان ایجاد نمی‌کنه. پس باید حذف بشه.
مسئله‌ی بعدی که بحث و توضیح زیادی می‌طلبه،
گفت و گوئه: من قبلاً هم گفتم یه گفت‌وگوی داستانی با مکالمه فرق می‌کنه؛ که وقتی می‌خوایم داستانی باشه، باید بین حرفای شخصیت‌ها، حالت‌ چهره‌ها، حرکات بدن یا مثلاً وضعیت بدن، صحنه‌ای که مقابل چشم شخصیت‌هاست و... توصیف بشه. این توصیفات بین دیالوگ‌ها به فضاسازی هم کمک زیادی می‌کنن. مخصوصاً که توی داستان کوتاه فضا‌سازی محدوده. درسته که داستان کوتاه محدودیت داره ولی این محدود بودن، نباید باعث بشه مهمترین مواردی رو که روی داستان تأثیر میذارن فاکتور بگیریم. گفت‌وگو حتی روی شخصیت پردازی هم تأثیر زیادی داره. يه داستان نويس براي این‌که خواننده رو به خوبی با شخصيت‌هاي داستانش آشنا کنه، بايد اون رو نسبت به خصوصيات ظاهري و اخلاقي شخصيت‌هاش تا جایی كه به كار داستان مياد مطلع کنه.
باید دقت کنه شخصیتی که داره حرف میزنه کیه؟ یه بزرگسال، یه بچه؟ یه آدم مسن یا جوون؟ با سواد یا بی سواد؟ محترم و متشخص یا یه لات؟ و طبق اون چیزی که هست، دیالوگهاش رو بنویسه. مسلماً یه استاد دانشگاه مثل یه بقال حرف نمیزنه. یا یه بچه مثل یه بزرگسال حرفای بزرگ و سنگین نمیزنه. توی داستان دین دروغین تناسب این گفت‌ و گوها دچار خدشه میشه و نوع حرف زدن مثلاً دختر ابتدای داستان و افکار شکیبا، به عنوان نوجوونای کم سن و سال که البته گردش اطلاعات در محل زندگیشون هم محدوده سؤال برانگیزه( تأثیر محیط رو هم بر فرد نباید فراموش کرد)
این افکار برای یه دختر بچه‌ای که نحوه‌ی حرف زدنش به این صورته:

- بازم می‌خوام برم پیش دوستام. می‌خوام برم خونشون و باهم خوش بگذرونیم. می‌خوام برم مدرسه. دلم خیلی چیزا می‌خواد. پس من دکتر نمیشم؟
زیادی بزرگانه هستن:
مگر می‌شود در یک جامعه اصلاً زن و مرد با یکدیگر تعامل نداشته باشند؟ نصف مردها نامحرم هستند، پس اگر چنین حساب کنیم زن باید در خانه زندانی شود و شوهرش همه کارها را بکند. چطور ممکن است که زن نتواند در جامعه تعامل و ارتباطی با مرد داشته باشد.
هر چند آرمیتا در بخش‌های کوچیکی تونسته تا حد قابل قبولی از عهده‌ی نوشتن دیالوگ‌های مناسب بر بیاد و البته اطلاعاتی رو هم به مخاطبش بده ولی در هر صورت اکثر گفت‌وگوها یه حالت مصنوعی هم به خودشون گرفتن.
گفتم که دیالوگ به
فضاسازی: در داستان کمک می‌کنه و جا داره در موردش توضیح بدم: بر خلاف رمان که در اون هم از نظر فضا و هم از نظر زمان دست نویسنده برای خلق دنیای داستانیش بازه، در داستان کوتاه، فقط با چند هزار کلمه باید به هدف مورد نظرش برسه. توی داستان دین دروغین، ماجرا توی افغانستان اتفاق میفته و درسته این کشور با ما همسایه‌ست و از نظر فرهنگی به هم نزدیک هستیم ولی باز هم نویسنده برای این‌که مخاطبش رو وارد فضای یه کشور جنگ زده و دچار بحران بکنه باید به موارد زیادی توجه کنه، به عنوان مثال، نوع پوشش، نوع حرف زدن، غذاهایی که می‌خورن، طرز فکر شخصیت‌ها و تکنولوژی‌هایی که استفاده می‌کنن. توی داستان آرمیتا، این فضاسازی طوری نبوده که خواننده واقعاً احساس کنه توی افغانستانه و مطمئناً دوست نویسنده‌ی ما، خودش خیلی خوب می‌دونه مشکل از کجاست. اون کشوری رو که در موردش نوشته ندیده، در اون محیط خفقان آور نفس نکشیده و برای همین درک زندگیشون و اون فضا براش سخته. احتمالاً بر اساس شنیده ها جلو رفته. در حالی که وقتی می‌خوای یه فضای قابل باور ایجاد کنی باید خودت تجربه‌ش کرده باشی، یا تا حد خیلی زیادی در موردش مطالعه و تحقیق داشته باشی. وگرنه هر قدر هم قدرت نویسندگیت بالا باشه باز هم ضعف توی فضاسازی یه جاهایی مشخص میشه. این مسئله حتی توی توصیفات: داستان، چه زمانی، مکانی و احساسی و چه در پرداخت شخصیت هم نمود پیدا می‌کنه:
هر داستان از یه لحظه‌ی مشخص شروع ميشه و بعد از طی کردن زمان خاص خودش تموم میشه. این زمان ممکنه یه دقیقه باشه، یا یه ساعت، یه روز یا چند روز و هر زماني شرایط خاص خودش رو داره که طبق اون باید روی اعمال و رفتار و گفتار شخصیت‌ها کار کرد. کمکی که زمان به نویسنده می‌کنه اینه که توی داستان دین دروغین، ما می‌دونیم ماجرا توی چه دوره‌ای داره اتفاق میفته ولی فقط همین رو می‌دونیم. چون توی داستان توالی زمانی نداریم و واقعاً مشخص نیست چه وقت از روز، شب، یا حتی به زندان افتاده شدن پدر خانواده، مرگش، مرگ مادر خانواده گذشته و این خواننده رو گیج و ناراضی می‌کنه. داستان کوتاه، با رمان متفاوته؛ وقتی یه داستان نوشته میشه، نویسنده باید با رعایت کامل ایجاز و فشردگی و در حالی‌که محدودیت داره داستانش رو بنویسه و نمی‌تونه پرشهای زمانی نا به جا داشته باشه و علاوه بر این باید طبق حادثه‌ای که داره رخ میده زمان، مشخص باشه و بر اساس نوع داستانی که می‌نویسه و زاویه دید اگه یه داستان واقع‌گرایانه رو می‌نویسه با یه زاویه‌‌ی مشخص می‌نویسه و قراره چند روز یا چند ماه یا حتی چند سال ماجرا طول بکشه این رو باید مشخص کنه. اگه داستانش فراواقعگرایانه باشه، زاویه دید مشخصی نداشته باشه، جریان سیال ذهن باشه و همه چیز توی ذهن شخصیت داستان جریان داشته باشه فرق می‌کنه. توی یه داستان مثلاً سورئال نویسنده می‌تونه زمان رو بشکنه. توی یه داستانی که زاویه دیدش جریان سیال ذهنه زمان، می‌تونه قر و قاطی باشه.
در مورد توصیفات مکانی هم نويسنده وقتي كه جایی رو‌ توصیف می‌کنه، باید طوری این کار رو انجام بده که مخاطبش واقعاً حس کنه همونجاست. یعنی یه تصویر روشن و قانع کننده از مکان مورد نظرش رو جلوی روی خواننده‌ش قرار بده. همون‌طور که قبلاً گفتم آرمیتا می‌تونست به خاطر محدودیتی که داره این توصیفات رو‌ لابه‌لای گفت و گوها داشته باشه هر چند:

روی سه پله مقابل خانه، نشستم و سرم را به دیوار گچی، تکیه دادم. هوا تاریک شده بود و هیچ انسانی در کوچه، قدم نمی‌زد. فقط بچه گربه ریزی آرام روی زمین دراز کشیده بود و
به آسمان نگاه می‌کرد. آسمان هم مثل همیشه نبود، زیادی تاریک بود، آنقدر تاریک که خودت را میان رنگ جوهری تلخش، گم می‌کردی. ماه در میان این همه تاریکی، مرده بود. ذرات تاریک ابر، روی صورت سفید ماه، خدشه انداخته و او را از قدرت‌نمایی و درخشندگی، منع کرده بود. امشب ماه ، فقط می‌توانست با آه و ناله، برای زمینیان، لالایی بخواند تا بلکه زمینیان، بخوابند و این شب وحشتناک را نبینند! اما من چطور می‌توانم بخوابم؟ این چه شب زهرآگینی بود که دامن‌گیر ما شد؟
حس می‌کردم در جایی غریب هستم. شبی سرد، دور از خانواده را سپری می‌کنم. هیچ‌کس را ندارم و هیچ‌کس را نمی‌شناسم. تنهاترین آدم روی کره زمین بودم و از ترس، در خود مچاله شده بودم و فقط دلم خوش بود، گربه‌ای هم، همچو من در این کوچه تنگ، تنها نشسته
.
در بخش‌هایی ما با توصیفات خوبی مثل نوشته بالایی مواجه میشیم که هم از نظر احساسی و هم مکانی حرفی برای گفتن دارن.
مورد بعدی
شخصیت پردازیه که این رو هم توی داستان کوتاه چون محدودیت داره نویسنده باید به وسیله‌ی همون گفت‌وگوها و توصیفات کوتاه و موجز و مختصر بهش بپردازه و هر کدوم از شخصیت‌ها رو با خصوصیات اخلاقی و روحی معینی خلق کنه. لازم به تکراره که با توجه به اینکه داستان کوتاه محدوده و‌ همین محدودیت باعث میشه از ایجاد ارتباط عمیق مخاطب با داستان و‌شخصیت‌هاش جلوگیری بشه؛ این وظیفه به عهده‌ی نویسنده‌ست که بتونه در عین کوتاهی کلام، تأثیر لازم رو روی مخاطبش بذاره و البته من حرفام رو در مورد شخصیت پردازی در داستان دین دروغین قبلاً عنوان کردم.

و حالا نوبت سیر داستانه که بررسی بشه. خط سیر داستانی دین دروغین این‌طور پیش می‌ره که پدر خانواده در جست‌وجوی کار، در یه لحظه، وقتی بیرون از خونه‌ست اعتراضش رو با صدای بلند به زبون میاره و همین زمینه‌ی گرفتاری و بعد از اون مرگش رو فراهم می‌کنه. پسرش که قضیه رو می‌فهمه( مشخص نمیشه چه‌طور اطلاع پیدا می‌کنه) سعی می‌کنه بدون اینکه مادر و خواهرش بفهمن جای پدر رو پر کنه ولی این وسط مادر هم بر اثر گرسنگی از دنیا می‌ره( انگیزه‌ش از غذا نخوردن حتی وقتی غذایی وجود داره مشخص نمیشه) خواهر و برادر، تنها می‌مونن و تصمیم میگیرن از افغانستان برن و در نهایت، این رفتن به مرگ هر دو منجر میشه( این‌طور به نظر میرسه که نور هم میمیره) داستان، داستان خوبیه و ایده‌ی جالبی داره؛ یه جورایی من رو یاد رمان هزار خورشید تابان خالد حسینی میندازه. تلاش برای بقا در افغانستان، محدویت زنان و بعد فرار ولی نحوه گفته شدنش خوب نبوده. در واقع داستان یک سیر مستقیم نداره و انگار تکه‌هایی از یه پازله که کنار هم قرار گرفتن و البته اون بخش اولش هم که ارتباطی با ماجرای اصلی نداشت، بیشتر این تکه تکه بودن رو القا می‌کنه. نویسنده اگر می‌خواست ماجرا رو از دید تمام اعضای خانواده تعریف کنه، می‌تونست به جای اول شخص مفرد از زاویه دید دانای کل استفاده کنه که این دانای کل می‌تونست به همه جا سرک بکشه و تمام داستان رو بهتر و کاملتر تعریف کنه یا اگه واقعاً نظرش روی اول شخص مفرد بود، می‌تونست فقط از دید یه نفر ماجرا رو نقل کنه؛ با این حال به نظر من همون دانای کل بهتر بود و این‌طوری یه خط سیر مستقیم و سر راست هم برای داستان به وجود میومد و خواننده گیج نمی‌شد.
اما برای
عنوان داستان، قبلش باید یه سری توضیحات بدم اول: این که برای هر اثری باید اسمی انتخاب بشه که خوش آهنگ باشه و خواننده رو جذب کنه. دوم: تکراری نباشه تا مخاطب اون رو با عنوان های تکراری قبلی که دیده و آثاری که با همین اسم خونده مقایسه نکنه. مسلماً برای کسی که حال و حوصله و فرصت ورق زدن کتاب و خوندن قسمتی از اون وجود نداره، اسم اثر می‌تونه یه ملاک مهم برای انتخاب باشه. این جور افراد ممکنه وقتی با یه عنوان تکراری مواجه بشن، فکر کنن همون اثر قبلیه که خوندن و به سراغش نرن. حالا دین دروغین به چه صورته؟ آیا یه اسم تکراریه؟ آیا تونسته تمام داستان رو در بر بگیره و محتوا رو پوشش بده؟ به اندازه‌ی کافی جذابه؟ این یه عنوان جسورانه به نظر میرسه؛ چون کمتر کسی از این نوع اسامی برای نوشتن داستان استفاده می‌کنه؛ اون هم با این فکر که ممکنه در مورد محتوا شک و شبهه‌ای به وجود بیاد و دردسری پیش بیاره یا کسانی رو هم به اشتباه بندازه که با یه مقاله و اثر غیر داستانی رو به رو‌هستن. خود من هم اول وقتی دیدمش حس کردم یه حرفای خاصی قراره بخونم و البته در عین داشتن جذابیت، تکراری هم نیست؛ ولی یه مشکلی که داره اینه که نتونسته با محتوا و موضوع کاملاً ارتباط برقرار کنه. دقت کنید داستان در مورد یه خانواده‌‌ست که از هم پاشیده میشه. درسته اینجا نویسنده می‌خواد نقش کسانی رو که دم از دین می‌زنن و به این بهانه کشوری رو ویران کردن در از هم پاشیدگی این خانواده نشون بده؛ ولی مسئله اینه که اگر به موضوع، بهتر پرداخته می‌شد این عنوان می‌تونست کارایی لازم رو داشته باشه؛ ولی پرداخت داستانی توی دین دروغین ضعف داره. این ضعفه که مانع ارتباط بامحتوا و عنوان میشه. حالا هر قدر هم که توی گفت‌و‌گوها و افکار شخصیت‌ها، تفکرات این به اصطلاح دینداران دروغین زیر سوال رفته؛ ولی باز هم ارتباط عنوان و محتوا ضعیفه.
بحث بعدی
تعلیق و کشمکشه: تعلیق یه ابزار ادبیه که نویسنده‌ها برای این که علاقه و کنجکاوی رو در خواننده‌ها به وجود بیارن، ازش استفاده می‌کنن. نویسنده با استفاده از این ابزار خواننده ها رو به سرنوشت شخصیتهای اثرش علاقه‌مند می‌کنه و حتی تا جایی پیش می‌ره که باعث دلهره و نگرانیشون میشه. این اشتیاق، علاقه و ترس یا نگرانی، هر قدر در خواننده بیشتر بشه، مشخص میشه نویسنده در ایجاد تعلیق و تنش موفق‌تر عمل کرده.
در داستان از تعلیق برای چه اهدافی استفاده میشه؟ اول افزایش تنش، دوم پنهان کردن جواب سوالهای خواننده تا پایان یا نیمی از داستان( وقتی نویسنده قصد جواب دادن نداشته باشه. ) برای به وجود آوردن اتفاقات غیر منتظره، و در آخر مشتاق نگه داشتن مخاطب.
توی داستان دین دروغین، این تعلیق به چه صورته؟ اینجا نویسنده اومده توی اون بخش اول که گفتم اضافیه، ماجرای جداگانه‌ای رو‌ به صورت کوتاه آورده که باز هم از هم پاشیدن یه خانواده به وسیله طالبان رو به تصویر می‌کشه؛ ولی ما تا زمان مرگ مادر خانواده‌ی اصلی، انتظار می‌کشیم که قربانی‌ ابتدای داستان، همون شکیبا باشه؛ اما ایجاد انتظار و تعلیق نهایتاً به جایی ختم نمیشه و خواننده رو به جوابی نمیرسونه. چون اون ماجرای اولی همون‌طور بدون پایان مشخصی باقی می‌مونه و این می‌تونه باعث نارضایتی خواننده بشه؛ با این حال در ادامه، قسمت‌های دیگه‌ای هستن که باز هم تنش و تعلیق رو به وجود آوردن، یکیش غذا نخوردن مادر و دومی حرفای شکیباست که میگه از افغانستان بریم. این دو تا موضوع، مخاطب رو به سرنوشت این خانواده علاقمند و کنجکاو می‌کنه و حتی تا زمان مرگ مادر خانواده انتظار می‌کشه که اون غذایی بخوره و وقتی می‌ره بیرون تا لباس بفروشه، خواننده نگران میشه که نکنه اون هم گرفتار طالبان بشه؛ این جزییات که به نظر بی اهمیت میان تونستن حس تعلیق رو توی داستان نگه دارن و البته نویسنده تا حد زیادی از پس توصیف کشمکش‌های درونی نور هم بر اومده.
در مورد
پایان داستان هم که یکی از ارکان خیلی مهم و تأثیرگذاره( چون آخرین تأثیرش رو روی خواننده می‌ذاره) و اگه باعث بشه مخاطب رضایتش جلب بشه؛ یعنی نویسنده تونسته قسمتی از کارش رو درست انجام بده باید توضیح بدم: پایان داستان دین دروغین با مرگ شکیبا و احتمال خیلی زیاد نور نوشته میشه و نویسنده سعی کرده هرج و مرجی رو که توی مرز برای فرار ایجاد میشه نشون بده، خشم و ناامیدی و نگرانی نور رو به تصویر بکشه و مخاطبش رو تحت تأثیر قرار بده. من می‌تونم بگم این پایان تا مدت‌ها توی ذهنم می‌مونه و البته یه پایان واقع‌گرایانه بود و به نظر میرسه نویسنده به نوعی با نوشتن چنین پایان سیاهی، ناامیدی خودش رو از فردای بهتر برای دنیای آینده اعلام کرده؛ مخصوصاً با اون تکه‌ی آخر:
ای آدمک‌ها
روی زمین
جهان گل و بلبل و بهشتی
نیست
نهری، از لبخندهای بی همتا، جاری نمی‌شود
مسیری به مقصد رنگین کمان
نمی‌رسد
هرچه بروی
همان جاده خاکی را می‌بینی
بخواب
بخواب و در رویا
به مقصد رنگین‌کمان برس

خط بطلانی روی امیدواری کسانی که هنوز به فردا امید بستن می‌کشه. این دیدگاه نه احساسی و نه رویاییه و هر چند به نظر بدبینانه میرسه؛ اما به حقیقت نزدیکتره و نشون میده آرمیتا نویسنده‌ی واقع بینیه.

و به نظر من این داستان داستان خوبی می‌شد اگر نویسنده اون رو به سفارش کسی نمی‌نوشت، از شعار دادن پرهیز می‌کرد، از زوایای مختلف به داستانش نگاه می‌کرد تا زاویه‌‌ی دلخواه رو به دست بیاره و یه خط سیر مستقیم براش تعیین می‌کرد. چون موضوعش با ارزشه و‌ کمتر نویسنده‌ای این روزا به همچین موضوعاتی توجه می‌کنه و من امیدوارم آرمیتای عزیز زمانی اگر باز هم قصد نوشتن همچین داستان‌هایی رو داشت با تجربه‌ی بیشتری قدم توی این راه بذاره و البته به این موضوع کاملاً خوشبینم و حتماً در انتظار خوندن داستان‌های خوبش می‌مونم.

با آرزوی موفقیت برای نویسنده‌ی خوبمون سطح نقره‌ای رو برای داستانش در نظر می‌گیرم.

سطح نقره‌ای

@مدیر نقد
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #3
نقد و تعیین سطح داستان دین دروغین آرمیتا حسینی

سلام به همه‌ی دوستانی که نقدهای من رو می‌خونن، امیدوارم توی مدت کوتاهی که نبودم بهتون خوش گذشته باشه. ( منظورم فاصله‌ی بین نقد قبلی و فعلیه. )
برای اولین بار دارم روی اثری نقد می‌نویسم که نویسنده‌ش آرمیتا حسینی نویسنده‌ی شناخته شده‌ی انجمن رمانیکه و به خاطر همین، به شدت هیجان زده‌م. چون آرمیتا، یکی از نویسنده‌هاییه که بدون اغراق و از صمیم قلب، توی انجمن براش احترام خاصی قائلم. اول برای اینکه در دام کلیشه نویسی نمیفته، دوم به خاطر روح و فکر آزاد و باز، شجاعت، دید وسیع و آزاداندیشی این دوستمون که برای یه نویسنده، اون هم به سن ایشون ویژگی‌هایی عالی هستن و من مطمئنم اگه به نوشتن ادامه بده، آینده‌ی درخشانی در انتظارشه. ( اصولاً اهل اغراق کردن و تعارف نیستم)
و قطعاً برای این منتقد، باعث خوشحالی و افتخاره که اثر نویسنده‌هایی مثل آرمیتا رو نقد کنه. اما بعد از این حرفها بهتره بریم سراغ اصل مطلب که یه داستان کوتاه اجتماعیه ( درست مطابق با ژانرش) به اسم دین دروغین. ماجرای این داستان، توی افغانستان اتفاق میفته، وقتی طالبان حکومت رو به دست گرفتن و باعث محدودیت برای زنان و دختران شدن و مشکلات زیادی رو برای شهروندان افغانستانی به وجود آوردن. نویسنده تاثیر حضور طالبان رو روی زندگی یه خانواده افغانستانی( که می‌تونه نمادی از خود افغانستان باشه) به تصویر کشیده و این نشون میده سطح دغدغه‌‌هاش محدود به نقطه‌ یا کشور خاصی نمیشه. هر چند خودش نظر دیگه‌ای داره و میگه نوشتن در مورد این دست موضوعات رو دوست نداره. با توجه به همین موضوع و یه مسئله‌ی دیگه که جلوتر بهش پرداخته میشه، من می‌خوام یه نگاهی بندازم به دو مکتب ادبی هنر برای هنر و هنر متعهد که از دهه‌های قبل توی ایران هم بین هنرمندا در موردشون بحث بوده.
اول: هنر برای هنره که میگه هنرمند( در ادبیات: نویسنده و شاعر) هنرش باید آزاد و فارغ از هرگونه نگرانی و دل‌مشغولی بجز زیبایی باشه. یعنی نویسنده و شاعر فارغ از اتفاقات مثلاً اجتماعی، سیاسی و... که در اطرافش میفته هنرش رو فقط با هدف نشون دادن زیبایی و کمال به کار بگیره.
مکتب دوم هم: هنر متعهده که میگه هنرمند در خلق آثار هنری باید به مسائل سیاسی، اجتماعی و... توجه داشته باشه، مشکلات یه جامعه، انتقادات، نگرانی‌ها و دغدغه‌هاش رو در آثارش منعکس کنه و حتی از ژان پل سارتر فیلسوف و نویسنده‌ی فرانسوی هم که به هنر متعهد باور داشت نقل می‌کنن:
« هنرمندی که بر عرشه کشتی‌ای نشسته که در حال غرق شدن است و او فضا و آسمان بالای سر را نقاشی می کند، ابلهی بیش نیست. »
توی دهه‌های سی تا پنجاه طرفدارای هنر متعهد، توی ایران، بین نویسنده‌ها و شاعرامون کم نبودن و حتی معتقد بودن اگه هنرمند توی اثرش برای رسوندن پیامش شعار هم بده اشکالی نداره و موضوعی که از این توضیحات مد نظر من بود همین شعار دادنه. چون دیدم بعضی از دوستانی که دغدغه‌های اجتماعی دارن و یا توی این ژانر می‌نویسن اثرشون خواسته، ناخواسته به بلای شعار‌زدگی دچار شده که به نظرم این می‌تونه یه ضربه‌‌ی بدی به اثر بزنه و باعث بشه مخاطب، ناگهان مطالعه‌ی اون رو رها کنه. توی داستان دین دروغین هم من حس کردم این ایراد وجود داره و این از همون
شروعش مشهوده: در ابتدای داستان، اولین صحنه، مرگ پدر و مادر دخترک نوجوانیه که سعی می‌کنه از دست قاتل‌ها فرار کنه اما وقتی گیر میفته و شروع به حرف زدن و اعتراض می‌کنه:
چی می‌خواین از کشورمون؟ چی می‌خواین از ما؟ مسلمانین که پدر و مادر بی گناهم رو کشتین؟ مسلمانین که به جون منی افتادین که فقط دوازده سالمه؟ مسلمانین که کشورمون رو با خاک یکسان کردین؟ کدوم مومنی انقدر وحشی میشه؟ کدوم صفات خدا رو به ارث بردین؟ کدوم خدایی وحشی و بی رحمه؟
- نامسلمون تویی و امسال تو! شمایی که ننگ حضرت محمدین.
- حرف‌هات رو پس می‌گیری یا نه؟
- نه نه نه! لـعـ*ـنت خدا به شما! الهی توی آتیش جهنم بسوزین. با لباس گوسفند شاید گرگ رو گول بزنی، اما گوسفند رو نه! تو از جنس مومنین نیستی

آدم احساس می‌کنه که نویسنده هر چند داره از زبون یه دختر حرفاشو می‌زنه؛ ولی مستقیم این کار رو می‌کنه که همین مستقیم‌گویی، باعث میشه بخش‌هایی از داستان، حالت شعاری به خودش بگیره:
می‌گویند مسلمان هستند اما نیستند. اسلام، عطوفت و مهربانی دارد، صلح و دوستی دارد، هیچ اجباری در اسلام نیست، هیچ زور و خشونتی در اسلام نیست، هیچ زیاده‌روی‌ای در اسلام نیست، و پیامبران و امامان، انتقادپذیر بودند. انتقاد را دوست داشتند و انتقاد‌کننده‌ها را ، نمی‌کشتند. این بود اسلام واقعی
و این کاری می‌کنه که خواننده ارتباط لازم رو با اثر برقرار نکنه و این سوالات هم برای بعضی از مخاطبا پیش بیاد که: آیا یه دختر دوازده ساله که با مرگ مواجه شده و مرگ پدر و مادرش رو دیده، می‌تونه این‌طور وایسه و سر یه عده قاتل و آدمکش فریاد بزنه؟! حالت طبیعی کسی که با مرگ مواجه میشه، اون هم یه دختر کم سن و سال، می‌تونه این باشه؟
و مورد بعدی هم که باید بهش اشاره کنم اضافی بودن بخش ابتدایی داستانه. چون ارتباطش با ماجرای اصلی مشخص نیست. درسته که نویسنده می‌خواد فضای حاکم رو بهتر نشون بده ولی توی داستان کوتاه، هر صحنه یا هر چیزی که آورده میشه، باید ارتباط مستقیم با ماجرای اصلی داشته باشه و نبودن یا حذفش باعث ضربه به اصل داستان بشه. به نظر من نبودن این صحنه هیچ اشکالی رو توی روند داستان ایجاد نمی‌کنه. پس باید حذف بشه.
مسئله‌ی بعدی که بحث و توضیح زیادی می‌طلبه،
گفت و گوئه: من قبلاً هم گفتم یه گفت‌وگوی داستانی با مکالمه فرق می‌کنه؛ که وقتی می‌خوایم داستانی باشه، باید بین حرفای شخصیت‌ها، حالت‌ چهره‌ها، حرکات بدن یا مثلاً وضعیت بدن، صحنه‌ای که مقابل چشم شخصیت‌هاست و... توصیف بشه. این توصیفات بین دیالوگ‌ها به فضاسازی هم کمک زیادی می‌کنن. مخصوصاً که توی داستان کوتاه فضا‌سازی محدوده. درسته که داستان کوتاه محدودیت داره ولی این محدود بودن، نباید باعث بشه مهمترین مواردی رو که روی داستان تأثیر میذارن فاکتور بگیریم. گفت‌وگو حتی روی شخصیت پردازی هم تأثیر زیادی داره. يه داستان نويس براي این‌که خواننده رو به خوبی با شخصيت‌هاي داستانش آشنا کنه، بايد اون رو نسبت به خصوصيات ظاهري و اخلاقي شخصيت‌هاش تا جایی كه به كار داستان مياد مطلع کنه.
باید دقت کنه شخصیتی که داره حرف میزنه کیه؟ یه بزرگسال، یه بچه؟ یه آدم مسن یا جوون؟ با سواد یا بی سواد؟ محترم و متشخص یا یه لات؟ و طبق اون چیزی که هست، دیالوگهاش رو بنویسه. مسلماً یه استاد دانشگاه مثل یه بقال حرف نمیزنه. یا یه بچه مثل یه بزرگسال حرفای بزرگ و سنگین نمیزنه. توی داستان دین دروغین تناسب این گفت‌ و گوها دچار خدشه میشه و نوع حرف زدن مثلاً دختر ابتدای داستان و افکار شکیبا، به عنوان نوجوونای کم سن و سال که البته گردش اطلاعات در محل زندگیشون هم محدوده سؤال برانگیزه( تأثیر محیط رو هم بر فرد نباید فراموش کرد)
این افکار برای یه دختر بچه‌ای که نحوه‌ی حرف زدنش به این صورته:

- بازم می‌خوام برم پیش دوستام. می‌خوام برم خونشون و باهم خوش بگذرونیم. می‌خوام برم مدرسه. دلم خیلی چیزا می‌خواد. پس من دکتر نمیشم؟
زیادی بزرگانه هستن:
مگر می‌شود در یک جامعه اصلاً زن و مرد با یکدیگر تعامل نداشته باشند؟ نصف مردها نامحرم هستند، پس اگر چنین حساب کنیم زن باید در خانه زندانی شود و شوهرش همه کارها را بکند. چطور ممکن است که زن نتواند در جامعه تعامل و ارتباطی با مرد داشته باشد.
هر چند آرمیتا در بخش‌های کوچیکی تونسته تا حد قابل قبولی از عهده‌ی نوشتن دیالوگ‌های مناسب بر بیاد و البته اطلاعاتی رو هم به مخاطبش بده ولی در هر صورت اکثر گفت‌وگوها یه حالت مصنوعی هم به خودشون گرفتن.
گفتم که دیالوگ به
فضاسازی: در داستان کمک می‌کنه و جا داره در موردش توضیح بدم: بر خلاف رمان که در اون هم از نظر فضا و هم از نظر زمان دست نویسنده برای خلق دنیای داستانیش بازه، در داستان کوتاه، فقط با چند هزار کلمه باید به هدف مورد نظرش برسه. توی داستان دین دروغین، ماجرا توی افغانستان اتفاق میفته و درسته این کشور با ما همسایه‌ست و از نظر فرهنگی به هم نزدیک هستیم ولی باز هم نویسنده برای این‌که مخاطبش رو وارد فضای یه کشور جنگ زده و دچار بحران بکنه باید به موارد زیادی توجه کنه، به عنوان مثال، نوع پوشش، نوع حرف زدن، غذاهایی که می‌خورن، طرز فکر شخصیت‌ها و تکنولوژی‌هایی که استفاده می‌کنن. توی داستان آرمیتا، این فضاسازی طوری نبوده که خواننده واقعاً احساس کنه توی افغانستانه و مطمئناً دوست نویسنده‌ی ما، خودش خیلی خوب می‌دونه مشکل از کجاست. اون کشوری رو که در موردش نوشته ندیده، در اون محیط خفقان آور نفس نکشیده و برای همین درک زندگیشون و اون فضا براش سخته. احتمالاً بر اساس شنیده ها جلو رفته. در حالی که وقتی می‌خوای یه فضای قابل باور ایجاد کنی باید خودت تجربه‌ش کرده باشی، یا تا حد خیلی زیادی در موردش مطالعه و تحقیق داشته باشی. وگرنه هر قدر هم قدرت نویسندگیت بالا باشه باز هم ضعف توی فضاسازی یه جاهایی مشخص میشه. این مسئله حتی توی توصیفات: داستان، چه زمانی، مکانی و احساسی و چه در پرداخت شخصیت هم نمود پیدا می‌کنه:
هر داستان از یه لحظه‌ی مشخص شروع ميشه و بعد از طی کردن زمان خاص خودش تموم میشه. این زمان ممکنه یه دقیقه باشه، یا یه ساعت، یه روز یا چند روز و هر زماني شرایط خاص خودش رو داره که طبق اون باید روی اعمال و رفتار و گفتار شخصیت‌ها کار کرد. کمکی که زمان به نویسنده می‌کنه اینه که توی داستان دین دروغین، ما می‌دونیم ماجرا توی چه دوره‌ای داره اتفاق میفته ولی فقط همین رو می‌دونیم. چون توی داستان توالی زمانی نداریم و واقعاً مشخص نیست چه وقت از روز، شب، یا حتی به زندان افتاده شدن پدر خانواده، مرگش، مرگ مادر خانواده گذشته و این خواننده رو گیج و ناراضی می‌کنه. داستان کوتاه، با رمان متفاوته؛ وقتی یه داستان نوشته میشه، نویسنده باید با رعایت کامل ایجاز و فشردگی و در حالی‌که محدودیت داره داستانش رو بنویسه و نمی‌تونه پرشهای زمانی نا به جا داشته باشه و علاوه بر این باید طبق حادثه‌ای که داره رخ میده زمان، مشخص باشه و بر اساس نوع داستانی که می‌نویسه و زاویه دید اگه یه داستان واقع‌گرایانه رو می‌نویسه با یه زاویه‌‌ی مشخص می‌نویسه و قراره چند روز یا چند ماه یا حتی چند سال ماجرا طول بکشه این رو باید مشخص کنه. اگه داستانش فراواقعگرایانه باشه، زاویه دید مشخصی نداشته باشه، جریان سیال ذهن باشه و همه چیز توی ذهن شخصیت داستان جریان داشته باشه فرق می‌کنه. توی یه داستان مثلاً سورئال نویسنده می‌تونه زمان رو بشکنه. توی یه داستانی که زاویه دیدش جریان سیال ذهنه زمان، می‌تونه قر و قاطی باشه.
در مورد توصیفات مکانی هم نويسنده وقتي كه جایی رو‌ توصیف می‌کنه، باید طوری این کار رو انجام بده که مخاطبش واقعاً حس کنه همونجاست. یعنی یه تصویر روشن و قانع کننده از مکان مورد نظرش رو جلوی روی خواننده‌ش قرار بده. همون‌طور که قبلاً گفتم آرمیتا می‌تونست به خاطر محدودیتی که داره این توصیفات رو‌ لابه‌لای گفت و گوها داشته باشه هر چند:

روی سه پله مقابل خانه، نشستم و سرم را به دیوار گچی، تکیه دادم. هوا تاریک شده بود و هیچ انسانی در کوچه، قدم نمی‌زد. فقط بچه گربه ریزی آرام روی زمین دراز کشیده بود و
به آسمان نگاه می‌کرد. آسمان هم مثل همیشه نبود، زیادی تاریک بود، آنقدر تاریک که خودت را میان رنگ جوهری تلخش، گم می‌کردی. ماه در میان این همه تاریکی، مرده بود. ذرات تاریک ابر، روی صورت سفید ماه، خدشه انداخته و او را از قدرت‌نمایی و درخشندگی، منع کرده بود. امشب ماه ، فقط می‌توانست با آه و ناله، برای زمینیان، لالایی بخواند تا بلکه زمینیان، بخوابند و این شب وحشتناک را نبینند! اما من چطور می‌توانم بخوابم؟ این چه شب زهرآگینی بود که دامن‌گیر ما شد؟
حس می‌کردم در جایی غریب هستم. شبی سرد، دور از خانواده را سپری می‌کنم. هیچ‌کس را ندارم و هیچ‌کس را نمی‌شناسم. تنهاترین آدم روی کره زمین بودم و از ترس، در خود مچاله شده بودم و فقط دلم خوش بود، گربه‌ای هم، همچو من در این کوچه تنگ، تنها نشسته
.
در بخش‌هایی ما با توصیفات خوبی مثل نوشته بالایی مواجه میشیم که هم از نظر احساسی و هم مکانی حرفی برای گفتن دارن.
مورد بعدی
شخصیت پردازیه که این رو هم توی داستان کوتاه چون محدودیت داره نویسنده باید به وسیله‌ی همون گفت‌وگوها و توصیفات کوتاه و موجز و مختصر بهش بپردازه و هر کدوم از شخصیت‌ها رو با خصوصیات اخلاقی و روحی معینی خلق کنه. لازم به تکراره که با توجه به اینکه داستان کوتاه محدوده و‌ همین محدودیت باعث میشه از ایجاد ارتباط عمیق مخاطب با داستان و‌شخصیت‌هاش جلوگیری بشه؛ این وظیفه به عهده‌ی نویسنده‌ست که بتونه در عین کوتاهی کلام، تأثیر لازم رو روی مخاطبش بذاره و البته من حرفام رو در مورد شخصیت پردازی در داستان دین دروغین قبلاً عنوان کردم.

و حالا نوبت سیر داستانه که بررسی بشه. خط سیر داستانی دین دروغین این‌طور پیش می‌ره که پدر خانواده در جست‌وجوی کار، در یه لحظه، وقتی بیرون از خونه‌ست اعتراضش رو با صدای بلند به زبون میاره و همین زمینه‌ی گرفتاری و بعد از اون مرگش رو فراهم می‌کنه. پسرش که قضیه رو می‌فهمه( مشخص نمیشه چه‌طور اطلاع پیدا می‌کنه) سعی می‌کنه بدون اینکه مادر و خواهرش بفهمن جای پدر رو پر کنه ولی این وسط مادر هم بر اثر گرسنگی از دنیا می‌ره( انگیزه‌ش از غذا نخوردن حتی وقتی غذایی وجود داره مشخص نمیشه) خواهر و برادر، تنها می‌مونن و تصمیم میگیرن از افغانستان برن و در نهایت، این رفتن به مرگ هر دو منجر میشه( این‌طور به نظر میرسه که نور هم میمیره) داستان، داستان خوبیه و ایده‌ی جالبی داره؛ یه جورایی من رو یاد رمان هزار خورشید تابان خالد حسینی میندازه. تلاش برای بقا در افغانستان، محدویت زنان و بعد فرار ولی نحوه گفته شدنش خوب نبوده. در واقع داستان یک سیر مستقیم نداره و انگار تکه‌هایی از یه پازله که کنار هم قرار گرفتن و البته اون بخش اولش هم که ارتباطی با ماجرای اصلی نداشت، بیشتر این تکه تکه بودن رو القا می‌کنه. نویسنده اگر می‌خواست ماجرا رو از دید تمام اعضای خانواده تعریف کنه، می‌تونست به جای اول شخص مفرد از زاویه دید دانای کل استفاده کنه که این دانای کل می‌تونست به همه جا سرک بکشه و تمام داستان رو بهتر و کاملتر تعریف کنه یا اگه واقعاً نظرش روی اول شخص مفرد بود، می‌تونست فقط از دید یه نفر ماجرا رو نقل کنه؛ با این حال به نظر من همون دانای کل بهتر بود و این‌طوری یه خط سیر مستقیم و سر راست هم برای داستان به وجود میومد و خواننده گیج نمی‌شد.
اما برای
عنوان داستان، قبلش باید یه سری توضیحات بدم اول: این که برای هر اثری باید اسمی انتخاب بشه که خوش آهنگ باشه و خواننده رو جذب کنه. دوم: تکراری نباشه تا مخاطب اون رو با عنوان های تکراری قبلی که دیده و آثاری که با همین اسم خونده مقایسه نکنه. مسلماً برای کسی که حال و حوصله و فرصت ورق زدن کتاب و خوندن قسمتی از اون وجود نداره، اسم اثر می‌تونه یه ملاک مهم برای انتخاب باشه. این جور افراد ممکنه وقتی با یه عنوان تکراری مواجه بشن، فکر کنن همون اثر قبلیه که خوندن و به سراغش نرن. حالا دین دروغین به چه صورته؟ آیا یه اسم تکراریه؟ آیا تونسته تمام داستان رو در بر بگیره و محتوا رو پوشش بده؟ به اندازه‌ی کافی جذابه؟ این یه عنوان جسورانه به نظر میرسه؛ چون کمتر کسی از این نوع اسامی برای نوشتن داستان استفاده می‌کنه؛ اون هم با این فکر که ممکنه در مورد محتوا شک و شبهه‌ای به وجود بیاد و دردسری پیش بیاره یا کسانی رو هم به اشتباه بندازه که با یه مقاله و اثر غیر داستانی رو به رو‌هستن. خود من هم اول وقتی دیدمش حس کردم یه حرفای خاصی قراره بخونم و البته در عین داشتن جذابیت، تکراری هم نیست؛ ولی یه مشکلی که داره اینه که نتونسته با محتوا و موضوع کاملاً ارتباط برقرار کنه. دقت کنید داستان در مورد یه خانواده‌‌ست که از هم پاشیده میشه. درسته اینجا نویسنده می‌خواد نقش کسانی رو که دم از دین می‌زنن و به این بهانه کشوری رو ویران کردن در از هم پاشیدگی این خانواده نشون بده؛ ولی مسئله اینه که اگر به موضوع، بهتر پرداخته می‌شد این عنوان می‌تونست کارایی لازم رو داشته باشه؛ ولی پرداخت داستانی توی دین دروغین ضعف داره. این ضعفه که مانع ارتباط بامحتوا و عنوان میشه. حالا هر قدر هم که توی گفت‌و‌گوها و افکار شخصیت‌ها، تفکرات این به اصطلاح دینداران دروغین زیر سوال رفته؛ ولی باز هم ارتباط عنوان و محتوا ضعیفه.
بحث بعدی
تعلیق و کشمکشه: تعلیق یه ابزار ادبیه که نویسنده‌ها برای این که علاقه و کنجکاوی رو در خواننده‌ها به وجود بیارن، ازش استفاده می‌کنن. نویسنده با استفاده از این ابزار خواننده ها رو به سرنوشت شخصیتهای اثرش علاقه‌مند می‌کنه و حتی تا جایی پیش می‌ره که باعث دلهره و نگرانیشون میشه. این اشتیاق، علاقه و ترس یا نگرانی، هر قدر در خواننده بیشتر بشه، مشخص میشه نویسنده در ایجاد تعلیق و تنش موفق‌تر عمل کرده.
در داستان از تعلیق برای چه اهدافی استفاده میشه؟ اول افزایش تنش، دوم پنهان کردن جواب سوالهای خواننده تا پایان یا نیمی از داستان( وقتی نویسنده قصد جواب دادن نداشته باشه. ) برای به وجود آوردن اتفاقات غیر منتظره، و در آخر مشتاق نگه داشتن مخاطب.
توی داستان دین دروغین، این تعلیق به چه صورته؟ اینجا نویسنده اومده توی اون بخش اول که گفتم اضافیه، ماجرای جداگانه‌ای رو‌ به صورت کوتاه آورده که باز هم از هم پاشیدن یه خانواده به وسیله طالبان رو به تصویر می‌کشه؛ ولی ما تا زمان مرگ مادر خانواده‌ی اصلی، انتظار می‌کشیم که قربانی‌ ابتدای داستان، همون شکیبا باشه؛ اما ایجاد انتظار و تعلیق نهایتاً به جایی ختم نمیشه و خواننده رو به جوابی نمیرسونه. چون اون ماجرای اولی همون‌طور بدون پایان مشخصی باقی می‌مونه و این می‌تونه باعث نارضایتی خواننده بشه؛ با این حال در ادامه، قسمت‌های دیگه‌ای هستن که باز هم تنش و تعلیق رو به وجود آوردن، یکیش غذا نخوردن مادر و دومی حرفای شکیباست که میگه از افغانستان بریم. این دو تا موضوع، مخاطب رو به سرنوشت این خانواده علاقمند و کنجکاو می‌کنه و حتی تا زمان مرگ مادر خانواده انتظار می‌کشه که اون غذایی بخوره و وقتی می‌ره بیرون تا لباس بفروشه، خواننده نگران میشه که نکنه اون هم گرفتار طالبان بشه؛ این جزییات که به نظر بی اهمیت میان تونستن حس تعلیق رو توی داستان نگه دارن و البته نویسنده تا حد زیادی از پس توصیف کشمکش‌های درونی نور هم بر اومده.
در مورد
پایان داستان هم که یکی از ارکان خیلی مهم و تأثیرگذاره( چون آخرین تأثیرش رو روی خواننده می‌ذاره) و اگه باعث بشه مخاطب رضایتش جلب بشه؛ یعنی نویسنده تونسته قسمتی از کارش رو درست انجام بده باید توضیح بدم: پایان داستان دین دروغین با مرگ شکیبا و احتمال خیلی زیاد نور نوشته میشه و نویسنده سعی کرده هرج و مرجی رو که توی مرز برای فرار ایجاد میشه نشون بده، خشم و ناامیدی و نگرانی نور رو به تصویر بکشه و مخاطبش رو تحت تأثیر قرار بده. من می‌تونم بگم این پایان تا مدت‌ها توی ذهنم می‌مونه و البته یه پایان واقع‌گرایانه بود و به نظر میرسه نویسنده به نوعی با نوشتن چنین پایان سیاهی، ناامیدی خودش رو از فردای بهتر برای دنیای آینده اعلام کرده؛ مخصوصاً با اون تکه‌ی آخر:
ای آدمک‌ها
روی زمین
جهان گل و بلبل و بهشتی
نیست
نهری، از لبخندهای بی همتا، جاری نمی‌شود
مسیری به مقصد رنگین کمان
نمی‌رسد
هرچه بروی
همان جاده خاکی را می‌بینی
بخواب
بخواب و در رویا
به مقصد رنگین‌کمان برس

خط بطلانی روی امیدواری کسانی که هنوز به فردا امید بستن می‌کشه. این دیدگاه نه احساسی و نه رویاییه و هر چند به نظر بدبینانه میرسه؛ اما به حقیقت نزدیکتره و نشون میده آرمیتا نویسنده‌ی واقع بینیه.

و به نظر من این داستان داستان خوبی می‌شد اگر نویسنده اون رو به سفارش کسی نمی‌نوشت، از شعار دادن پرهیز می‌کرد، از زوایای مختلف به داستانش نگاه می‌کرد تا زاویه‌‌ی دلخواه رو به دست بیاره و یه خط سیر مستقیم براش تعیین می‌کرد. چون موضوعش با ارزشه و‌ کمتر نویسنده‌ای این روزا به همچین موضوعاتی توجه می‌کنه و من امیدوارم آرمیتای عزیز زمانی اگر باز هم قصد نوشتن همچین داستان‌هایی رو داشت با تجربه‌ی بیشتری قدم توی این راه بذاره و البته به این موضوع کاملاً خوشبینم و حتماً در انتظار خوندن داستان‌های خوبش می‌مونم.

با آرزوی موفقیت برای نویسنده‌ی خوبمون سطح نقره‌ای رو برای داستانش در نظر می‌گیرم.

سطح نقره‌ای

@مدیر نقد

نویسنده: آرمیتا حسینی @(*A-M-A*)
منتقد: @Nil@85

اختصاصی: است
سطح: نقره‌ای

@Nil֎֎far
@مدیر تایپ
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
معاون
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,081
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #4
 
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین